eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
38هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 چشم سبز عزیز من.... ❤️ 🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 5⃣حالا دیگه خبر به جشم سبز رسید  مادرش چقدر منو میدید گریه میکرد جشن عقد منو علی عین عروسی بود خانواده چشم سبز بودن  فیلمش هست پدرش ناراحته و مادرش گریه میکرد 26 آبان 76 عقدم بود بعداز یه مدت چشم سبز اومد تا اینو دیدم زدم زیر گریه.اونم از خواهرم خواهش کرد خونه ی همسایه ببینمش منو خواهرم رفتیم چشم سبز با پسر عمش اومده بود زار میزد و گریه میکرد بهم میگفت طلاق بگیر بدون تو میمیرم من خیلی گریه کردم گفتم نمیتونم طلاق بگیرم گفتم با علی بودمو لیاقت تو رو ندارم گفت حتی اگه دخترم نیستی قبولت دارم گفتم با علی بودم دیگه نه تا این حد.این وسط خواهرمو پسر عمش عاشق هم شدن عمه چشم سبز هم انتقام منو از خواهرم گرفتو نزاشت خواهرم با پسرش که پسرعمه چشم سبز  میشه ازدواج کنن چشم سبز 7 ماه بعد از عقدم با مشورت از مادرم و به پیشنهاد خودم با دختر خاله ام ازدواج کرد جالب اینجاست دخترخاله ام یکی دیگه رو میخواست اونم به خاطر شرایط مالی چشم سبز که از خانواده اونا بهتر بود عشقشو ول کرد و باچشم سبز ازدواج کرد خانواده چشم سبز تو روستا سرشناس بودن.وقتی رفتم روستا خواهرم گفت دخترخاله فلانی ازدواج کرد منم با ذوق گفتم کی وقتی گفت چشم سبز دنیا رو سرم چرخید و خیلی گریه کردم چشم سبز یه سال زودتر از من عروسی گرفت تو حنابندون و عروسیش بودم خدا میدونه از طرف خواهر زنش که دختر خالم میشه چه متلکها شنیدم تو عروسی چشم سبز چشمش همیشه دنبال من بود هرچی خودمو قایم میکردم منو پیدا میکرد خانواده چشم سبز هنوز که هنوزه منو دوست دارن به حدی که ابراز میکنن اما دختر خالم نه زیاد فقط در حد سلامو احوال پرسی.عروسی خودم زن چشم سبز دوماهه باردار بود تو عروسیم بودنو عروس کشون هم تا روستای علیشون اومدنو حتی چشم سبز تو عروسیم رقصید.منم تو عروسیش بودم از چشم میدیدمو تو دلم خون میریختم عروسیشون که تموم شد به علی گفتم داری میری روستاتون منو فقط از اینجا ببر نمیدونم علی نفهمید چی گفتم یا به روم نیاورد. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام بر فاطمه بانو ودوستان عزیزم درمورد خانومی که از فنگشویی پرسیده بودنخاستم بگم که من اتفاقی داخل ی کانال شدم اسم کانال قدرت ذهن خانوم خسروی بود اول متنها روخوندم و تودلم خندیدم بهشون که ایناروواقعا مردم قبول دارن ولی حسه کنجکاویم تحریکم میکرد وویسها رو گوش دادم ی روز درمورد کاسه برکت مطلبی خوندم و چون وسیله هاشو داشتم گذاشتم وعینن معجزاتو دیدم پاکسازی هارو انجام دادم چون خیلی ساده وتو دستم بود وباز هم معجزه دیدم شوهرم خیلی بحث الکی میکرد تو خونه خداروشکر اصلا دیگه بحث نکرد وچالب اینجابود که کوتاه می یومد خودم ارامش گرفتم وفقط از دوره های رایگان کانال استفاده کردمو زندگیم خیلی عوض شد عزیزم واقعا فنگشویی ی حقیقته که خیلیا دوست ندارن ما واردش بشیم و دلیلش رونمیدونم جالب اینجاس که عربا دارن بافنگشویی بهترین زندگی رومیکنن -وجالب اونجاس که من باشنیدن صدای این خانوم ارامش میگیرم-و جالب تر اونحاس که من ۸سال نماز نمیخوندم ولی الان بعد ۸سال نماز صبحم غذا نمیشه-کیفم همیشه توش پوله-شکر گذاری عالیه-خداروشکر خداروشکر-ان شاالله که هممون بتونیم روحمون وجسممون روسبک کنیم به امید فروای روشن😍😍😍😍😍 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام دوستان، این کلیپ توسط اینستاگرام حذف شد نشر بدید به همه ی گروهها و کانال هاتون، عاقبتتون بخیر برای نشر دهنده صلوات 🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️🌺 سلام خدمت فاطمه بانو و همه ی دوستان. در جواب خانمی که گفتند دخترشون ۱۷ سالشون و عقدهستند و ۴ ماه هست که با نامزدش رفت و آمد ندارند،خواستم بگم که بنظر میاد که ازدواج و وصلت با چنین خانواده ای اشتباه هست .چه طور به راحتی میگن که دخترتون به درد هم نمی خورند و باید مهریه رو ببخشند؟ معلوم هست که آقا فرد مطمئنی برا ازدواج نیستند .حتما در ازدواج با چنین موردی تجدید نظر بفرمائید.و برای اینکه مطمئن شوید با یک مشاور ازدواج خوب ،حتی با حضور دختر و پسر مشورت بفرمایید. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❓ سلام فاطمه خانم خدا خیر دنیا و آخرت به شما و همه اعضای گروه بدهد، خواستم از شما و عزیزان گروه درخواست کمک کنم ،سرطان زخم معده دارم دکتر گفته باید جراحی بشه ،چند نفر از دوست آشنا گفتند جراحی نکنی بهتره ،الان بین دو راهی قرار گرفتم لطفاً تجربیات خودتون و دیگران را به من انتقال بدید لطفاً زودتر جواب بدید چون بزودی باید بستری بشم ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ آیدی ادمین: @Fatemee113 منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 در این 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🔆با خويشاوندان دعوا نكنيد در كافى از صفوان جمال نقل شده كه گفت بين حضرت صادق عليه السلام و عبدالله بن حسن سخنى شد بطوريكه به هياهو و جنجال رسيد و مردم جمع شدند بعد از اين پيش آمد از هم جدا گشتند صبحگاه در پى كارى بيرون رفتم حضرت صادق عليه السلام را ديدم بر در خانه عبدالله ايستاده و به كنيزى ميفرمايد ابى محمد عبدالله بن حسن را بگو بيايد عبدالله خارج شد، عرض كرد شما را چه بر آن داشت كه اين صبحگاه از منزل خارج شويد حضرت فرمود آيه اى ديشب خواندم كه مضطرب شدم پرسيد كدام آيه فرمود: الذين يصلون ما امرالله به ان يوصل و يخافون سوءالحساب آنهائيكه پيوند ميكنند آنچه را خدا دستور پيوند و بستگى داده و از روز پاداش ‍ ميترسند. عبدالله بن حسن گفت راست مى فرمائيد گويا اين آيه تاكنون بگوشم نخورده بود، در اين هنگام يكديگر را در آغوش گرفتند و گريه كردند. مجلسى در جلد شانزدهم بحار ص 37 مى نويسد: گويا حضرت صادق عليه السلام منظورش اين بوده كه عبدالله را تذكر باين آيه دهد وگرنه آنچه حضرت فرموده بود نسبت بعبدالله قطع رحم نبوده بلكه عين شفقت و دلسوزى بود تا عبدالله را از كاريكه در نظر داشت منصرف كند زيرا او ميخواست براى فرزند خود بيعت بگيرد و هر كاريكه متضمن مخالفت امام باشد در حد شرك است لذا آنجناب از راه عطوفت عبدالله را متوجه كردند و مثل حضرت صادق عليه السلام هرگز از آيه غافل نميشود تا به تلاوت متذكر گردد! منظور تذكر عبدالله بوده تا از عقوبت خداوند بترسد و مخالفت امام خويش نكند و قطع رحم ننمايد. 📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🌷 🌷 .... 🌷با شنیدن خبر تجمع نیروهای ضدانقلاب در روستا، خود را به محل رساندیم. پس از محاصره منتظر شروع درگیری شدیم. با تدبیر حاج حسین توپ ۷۵ را جهت انهدام محل تجمع دشمن آماده کردم. پس از دو بار شلیک، خانه بر سر آن‌ها خراب شد.... ناگهان تیری به طرف صورتم شلیک شد و مرا به زمین پرتاب کرد. پس از چند لحظه گیجی و سکوت، احساس کردم در حال جا به جا شدن هستم. 🌷....چشمم را باز کردم. حاج حسین روح الامین فرمانده‌ی عملیات را دیدم. مرا روی دوش خود گذاشته بود و در حال دویدن به طرف آمبولانس بود. خون صورتم به داخل یقه حاج حسین می‌رفت و او بی‌توجه مرا به سمت آمبولانس می‌برد. از او خجالت می‌کشیدم، اما ناگزیر باید این شرایط سخت را تحمل می‌کردیم. 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید حاج سید حسین روح الامین 📚 کتاب "قاف عشق" 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🔆زندگى فقيران ابوبصير گفت بحضرت صادق عليه السلام عرضكردم كه يكى از شيعيان شما كه مردى پرهيزكار است بنام عمر پيش عيسى بن اعين آمد و تقاضاى كمك كرد با اينكه دست تنگ بود عيسى گفت نزد من زكوة هست ولى بتو نميدهم زيرا ديدم گوشت و خرما خريدى و اين مقدار خرج اسرافست . آنمرد گفت در معامله اى يك درهم بهره من گرديد يك سوم آنرا گوشت و قسمت ديگر را خرما و بقيه اش را بمصرف ساير احتياجات منزل رساندم . حضرت صادق عليه السلام افسرده شد و مدتى از شنيدن اين جريان دست خود را بر پيشانى گذاشت پس از آن فرمود: خداوند براى تنگدستان سهميه اى در مال ثروتمندان قرار داده بمقداريكه بتوانند با آن بخوبى زندگى كنند و اگر آن سهميه كفايت نميكرد بيشتر قرار ميداد از اينرو بايد بآنها بدهند بمقداريكه تاءمين خوراك و پوشاك و ازدواج و تصدق و حج ايشانرا بنمايد و نبايد سخت گيرى كنند مخصوصا بمثل عمر كه از نيكوكارانست . 📚شرح من لايحضر كتاب زكوة ، ص 36 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
➣ 📜 سـڪوت گـــورستان را میشــــنوی!! دنیا ارزش شڪستن را ندارد..! اگر هـمه عالـم قـصد ضــرر رساندن به تو را داشته باشند و نخـــــواهد «نمی‌تـــوانند» پـس به: تـدبیرش اعتـماد ڪن به حڪمتش دل بســـپار به او ڪن. 📒 ســوره زمـــر آیــه ۵۳ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
چشمم روشن ⚠️ حیوانات هم همین کار را می‌کنند ... آیت الله 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❓ سلام فاطمه خانم خوبی عزیزدل میشه پیام منو بزاری داخل گروه دوستانی که قم هستین لطفا بگین برای سمعک خوب به کجامراجعه کنم ازدوستان داخل کانال هست که ازسمعک استفاده کنه چقدر شنواییتونو پوشش داده لطفا راهنماییم کنین ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ آیدی ادمین: @Fatemee113 منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 در این 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️🌺 من شنیدم شکر نعمت، ارزش است کفر نعمت هم یقینا لغزش است شکرِ نعمت، نعمتت افزون کند کفر، آدم را لعین و دون کند گر زبان شکر داری مومنی گر نداری این زبان یک خائنی گر تشکر میکنی هردم بدان میکند خالق به تو لطفش عیان بر سرت بارد چو باران نعمتش نه تو میدانی نه من این حکمتش هر که باشد شاکر لطف خدا می‌کند لطفش به او خالق عطا می‌دهد از هر چه بر او بیشتر می‌شود سر او ز هرچه بر بشر از جمال و مال و حال و پست و جاه می‌شود شاکر یقینا در رفاه لکن ار جای تشکر، یا که حمد کفر باشد بر زبان دائم به عمد هم دراین دنیا شود مشمول خُسر هم که در عقبی ببیند زجر و عسر کافر و لم یشکر حالش بد شود در تمام امتحانات رد شود پس همیشه شاکر خالق شویم همچو حیدر شاکری صادق شویم(از اشعارحقیر م. فرجی ستقی.مانا) 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
‌‌ 🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ☫بِسْـــــمِ‌الـلَّـهِ‌الرَّحْـمَنِ‌الرَّحِیـــــمِ☫ و اگر نفس متعلق به این و آن باشد به همه چیز علاقه داشته باشد ، هر چیزی توجه او را جلب بکند ، می دانید که تعلق تفرقه می آورد و تفرق پریشانی است و پریشانی اضطراب است ، نفس انسانی می شود مضطربه و این نفس به جایی نمی رسد ، خصوصا در امور علمی. نفس مضطربه در نماز هم تجمع ندارد. در یک نماز هزار جا سر می زند، ولی همین که مطمئنه شد به همه جا می رسد. فاصله ندارد ، مطمئنه شدن همان و مخاطب به خطاب " یا ایّتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربّك راضیة مرضیة " همان. واینکه می بینی مخاطب نمی شود ، این است که قلابها او را فرا گرفته و به این سوی می کشاند: تن زده اندر زمین چنگالها جان گشاید سوی بالا بالها و این قلابها نمی گذارد که نفس مطمئن شود و توحید و تجمع داشته باشد ، تا به خود بیاید و بگوید من کیستم_به کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود_ پس هنوز به ورطه ی من کیستم نیافتاده ایم ، لذا مشکل داریم 📔صد و ده اشاره 📚متن دروس و شرح دستورالعمل‌‌های عرفانی و اخلاقیِ سیر و سلوک علامه ذوفنون علامه 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❓ سلام لطفا سوالمو بزارید من کلی نقص تو ظاهرم هست ک باعث شده هیییچ اعتماد بنفسی نداشته باشم نمیتونم با کسی چهره ب چهره بشم..عذاب میکشم جرات وشهامت تو اجتماع رفتنو ندارم ،روز وشب تو خونه ام..روز وشبام بدون هییییچ دلخوشی و امیدو هدفی مبگذره ت رو قران کسی میدونه راهنمایی کنه اولین مشکلم خط عمیق و مزخرف لبخنده که خیلی عمیق و رو مخه انگیزه رو ازم گرفته بعدی خط و چروکای زیر چشامه که خیلی اذیت کننده ان.. پوستم خیلی شله..عین کاغذه دستام پر چین و زمخت موهام ۸۰درصد سفید همینا باعث شده قید ازدواجو بزنم و بهترین خواستگارا رو رد کنم تو رو خدا اگ کسی درمان موی سفید ک مصنوعی نباشه و دقیقا همرنگ م‌و باشخ میدونه بگه واقعا تو اینه گ نگا میکنم و موهای سفیدمو میبینم از خودم و همه چی بیزار میشم این خط خنده هم خیلی اذیت میکنخ کسی تجربه خودش یا اطرافیان داشتخ بگخ؟ دارم ب کشیدن پوست فکر میکنم ولی ازعوارضش میترسم یه راه تضمینی و کم تحاجمی تر سراغ ندارید؟؟ ب نظرتون پوستمو بکشم؟ شما یا اطرافیانتون تجربه ندارید؟ این تبلیغات سایتا ک واسه رفع سفیدی مو هست سفارش ندادید؟؟ بنظرتون الکیه؟ یه راه کم ضرر برا رفع سفیدی مو ک رنگ خود مو باشه بگید ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ آیدی ادمین: @Fatemee113 منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 در این 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 چشم سبز عزیز من.... داستان زندگی اعضا 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 5⃣حالا دیگه خبر به جشم سبز رسید  مادرش چقدر منو میدید گریه میکرد جشن عقد منو علی عین عرو
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 6⃣خلاصه همه فامیل مادریم که با ازدواج منو چشم سبز مخالف بودن همشون از ازواج دخترخالمو چشم سبز خوشحال بودن.مادرم فوق العاده به حرف برادر و خواهراشه.حتی حاضره بچه هاشو فداشون کنه.به زبون   میگه جونمو بچه هام ولی در عمل نه. اینو همه برادر خواهرام میدونن.زن چشم سبز طی دوسال دوتا بچه به دنیا آورد بچه اولش به دنیا اومد بعد چهل روز پدر چشم سبز مرد بچه اش یکساله بود که بچه دومش رو باردار شد بچه دومش به دنیا اومد به محض اینکه مادر و بچه رو آوردن روستا مادر چشم سبز مرد به طوری که زن چشم سبز و بچه اش رو از ماشین پیاده کردن مادر چشم سبز رو سوار کردن آوردن درمانگاه روستا علی شون که دکتر گفت همونجا تموم کرد اینقدر درگیر مشکلاتم بودم که به چشم سبز فکر نمیکردم هر کاری میکردم که نظر پدر شوهر رو جلب کنم نشد حتی برای علی هم مهم نبودم شب دیر می اومد خونه روز هم فقط موقع ناهار میدیدمش حتی هیچ حرف عاشقانه ای در طول عقدم از علی نشنیدم 9 ماه بعد از عقدمون علی رفت سربازی خیلی گریه میکردم خیلی تنها بودم پدر شوهرم هم نمیذاشت برم روستا پیش پدر مادرم😔اگرم میرفتم تا یه فامیلمون رو میدید پیغام میفرستاد که این عروس به درد ما نمیخوره منم برای اینکه پیش فامیل آبروم نره مدام پیششون بودم در واقع نه به عنوان عروس بلکه کلفت خونه خودشونو خواهر شوهرم بودم علی هم که می اومد مرخصی انگار که سالیان سال با هم بودیم براش عادی بودم من یه دختر احساسی ولی علی برعکس من هیچ سفر دو نفره ای تا به امروز باهم نداشتیم هر زن و شوهری رو دیدم که عاشقانه با هم هستن حرف میزنن تفریح میرن یا اینکه شوهراشون براشون کادو میگیرن من حسرت میخوردم ولی هیچ وقت به چشم سبز فکر نمیکردم انگار برام وجود نداشت حالا به خاطر دعا بود یا علاقه نمیدونم ولی علی رو در حد پرستش دوست داشتم عروسی کردیمو بماند چه بی احترامی هایی خواهر شوهرم به فامیلامون کرد تا این حد که داداشم گریه میکرد و میگفت  آبرومون رفت شد صبح عروسی تا ظهر شوهرم پیشم بود ولی از بعد ازظهر رفتم برای رسیدگی خونه.کمو بیش روزگار گذروندم سه ماه بعد عروسیم اصلا نفهمیدم چه جوری ولی باردار شدم این 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️آرزوهایت را از او طلب کن ✨چرا که ♥️خواست خواستِ خداست ✨هر آنچه او ♥️بخواهد همان مي‌شود ✨به اراده ی او ♥️هرغیر ممکنی ممکن می گردد ✨شبتون پر از ♥️آرزوهای دست یافتنی 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️🌺 🗳 نماینده محترم! شما رای آوردی؛ 🤦‍♂ زن و بچّه شما که رای نیاوردن! 🙏 پس تورو خدا جلوشونو بگیر!! ⛔️ 👂چند جمله درِ گوشی با و نامزدهای 🎙 سیدطاها میرمحمدحسینی 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 چشم سبز عزیز من.... داستان زندگی اعضا 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 6⃣خلاصه همه فامیل مادریم که با ازدواج منو چشم سبز مخالف بودن همشون از ازواج دخترخالمو چشم
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 زمانیه که از عقد منو علی تقریبا 5 سال میگذره و این مدت ازدست پدر شوهر بچه خواهر شوهر جهنمو به چشمم دیدم رو نماز دعا میکردم خدایا تو که از دلم خبر داری که چقدر دختر دوست دارم ولی تو رو قسم به مقربین درگاهت بهم پسر بده شاید نظر پدر شوهر نسبت به من عوض بشه چون خواهر شوهرم 3تا دختر داشت بچه منم نوه اول پسری میشد نگو که خودمو نفرین میکردم خدا جوابمو داد یه پسر بهم لطف کردتو دوران بارداری حتی یه بار نرفتم دکتر به علی میگفتم میگفت خانواده ام باید بگن من روم نمیشه پیش اینا تو رو دکتر ببرم در صورتیکه خواهر شوهرم 2سال قبل من باردار بود هر ماه دکتر زنان بود تا اینکه از طرف بهداشت منو فرستادن هلال احمر تو یه شهر دیگه باید واکسنی میزدم که خونه بهداشت نداشت  علی منو مادرم رو برد خونه فامیل مامانم خودش برگشت رفتیم هلال احمر واکسن زدیم فامیل مامانم که تو بیمارستان کار میکرد به زور منو برد دکتر که ببینن جنسیت بچه ام چیه.علی فرداش اومد دنبالمون هی میگفت چه خبر اول گفتیم بچه دختره گفت اشکال نداره همین یکی باشه ولی بعد بهش گفتیم پسره کلی ذوق کرد بچم بدنیا اومد پسر تپل و سبزه.اما پدر شوهر با من قهر کرد که دخترم 3تا دختر داره تو پسر زاییدی این غصه میخوره تا دو هفته برا پسرم اسم نزاشت به علی میگفتم میگفت هرچی بابام بگه من نمیتونم روش اسم بذارم تا اینکه عموی شوهرم فهمید و اومد رو پسرم اسم گذاشت اختیار پسرمو نداشتم مادر شوهر هر غذایی پیدا میشد تو حلق بچم میکرد حتی برای ختنه کردنش از منو علی اجازه نگرفتن.یه صبح مادر شوهرم اومد تن بچه لباس پوشید گفتم کجا گفت پدر بزرگش میخواد ببره اینو ختنه کنه هر چی گفتم صبر کنید علی بیاد فایده نداشت علی رو ماشین کار میکرد و بدون مسافر رفت یه شهر دیگه  گفت دل ندارم ببینم اما زنگ زد پسر عموش اومد پیشم که تنها نباشم پسرمو بردن داخل مطب پدر شوهر مادر شوهرم دستو پای پسرم رو گرفتن و دکتر ختنه اش میکرد صدای گریه هاش گوش فلک رو کر میکرد منم از بیرون خودمو میزدمو زجه میزدم خواهر شوهر اومد خونمون دید پسرمو ختنه کردن تبریک نگفت که هیچ گفت تو یه وجبو چاک دادیو بچت به دنیا اومد نه چشت از حدقه در اومد نه دهنت 2متر باز موند آخه من درد زایمان نگرفته بودم مجبور شدن سزارین کنن اذیت آزارهای پدر شوهرم ادامه داشت بهم میگفت خر خریدم برام خریت نمیکنه برای اولین بار جوابشو دادم گفتم من آدمم اگه برای پسرت خر میخواستی زودتر میگفتی چون راه رو اشتباه اومدی اون شب به خاطر این حرف اینقدر اذیتم کرد که رو خودم نفت ریختمو خودمو آتیش زدم دامنم آتیش گرفت و پدر شوهر مادر شوهرم اومدن خاموش کردن پدر شوهرم گفت غلط کردم دیگه چیزی بهت نمیگم ادامه دارد.. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️🌺 سلام خانمی که فرمودن شانه هایشان افتاده اند موقع راه رفتن همیشه سینه را بده جلو وهمچنین کلاس یوگا خیلی برای شما عالیه برا ی ظهور آقا امام زمان عج صلوات 🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃 سلام فاطمه جان دوست عزیزی که گفته بودن توقم پتوفروشی قیمت مناسب میخان نیروگاه یادگارامام پتوفروشی غزاله هستش اگه تونستن ی سربزنن ببینن قیمت هاش مناسب 🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃 سلام آدرس دندانپزشکی توشهرقم زنبیل آباد دندانپزشکی بهار اکثرا دکتراش خانم هستن وکارشون هم عالی 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 چشم سبز عزیز من.... داستان زندگی اعضا 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 زمانیه که از عقد منو علی تقریبا 5 سال میگذره و این مدت ازدست پدر شوهر بچه خواهر شوهر جهنم
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 علی آخر شب اومد خونه فهمید و با من قهر کرد که چرا این کارو کردی که پدرم بگه غلط کردم خلاصه گذشتو بعد از یه مدت با من آشتی کرد ولی در حد یه سلام.خدا میدونه تو غربت چه تنهاییها و سختیهایی کشیدم خواهر شوهرم خونه درست کرد و رفت خونش پدر شوهرم هر روز منو با یه بهونه ای میفرستاد خونش که برم بهش سر بزنم اگه نمیرفتم ناراحت میشدو دعوا حالا که میرفتم دختر خواهر شوهر منو بچمو مینداخت بیرون میگفت چرا هر روز میای خونمون.چاره ای جز گریه کردن نداشتم خدا جواب خیانتمو خوب داده بود اونایی که برام میمردنو ول کرده بودم حالا باید از خانواده علی محبت گدایی میکردم پسرم یک سالش شد منو فرستادن مغازه که برو برای خونه خرید کن در صورتیکه مسولیت با پدر شوهرم بود نگو منو فرستادن دنبال نخود سیاه.از مغازه اومدم دیدم پسرم تا منو دید اومد بغلم گریه میکرد بچه از بس گریه کرده بود چشاش باد کرده بود و قرمز بود من نبودم بچه رو بردن آرایشگاه موهاشو ماشین کردن بچه هم ترسیده بود تموم کارای خونه از پختو پز بشور و بساب با من بود تواین مدت مادر شوهر با سلیقه خودش برام لباس میگرفت منم باید میپوشیدم حالا وضعیت پوشیدنم از خونه بابام هم بدتر شد بچم شد پنج سالش ماهم یه خونه 50 متری درست کردیم شوهرم نبود دیگه ماشین مسافرکشی نداشت رو نیسان کار میکرد پدر شوهرم آخرای آبان 85 بود بخاری بدون لوله بوفه یه 12متری موکتو برد خونمون گذاشت و بهم گفت برو منم گفتم تا علی نیاد نمیرم علی اومد گفت زنت وسایلشو برد خونتون بدون اجازه ما میخواست بره علی ازم پرسید قسم خوردم که نه به کسی که با نیسان وسیله ها رو برده بود خونمون زنگ زدم که من بهت زنگ زدم بیا وسیله ها رو ببر یا پدر شوهرم اون آقاهه گفت پدر شوهرت تا علی  دست از سرم برداشت هر وسیله که روز پاتختی به من دادن ازم گرفتن خلاصه اومدیم خونمون علی دوتا نون یه بسته پنیر یا یه کپسول گاز برام گرفتو رفت تا دوست علی و زنش به دام رسیدن دیگه از آزار اذیتهای خانواده علی بگذریم خدا میدونه حتی به اندازه آزار یه روزش رو براتون نگفتم اگه بگم تا دو سه ماه فقط باید داستان زندگی منو بخونین.اینو یادم رفت بگم یکی دوسال بعد از ازدواجم چشم سبز معتاد شد بعداز اینکه اومدیم خونمون مطمئن شدم علی هم معتاده خونه پدرش بودیم فهمیده بودم به پدر مادرش میگفتم پدر شوهرم میگفت نمیذاری پسرم بره بیرون که پیشت بخوابه..تو همین سالها فهمیدم مادر شوهرم برای اینکه علی با دختر عموش ازدواج نکنه منو عروس خودش کرد چون اونا مثل من براش کلفتی نمیکردن.همون دعا باعث شد دو ماه بعد ازعقدم مریضی ااعصاب گرفتم خود زنی میکردم کارم به خوردن قرص اعصاب کشید منکه یه زندگی خوب و عالی رو با علی تصور میکردم شدم کلفت خونشون کارم شده بود قرص خوردن.بیست سال تموم حتی به چشم سبز فکر نکردم حتی یادم رفته بود که یه روز دوسش داشتم ولی درست پنج سال پیش یه شب خوابیدم صبح بلند شدم یه آدم دیگه بودم مثل اصحاب کهف انگار بعد از بیست سال از خواب بیدار شدم همه چیز تغییر کرده بود شب و روز گریه میکردم با خودم میگفتم چه جوری به علی بله گفتم چه جوری پیشش خوابیدم وای خدای من چشم سبز ازدواج کرده و دوتا هم بچه داره من چه جوری تونستم از علی بچه دار بشم همون حسی که از پنجم ابتدایی تا سوم راهنمایی رو به چشم سبز داشتم در من زنده شده بود شب وروزم گریه بود تا اینکه بعد 4سال سوختن به خواهرم گفتم دلم داشت میترکید خواهرم دلداریم میداد دلمم نمیخواد زندگیم بهم بخوره.