eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
38هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام به فاطمه خانم عزیز و خانمهای گل گروه😘😘میخواستم یه هشدار بدم به مادرها راجع به اینکه خود درمانی نکنن.چند وقت پیش خواهر زادم که پنج سالشه افتاده بود زمین و هر دو دستش زیرش مونده بود و خواهرم .پیش شکسته بند برده بود . شکسته بند هم گفته بود چیزی نیست ضرب دیده زرده تخم مرغ و....بسته بود. خواهرم میگفت پسرش همش گریه میکرد روز اول ولی روزهای بعد بهتر بود تا اینکه بعد یه هفته موقع لباس عوض کردن دستش درد گرفته بود و ناراحتی و...برده بود بیمارستان عکس انداخته بود دکتر خواهرمو دعوا کرده بود گفته بود هر دو دست شکسته بوده کج جوش خورده واسه چی خود درمانی کردین بچه یه هفته درد کشیده خلاصه همون شب بستری کرده بودن فرداش عمل کرده بودن لطفا این جور مواقع سرسری نگیریم. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام فاطمه عزیزم من پبام خانمی که چندین سال پیشگیری داشتن ولی حالا که میخوان بچه دار بشن و نمیشه تازه دیدم ، امیدوارم خدای مهربون به این خانم فرزند سالم و صالح بده ،خدا بهشون کمک کنه و امیدوارو آروم باشن ، من وضعیتم بهتر از این خانم نیست ولی خب خواهر من این همه استرس واسه چی ؟ رحمت خدا کمه؟به بخشنده و مهربان بودن خدا شک داری ؟ یه چند سالی هم طول بکشه ،درسته تو نخواستی ،ولی خب چی میشه مگه؟ زندگی مگه همش بچه ست ؟؟؟ تو با این همه استرس تایپ میکنی و بچه میخوای،اون بچه هم یه مادر استرسی و نگران و غمگین و میخواد؟؟؟از الان بشو یه مامان آروم ،یه مامان منتظره آروم از پزشکا من با پزشکی رابطه نداشتم که بخوام توصیه شون کنم ،ولی یه ماما عست که بسیار قبولشون دارم و بسیار عالم هستن و باتجربه ،تو همین کانال هم دیدم که یکی دوبار معرفی شدن من هم باعاشون مشاوره شدم ،خیلی ها از علم و برنامه ایشون به لطف خدا درمان شدن و کلی نی نی های اصلاح سبکی فلورا تو ایران و کشوارای دورو تزدیک هست ، خانوم فلورا تاجیکی ،هم کارگاه دارن هم گهگاهی مشاوره قبول میکنن و با چندین ماماهمکاری میکنن ،بد نیست شما هم با ایشون مشاوره بشید استرس خیلی مخرب تر چیزیه که فکر میکنید ذخیره هم یه عدد ازمایشگاهیه که با نوع زندگی و بسته به هرماه عوض میشه دوستتون دارم و براتون سلامتی و نینی نازنین آرزو میکنم 💚✨ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت دوم ناگفته نماند که تو این مدت کم کم خانواده ها فهمیدن و مامانم صد رد صد مخالف.ول
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت سوم خواهر علی مخالف سرسخت من بود   علی و خانواده اش از جریان دوستی من و چشم سبز باخبر بودن.یادم رفت بگم پدر چشم سبز مخالف ازدواجمون بود مثل مادرم.جشم سبز از اول دبیرستان تا چهارم  دبیرستان مدام منو از پدرم خواستگاری میکرد البته پدرش نمی اومد برادرش می اومد چند باری هم چندتا از بزرگای محل رو میفرستادن برای خواستگاری.ولی پدرم همیشه میگفت دخترم داره درس میخونه.حالا پدر مادرم میدونن که با علی هم سر و سری دارم مادر علی مثلا خیلی راضی به ازدواجمون بود هی از علی پیش من دروغ میگفت که علی خیلی دوستت داره و بدون تو نمیتونه دووم بیاره وهمین طور حرفایی از من پیش علی میگفت که حتی یه بار به زبون نیاوردم نگو هی به علی میگفت تو باید با این دختره ازدواج کنی علی هم میگفت دوستش دارم ولی بذار بعد از سربازی.مادر علی بیکار ننشست و به پدرم گفت پدرم یک نه صد دل راضی بود چون وضع خانواده علی خیلی از ما بهتر بود پدر مادرم مدام دعوا میکردن تموم روزای خوب بچگی و نوجونیمون با ترس و لرز گذشت همیشه کتک کاری فحش تو خونه بود هر چی هم که دلمون میخواست برامون آماده نبود همیشه لباس دست دوم این و اون تنمون بود خورد و خوراکمون هم خیلی بد.شاید هم این چیزا باعث شد بین عشق و سرمایه یکی رو انتخاب کنم سرمایه ای که هیچوقت به دردم نخورد همین وضع ادامه داشت تا علی حتی با پسر خاله ام دوست شده بود و تابستونا دو سه باری می اومد خونمون.به عنوان سر زدن حالو احوال.پیش خانوداه ام مینشستو منم میدید تو روستای علی که بودم چشم سبز میومد روستای علیشون چون روستاییها برای تهیه مایحتاج زندگیشون میومدن اون روستا همه چی روستاشون داشت الا گاز.علی با دوستش چشم سبز رو گرفتن به باد کتک.همه این چیزا ادامه داشت تا چشم سبز رفت سربازی یادم نمیره اون شب تا صبح گریه کردم چشم سبز رفت و سه ماه ندیدمش مثل مرغ سر کنده بودم این وسط پدرم و مادر علی بیکار ننشستن هی برای ازدواج منو علی تلاش میکردن پدرم میخواست ببینه اگه ازدواج منو علی سر نگرفت منو به چشم سبز بده.پدرم حتی یه قول کوچیک به چشم سبزشون داده بود ولی اینا رو تو آب نمک خوابونده بود اگر علی نشد بده به چشم سبز.آخرین باری که چشم سبزو دیدم بهم گفت سه ماه بیشتر از سربازیم نمونده برام صبر کن درست 90 روز رو بشماری روز 91 پیشتم همش برام گریه میکرد منم براش گریه میکردم بهم میگفت اگه تنهام بذاری دست به هر کاری میزنم دوسش داشتم خیلی زیاد.ولی نمیدونم تا علی خانوده اش رو میدیدم دو دل میشدم.از طرف علی هم خواهر و پدرش نا راضی بودن.بین منو چشم سبز مدام نامه عکس رد و بدل میشد البته من خیلی ازش عکس داشتم ولی اون یکی.تا حدی مادرش دوستم داشت که نامه چشم سبز و برام می آورد.القصه همون سال که امتحان نهایی دپیلم رو دادم اومدم محل.خیلی ناراحت بودم و گریه میکردم دو هفته خودمو حبس کرده بودمو غذا نمیخوردم میگفتم با علی بودم لیاقت چشم سبزو ندارم من بهش خیانت کرده بودم خود چشم سبز هم میدونست علی منو میخواد خلاصه امتحان دادم اومدم روستا یه مدت پدرم منو دوباره فرستاد روستای علیشون بهم گفت بهشون بگو من خواستگار دارم اگه نیاین پدرم منو به کسی دیگه میده.منم بچه رفتم دیدم خواهر علی اومد پیشم گریه اگه اومدی مهمونی خوش اومدی اگر از خونه بابات فرار کردی برو ما برای علی هزارتا آرزو داریم  نگو مادر علی بهشون گفت دختره اینقدر علی رو میخواد بدون خواستگاری اومد.منم قسم خوردم اینطوری که تو فکر میکنی نیست اومدم نتیجه امتحان نهایی رو بگیرم واقعا برای اینم اومده بودم هم اینکه پیغام بابامو به مادر علی برسونم اون شب اونجا نموندم خواستم دربست بگیرم برگردم محل علی نزاشت گفت بیا خونمون فردا برو منم خونشون نرفتم خونه فامیل مامانم موندم بازم خودمو حبس کردمو شبو روزم با گریه سپری میشد مادرم که مدام تو گوشم میخوند چشم سبز نه حالا که منم میگفتم نه این برعکس عمل میکرد حالا میگفت علی نه چشم سبز آره.البته مادرم همیشه ساز مخالف میزد تو ازدواج ما ه شش تا همین بود خلاصه تو خونه بودمو غذا نمیخوردم خالم اومد خونمون به مادرم میگه فاطی کو میگه مریضه غذا هم نمیخوره خالم اومد پیشم گفت چرا خودتو حبس کردی بیا بریم حموم.البته اونوقتا روستا کسی تو خونه حموم نداشت همه میرفتن حموم عمومی ولی حموم بهداشتی بود.خلاصه به زور منو برد حموم.تو حموم رو سرم آب میریخت ولی مثل اردک شده بودم تنم خیس نمیشد انگار تنم روغن کاریه.مادر شوهر خالم یه پیرزن همه چی دون یه پا برای خودش دکتر بود به خالم گفت چشه؟گفت مریضه گفت ببرش زیر دوش درشم ببند رفتیم زیر دوش مادر شوهر خالم هم پشت سرمون اومد به خالم گفت خر خودتی رو این دختر دعا بکار بردن.بعد حموم اومدیم خونه خالم جریانو به مادرم گفت دوتایی لحاف تشک و متکایی رو که خونه علی شون مستاجر بودم استفاده میکردم رو باز کردن چشمتون روز بد رو نبینه 2تا برگه به اندازه نیم
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت سوم خواهر علی مخالف سرسخت من بود   علی و خانواده اش از جریان دوستی من و چشم سبز ب
ادامه قسمت سوم قرآنی خیلی زیادی در دو طرف نوشته بود با اسم خودمو مادرم.خالم به مادرم گفت ببر تو رودخونه بنداز مامانم هم همین کار رو کرد به پسر خالم گفتم رفتی روستای علی به علی بگو بیاد کارش دارم یکی از روزا علی رو آورد خونمون به علی دعا رو نشون دادم گفتم همین الان هم بگی همراهم بیا میام این دعا رو ببین اگه باهات ازدواج کردم بعد از چند سال با چندتا بچه ازت جدا شدم دلیلشو بدونی که با جادو جَنبَل باهات ازدواج کردم البته دعا رو قبل از اینکه مادرم تو رودخونه بندازه به علی نشون دادیم.حالا تو همین یکی از روزا که حالم هم خیلی بد بود پدر چشم سبز برای اولین بار اومد  خونمون پدرم خونه نبود پدر چشم سبز به مادرم میگه به یه شرط دخترتو عروسم میکنم که یه بار با من باشی مادرم گفت غلط کردی به شوهرم میگم داغت کنه اونم ترسید بلند شدو رفت البته قبل از این خیلی منو تخریب شخصیتی میکرد که باید طویله مونو تمیز کنه نون درست کنه وظیفشه منو زنمو نگه داره از این جور حرفا.منم جوون بودمو سختم میشد منم تا این وضعیت رو دیدم به علی جواب مثبت دادم بله برون تموم شد و ماعقد کردیم 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
ادامه قسمت سوم قرآنی خیلی زیادی در دو طرف نوشته بود با اسم خودمو مادرم.خالم به مادرم گفت ببر تو رو
قسمت چهارم شب بله برونم پدر چشم سبز به عروسش گفته بود برین به فاطی بگین من غلط کردم بهم بزنه پسرم دق میکنه اینو عروسش بعد از مدتها بهم گفت گفت به پدرشوهرم گفتم کار تموم شد جواب پسرتو چی میدی خانواده چشم سبز همه پدرشو سرزنش میکردن..از عقد که داشتیم بر میگشتیم یه پیرمردی از روستای علی شون رو دیدیم بهمون تبریک گفت و گفت باید بهم شیرینی بدین علی گفت درخدمتم گفت اینجوری نه باید بهم کباب بدین من باعث شدم شما دوتا بهم برسین علی با تعجب گفت تو کجای کار بودی من ندیدم گفت دعای تو و زنت رو من رفتم از فلان روستا گرفتم مادرت 8000تومان به من داده منم رفتم براتون دعا گرفتم دهنمون باز مونده بود چون اونوقتا که حدود 25 سال پیش 8000 تومان خیلی زیاد بود علی گفت ولش کن اینا همه الکیه ما که همدیگه رو دوست داریم بعد عقد اومدیم روستای علیشون اون شب هر چی از دهن پدرش در اومد به منو خواهرم گفت.میگفت علی که تو رو برای ازدواج نمیخواست اینقدر این زنم خودشو به غشو ضعف زد ما مجبور شدیم تو رو برای علی بگیریم دهنم باز مونده بود ولی کار تموم شده بود پدر شوهر و دختر خواهر شوهر شدن بلای جونم.پدرشوهرم از هر نوع اذیتی سراغ دارین سرم آورد تا خوردن پوشیدن تلویزیون نگاه کردن خوابیدن.مثلا خواهر شوهرم خونه پدرشوهرم زندگی میکردن تموم کارای اینو بچه هاش با من بود حتی حموم کردن بچه هاش شستن لباساش.اگه نمیکردم پدرشوهر دمار از روزگارم در می آورد.اینا بعداز ناهار میخوابیدن منم میدیدم پدر شوهر ومادر شوهرم خواهر شوهرم همه خوابن منم تو اتاق علی میخوابیدم پدر شوهرم میگفت پهلوت درد نمیگیره اینقدر میخوابی تا دوهفته دعوام میکرد  میدیدم به خوابیدنم حساسه نمیخوابیدم تلویزیون میدیدم میگفت رحم از پول برق نمیکنی به چشمات رحم کن باز تا دوهفته متلک و دعوا.تلویزیون دیدنم کنار گذاشتم اینا میخوابیدن میرفتم جلوی خونه همسایه که فامیلشون هم بود با همسایه ها دور هم بودیم البته قبل از بیدارشدنشون باید چای رو آماده میکردم میگفت چه حرفی داری با این همسایه درد دلات تموم نمیشه خدا میدونه اون موقع هیچ حرفی از زندگیم یا اخلاقشون چیزی نمیگفتم دیگه پیش همسایه هم نمیرفتم اینا میخوابیدنو منم رو پله خونه شون می نشستم به روبروم که فقط کوه وتپه بود نگاه میکردم بیدار میشد می اومد رو پله میگفت رو اون کوه چه خبره که همش چشت اونجاست بماند اگه بلاهایی که سرم آورد بگم دو سه تا رمان میشه دوست دارم یه روزی تموم سرنوشتم رو برای کسی که نویسنده هست بگم مطمئنم یه کتاب میشه.. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَابَّةٍ وَلَٰكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۖ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً ۖ وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ ﴿۶۱﴾ 🔸 و اگر خدا از ظلم و ستمگریهای خلق انتقام کشد جنبنده‌ای در زمین نخواهد گذاشت و لیکن او (عذاب) آنها را تأخیر می‌افکند تا وقتی معین (که مقتضای مصلحت و حکمت است) ولی آن گاه که اجل آنها در رسید دیگر یک لحظه پس و پیش نخواهند شد. 💭 سوره: نحل 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۴۲﴾ 🔸 و حق را به باطل مپوشانید و حقیقت را پنهان نسازید و حال آنکه (به حقّانیّت آن) واقفید. 🔅 وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ ﴿۴۳﴾ 🔸 و نماز به پا دارید و زکات بدهید و با خدا پرستان حق را پرستش کنید. 💭 سوره: بقره 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 روایت واقعی 🍃🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 استاد گفت _خانم دادگر شما بمونید لطفاً کارتون دارم سبحان برگشت به عقب نگاه خاصی به
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🌱 سبحان سریع گفت _چرا مگه چی شده کیمیا دوباره ایستاد کامل برگشت سمت سبحان و گفت _ هیچی...کمی هر دو ساکت بود دو قوی بیقرار مشکی و آبی به هم زل زده بودن یکی داره عاشق میشه و از گذشته اش میترسه یکی سالهاست پارو علایقش گذاشته چون همیشه سرخورده شده کیمیا کم آورد دوباره راه افتاد ولی سبحان غرق در احساس جدید خودش بود دوباره با کیمیا همقدم شد فهمید که چقدر اعصابش خورده از سر در شوخی و مزاح وارد شد و گفت _ ببینم جوجه اردک زشت این استاد خیلی خانم دکتر خانم دکتر میکنه خبر هایی؟؟ کیمیا از طرز فکر سبحان خندش گرفت مثل یک چیز محال که استاد میرزاده دکتر متخصص داخلی عضو هیئت علمی دانشگاه به کیمیا احساسی داشته باشه دستشو تو هوا تکون داد و گفت _ چیزی خوردی توهم زدی آقای دکتر راهبر سبحان خندید چشمکی به کیمیا زد و همزمان صورتشو کاملا نزدیک صورت کیمیا کرد لحظه ای نفس گرمش به صورت کیمیا خورد گفت _نخوردم ولی فکر کنم عاشق یه جوجه اردک زشت شدم الانم غیرتم به جوش اومده میخام بدونم این مردک با جوجه من چیکار داره کیمیا که فکر نمی کرد این حرف حرف دل سبحان باشه و فکر کرد داره مسخره میکنه عصبی تر گفت _ آقای دکتر راهبر بهت گفتم این روزا خسته تر از اونم که اذیت شما رو نادیده بگیرم برو خودت و معشوقه های رنگارنگت رو مسخره کن دست از سرم بردار و بعد سریع راه افتاد سبحان تو دلش خودش رو نفرین کرد و دنبال کیمیا راه افتاد که کیمیا دوباره عصبی برگشت نگاه خشمگینی به سبحان انداخت سبحان دستاشو مثل همیشه که اذیت میکرد به نشانه تسلیم بالا میبرد دستاشو بالا برد و با خنده گفت _ باشه باشه تسلیم فقط دوست داشتم بدونم استاد باهات چیکار داشت همین 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🌻💛 من امسال خیلی دوام آوردم، خیلی جنگیدم، خیلی با خودم کلنجار رفتم تا کم نیاورم و نزنم زیر گریه. من امسال خیلی زمین خوردم، خیلی شکستم و خیلی خودم را بند زدم تا بتوانم روی پا بایستم یا حتی سینه‌خیز به میدان زندگی بازگردم و ادامه بدهم. من امسال زیاد تنها بودم، زیاد اضطراب داشتم و زیاد غمگین بودم. اما همیشه دقیقا زمانی که جهانم در تاریک‌ترین حالت خودش قرار می‌گرفت، بالاخره از یک‌جایی، یک آدمی، یک اتفاقی، نور می‌تابید و درست لبه‌ی پرتگاه که می‌رسیدم، نجات می‌یافتم. امسال برای من سال سختی بود، خیلی سخت! هرچند خیلی بیش از طاقتم رنج کشیدم اما همین رنج‌ها و مشکلات بود که ایمان مرا به اینکه خدا هست و می‌بیند و حواسش هست، قوی‌تر کرد. من امسال در مرحله‌ی کاشت جهانم بودم، با چنگ و دندان زمین را شکافتم و با چه رنجی دانه‌هایی زیر خاک گذاشتم و صبر کرده‌ام که زمستان تمام شود و بهار که رسید، اولین جوانه‌ی تلاش‌های بسیارم را ببینم و از شوق، مثل کودکی سرخوشانه بالا و پایین بپرم. ماییم و خودمان و رنج‌هایی که مچاله کرده کنجی انداخته‌ایم و به جز این‌ها، چه کسی می‌داند تو کجای جهانت بودی و در کدام نقطه چقدر دست و پا زدی تا غرق نشوی و روی سطح زندگی شناور بمانی؟ چه کسی می‌فهمد تو دقیقا با چه چیزی جنگیدی و چقدر از پا در آمدی و چقدر زخمی شدی، در همان‌حال که ظاهرا خیلی عادی داشتی زندگی‌ات را می‌کردی!!! من امسال خیلی اذیت شدم و مستحق اینم که بعد از اینهمه سختی و تلاش، روزها و اتفاقات و آدم‌های خوب‌تری را ببینم... 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 چشم سبز عزیز من.... ❤️ 🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 5⃣حالا دیگه خبر به جشم سبز رسید  مادرش چقدر منو میدید گریه میکرد جشن عقد منو علی عین عروسی بود خانواده چشم سبز بودن  فیلمش هست پدرش ناراحته و مادرش گریه میکرد 26 آبان 76 عقدم بود بعداز یه مدت چشم سبز اومد تا اینو دیدم زدم زیر گریه.اونم از خواهرم خواهش کرد خونه ی همسایه ببینمش منو خواهرم رفتیم چشم سبز با پسر عمش اومده بود زار میزد و گریه میکرد بهم میگفت طلاق بگیر بدون تو میمیرم من خیلی گریه کردم گفتم نمیتونم طلاق بگیرم گفتم با علی بودمو لیاقت تو رو ندارم گفت حتی اگه دخترم نیستی قبولت دارم گفتم با علی بودم دیگه نه تا این حد.این وسط خواهرمو پسر عمش عاشق هم شدن عمه چشم سبز هم انتقام منو از خواهرم گرفتو نزاشت خواهرم با پسرش که پسرعمه چشم سبز  میشه ازدواج کنن چشم سبز 7 ماه بعد از عقدم با مشورت از مادرم و به پیشنهاد خودم با دختر خاله ام ازدواج کرد جالب اینجاست دخترخاله ام یکی دیگه رو میخواست اونم به خاطر شرایط مالی چشم سبز که از خانواده اونا بهتر بود عشقشو ول کرد و باچشم سبز ازدواج کرد خانواده چشم سبز تو روستا سرشناس بودن.وقتی رفتم روستا خواهرم گفت دخترخاله فلانی ازدواج کرد منم با ذوق گفتم کی وقتی گفت چشم سبز دنیا رو سرم چرخید و خیلی گریه کردم چشم سبز یه سال زودتر از من عروسی گرفت تو حنابندون و عروسیش بودم خدا میدونه از طرف خواهر زنش که دختر خالم میشه چه متلکها شنیدم تو عروسی چشم سبز چشمش همیشه دنبال من بود هرچی خودمو قایم میکردم منو پیدا میکرد خانواده چشم سبز هنوز که هنوزه منو دوست دارن به حدی که ابراز میکنن اما دختر خالم نه زیاد فقط در حد سلامو احوال پرسی.عروسی خودم زن چشم سبز دوماهه باردار بود تو عروسیم بودنو عروس کشون هم تا روستای علیشون اومدنو حتی چشم سبز تو عروسیم رقصید.منم تو عروسیش بودم از چشم میدیدمو تو دلم خون میریختم عروسیشون که تموم شد به علی گفتم داری میری روستاتون منو فقط از اینجا ببر نمیدونم علی نفهمید چی گفتم یا به روم نیاورد. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام بر فاطمه بانو ودوستان عزیزم درمورد خانومی که از فنگشویی پرسیده بودنخاستم بگم که من اتفاقی داخل ی کانال شدم اسم کانال قدرت ذهن خانوم خسروی بود اول متنها روخوندم و تودلم خندیدم بهشون که ایناروواقعا مردم قبول دارن ولی حسه کنجکاویم تحریکم میکرد وویسها رو گوش دادم ی روز درمورد کاسه برکت مطلبی خوندم و چون وسیله هاشو داشتم گذاشتم وعینن معجزاتو دیدم پاکسازی هارو انجام دادم چون خیلی ساده وتو دستم بود وباز هم معجزه دیدم شوهرم خیلی بحث الکی میکرد تو خونه خداروشکر اصلا دیگه بحث نکرد وچالب اینجابود که کوتاه می یومد خودم ارامش گرفتم وفقط از دوره های رایگان کانال استفاده کردمو زندگیم خیلی عوض شد عزیزم واقعا فنگشویی ی حقیقته که خیلیا دوست ندارن ما واردش بشیم و دلیلش رونمیدونم جالب اینجاس که عربا دارن بافنگشویی بهترین زندگی رومیکنن -وجالب اونجاس که من باشنیدن صدای این خانوم ارامش میگیرم-و جالب تر اونحاس که من ۸سال نماز نمیخوندم ولی الان بعد ۸سال نماز صبحم غذا نمیشه-کیفم همیشه توش پوله-شکر گذاری عالیه-خداروشکر خداروشکر-ان شاالله که هممون بتونیم روحمون وجسممون روسبک کنیم به امید فروای روشن😍😍😍😍😍 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام دوستان، این کلیپ توسط اینستاگرام حذف شد نشر بدید به همه ی گروهها و کانال هاتون، عاقبتتون بخیر برای نشر دهنده صلوات 🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️🌺 سلام خدمت فاطمه بانو و همه ی دوستان. در جواب خانمی که گفتند دخترشون ۱۷ سالشون و عقدهستند و ۴ ماه هست که با نامزدش رفت و آمد ندارند،خواستم بگم که بنظر میاد که ازدواج و وصلت با چنین خانواده ای اشتباه هست .چه طور به راحتی میگن که دخترتون به درد هم نمی خورند و باید مهریه رو ببخشند؟ معلوم هست که آقا فرد مطمئنی برا ازدواج نیستند .حتما در ازدواج با چنین موردی تجدید نظر بفرمائید.و برای اینکه مطمئن شوید با یک مشاور ازدواج خوب ،حتی با حضور دختر و پسر مشورت بفرمایید. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❓ سلام فاطمه خانم خدا خیر دنیا و آخرت به شما و همه اعضای گروه بدهد، خواستم از شما و عزیزان گروه درخواست کمک کنم ،سرطان زخم معده دارم دکتر گفته باید جراحی بشه ،چند نفر از دوست آشنا گفتند جراحی نکنی بهتره ،الان بین دو راهی قرار گرفتم لطفاً تجربیات خودتون و دیگران را به من انتقال بدید لطفاً زودتر جواب بدید چون بزودی باید بستری بشم ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ آیدی ادمین: @Fatemee113 منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 در این 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🔆با خويشاوندان دعوا نكنيد در كافى از صفوان جمال نقل شده كه گفت بين حضرت صادق عليه السلام و عبدالله بن حسن سخنى شد بطوريكه به هياهو و جنجال رسيد و مردم جمع شدند بعد از اين پيش آمد از هم جدا گشتند صبحگاه در پى كارى بيرون رفتم حضرت صادق عليه السلام را ديدم بر در خانه عبدالله ايستاده و به كنيزى ميفرمايد ابى محمد عبدالله بن حسن را بگو بيايد عبدالله خارج شد، عرض كرد شما را چه بر آن داشت كه اين صبحگاه از منزل خارج شويد حضرت فرمود آيه اى ديشب خواندم كه مضطرب شدم پرسيد كدام آيه فرمود: الذين يصلون ما امرالله به ان يوصل و يخافون سوءالحساب آنهائيكه پيوند ميكنند آنچه را خدا دستور پيوند و بستگى داده و از روز پاداش ‍ ميترسند. عبدالله بن حسن گفت راست مى فرمائيد گويا اين آيه تاكنون بگوشم نخورده بود، در اين هنگام يكديگر را در آغوش گرفتند و گريه كردند. مجلسى در جلد شانزدهم بحار ص 37 مى نويسد: گويا حضرت صادق عليه السلام منظورش اين بوده كه عبدالله را تذكر باين آيه دهد وگرنه آنچه حضرت فرموده بود نسبت بعبدالله قطع رحم نبوده بلكه عين شفقت و دلسوزى بود تا عبدالله را از كاريكه در نظر داشت منصرف كند زيرا او ميخواست براى فرزند خود بيعت بگيرد و هر كاريكه متضمن مخالفت امام باشد در حد شرك است لذا آنجناب از راه عطوفت عبدالله را متوجه كردند و مثل حضرت صادق عليه السلام هرگز از آيه غافل نميشود تا به تلاوت متذكر گردد! منظور تذكر عبدالله بوده تا از عقوبت خداوند بترسد و مخالفت امام خويش نكند و قطع رحم ننمايد. 📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🌷 🌷 .... 🌷با شنیدن خبر تجمع نیروهای ضدانقلاب در روستا، خود را به محل رساندیم. پس از محاصره منتظر شروع درگیری شدیم. با تدبیر حاج حسین توپ ۷۵ را جهت انهدام محل تجمع دشمن آماده کردم. پس از دو بار شلیک، خانه بر سر آن‌ها خراب شد.... ناگهان تیری به طرف صورتم شلیک شد و مرا به زمین پرتاب کرد. پس از چند لحظه گیجی و سکوت، احساس کردم در حال جا به جا شدن هستم. 🌷....چشمم را باز کردم. حاج حسین روح الامین فرمانده‌ی عملیات را دیدم. مرا روی دوش خود گذاشته بود و در حال دویدن به طرف آمبولانس بود. خون صورتم به داخل یقه حاج حسین می‌رفت و او بی‌توجه مرا به سمت آمبولانس می‌برد. از او خجالت می‌کشیدم، اما ناگزیر باید این شرایط سخت را تحمل می‌کردیم. 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید حاج سید حسین روح الامین 📚 کتاب "قاف عشق" 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🔆زندگى فقيران ابوبصير گفت بحضرت صادق عليه السلام عرضكردم كه يكى از شيعيان شما كه مردى پرهيزكار است بنام عمر پيش عيسى بن اعين آمد و تقاضاى كمك كرد با اينكه دست تنگ بود عيسى گفت نزد من زكوة هست ولى بتو نميدهم زيرا ديدم گوشت و خرما خريدى و اين مقدار خرج اسرافست . آنمرد گفت در معامله اى يك درهم بهره من گرديد يك سوم آنرا گوشت و قسمت ديگر را خرما و بقيه اش را بمصرف ساير احتياجات منزل رساندم . حضرت صادق عليه السلام افسرده شد و مدتى از شنيدن اين جريان دست خود را بر پيشانى گذاشت پس از آن فرمود: خداوند براى تنگدستان سهميه اى در مال ثروتمندان قرار داده بمقداريكه بتوانند با آن بخوبى زندگى كنند و اگر آن سهميه كفايت نميكرد بيشتر قرار ميداد از اينرو بايد بآنها بدهند بمقداريكه تاءمين خوراك و پوشاك و ازدواج و تصدق و حج ايشانرا بنمايد و نبايد سخت گيرى كنند مخصوصا بمثل عمر كه از نيكوكارانست . 📚شرح من لايحضر كتاب زكوة ، ص 36 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
➣ 📜 سـڪوت گـــورستان را میشــــنوی!! دنیا ارزش شڪستن را ندارد..! اگر هـمه عالـم قـصد ضــرر رساندن به تو را داشته باشند و نخـــــواهد «نمی‌تـــوانند» پـس به: تـدبیرش اعتـماد ڪن به حڪمتش دل بســـپار به او ڪن. 📒 ســوره زمـــر آیــه ۵۳ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
چشمم روشن ⚠️ حیوانات هم همین کار را می‌کنند ... آیت الله 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❓ سلام فاطمه خانم خوبی عزیزدل میشه پیام منو بزاری داخل گروه دوستانی که قم هستین لطفا بگین برای سمعک خوب به کجامراجعه کنم ازدوستان داخل کانال هست که ازسمعک استفاده کنه چقدر شنواییتونو پوشش داده لطفا راهنماییم کنین ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ آیدی ادمین: @Fatemee113 منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 در این 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️🌺 من شنیدم شکر نعمت، ارزش است کفر نعمت هم یقینا لغزش است شکرِ نعمت، نعمتت افزون کند کفر، آدم را لعین و دون کند گر زبان شکر داری مومنی گر نداری این زبان یک خائنی گر تشکر میکنی هردم بدان میکند خالق به تو لطفش عیان بر سرت بارد چو باران نعمتش نه تو میدانی نه من این حکمتش هر که باشد شاکر لطف خدا می‌کند لطفش به او خالق عطا می‌دهد از هر چه بر او بیشتر می‌شود سر او ز هرچه بر بشر از جمال و مال و حال و پست و جاه می‌شود شاکر یقینا در رفاه لکن ار جای تشکر، یا که حمد کفر باشد بر زبان دائم به عمد هم دراین دنیا شود مشمول خُسر هم که در عقبی ببیند زجر و عسر کافر و لم یشکر حالش بد شود در تمام امتحانات رد شود پس همیشه شاکر خالق شویم همچو حیدر شاکری صادق شویم(از اشعارحقیر م. فرجی ستقی.مانا) 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
‌‌ 🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ☫بِسْـــــمِ‌الـلَّـهِ‌الرَّحْـمَنِ‌الرَّحِیـــــمِ☫ و اگر نفس متعلق به این و آن باشد به همه چیز علاقه داشته باشد ، هر چیزی توجه او را جلب بکند ، می دانید که تعلق تفرقه می آورد و تفرق پریشانی است و پریشانی اضطراب است ، نفس انسانی می شود مضطربه و این نفس به جایی نمی رسد ، خصوصا در امور علمی. نفس مضطربه در نماز هم تجمع ندارد. در یک نماز هزار جا سر می زند، ولی همین که مطمئنه شد به همه جا می رسد. فاصله ندارد ، مطمئنه شدن همان و مخاطب به خطاب " یا ایّتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربّك راضیة مرضیة " همان. واینکه می بینی مخاطب نمی شود ، این است که قلابها او را فرا گرفته و به این سوی می کشاند: تن زده اندر زمین چنگالها جان گشاید سوی بالا بالها و این قلابها نمی گذارد که نفس مطمئن شود و توحید و تجمع داشته باشد ، تا به خود بیاید و بگوید من کیستم_به کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود_ پس هنوز به ورطه ی من کیستم نیافتاده ایم ، لذا مشکل داریم 📔صد و ده اشاره 📚متن دروس و شرح دستورالعمل‌‌های عرفانی و اخلاقیِ سیر و سلوک علامه ذوفنون علامه 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❓ سلام لطفا سوالمو بزارید من کلی نقص تو ظاهرم هست ک باعث شده هیییچ اعتماد بنفسی نداشته باشم نمیتونم با کسی چهره ب چهره بشم..عذاب میکشم جرات وشهامت تو اجتماع رفتنو ندارم ،روز وشب تو خونه ام..روز وشبام بدون هییییچ دلخوشی و امیدو هدفی مبگذره ت رو قران کسی میدونه راهنمایی کنه اولین مشکلم خط عمیق و مزخرف لبخنده که خیلی عمیق و رو مخه انگیزه رو ازم گرفته بعدی خط و چروکای زیر چشامه که خیلی اذیت کننده ان.. پوستم خیلی شله..عین کاغذه دستام پر چین و زمخت موهام ۸۰درصد سفید همینا باعث شده قید ازدواجو بزنم و بهترین خواستگارا رو رد کنم تو رو خدا اگ کسی درمان موی سفید ک مصنوعی نباشه و دقیقا همرنگ م‌و باشخ میدونه بگه واقعا تو اینه گ نگا میکنم و موهای سفیدمو میبینم از خودم و همه چی بیزار میشم این خط خنده هم خیلی اذیت میکنخ کسی تجربه خودش یا اطرافیان داشتخ بگخ؟ دارم ب کشیدن پوست فکر میکنم ولی ازعوارضش میترسم یه راه تضمینی و کم تحاجمی تر سراغ ندارید؟؟ ب نظرتون پوستمو بکشم؟ شما یا اطرافیانتون تجربه ندارید؟ این تبلیغات سایتا ک واسه رفع سفیدی مو هست سفارش ندادید؟؟ بنظرتون الکیه؟ یه راه کم ضرر برا رفع سفیدی مو ک رنگ خود مو باشه بگید ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ آیدی ادمین: @Fatemee113 منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 در این 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 چشم سبز عزیز من.... داستان زندگی اعضا 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 5⃣حالا دیگه خبر به جشم سبز رسید  مادرش چقدر منو میدید گریه میکرد جشن عقد منو علی عین عرو
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 6⃣خلاصه همه فامیل مادریم که با ازدواج منو چشم سبز مخالف بودن همشون از ازواج دخترخالمو چشم سبز خوشحال بودن.مادرم فوق العاده به حرف برادر و خواهراشه.حتی حاضره بچه هاشو فداشون کنه.به زبون   میگه جونمو بچه هام ولی در عمل نه. اینو همه برادر خواهرام میدونن.زن چشم سبز طی دوسال دوتا بچه به دنیا آورد بچه اولش به دنیا اومد بعد چهل روز پدر چشم سبز مرد بچه اش یکساله بود که بچه دومش رو باردار شد بچه دومش به دنیا اومد به محض اینکه مادر و بچه رو آوردن روستا مادر چشم سبز مرد به طوری که زن چشم سبز و بچه اش رو از ماشین پیاده کردن مادر چشم سبز رو سوار کردن آوردن درمانگاه روستا علی شون که دکتر گفت همونجا تموم کرد اینقدر درگیر مشکلاتم بودم که به چشم سبز فکر نمیکردم هر کاری میکردم که نظر پدر شوهر رو جلب کنم نشد حتی برای علی هم مهم نبودم شب دیر می اومد خونه روز هم فقط موقع ناهار میدیدمش حتی هیچ حرف عاشقانه ای در طول عقدم از علی نشنیدم 9 ماه بعد از عقدمون علی رفت سربازی خیلی گریه میکردم خیلی تنها بودم پدر شوهرم هم نمیذاشت برم روستا پیش پدر مادرم😔اگرم میرفتم تا یه فامیلمون رو میدید پیغام میفرستاد که این عروس به درد ما نمیخوره منم برای اینکه پیش فامیل آبروم نره مدام پیششون بودم در واقع نه به عنوان عروس بلکه کلفت خونه خودشونو خواهر شوهرم بودم علی هم که می اومد مرخصی انگار که سالیان سال با هم بودیم براش عادی بودم من یه دختر احساسی ولی علی برعکس من هیچ سفر دو نفره ای تا به امروز باهم نداشتیم هر زن و شوهری رو دیدم که عاشقانه با هم هستن حرف میزنن تفریح میرن یا اینکه شوهراشون براشون کادو میگیرن من حسرت میخوردم ولی هیچ وقت به چشم سبز فکر نمیکردم انگار برام وجود نداشت حالا به خاطر دعا بود یا علاقه نمیدونم ولی علی رو در حد پرستش دوست داشتم عروسی کردیمو بماند چه بی احترامی هایی خواهر شوهرم به فامیلامون کرد تا این حد که داداشم گریه میکرد و میگفت  آبرومون رفت شد صبح عروسی تا ظهر شوهرم پیشم بود ولی از بعد ازظهر رفتم برای رسیدگی خونه.کمو بیش روزگار گذروندم سه ماه بعد عروسیم اصلا نفهمیدم چه جوری ولی باردار شدم این 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️آرزوهایت را از او طلب کن ✨چرا که ♥️خواست خواستِ خداست ✨هر آنچه او ♥️بخواهد همان مي‌شود ✨به اراده ی او ♥️هرغیر ممکنی ممکن می گردد ✨شبتون پر از ♥️آرزوهای دست یافتنی 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️🌺 🗳 نماینده محترم! شما رای آوردی؛ 🤦‍♂ زن و بچّه شما که رای نیاوردن! 🙏 پس تورو خدا جلوشونو بگیر!! ⛔️ 👂چند جمله درِ گوشی با و نامزدهای 🎙 سیدطاها میرمحمدحسینی 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 چشم سبز عزیز من.... داستان زندگی اعضا 🍃🍃🌸🍃