eitaa logo
از تبار رئیسعلی
607 دنبال‌کننده
436 عکس
108 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید محمود ۱۳ سال بیشتر نداشت که به جبهه رفت دو بار به جبهه اعزام شد که در مرحله ی دوم، پس از چند ماه مبارزه با صدامیان به شهادت رسید. او بچه بسیار بی‌ریا و مؤدبی بود. کم حرف و ساکت بود. همیشه توصیه میکرد، که مساجد سنگر ما هستند آنها را خالی نکنید. حضور فعالی در مساجد داشته باشید و نمازهای جماعت را با شکوه برگزار کنید دشمن از همین نمازها و وحدت ما می‌ترسد. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
نمازها را سعی کنید به جماعت بخوانید و کتابهای مذهبی را مطالعه نمایید و خصوصاً زیاد قرآن بخوانید و همچنین تفسیر حاشیه و ترجمه آن را بخوانید و علم آموختن و ترکیب آن را نیز یاد بگیرید. صحیفه سجادیه، مفاتیح الجنان، توضیح المسائل، عدالت اجتماعی اسلامی را با دقت یاد بگیرید. نخست خود یاد بگیرید و رعایت کنید بعد به همسایگان توصیه کنید، زندگینامه بزرگان دین را کاملاً بخوانید و به دیگران بیاموزید. 🔻وصیت‌نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
او بچه عجیبی بود و از همان کودکی حال و هوای خاصی داشت. عاشق دریا بود و همیشه به دریا می‌رفت. گویی زمزمه‌های دریا، روح موّاج و بی قرارش را آرام می‌کرد. جاذبه نماز و مسجد و خدا او را از دنیا می‌کَند و به جاهایی می‌برد که برای ما گنگ و نامفهوم بود. گاهی بین نماز آن قدر گریه می‌کرد که نگرانش می‌شدیم و گمان می‌کردیم که از چیزی یا کسی مکدر شده! اما بعدها به این نتیجه رسیدیم که در عمق وجود او رازهایی نهفته است که برای ما قابل درک نیست. روح بلند او در عوالم ماوراء سیر می‌کرد. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شايد برخورد شهيد قابل وصف و نوشتن بروى كاغذ نباشد... آنقدر خوب و آقا بود كه هنگام خواب از پدر اجازه مى‌گرفت و می‌گفت: اگر كارى با من نداريد با اجازه بخوابم. در آشپزی در بعضى مواقع به من كمك مى‌كرد. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
از همان كودكی مشخص بود پسرى مظلوم و خاموش است. در خانه احترام به پدر و مادر را واجب‌ترين اصل مى‌دانست. ما در خانواده چهار دختر و يك برادر (محمد) بوديم. محمد آن‌قدر دنبال درس بود، با اينكه در آنجا مدرسه‌اى هم در اطراف ما نبود، به خاطر درسش با پای پياده به شهر اهرم كه در ۵ كيلومتری ما بود مى‌رفت. گاهی اوقات با دوچرخه‌اى كه داشت به مدرسه مى‌رفت. محمد دوره دبيرستان را در بوشهر درس مى‌خواند و مدرك ديپلمش را در هنرستان فنى‌حرفه‌ای حاج جاسم در رشته راه و ساختمان گرفت. مادرم بعد از محمد دو پسر ديگر به دنيا آورد. محمد تا بود راهنماى اين دو برادر بود و تا مى‌توانست به دو برادر كوچكتر من درس اخلاق مى‌داد و آن‌ها را در مورد همه چيز نصيحت مى‌كرد. 🔻راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
🔻یادواره سرداران و شهدای روستای عالی‌چنگی 🎙راوی: امیرسرتیپ غلامحسین دربندی (همرزم شهید صیاد شیرازی) 📖مجری: علیرضا حاجیانی 🎙مداح: حاج میثم بهرامی 🔹زمان و مکان: چهارشنبه ۱۶ اسفند. ساعت ۱۹:۳۰ خانه بهداشت روستای عالی چنگی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شب حمله وقتی سوار ماشين مى‌شوند شهيد با تمام تجهيزات از پشت مى‌افتد با وجودى كه كمرش قبلأ درد بود بلند مى‌شود و با كمال تعجب آماده حمله مى‌شود. اما اين خواست خدا بود كه ايشان بدون هيچ عيبی به لقاء پروردگارش بپيوندد. ايشان به حضرت امام (رحمةالله‌‌علیه) عشق و علاقه خاصي داشتند و می‌گفتند: تا اين سيد بزرگ و عارف پير را داريم غمی نخواهيم داشت. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
پس از شهادت دو تن از شهداى كنگان يادم هست كه گفت: اگر پايم را با زنجير ببنديد دست از جبهه بر نخواهم داشت. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
همیشه به من سفارش می کرد که نکند از رفتن من به جبهه ناراحت شوی. دعا کن که ان شاء الله ما پیروز شویم. می گفت که دعا کن من شهيد شوم، چون در این صورت به خدای خود نزدیک شده‌ام. زمانی که می خواست به جبهه برود، ما همه برای بدرقه‌اش به جایگاه نمازجمعه رفتیم. من گریه می‌کردم گفت: مادر، گریه نکن. همه اینها را که می‌بینی پدر، مادر، زن و بچه دارند ولی آمده‌اند تا با دشمن پیکار کنند. ما باید ازکشورمان دفاع کنیم اما مادرجان تو از بچه‌هایم مواظبت کن. گفتم: نه هیچ کس مثل پدر نمی شود. همواره میگفت: مادر، من تشنه آب فراتم، باید بروم. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
از زیارتگاه دو طفلان مسلم که بیرون آمدند به سمت مسجد کوفه، پشت سر عباس کراماتی، روحانی کاروان و آقای شعرانی، همسفر کربلاییان در حرکت بودند، ناگهان به سمت جمعیت، تیراندازی شد. جمعیت پراکنده شدند، هر کس به سویی گریخت. برخی خود را روی زمین خواباندند. بانو هم نقش بر زمین شد. وقتی تیراندازی تمام شد آقای شعرانی میبیند، مادرم بر روی زمین افتاده است، گمان میکند که از ترس غش کرده، او را به درمانگاه نزدیک میبرد. در راه، خرخر نفس کشیدنش هم از او می‌شنود. به دکتر که نشانش می‌دهد، می‌گوید: به نظرم از ترس، اینطوری شده، دکتر میگوید: دو تا تیر خورده؛ یکی به پهلویش و دیگری به گردنش، او تمام کرده است. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
استغفار و دعا را از ياد نبريد که بهترين درمان‌ها براى تسکين دردهاست و هميشه به ياد خدا باشيد. 🔻 فرازی از وصیت‌نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir