eitaa logo
رمان های نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی
10.5هزار دنبال‌کننده
331 عکس
977 ویدیو
3 فایل
۱.دختر باران کد ثبت وزارت ارشاد:#137745 ۲.با عشق: ثبت وزارت ارشاد:#178569 ویراستاررمان :L.shojaei ادمین فروش: @saye_khorshid تعرفه تبلیغات: @dokhtaretutfarangi گــــــزارش کــــانال حـــــــرام شـــــــرعی 🔥🔥🔥🔥🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤔z zarey: با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 -من حواسم به خودم و پول هام هست که دم لای تله ندم. حاج عماد دختر را از روی زمین بلند می کند با تأسف نگاهی به او می اندازد اما انگار پسرش حرف او را از نگاهش می خواند. -حاجی ناراحت این عفریته نباش، نقشه ای جز ترکه کردن من و آویزون کردن خودش و بچه اش به ریش من نداره. سوار ماشین می شود و در را محکم میبندد.حاج عماد دختر را صندلی عقب می نشاند و مستأصل به این فکر می کند که با این دسته گل جدید پسرش چه کار کند؟ ماشین را روشن می کند. _نیکان کجا برم؟ نیکان بر می گردد به صندلی عقب نگاه می کند با عصبانیت مشتی به پای دختر می کوبد.صدای ناله ی دختر بلند می شود. _نیکان بسه نکن پسر. -چی میگی حاجی؟الان باید کلاسمو ول کنم رد این زنیکه هــ*ـر*زه راه بیفتم ببینم توله اش برای کدوم بی شرفیه؟ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز هرچی از این صحنه‌ها میدیدم به این فکر میکردم که اگر بعضی سکته می کردند و می مردند. مردم چه واکنشی داشتند... https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
خوب بخونید لطفاً بعد واریز کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی خدایا هفته پيش رو را با زیباترین قلم وخوشرنگ ترین رنگ طبیعت بهترین زندگی رویایی ترین عشق وشادترین سرنوشت را درزندگی مان رسم کن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅✿❀🍃🌷🍃❀❀🍃🌷🍃❀✿┅ فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
شروع هفته‌تون عالی 😍👌 💥الهی💥 هفته تون پیوند بخوره با 💐👌 شروع موفقیت و برکت💐👌 شروع آرامش 💐👌 شروع خوشبختی و💐👌 شروع بهترین های زندگیتون💐👌 چه روز خوبیه امروز ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅✿❀🍃🌷🍃❀❀🍃🌷🍃❀✿┅ فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹دختر باران🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 برام عجیب بود این زن توی زندگیش سختی زیاد کشیده الان سن و سالی ازش گذشته پس الان که سنی ازش گذشته چرا سختی های دنیا دست از سرش بر نمی داره؟ چرا باید عذاب بکشه؟ با صدای محمدجواد از فکر بیرون میام. -خانم حواست کجاست؟سه بار صدات کردم. _جانم؟ -تو هم با ما میای؟ _کجا؟ لبخندی زد. -کلا عزیز حواست نیست،قبل اینکه مامانُ ببرم دکتر مامان رو میبرم کمی بگرده حالش عوض بشه تو هم میای؟ _نه ،من بمونم هم درس بخونم و هم شام بگذارم. -باشه عزیزم،شام نمی خواد بگذاری دستت توی گچه اذیت میشی از بیرون غذا می گیرم. _نمی خواد آبگوشت می گذارم. لبخند پهنی میزنه و دستی پشت سرش می کشه. -پیشنهادی دادی که نمی تونم ردش کنم. _فقط دوغ و سبزیش با تو. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 رمان واقعیت محور ژانر: عاشقانه ، روانشناسی ، درام،اجتماعی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 لينك كانال زاپاس دختر باران https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
👫💕 یه آدمهايى هستن انگار متفاوتن با همه همين كه میان ته دلتو قرص مى كنن آرامش جونت مى شن مواظب اين آدما باش ساده میان و سخت میرن ولى وقت رفتن هيچ وقت برنمى گردن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅✿❀🍃🌷🍃❀❀🍃🌷🍃❀✿┅ فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
هدایت شده از عکس شخصیت ها و استیکر🦋
داستان شنیدنی راه از بیراه 🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷 دربان باشی خبر رساند به پادشاه و پادشاه راه را به حضور خواست و گفت: «اگر دخترم را درمان کنی، نصف دارایی‌ام مال تو، اگرنه، جانت مال من». راه گفت: «حکم قبله عالم را قبول دارم». و رفت دختر را دید و گفت که آب را گرم کنند و یک کاسه شیر گاو هم بیارند بگذارند دم دستش. بعد، سگ را کشت، مغز سرش را درآورد و آن را خوب با شیر قاطی کرد و مالید به سر دختر. هنوز کارش تمام نشده بود که دختر یواش‌یواش حالش جا آمد و گفت: «ای‌وای! خاک عالم بر سرم. این مرد غریبه اینجا چه‌کار می‌کند؟» راه خوشحال شد و رفت به پادشاه گفت: «قربانت گردم! مشتلق بده که دخترت خوب شد!» پادشاه، خوشحال شد و او را جانشین خودش کرد. فردای آن روز، راه رفت سراغ گنج‌هایی که روباه صحبتش را کرده بود و آن‌ها را از زیر خاک درآورد. بعد، همان‌جا عمارت قشنگی ساخت و کوه و کمر زیبای اطرافش را به شکارگاه خودش تبدیل کرد. یک روز، راه با چند تا از غلام هاش مشغول شکار بود که دید سواری دارد می‌آید به طرفش. خوب که نگاه کرد، دید رفیقش بی‌راه است. وقتی به هم رسیدند، بی‌راه خیلی تعجب کرد. دید حال‌ و روز رفیقش زمین تا آسمان فرق کرده، خیلی سرحال آمده، بر اسب زین‌وبرگ طلایی نشسته، لباس زربفت پوشیده، چکمه ساغری پا کرده و بیست قدم دورتر از او, ده غلام زرین‌کمر سوار بر اسب پشت سرش صف بسته. بی‌راه گفت: «رفیق، بد نگذرد! این دم‌ و دستگاه را از کجا به هم زدی؟» راه به‌تفصیل همه‌چیز را برای او تعریف کرد. بی‌راه این حرف‌ها را که شنید، نزدیک بود از حسادت بترکد. زود خداحافظی کرد و راه افتاد سمت آسیاب و تنگ غروب رسید به آنجا و یک‌راست رفت تو همان‌جایی که راه قبلاً خوابیده بود، پناه گرفت. عاقبت بیراه ازقضا، آن شب هم حیوانات قرار داشتند به آسیاب بیایند و باهم صحبت کنند. نصفه‌های شب، بی‌راه دید بله، سروکله شیر، پلنگ، گرگ و روباه پیدا شد. شیر تا پاش را گذاشت تو آسیاب، گفت: «رفقا! بازهم بوی آدمیزاد می‌آید». پلنگ گفت: «نقداً این خبر را بشنوید تا بعد! امروز آن دو تا موشی را دیدم که رو پشت‌بام این آسیاب لانه دارند. حال‌وروزشان خیلی بد بود. خوب که پرس‌وجو کردم، معلوم شد یکی رفته با سنگ زده ناکارشان کرده و اشرفی هاشان را ورداشته رفته». گرگ گفت: «خیلی عجیب است! مدتی است سگ چوپان غیبش زده. حتماً یکی او را کشته و مغزش را درآورده». روباه گفت: «حالا این را بشنوید! آن خرابه‌ای را که گفتم هفت‌تا خم طلا و جواهر دارد، هنوز ده روز نشده یک عمارت روش ساخته‌اند به چه قشنگی!» شیر گفت: «معلوم می‌شود آدمیزادی اینجا بوده و حرف‌های ما را شنیده. الآن هم بوی آدمیزاد می‌آید». روباه پاشد، این‌ور و آن ور سرکشید و داد زد: «رفقا! پیداش کردم». و بی‌راه را که داشت از ترس قبض روح می‌شد، از پشت تخته‌سنگ کشید بیرون. شیر و پلنگ و گرگ هم پریدند روی او، تکه‌پاره‌اش کردند و هرکدام یک تکه‌اش را خوردند. این بود عاقبت بی‌راه حسود و سرگذشت راه 🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷 فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
هدایت شده از عکس شخصیت ها و استیکر🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«لاله زار» ببار باران ببار بر دل سوخته ام ببار تو نیز فهمیده ای تاریخ تکرار شده است تو هم مانند من نمی دانی بر کدام لاله ی سوخته بباری؟! عطرشان نه تمام شهر و کشور بلکه جهان را پر کرد. هیس!سکوت کن ای باد بهار صدای هق هق مادران را می شنوی؟! می شنوم و سر تا پایم می سوزد، کاش لاله ها ققنوس بودند. ببار شاید افسانه ها به حقیقت پیوستند و لاله ها از میان خاک سرد چونان ققنوس از خاک بیرون آمدند. آرام گیر ای ابر بهار بر فریاد کدام پدر لاله سوخته می غرّی؟! سکوت کن غنچه ای در فراق پدر می گرید می شنوی؟! آرام گیر شاید دختر لاله بترسد، دیگر لاله ای نیست دستش را نوازشوار بر گیسوان دختر بکشد و بگوید: نترس غنچه ام غرّش ابر بهار است. آتش بی رحم است گلستان را سوزاند لاله ای را سوزاند،لاله ها را سوزاند. ناله سر دهید ستارگان که آتش به لاله زار خورد باغبان پیر می گرید، این لاله ها در باغ او تک بودند با تنهایی باغبان چه کنم؟! آرام می گریم کاش من نیز کنار لاله ها می سوختم. ✍️زینب زارعی«دختر باران» استفاده متن بدون ذکر نام نویسنده حرام است 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 . حاج عماد زیر لب صلوات می فرستد. فکری به ذهن نیکان می رسد به دختر که گریه می کند نگاهی می اندازد. -حاجی برو پزشکی قانونی. دختر دیگر گریه نمی کند.حالا با تعجب به چشمان درشت و مشکی نیکان نگاه می کند حفره ای پر از سیاهی ناب‌ با مژه های بلند و ابروان به هم پیوسته بینی نه چندان بزرگ و نه چندان کوچک، این پسر شبیه پیر مرد ساده و مهربان است ولی این پسر سادگی پدر را ندارد. -چیه؟این چه با هم بودنی بوده که تو یه دل سیر من رو نگاه نکردی! حاج عماد لب می گزد تا نخندد،هیچ گاه فکر نمی کرد این پسر تا این حد زرنگ و بی پروا باشد. دختر ،نیکان را که مصمم رفتن به پزشکی قانونی است تازه متوجه شد چه حرکت احمقانه ای کرده است. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود.