eitaa logo
از تبار رئیسعلی
604 دنبال‌کننده
433 عکس
107 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
من با ایشان سالهای زيادى در يك كلاس و در يك ميز درس خوانده ايم و در سال ۶۴ بعد از فارغ التحصيل شدن در كنكور سراسرى شركت كردم كه بعد از اعلام نتايج وى زودتر از من با خبر شده بود و به در منزل ما مراجعه و يك دفعه مرا در آغوش گرفت و زد زير گريه‌ گفتم على جان خير باشد و بعد از چند لحظه گفت كه اسامى قبولين دانشگاه اعلام شده كه اسم من درست نفرات اصلى و تو در ليست ذخيره ها هستى و من چه جورى به تربيت معلم بروم گفتم برو دست خدا، خدا كريم است. 🔻راوی: احمد عاشوری (دوست شهید) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
از خداوند شکرگزارم که به من لیاقت این داده که از جمله کسانی باشم که در راه او برای احیای دین او و در زمرۀ اصحاب امام حسین (علیه‌السلام) باشم. 🔻فرازی از وصیت‌نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يك شب در پادگان آموزشی خوابيده بوديم. مسئولين آمدند و تير مشقی شليك كردند. عده‌اى از بچه‌ها ترسيدند و زير تخت افتادند. دو نفر از دوستان همراهش نيز از ناحيه پا مشكل اساسى پيدا كردند. ولی او بلند شد و گفت: اى بابا! چه خبر شده! اگه ما از صداى ترق تروق شما مى‌ترسيديم كه اينجا نمى‌آمديم! مى‌خواهيد بچه بترسانيد!» 🔻راوی: همرزم شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
در سال ۱۳۵۲ با عباس به یکی از روستاهای همجوار میرفتیم. به خاطر دور بودن راه هر روز مجبور بودم مسافتی را با موتور طی کنم از آنجایی که عباس علاقه زیادی به روستا و منظره های زیبای طبیعت داشت، یک روز هنگام رفتن به روستا با اصرار از من خواست تا او را نیز با خود ببرم؛ من هم پذیرفتم، سوار بر موتور شدیم و به راه افتادیم. در حالی که نسیم سردی می وزید به چند کیلومتری روستای مورد نظر رسیدیم، پیرمردی با پای پیاده به سمت روستا در حال حرکت بود. عباس از من خواست تا بایستیم لحظه ای با خود فکر کردم که شاید حادثه ای رخ داده؛ از این رو خیلی فوری توقف کردم، عباس پیاده شد و گفت: این پیرمرد خسته شده شما او را سوار کنید من خودم پیاده می آیم. چون جاده سربالایی بود و موتور هم بیش از دو نفر ظرفیت نداشت امکان سوار شدن عباس نبود، اتومبیل هم در آن جاده رفت و آمد نمی کرد و من مانده بودم که عباس را چگونه تنها در جاده رها کنم به عباس گفتم: آهسته به دنبال ما بیا، من پیرمرد را به مقصد میرسانم و برمی گردم. پیرمرد را سوار بر موتور کردم و در حالی که نگران عباس بودم، به سرعت برگشتم تا او را بیاورم؛ ولی او برای این که به من زحمت بازگشت ندهد، آنقدر دویده بود که به نزدیکی های روستا رسیده بود. 🔻دوست شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
براى اين كه ايرانی هميشه ايرانى باقى بماند و براى دفع متجاوز و براى رسيدن و براى گسترش اسلام عزيزمان به سوی جبهه بشتابيد و نگذاريد دشمن پيروز شود و بر ما تسلط گردد و جوانان در راه كسب علم و پيشرفت كشور از هيچ كوششی دريغ نورزید. 🔻فرازی از وصیت‌نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
مادر شهید والامقام قدرت الله امینی به فرزند شهیدش پیوست.
ما از شهادت فرزندم اطلاعی نداشتیم. البته دو برادرش می فهمیدند، ولی چیزی به ما نمی گفتند. تا این که «علی شموس» و «اسد یونسی» که از جبهه آمده بودند، به خانه ما آمدند. من هم از آنها پذیرایی کردم، و احوال علیرضا را جویا شدم به آنها گفتم: چرا علیرضا نیامده؟ گفتند که او هم می آید. آنها پس از کمی گفت و گو رفتند. با خودم گفتم «اسد» بی دلیل این جا نیامده بود. حتماً باید خبری باشد. ولی با این حال نفهمیدم که علیرضا در جبهه، مسئول تقسیم غذا بوده، و به رزمنده ها داده است، که ناگهان خمپاره می آید و او و دوستش که تهرانی بود، شهید می شوند. دلواپس و نگران بودم که مادر شهید «غلامرضا شریفی» آمد و خبر شهادت علیرضا را به ما داد. به اشتباه جسد علیرضا را به تهران، و جسد دوستش را که تهرانی بود به بوشهر آورده بودند بعداً که متوجه شدند آنها را انتقال دادند.شهید مقدار پول داشت که بر اساس وصیت خودش به امام جمعه دادیم تا به جبهه بفرستد. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📸 | به عشق شهدا رأی می‌دهم پ.ن: یادمان شهدای مسجد توحید بوشهر 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📸 مادر شهید محمد مهربان‌پور در حال رأی دادن به همراه تصویر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
ای مردم شهیدپرور و مسلمان و انقلابی! تا می‌توانید انقلاب را یاری نمایید و پشتیبان امام امت باشید. 🔻فرازی از وصیت‌نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شهید محمود با این که هنوز نوجوانی بیش نبود، برای همه ی ما الگویی کامل و به معنای واقعی کلمه، نمونه ی ایثار و از خود گذشتگی بود. او دارای روحیه ای بسیار والا بود. جبهه او را از خود بی خود کرده بود. او انسان دیگری شده بود. چهره پر درخشش وی را وقتی به خط مقدم می رفت، هرگز فراموش نمی کنم در چشمانش نور شادی و ایمان به هدف برق میزد. اگر کسی نمی دانست در جبهه چه خبر است و او را با این حال و هوا مشاهده می کرد، با خود میپنداشت که جبهه جای بسیار خوب و راحتی است. هرگاه در جبهه نبود، حیران و سرگردان به نظر میرسید گویی به دنبال گمشده ای می گشت. 🔻راوی: همرزم شهید «حسین ساقیان» 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir