از برادران حزبالله میخواهم که امام را تنها نگذارید و برای طول عمر امام دعا کنید.
و از خواهران حزبالله میخواهم که حجاب اسلامی را رعایت کنند.
🔻فرازی از وصیتنامه شهید
#شهید_محمد_آورند
#گناوه
#پاسگاه_بیرجند
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
از تبار رئیسعلی
🔊 وصیتنامه شهید اسدالله آهنجان 🔻گوینده: خانم مریم روایی #شهید_اسدالله_آهنجان #جم #جزیره_مجنون #
امروز سالروز شهادت شهید اسدالله آهنجان هست.
شادی روح این شهید عزیز و دیگر شهدا صلوات
10.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ناگفتههایی از معلم اخلاق شهید علیرضا ماهینی
🎙راوی: حاج نجف شاکردرگاه
#شهید_علیرضا_ماهینی
#بوشهر #روایتگری
#چزابه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
ایشان با اینکه مشغله ی زیادی داشتند و علاوه بر آن نظر به احترامی که مردم برای ایشان قائل بودند هیچ وقت به خود اجازه نمی دادند که از حقوق خود تخطی کند و به حقوق دیگران تجاوز نماید. وقتی که به تعاونی روستا جهت گرفتن کالایی می آمدند مثل بقیه می رفتند در صف هر چه به ایشان می گفتیم که شما مشغله زیادی دارید بیایید کالایتان را زود بگیرید تا بتوانید به کارهایتان نیز برسید، قبول نمی کرد. بعضی وقتها ایشان را می دیدیم که در صف نانوایی ایستاده و بعضی ها می آیند و توی صف می زنند اما ایشان با حوصله ی خاص صبر می کرد ند تا نوبتشان شود و نان بگیرند.
🔻راوی: آقای عبدالعلی نوبخت
#شهید_اسدالله_آهنجان
#جم
#جزیره_مجنون
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
من با ایشان سالهای زيادى در يك كلاس و در يك ميز درس خوانده ايم و در سال ۶۴ بعد از فارغ التحصيل شدن در كنكور سراسرى شركت كردم كه بعد از اعلام نتايج وى زودتر از من با خبر شده بود و به در منزل ما مراجعه و يك دفعه مرا در آغوش گرفت و زد زير گريه
گفتم على جان خير باشد
و بعد از چند لحظه گفت كه اسامى قبولين دانشگاه اعلام شده كه اسم من درست نفرات اصلى و تو در ليست ذخيره ها هستى و من چه جورى به تربيت معلم بروم گفتم برو دست خدا، خدا كريم است.
🔻راوی: احمد عاشوری (دوست شهید)
#شهید_علی_قاسم_پور
#اهرم #تنگستان
#جزیره_مینو
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
از خداوند شکرگزارم که به من لیاقت این داده که از جمله کسانی باشم که در راه او برای احیای دین او و در زمرۀ اصحاب امام حسین (علیهالسلام) باشم.
🔻فرازی از وصیتنامه شهید
#شهید_اسدالله_آهنجان
#جم
#جزیره_مجنون
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
يك شب در پادگان آموزشی خوابيده بوديم. مسئولين آمدند و تير مشقی شليك كردند. عدهاى از بچهها ترسيدند و زير تخت افتادند. دو نفر از دوستان همراهش نيز از ناحيه پا مشكل اساسى پيدا كردند.
ولی او بلند شد و گفت:
اى بابا! چه خبر شده! اگه ما از صداى ترق تروق شما مىترسيديم كه اينجا نمىآمديم! مىخواهيد بچه بترسانيد!»
🔻راوی: همرزم شهید
#شهید_علی_نکیسا
#تلاشکی #بوشهر
#چزابه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
در سال ۱۳۵۲ با عباس به یکی از روستاهای همجوار میرفتیم.
به خاطر دور بودن راه هر روز مجبور بودم مسافتی را با موتور طی کنم از آنجایی که عباس علاقه زیادی به روستا و منظره های زیبای طبیعت داشت، یک روز هنگام رفتن به روستا با اصرار از من خواست تا او را نیز با خود ببرم؛ من هم پذیرفتم، سوار بر موتور شدیم و به راه افتادیم.
در حالی که نسیم سردی می وزید به چند کیلومتری روستای مورد نظر رسیدیم، پیرمردی با پای پیاده به سمت روستا در حال حرکت بود.
عباس از من خواست تا بایستیم لحظه ای با خود فکر کردم که شاید حادثه ای رخ داده؛ از این رو خیلی فوری توقف کردم، عباس پیاده شد و
گفت: این پیرمرد خسته شده شما او را سوار کنید من خودم پیاده می آیم.
چون جاده سربالایی بود و موتور هم بیش از دو نفر ظرفیت نداشت امکان سوار شدن عباس نبود، اتومبیل هم در آن جاده رفت و آمد نمی کرد و من مانده بودم که عباس را چگونه تنها در جاده رها کنم به عباس گفتم:
آهسته به دنبال ما بیا، من پیرمرد را به مقصد میرسانم و برمی گردم. پیرمرد را سوار بر موتور کردم و در حالی که نگران عباس بودم، به سرعت برگشتم تا او را بیاورم؛ ولی او برای این که به من زحمت بازگشت ندهد، آنقدر دویده بود که به نزدیکی های روستا رسیده بود.
🔻دوست شهید
#شهید_عباس_صفری
#محمد_عامری #تنگستان
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
براى اين كه ايرانی هميشه ايرانى باقى بماند و براى دفع متجاوز و براى رسيدن و براى گسترش اسلام عزيزمان به سوی جبهه بشتابيد و نگذاريد دشمن پيروز شود و بر ما تسلط گردد و جوانان در راه كسب علم و پيشرفت كشور از هيچ كوششی دريغ نورزید.
🔻فرازی از وصیتنامه شهید
#شهید_بهرام_بهرامی
#ارغوان #دشتستان
#میمک
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
ما از شهادت فرزندم اطلاعی نداشتیم. البته دو برادرش می فهمیدند، ولی چیزی به ما نمی گفتند. تا این که «علی شموس» و «اسد یونسی» که از جبهه آمده بودند، به خانه ما آمدند.
من هم از آنها پذیرایی کردم، و احوال علیرضا را جویا شدم به آنها گفتم: چرا علیرضا نیامده؟ گفتند که او هم می آید. آنها پس از کمی گفت و گو رفتند.
با خودم گفتم «اسد» بی دلیل این جا نیامده بود. حتماً باید خبری باشد. ولی
با این حال نفهمیدم که علیرضا در جبهه، مسئول تقسیم غذا بوده، و به رزمنده ها داده است، که ناگهان خمپاره می آید و او و دوستش که تهرانی بود، شهید می شوند.
دلواپس و نگران بودم که مادر شهید «غلامرضا شریفی» آمد و خبر شهادت
علیرضا را به ما داد.
به اشتباه جسد علیرضا را به تهران، و جسد دوستش را که تهرانی بود به بوشهر آورده بودند بعداً که متوجه شدند آنها را انتقال دادند.شهید مقدار پول داشت که بر اساس وصیت خودش به امام جمعه دادیم تا به جبهه بفرستد.
🔻راوی: مادر شهید
#شهید_علیرضا_بحرینی
#بوشهر
#جزیره_مجنون
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir