🍃🍃🍃🍃🌸🍃
تقویم نجومی اسلامی
✴️ سه شنبه 👈15 اسفند/ حوت 1402👈24 شعبان 1445👈 5 مارس 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛پرداخت صدقه اول صبح اثر نحوست را از بین می برد.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران" را در تلگرام و ایتا جستجو کنید.
🚖سفر : مسافرت همراه صدقه انجام شود.
👶 زایمان خوب نیست.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز قمر در برج جدی است و برای امور زیر خوب نیست:
📛از امور ازدواجی و عقد.
📛و دیدارهای سیاسی حتی الامکان پرهیز گردد.
🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب نیست.
👨👩👧👦مباشرت امشب :مباشرت و زفاف کراهت دارد
💇💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سروصورت) در این روز از ماه قمری ، باعث اصلاح امور می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث دفع صفرا است.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 25 سوره مبارکه "فرقان" است.
یوم تشقق السماء بالغمام ونزل الملائکه...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را خصومتی یا گفتگویی ناشایست پیش آید صدقه بدهد تا رفع گردد. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
کتاب تقویم همسران صفحه 115
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ ﴿۲﴾
🔸 قسم به این کتاب روشن بیان.
🔅 إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۳﴾
🔸 که ما آن را قرآنی به لسان فصیح عربی مقرر داشتیم تا مگر شما (بندگان در فهم آن) عقل و فکرت کار بندید.
🔅 وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ﴿۴﴾
🔸 و همانا این کتاب نزد ما در لوح محفوظ که اصل مخزن کتب آسمانی است بسی بلند پایه و محکم اساس است.
🔅 أَفَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحًا أَنْ كُنْتُمْ قَوْمًا مُسْرِفِينَ ﴿۵﴾
🔸 آیا ما از متذکر ساختن شما (به قرآن) چون (به انکار آن) بر خویش ستم میکنید صرف نظر کنیم؟
🔅 وَكَمْ أَرْسَلْنَا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ ﴿۶﴾
🔸 و چقدر پیمبرانی در اقوام پیشین (برای هدایت خلق) فرستادیم.
🔅 وَمَا يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ ﴿۷﴾
🔸 و بر مردم هیچ رسولی نمیآمد جز آنکه او را به مسخره (و انکار) میگرفتند.
🔅 فَأَهْلَكْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشًا وَمَضَىٰ مَثَلُ الْأَوَّلِينَ ﴿۸﴾
🔸 ما هم قویترین سرکشانشان را هلاک کردیم و شرح حال پیشینیان (برای عبرت مردم) گذشت.
💭 سوره: زخرف
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمَٰنِ وَفْدًا ﴿۸۵﴾
🔸 (یاد آور) روزی که متقیان را به سوی خدای مهربان به اجتماع محشور گردانیم.
🔅 وَنَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَىٰ جَهَنَّمَ وِرْدًا ﴿۸۶﴾
🔸 و بدکاران را تشنه لب به سوی آتش دوزخ برانیم.
🔅 لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَٰنِ عَهْدًا ﴿۸۷﴾
🔸 در آن روز هیچ کس مالک شفاعت نباشد مگر کسی که (به پرستش حق) از خدای مهربان عهدنامه (توحید کامل و شفاعت) دریافته است.
💭 سوره: مریم
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🗓۱۴۰۲/۱۲/۱۵
غمگین نباشید چرا که خوشبختی میتواند از درون تلخترین روزهای زندگی شما زاده شود . باورکن در تقدیر هر انسانی معجزهای از طرفز خدا تعیین شده که قطعاً در زندگی در زمان مناسب نــمــایــان خــواهد شــد.یک شخص خاص ، یک اتفاق خاص یا یک موهبت خاص... منتظر اعجاز خدا در زندگیات باش بدون ذره ای تردید...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#کدبانوگری_اعضا
🍀سلام فاطمه خانوم و دوستای عزیزم
ی ایده تنبلونگی و بنظرم بدرد بخور دارم برای این روزای خونه تکونی😜
خانمایی ک خونشون مهمون زیاد رفت و آمد نداره ظروف چینی و ارکوپال خوشگل کابینتو هر سال مجبورن بشورن و بزارن سرجاش امسال تمیز ک شستید میتونید ۶تا۶دست کنید سلفون بکشید اینطوری مجبور نیستید هرسال ظرفایی ک استفاده ندارن بشورین ک خدایی نکرده این وسط شلوغی خونه تکونی بشکنن یا لب پر بشن فوقش سالی یبار ک خونه تکونی داشتید یا سلفونشو عوض میکنید یا روشو ی دستمال خیس میکشید 😜😊
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #سرنوشت 🌱 مسئله زهرا شده بود مهمترین مسئله خانواده کیمیا اهل خانواده همه برای ماج
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
استاد گفت
_خانم دادگر شما بمونید لطفاً کارتون دارم
سبحان برگشت به عقب
نگاه خاصی به کیمیا کرد
و بعد محبور شد همراه دوستای همیشگی اش از کلاس خارج بشه
زنگ خطر تو ذهنش به صدا در اومده بود
کیمیا نزدیک استاد شد و گفت
_ بله استاد امری داشتین
استاد جوان لبخندی زد و گفت
_ می خوام دعوتتون کنم به یک فنجون قهوه توی کافی شاپ
تا باهم صحبت کنیم
کیمیا که فکر میکرد این پیشنهاد به خاطر سوالات زیادی که راجع به بحث امروزشون پرسیده بود هست و استاد میخوان در این باره صحبت کنن مشتاقانه گفت
_ بله آقای دکتر چرا که نه
استاد لبخندی زد و گفت
_پس ساعت ۱۸ کافه خورشید منتظرتم
همون که چهارراه حافظ شمالی
_بله میشناسم چشم استاد میام
استاد تشکر کرد و از کلاس خارج شد
سبحان که نگران به دیوار روبروی کلاس تکیه زده بود و با گوشی بازی بپ میکرد
با دیدن کیمیا که بعد استاد از کلاس خارج شد اومد نزدیک و گفت
_ خانم دکتر استاد چه کارتون داشت
کیمیا که هم تعجب کرده بود هم حرصش گرفته بود از لبخندهای گوشه لب سبحان
گفت
_تا دیروز جوجه اردک زشت بودم
الان شدم خانم دکتر
بعدم اگه میخواست شما بدونین میگفت تو هم تو کلاس بمونی دیگه
سبحان جلو آمد و با کیمیا همقدم شد
پسرمون دلش کیمیا رو میخواست
ولی نمیدونه این چند سال سابقه بدش رو اذیت کردناش رو چطوری پاک کنه
_ یعنی نمیخوای بگی
کیمیا سرش رو برگردون سمت سبحان که یک سر و گردن بلند تر از کیمیا بود
و نگاهی به چشمهای نگران سبحان کرد
و با تعجب گفت
_ دنبال چی...
من این روزا حوصلم کمه
تو یکی سر به سرم نزار
آقای دکتر راهبر
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
4_5994305715508876188.mp3
8M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🎵#نور_شمع
🎙️#آروان
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 همفکری اعضا.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام فاطمه عزیز،عاقبت بخیر باشید
در جواب اون خانم عزیزی که گفته بودن 8ماهه باهمسرشون حتی رابطه ی جنسی ندارن و اوضاع زندگیشون بهم ریخته و در آخر نظر دوستان رو خواسته بودن،میخوام بگم:عزیزم منم زندگیم آشفته بود خییییییلی،ولی بعد چند سال زندگی به این نتیجه رسیدم که باااااید خودموتغییر بدم!همیشه باهمسرم قهر بودم،بحث و دعواداشتیم،میگفتم هرچی من میگم باید همون بشه،مثلا همسرم میرفت پیش دوستش،یه دعوا راه مینداختم میگفتم من بهت گفتم پیش فلان دوستت نباید بری چرا رفتی!غرور و مردانگیش رو واقعا زیر پا گذاشته بودم،البته اینا جزئی ترین مسئله ی زندگیم بود😁دیدم بدتر ازهمه خودم دارم زجر میکشم وهمچنین فرزندم،تصمیم گرفتم خودموتغییر بدم،همسرم رو آزاد گذاشتم به این معنی که به جزییات گیر نمیدم،یکم دیر بیاد خونه روی خوش نشون میدم خودمومیزنم به اون راه😂میگم همسرم بامن خوب رفتار نمیکنه بزار من باهاش خوب رفتار کنم و خیلی چیزای دیگه،عزیزم شمام خودتو تغییر بده واقعا من نتیجش رو دیدم،اگر همسرتم تغییر نکرد(که محاااااله)حداقلش اینه که خودت حالت خوب میشه،منم خیلی مغرور بودم طاقت نه شنیدن نداشتم مجبور شدم غرورم رو بزارم کنار البته غرور احمقانه😢،فکر نکن حرفای من شعاره،چون خودمم این حرفارو زیادشنیده بودم،ولی تهش به این نتیجه رسیدم که نمیتونم همسرم رو تغییر بدم،پس بزار خودم تغییر کنم،الان همسرم خدارو هزاران مرتبه شکر بهتر شده منم سعی میکنم از خیلی چیزا چشم پوشی کنم و عزت واحترامشو داشته باشم☺️
الان همسرم به من میگه تو ملکه ی منی،ملکه ی این خونه ای🥺😂😂
انشالله همیشه خوش باشید،خوشحال میشم به عنوان خواهر دلسوز این حرفارو ازم قبول کنید ومنتظرم از اوضاع خوب زندگیتون برامون بگید👍
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 من یک زنم...... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
منم یک زنم مثل همه زنای اطرافم اما از اون مهمتر اینه که من آدمم انسانم
اوایل ازدواج خیلی خوبه بیشتر خانما اینو میدونن که مردا اوایلش فرشته ان مهربون دست و دلباز و عاشق پیشه اما این برا چند ماهه تا زندگیمون عادی بشه
زندگی من بعد چند سال و بنا به شرایطی داغون بود افتضاح.عاشق هم بودیم اما همیشه جنگ و دعوا.همیشه من بودم که کوتاه اومدم و بخشیدم.همیشه من بودم که معذرت خواستم حتی وقتی تقصیرم نبود.همیشه من بودم که تو تنهایی گریه کردم و آقا میرفت بیرون هواخوری
توی تمام عمرم نه تنها کار کردم و خرج خودمو درآوردم بلکه به همسرمم خیلی کمک کردم شده چند میلیون جمع کردم طلا یا وسیله خونه بخرم اما دادم برا رفع بدهی همسرم یا خریدهای که دراصل وظیفه همسرم بوده.همسرم مرد خوبیه خیلی خوب زحمت کش کاری مهربون دلسوز.اما در عین حال خودخواه😕 لجباز و بچه واقعا همه مردا این خصوصیات رو دارن همه شون خودخواه و لجباز و بچه هستن من اینو تو 90درصد مردای اطرافم دیدم
من بهش محبت کردم خیلی فراوان بی منت گاهی بین محبتا دلمو شکست
حتی قبل وارد شدن به گروه.همیشه پیامای عاشقانه فرستادم اما هیچ وقت جواب ندادبراش متنای زیبا نوشتم و گذاشتم رو اپن که بخونه و حالش خوب بشه اما با صحنه ریز شده کاغذ مواجه شدم بدون اینکه به روی خودش بیاره
مهمونی رفتن براش میوه پوست میگرفتم میگفت تو آبرومو میبری🤦♀
الان که همه جوونای فامیل زنشون براشون میوه پوست میگیره اعتراض داره که چرا من این کارو نمیکنم😒
شده ده روز باهام صحبت نکرده و من تمام ده روز التماسش کردم گریه کردم
سر کاری که بنظر خودم هیچ ایرادی توش نبود و انجام میدادم ناراحت میشد بدون گفتن دلیلش چند روز باهام حرف نمیزد و اگه دلیلشو میخواستم جوابش اول این بود که خودت باید بدونی و بعد کلی فکر که چیکار کردم میرسیدیم به دعوا🙁
بعد هر دعوا میگفت به بابات زنگ میزنم ببینم مشکلت چیه باید بابا مامانت بیان حلش کنن تنها دلیلشم برا این کار عذاب دادن من بود و بس هیچوقتم زنگ نزد فقط 13 سال عذابم داد😭😭 تا مرز سکته میرفتم و التماس میکردم که تروخدا بابام سکته میکنه مامانم دق میکنه13 سال اینکارارو کردم
الان یک ساله اومدم تو گروه و یاد گرفتم چجوری رفتار کنم
یه روز بعد دعوا که باهام حرف نزد خونه رو مرتب کردم غذا درست کردم مث روزای عادی
وقتی اومد خیلی عادی برخورد کردم
نهار و چایی
و رفت شب برگشت انتظار داشت مث همیشه التماسش کنم که آشتی کنه اما بازم به روی خودم نیاورم با بچه م بازی میکردم و کلی خوشگل کرده بودم خیلیم ریلکس و سرحال بودم
چند روز دیگه هم گذشت و همسرم غذاهم نمیخورد میومد میرفت تو اتاق و برمیگشت سرکار و میخوابید من بهش سلام میکردم صداش میکردم بیاد غذا بخوره براش چای و میوه میبردم اما نمیخورد😢 حتی کنارش میخوابیدم و بغلش میکردم نه حرفی نه هیچی روز به روزم عصبانی تر میشد🤪
تا اینکه باهاش کار داشتم رفتم کارمو گفتم اونم شروع کرد که ینی چی این رفتار و......
میخواست دعوا کنه گفتم من هیچ کاری نکردم
شدیدا ناراحت بود گفت آره هیچ کاری نمیکنی که حرص من دربیاد میخوای اذیتم کنی ولی کور خوندی که با این کارات اذیت شم
گفتم اگه اذیت نشدی چرا اینجوری میکنی
گفت پس درست حدس زدم قصدت همین بوده
منم نشستم قشنگ و آروم و کامل و بی سروصدا و دعوا براش توضیح دادم
گفتم خسته شدم از بس منتتو کشیدم خسته شدم از بس التماست کردم
تو بهترین مرد دنیایی اما اذیتم میکنی تا کی غرورمو له کنم تا کی التماست کنم منم از امروز یکی میشم مثل خودت خوب بودی خوبم بد بودی بدم
بی احترامی نمیکنم بهت اما باهام حرف زدی میزنم نزدی نمیزنم
من دوست دارم که هیچی نمیگم
اما خسته شدم از منت کشی
هروقت حالت خوب شد من عاشقانه منتظرتم اما تا وقتی اینطوری رفتار کنی منم بیصدا منتظر میمونم
🍃🍃🍃🌼🍃
*
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#برای_گندم ❤️
سلام فاطمه جان و سلام ب تمامی اعضا کانال
هر دفعه ک داستان گندم رو میخوندم با غصه هاش ناراحت میشدم و گریه میکردم و با خوشحالیش اشک ذوق میرختم.امیدوارم همیشه گندم سالم و سلامت و موفق باشه و ب تمام آرزوهاش برسه.ی روزی مطمئنم پاداش این همه صبوری ک تو زندگی رو داشته رو خدا بهش میده.❤️
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#همفکری ❤️🌺
سوالی ک برای گال پرسیده بودن این بیماری لای انگشتان دست و پا و ناحیه تناسلی رشد میکنه
برای درمانش چون ی نوع ویروس هس باید از داروخانه محلول گال بگیرن و ب تعداد اعضای خانواده تا همگی استفاده کنن ب مدت یک هفته. و تمام لباسها و ملحفه های ک برای رختخواب هس رو کامل بشورن. و ضد عفونی کنن
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#تـــݪنگـــرامـــروز
#دنــیانمــــــیگذرد این مایـــیم
ڪـه رهـــــــــــــــــــــــــگـذریم!
پس در هر طلوع و غروب زندگے
را احـساس ڪن #مــهربان باش!
شاید فـــردایی نباشد
👈شاید باشد امـا ما #نباشـــیم!
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
#داستان_آموزنده
🔆هارون و بهلول
روزى هارون بهلول را ملاقات كرد و گفت مدتيست آرزوى ديدارت را داشتم بهلول پاسخ داد كه من به ملاقات شما بهيچ وجه علاقه ندارم هارون از او تقاضاى پند و موعظه اى كرد بهلول گفت چه موعظه اى ترا بكنم ؟!
آنگاه اشاره بسوى عمارتهاى بلند و قبرستان كرد و گفت اين قصرهاى بلند از كسانى است كه فعلا در زير خاك تيره در اين قبرستان خوابيده اند. چه حالى خواهى داشت اى هارون روزی كه براى بازخواست در پيشگاه حقيقت و عدل الهى بايستى و خداوند باعمال و كردار تو رسيدگى كند. با نهايت دقت از تو حساب بگيرد و چه خواهى كرد در آن روزی كه خداوند جهان باندازه اى دقت و عدالت در حساب بنمايد كه حتى از هسته خرما و از پرده نازكى كه آن هسته را فرا گرفته و از آن نخ باريكى كه در شكم هسته است و از آن خط سياهى كه در كمر آن هسته ميباشد بازخواست كند و در تمام اين مدت تو گرسنه و تشنه و برهنه باشى در ميان جمعيت محشر، روسياه و دست خالى . در چنين روزى بيچاره خواهى شد و همه به تو مى خندند، هارون از سخنان بهلول بى اندازه متاثر شد و اشك از چشمانش فرو ريخت .
📚كتاب بهلول عاقل
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
#تو_آدم_نمیشی
روزی روزگاری پادشاهی به وزیرش می گوید که: ای وزیر من زمانی که جوان بودم پدرم همیشه به من می گفت "تو آدم نمیشی". خیلی دوست داشتم تا بتوانم نظرش را عوض کنم.
وزیر می گوید: قربان شما هم اکنون یک پادشاه هستید. به نظرم شرایطی فراهم آورید که پدرتان شما را ببیند، آنگاه نظرش تغییر خواهد کرد.
بنابر حرف وزیر، پادشاه دستور می دهد که شرایط سفر را به روستایی که پادشاه در آنجا بدنیا آمده بود فراهم کنند تا پدرش که هنوز در خانه ی قدیمی خودش در آن روستا زندگی می کرد او را ببیند.
پادشاه با تمام عظمت خود به همراه وزیران و سربازان و همراهان سوار بر اسب زیبا و با وقار خود به روستا می روند. سپس دستور می دهد تا سربازان پدرش را از خانه اش گرفته و به میدان روستا بیاورند.
همه ی اهالی روستا در حال تکریم و تعظیم به پادشاه بودند اما زمانی که پدر پادشاه به میدان می آید خیلی آرام و ساده در مقابل پادشاه که بر اسب سوار بود می ایستد.
پادشاه می گوید که: ای پدر ببین من پسرت هستم. همان کسی که می گفتی آدم نمی شود. ببین که من هم اکنون پادشاه این مملکت هستم و همه از من فرمان می برند. حال چه می گویی؟
پیرمرد نگاهی به روی پسرش می اندازد و می گوید: من هنوز سر حرف هستم. تو آدم نمیشی.
من هرگز نگفتم تو پادشاه نمیشی، گفتم تو آدم نمیشی. تو اگر آدم بودی به جای اینکه سرباز بفرستی دنبال من خودت می آمدی در خانه را می زدی و من در را برایت باز می کردم. اگر تو آدم بودی حال که من آمده ام به احترام من که پدرت هستم از اسب پیاده میشدی.
نه، من از نظرم بر نمی گردم. تو آدم نمیشی.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
°•°•°
زندگےدرواقع
مثلیڪفنجانقھوهست☕️
سیاھ ؛تلخ ؛ داغ ...!
امامیشہ
توششیرریختتاروشنشہ
میشہشڪرریختتاشیرینشہ
ومیشہڪمۍصبرڪردتاخنڪشہ
قهوهزندگیتونبہڪام😻💛
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 چشم سبز عزیز من.... داستان زندگی اعضا 🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#قسمت_اول ❤️
سلام امیدوارم حال همتون خوب باشه خصوصا فاطمه عزیز.منم خواستم داستان زندگیمو براتون بنویسم..گرچه نویسنده خوبی نیستم..من از یه خانواده هشت نفره بدنیا اومدم پدرم مادرم.ماشش فرزند هستیم سه تا خواهر و سه تا برادر.ما سه تا خواهر از سه تا برادر بزرگتریم و من فاطی جون دختر دوم خانواده هستم پدرم کشاورز و مادرم خانه دار هست ما تو روستا میشینیم خلاصه پنجم ابتدایی بودم هر روز غروب یه پسری چشم سبز رو به همراه دوستش تو خیابون میدیدم خونمون درست کنار خیابون بود خیلی با من مهربون بود این پسر چشم سبز یه سال از من بزرگتر بود من مدرسه میرفتمو اون ترک تحصیل کرده بود نا گفته نماند که پدرم زمین کشاورزیشونو شالی میکرد و بهشون اجاره میداد..مخلص کلام اینکه این دیدارمون هر روزه غروب بود فقط در حد نگاه و لبخند زدن.تو دلم هول و ولایی بود نمیدونستم دلیلش چیه چرا میدیمش دلم تالاپ تولوپ میکرد مثل همین الان که دارم می نویسم😞 این جریان ادامه داشت تا اینکه یه روز غروب گفت که کارت دارم منم گفتم برو به بابام بگو.صداش بزن تو حیاطمون سگ داریم و تو رو گاز میگیره.چیزی نمی گفت و لبخند میزد چیزی از عاشقی نمیدونستم ولی هر روز غروب منتظر اومدنش بودم تا اینکه این گفتناش که باهات کار دارم ادامه داشت و منم همون جوابو بهش میدادم که برو به بابام بگو..😁از این موضوع کشمکشمون فکر کنم یه سالی گذشت تا اینکه یه روز غروب بهش گفتم چکار داری که نمیای به بابام بگی فکر میکردم چون زمین شون رو اجاره داریم برای کار کشاورزیه میخواد چیزی بهم بگه که به پدرم بگم فکر میکردم از طرف پدرش اومده.چون تو روستا اونوقتا تلفن نبود بزرگترا یه کاری که داشتن به بچه ها میگفتن برو خونه فلانی مثلا فلان وسیله رو بیار یه پیغام منو بهشون بگو که فلانو فلان... گفتم چرا چیزی به پدرم نمیگی هر روز میای میگی کارت دارم.😬خندید و گفت دوستت دارم منم جواب دادم منم دوستت دارم😁اینقدر ضربان قلبم بالا میرفت که همین الان که25 سال ازش میگذره دارم خاطراتمو مینویسم ضربان قلبم رو هزاره..القصه بازم این دوستت دارم گفتنای ایشونو دوستت دارمای من ادامه داشت..دیگه من کمی بزرگتر شدمو دوم راهنمایی بودم..تا اینکه یه روز دل به دریا زدو بهم گفت دوستت دارم من یعنی اینکه تو زنم بشی و من شوهرت..فکر کنم اون لحظه مثل لبو شدم😊تازه فهمیدم میگن که دونفر همدیگه رو دوست دارن و عاشق همن یعنی اینجوریه پسره به دختره میگه که دوستت دارم یا اینکه میگه تو زنم بشی و من شوهرت..از وقتی که اینو فهمیدم هر روز دم دمای غروب که هوا رو به تاریکی میرفت با هم حرف میزدیم چون تو روستا برق نبود تو تاریکی کسی ما رو میدید نمیشناخت.ببینید چه شیطونی بودیم ما دوتا😂بهترین دوران عمرم تا سوم راهنمایی بود با این چشم سبز عزیز❤️
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
**🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
دوستهای عزیزم زیارت عاشورای تصویری و هر روز یک صفحه از قرآن تا پایان چلمون بعد از ظهرها پست خواهد شد.ممنونم که همراه کانال منی حضورتون دلگرمی من❤️❤️❤️
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c**
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #قسمت_اول ❤️ سلام امیدوارم حال همتون خوب باشه خصوصا فاطمه عزیز.منم خواستم داستان زندگیم
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
قسمت دوم
ناگفته نماند که تو این مدت کم کم خانواده ها فهمیدن و مامانم صد رد صد مخالف.ولی خانواده چشم سبز همه راضی.تعریف از خود نباشه همه میگن خوشگلم ولی خودم جلوی آیینه میرم این حسو ندارم😊اون بور و سبز و من چشم ابرو مشکی.اینم بگم چشم ابروی بسیار زیبایی دارم مثل اون دوتا خواهرام😊تابستون همون سال که سوم راهنمایی بودم عروسی دخترخالم بود مادر بزرگ مادریم یه آشنایی از یه روستای دیگه داشتن که همیشه توی دور همیهای فامیلی حرفشون بود اینا اومدن عروسی دخترخالم.موقعی که میخواستم از دروازه به بیرون حیاط برم منو این پسر آشنای دور یکی این طرف دروازه یکی اون طرف همدیگه رو دیدیم این میخواست بیاد داخل منم میخواستم برم بیرون.اون راه منو میبست منم راه اونو.میخواستم از چپ برم اونم از چپ میومد که بره داخل حیاط وبالعکس.تا اینکه عصبانی شد و یه گوشه وایستاد دست رو سینه اش گذاشت و کمی دولا شد و گفت بفرما😒منم یه ایشی گفتمو رفتم بیرون.تا رسید اون شب حنابندون.دخترخالم اومد بهم گفت فاطی کجای کاری این پسره که با مامانش اومدن آشنای مادربزرگمون میشن گفتم خوب چی شد گفت اینقدر قشنگ میرقصه.گفتم بریم ببینیم دوتایی بدو رفتیم دیدیم رقصش تموم شده😜به دخترخالم گفتم بهش بگو بازم برقصه ببینیم دخترخالم بهش گفت ایشونم گفت که نه تازه رقصیدم.منم دیدم دخترخالم خیلی تعریف رقصشو میکنه هی به دخترخالم میگفتم بهش بگو برقصه اونم میگفتو پسره میگفت نه.تا اینکه دخترخالم گفت دیگه خودت بگو😄منم بهش گفتم منکه رقصیدنتو ندیدم یه دور برقص منم ببینم فورا بلند شد گفت چون تو گفتی میرقصم حالا دختر خالم هی منو نیشگون میگیره که پسره ازت خوشش اومد فردا تا غروب تو عروسی هر جایی که بودم تا سرمو بلند میکردم باهاش چش تو چش میشدم نگو پسره از من خوشش اومد عصر همون روز که میخواستن برگردن روستای خودشون البته الان شهر شده از تو ماشین کلی برام دست تکون داد.خلاصهما تو روستا تا سوم راهنمایی بیشتر نداشتیم منو خواهرم قرار بود روستای خودشون که دبیرستان داشت بریم درس بخونیم از شانس بد من مادرم خونه اینا رو برامون اجاره کرده بود گرچه به خاطر آشنایی که با پدر بزرگ مادربزگم داشتن ازمون اجاره نمیگرفتن.حالا عشق جان چشم سبز من مخالف مدرسه رفتنم بود مثل بابام بابامو به زور راضی کردم برای رفتن به مدرسه😞کاشکی قلم پام میشکستو مدرسه نمی رفتم.خلاصه رفتم مدرسه روستای علی شون.اسم پسره که با خواهرم رفتیم خونشون برای ادامه تحصیل علی بود.روزی که وسایلمون رو سر کوچه شون از تو ماشین خالی کردیم علی سر رسید و یه پیک نیک رو برداشت و برامون برد خونشون کلی ذوق تو صورتش بود.رفتیم خونشون دیدم غیر از ما پنج شش تا دختر دیگه هم خونشون هستن از روستاهای اطراف بودن.برای درس خوندن اومده بودن.یکی از دخترا تا منو دید گفت تو فاطی هستی گفتم آره تو از کجا میدونی گفت علی گفته با یه دختری دوست شدم خیلی خوشگله امسال میاد خونمون که درسشو بخونه اون نشونیهایی که داده تو باید باشی راستی علی تو روز عروسی بهم گفت دوستت دارم اگه میخوای باهات ازدواج کنم باید ادامه تحصیل بدی ولی خدا میدونه من از قبل دیدن علی هم دوست داشتم درس بخونم خلاصه درس میخوندمو هر هفته چهارشنبه بعد ازظهر به خاطر دیدارم با چشم سبز میرفتم محل.این چند روز سعی میکردیم بیشتر با هم صحبت کنیم همین روال ادامه داشت علی هم سعی میکرد خودشو بهم نزدیک کنه البته منم بی میل نبودم حالا خانواده علی فهمیدن که علی دوستم داره ولی هیچی به علی نمیگفتن شاید میگفتن زود گذره.هنوز که هنوزه برام سواله که دلشون برای علی نمی سوخت؟فکر نمی کردن که علی از درسش می افته و آیندش تباه میشه؟چرا منو از اون خونه بیرون نکردن؟ناگفته
نماند علی با یکی از این دخترا که چند سال ازش بزرگتر بود رابطه داشت خودم دیده بودم خانوادش هم می دونستن ولی کاری نمی کردن..
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#عاشقانه_اعضا
وقتی قلبم در دل تو می تپد
چجوری از خودم بگویم ؟
وقتی تو را صدا می کنند
من بر می گردم
چجوری اسمم يادم بماند ؟
من که ديگر من نيستم
من سبز آبی کبودم
تو دستهایت را بگذار
توی جيبم راه برو
مي بينی ؟
من توام
آنقدر توام
که از خواب خودم
پر می کشم به خواب تو
آنجا بازخودم می شوم
باز عاشقت می شوم
بخواب نارنجی من
بيدار نشو هيس
بگذار هنوز نگاهت کنم🧡
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
سلام به فاطمه خانم عزیز و خانمهای گل گروه😘😘میخواستم یه هشدار بدم به مادرها راجع به اینکه خود درمانی نکنن.چند وقت پیش خواهر زادم که پنج سالشه افتاده بود زمین و هر دو دستش زیرش مونده بود و خواهرم .پیش شکسته بند برده بود .
شکسته بند هم گفته بود چیزی نیست ضرب دیده زرده تخم مرغ و....بسته بود.
خواهرم میگفت پسرش همش گریه میکرد روز اول ولی روزهای بعد بهتر بود تا اینکه بعد یه هفته موقع لباس عوض کردن دستش درد گرفته بود و ناراحتی و...برده بود بیمارستان عکس انداخته بود
دکتر خواهرمو دعوا کرده بود گفته بود هر دو دست شکسته بوده کج جوش خورده واسه چی خود درمانی کردین بچه یه هفته درد کشیده خلاصه همون شب بستری کرده بودن فرداش عمل کرده بودن لطفا این جور مواقع سرسری نگیریم.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام فاطمه عزیزم من پبام خانمی که چندین سال پیشگیری داشتن ولی حالا که میخوان بچه دار بشن و نمیشه تازه دیدم ،
امیدوارم خدای مهربون به این خانم فرزند سالم و صالح بده ،خدا بهشون کمک کنه و امیدوارو آروم باشن ،
من وضعیتم بهتر از این خانم نیست ولی خب خواهر من این همه استرس واسه چی ؟
رحمت خدا کمه؟به بخشنده و مهربان بودن خدا شک داری ؟
یه چند سالی هم طول بکشه ،درسته تو نخواستی ،ولی خب چی میشه مگه؟
زندگی مگه همش بچه ست ؟؟؟
تو با این همه استرس تایپ میکنی و بچه میخوای،اون بچه هم یه مادر استرسی و نگران و غمگین و میخواد؟؟؟از الان بشو یه مامان آروم ،یه مامان منتظره آروم
از پزشکا من با پزشکی رابطه نداشتم که بخوام توصیه شون کنم ،ولی یه ماما عست که بسیار قبولشون دارم و بسیار عالم هستن و باتجربه ،تو همین کانال هم دیدم که یکی دوبار معرفی شدن من هم باعاشون مشاوره شدم ،خیلی ها از علم و برنامه ایشون به لطف خدا درمان شدن و کلی نی نی های اصلاح سبکی فلورا تو ایران و کشوارای دورو تزدیک هست ،
خانوم فلورا تاجیکی ،هم کارگاه دارن هم گهگاهی مشاوره قبول میکنن و با چندین ماماهمکاری میکنن ،بد نیست شما هم با ایشون مشاوره بشید
استرس خیلی مخرب تر چیزیه که فکر میکنید
ذخیره هم یه عدد ازمایشگاهیه که با نوع زندگی و بسته به هرماه عوض میشه
دوستتون دارم و براتون سلامتی و نینی نازنین آرزو میکنم 💚✨
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت دوم ناگفته نماند که تو این مدت کم کم خانواده ها فهمیدن و مامانم صد رد صد مخالف.ول
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
قسمت سوم
خواهر علی مخالف سرسخت من بود علی و خانواده اش از جریان دوستی من و چشم سبز باخبر بودن.یادم رفت بگم پدر چشم سبز مخالف ازدواجمون بود مثل مادرم.جشم سبز از اول دبیرستان تا چهارم دبیرستان مدام منو از پدرم خواستگاری میکرد البته پدرش نمی اومد برادرش می اومد چند باری هم چندتا از بزرگای محل رو میفرستادن برای خواستگاری.ولی پدرم همیشه میگفت دخترم داره درس میخونه.حالا پدر مادرم میدونن که با علی هم سر و سری دارم مادر علی مثلا خیلی راضی به ازدواجمون بود هی از علی پیش من دروغ میگفت که علی خیلی دوستت داره و بدون تو نمیتونه دووم بیاره وهمین طور حرفایی از من پیش علی میگفت که حتی یه بار به زبون نیاوردم نگو هی به علی میگفت تو باید با این دختره ازدواج کنی علی هم میگفت دوستش دارم ولی بذار بعد از سربازی.مادر علی بیکار ننشست و به پدرم گفت پدرم یک نه صد دل راضی بود چون وضع خانواده علی خیلی از ما بهتر بود پدر مادرم مدام دعوا میکردن تموم روزای خوب بچگی و نوجونیمون با ترس و لرز گذشت همیشه کتک کاری فحش تو خونه بود هر چی هم که دلمون میخواست برامون آماده نبود همیشه لباس دست دوم این و اون تنمون بود خورد و خوراکمون هم خیلی بد.شاید هم این چیزا باعث شد بین عشق و سرمایه یکی رو انتخاب کنم سرمایه ای که هیچوقت به دردم نخورد همین وضع ادامه داشت تا علی حتی با پسر خاله ام دوست شده بود و تابستونا دو سه باری می اومد خونمون.به عنوان سر زدن حالو احوال.پیش خانوداه ام مینشستو منم میدید تو روستای علی که بودم چشم سبز میومد روستای علیشون چون روستاییها برای تهیه مایحتاج زندگیشون میومدن اون روستا همه چی روستاشون داشت الا گاز.علی با دوستش چشم سبز رو گرفتن به باد کتک.همه این چیزا ادامه داشت تا چشم سبز رفت سربازی یادم نمیره اون شب تا صبح گریه کردم چشم سبز رفت و سه ماه ندیدمش مثل مرغ سر کنده بودم این وسط پدرم و مادر علی بیکار ننشستن هی برای ازدواج منو علی تلاش میکردن پدرم میخواست ببینه اگه ازدواج منو علی سر نگرفت منو به چشم سبز بده.پدرم حتی یه قول کوچیک به چشم سبزشون داده بود ولی اینا رو تو آب نمک خوابونده بود اگر علی نشد بده به چشم سبز.آخرین باری که چشم سبزو دیدم بهم گفت سه ماه بیشتر از سربازیم نمونده برام صبر کن درست 90 روز رو بشماری روز 91 پیشتم همش برام گریه میکرد منم براش گریه میکردم بهم میگفت اگه تنهام بذاری دست به هر کاری میزنم دوسش داشتم خیلی زیاد.ولی نمیدونم تا علی خانوده اش رو میدیدم دو دل میشدم.از طرف علی هم خواهر و پدرش نا راضی بودن.بین منو چشم سبز مدام نامه عکس رد و بدل میشد البته من خیلی ازش عکس داشتم ولی اون یکی.تا حدی مادرش دوستم داشت که نامه چشم سبز و برام می آورد.القصه همون سال که امتحان نهایی دپیلم رو دادم اومدم محل.خیلی ناراحت بودم و گریه میکردم دو هفته خودمو حبس کرده بودمو غذا نمیخوردم میگفتم با علی بودم لیاقت چشم سبزو ندارم من بهش خیانت کرده بودم خود چشم سبز هم میدونست علی منو میخواد خلاصه امتحان دادم اومدم روستا یه مدت پدرم منو دوباره فرستاد روستای علیشون بهم گفت بهشون بگو من خواستگار دارم اگه نیاین پدرم منو به کسی دیگه میده.منم بچه رفتم دیدم خواهر علی اومد پیشم گریه اگه اومدی مهمونی خوش اومدی اگر از خونه بابات فرار کردی برو ما برای علی هزارتا آرزو داریم نگو مادر علی بهشون گفت دختره اینقدر علی رو میخواد بدون خواستگاری اومد.منم قسم خوردم اینطوری که تو فکر میکنی نیست اومدم نتیجه امتحان نهایی رو بگیرم واقعا برای اینم اومده بودم هم اینکه پیغام بابامو به مادر علی برسونم اون شب اونجا نموندم خواستم دربست بگیرم برگردم محل علی نزاشت گفت بیا خونمون فردا برو منم خونشون نرفتم خونه فامیل مامانم موندم بازم خودمو حبس کردمو شبو روزم با گریه سپری میشد مادرم که مدام تو گوشم میخوند چشم سبز نه حالا که منم میگفتم نه این برعکس عمل میکرد حالا میگفت علی نه چشم سبز آره.البته مادرم همیشه ساز مخالف میزد تو ازدواج ما ه شش تا همین بود خلاصه تو خونه بودمو غذا نمیخوردم خالم اومد خونمون به مادرم میگه فاطی کو میگه مریضه غذا هم نمیخوره خالم اومد پیشم گفت چرا خودتو حبس کردی بیا بریم حموم.البته اونوقتا روستا کسی تو خونه حموم نداشت همه میرفتن حموم عمومی ولی حموم بهداشتی بود.خلاصه به زور منو برد حموم.تو حموم رو سرم آب میریخت ولی مثل اردک شده بودم تنم خیس نمیشد انگار تنم روغن کاریه.مادر شوهر خالم یه پیرزن همه چی دون یه پا برای خودش دکتر بود به خالم گفت چشه؟گفت مریضه گفت ببرش زیر دوش درشم ببند رفتیم زیر دوش مادر شوهر خالم هم پشت سرمون اومد به خالم گفت خر خودتی رو این دختر دعا بکار بردن.بعد حموم اومدیم خونه خالم جریانو به مادرم گفت دوتایی لحاف تشک و متکایی رو که خونه علی شون مستاجر بودم استفاده میکردم رو باز کردن چشمتون روز بد رو نبینه 2تا برگه به اندازه نیم
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت سوم خواهر علی مخالف سرسخت من بود علی و خانواده اش از جریان دوستی من و چشم سبز ب
ادامه قسمت سوم
قرآنی خیلی زیادی در دو طرف نوشته بود با اسم خودمو مادرم.خالم به مادرم گفت ببر تو رودخونه بنداز مامانم هم همین کار رو کرد به پسر خالم گفتم رفتی روستای علی به علی بگو بیاد کارش دارم یکی از روزا علی رو آورد خونمون به علی دعا رو نشون دادم گفتم همین الان هم بگی همراهم بیا میام این دعا رو ببین اگه باهات ازدواج کردم بعد از چند سال با چندتا بچه ازت جدا شدم دلیلشو بدونی که با جادو جَنبَل باهات ازدواج کردم البته دعا رو قبل از اینکه مادرم تو رودخونه بندازه به علی نشون دادیم.حالا تو همین یکی از روزا که حالم هم خیلی بد بود پدر چشم سبز برای اولین بار اومد خونمون پدرم خونه نبود پدر چشم سبز به مادرم میگه به یه شرط دخترتو عروسم میکنم که یه بار با من باشی مادرم گفت غلط کردی به شوهرم میگم داغت کنه اونم ترسید بلند شدو رفت البته قبل از این خیلی منو تخریب شخصیتی میکرد که باید طویله مونو تمیز کنه نون درست کنه وظیفشه منو زنمو نگه داره از این جور حرفا.منم جوون بودمو سختم میشد منم تا این وضعیت رو دیدم به علی جواب مثبت دادم بله برون تموم شد و ماعقد کردیم
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
ادامه قسمت سوم قرآنی خیلی زیادی در دو طرف نوشته بود با اسم خودمو مادرم.خالم به مادرم گفت ببر تو رو
قسمت چهارم
شب بله برونم پدر چشم سبز به عروسش گفته بود برین به فاطی بگین من غلط کردم بهم بزنه پسرم دق میکنه اینو عروسش بعد از مدتها بهم گفت گفت به پدرشوهرم گفتم کار تموم شد جواب پسرتو چی میدی خانواده چشم سبز همه پدرشو سرزنش میکردن..از عقد که داشتیم بر میگشتیم یه پیرمردی از روستای علی شون رو دیدیم بهمون تبریک گفت و گفت باید بهم شیرینی بدین علی گفت درخدمتم گفت اینجوری نه باید بهم کباب بدین من باعث شدم شما دوتا بهم برسین علی با تعجب گفت تو کجای کار بودی من ندیدم گفت دعای تو و زنت رو من رفتم از فلان روستا گرفتم مادرت 8000تومان به من داده منم رفتم براتون دعا گرفتم دهنمون باز مونده بود چون اونوقتا که حدود 25 سال پیش 8000 تومان خیلی زیاد بود علی گفت ولش کن اینا همه الکیه ما که همدیگه رو دوست داریم بعد عقد اومدیم روستای علیشون اون شب هر چی از دهن پدرش در اومد به منو خواهرم گفت.میگفت علی که تو رو برای ازدواج نمیخواست اینقدر این زنم خودشو به غشو ضعف زد ما مجبور شدیم تو رو برای علی بگیریم دهنم باز مونده بود ولی کار تموم شده بود پدر شوهر و دختر خواهر شوهر شدن بلای جونم.پدرشوهرم از هر نوع اذیتی سراغ دارین سرم آورد تا خوردن پوشیدن تلویزیون نگاه کردن خوابیدن.مثلا خواهر شوهرم خونه پدرشوهرم زندگی میکردن تموم کارای اینو بچه هاش با من بود حتی حموم کردن بچه هاش شستن لباساش.اگه نمیکردم پدرشوهر دمار از روزگارم در می آورد.اینا بعداز ناهار میخوابیدن منم میدیدم پدر شوهر ومادر شوهرم خواهر شوهرم همه خوابن منم تو اتاق علی میخوابیدم پدر شوهرم میگفت پهلوت درد نمیگیره اینقدر میخوابی تا دوهفته دعوام میکرد میدیدم به خوابیدنم حساسه نمیخوابیدم تلویزیون میدیدم میگفت رحم از پول برق نمیکنی به چشمات رحم کن باز تا دوهفته متلک و دعوا.تلویزیون دیدنم کنار گذاشتم اینا میخوابیدن میرفتم جلوی خونه همسایه که فامیلشون هم بود با همسایه ها دور هم بودیم البته قبل از بیدارشدنشون باید چای رو آماده میکردم میگفت چه حرفی داری با این همسایه درد دلات تموم نمیشه خدا میدونه اون موقع هیچ حرفی از زندگیم یا اخلاقشون چیزی نمیگفتم دیگه پیش همسایه هم نمیرفتم اینا میخوابیدنو منم رو پله خونه شون می نشستم به روبروم که فقط کوه وتپه بود نگاه میکردم بیدار میشد می اومد رو پله میگفت رو اون کوه چه خبره که همش چشت اونجاست بماند اگه بلاهایی که سرم آورد بگم دو سه تا رمان میشه دوست دارم یه روزی تموم سرنوشتم رو برای کسی که نویسنده هست بگم مطمئنم یه کتاب میشه..
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَابَّةٍ وَلَٰكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۖ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً ۖ وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ ﴿۶۱﴾
🔸 و اگر خدا از ظلم و ستمگریهای خلق انتقام کشد جنبندهای در زمین نخواهد گذاشت و لیکن او (عذاب) آنها را تأخیر میافکند تا وقتی معین (که مقتضای مصلحت و حکمت است) ولی آن گاه که اجل آنها در رسید دیگر یک لحظه پس و پیش نخواهند شد.
💭 سوره: نحل
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۴۲﴾
🔸 و حق را به باطل مپوشانید و حقیقت را پنهان نسازید و حال آنکه (به حقّانیّت آن) واقفید.
🔅 وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ ﴿۴۳﴾
🔸 و نماز به پا دارید و زکات بدهید و با خدا پرستان حق را پرستش کنید.
💭 سوره: بقره
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c