اعتیاد علی از تریاک به ترامادول، شیشه و حشیش و حتی نوشیدنیها رو هم خودش درست میکنه و مصرف میکنه یه بار ترکش دادم بعد از دو ماه دوباره شروع کرد از 4 سال پیش علی هر چند وقت یه بار بهم میگه دوستت نداشتم مادرم باعث بانی ازدواج بود خیلی میخوری خرجت 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 چشم سبز عزیز من.... داستان زندگی اعضا 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 علی آخر شب اومد خونه فهمید و با من قهر کرد که چرا این کارو کردی که پدرم بگه غلط کردم خلاص
🍃🍃🍃🌸🍃 زیاده باید کار کنی نون مفت ندارم بهت بدم این حرفا منو بیشتر از علی دور کرد دلم شکست از اونجا رونده و از اینجا مونده شدم امسال بعد از 25 سال به اصرار چشم سبز و خواهرم به اندازه یک ربع باهاش تلفنی صحبت کردم بازم گفت طلاق بگیر گفتم نه بخاطر پسرم به خاطر پسرات به خاطر علی به خاطر دخترخاله ام نمیتونم چشم سبز فعلا چند ماهی میشه مواد ترک کرد بهش گفتم همون موقع باید نامه و عکسام رو پیش علی رو میکردی شاید که نه علی حتما ولم میکرد الان نمیخوام حلالم کنی ولی دنبال مواد نرو باهاش خداحافظی کردم به خاطر مواد علی و سردیهاش منم سرد شدم دیگه برام مهم نیست فقط به عنوان بابای بچه و یه همخونه قبولش دارم علی مدام بهم میگه دوستت ندارم ولی بعدش میگه عصبانی بودم بهش گفتم خدا مادرت رو لعنت کنه اگه برای تو مادری میکرد منو تو قسمت هم  نبودیم خودشم میگه آره راست میگی گفتم بهم مهلت بده پسرمون سرو سامون بگیره من میرم علی میگه کی سرو سامون میگیره گفتم دانشگاهش تموم بشه و ازدواج کنه(پسرم امسال دانشگاه پیام نور قبول شد)میگه خدای من اینجوری که تو میگی یعنی هفت هشت سال دیگه باید بمونی باورتون نمیشه خودم خودمو دعا میکنم که مثل این بیست سال گذشته چشم سبز رو فراموش کنم  دیگه فقط زنده ام علی با حرفاش منو کشت پدر شوهرم هم چند سال پیش فوت کرد ولی از شش ماه قبل مرگش دست و پامو میبوسید که حلالش کنم حتی خونه شون بودیم پیش منو علی و پسرم با مادر شوهرم دعوا کرد بهم گفت مادر شوهرت منو پر میکرد من دعوات میکردم علی گفت تو که میدونستی فاطی گناهی نداره چرا این همه اذیتش کردی گفت اینقدر مادرتو دوست داشتم تا زنتو اذیت نمیکردم مادرت خوشحال نمیشد من این دنیا و آخرتمو به خاطر مادرت فروختم منم اینو پارسال به جدش بخشیدم اسیر خاکه خدا ازش بگذره ولی از جونیمو زندگیم چیزی نفهمیدم حالا شب میخوابم دعا میکنم صبح زنده نباشم ولی باز چشام به روی این زندگی لعنتی باز میشه من همین یه پسر رو دارم دعا کنین عاقبت بخیر بشه منم بتونم چشم سبز رو فراموش کنم 42 سالمه منو علی هم سن هستیم خواهرم عضو کاناله حتما داستان زندگیم رو میخونه میدونم بهم میگه حالا که داشتی داستان زنگیتو مینوشتی حداقل اندازه یه سال سختیتو مینوشتی نه اینقدر خلاصه.ازش ممنونم که همیشه سنگ صبورم بوده از شماها هم ممنونم که حوصله کردینو خوندین برای عاقبت بخیری همه دعا کنیم الهی همه عاشقا بهم برسن از ادمین عزیز هم تشکر میکنم دوست دارم یه نویسنده بامن تماس بگیره قرار بذاریم همه زندگیمو براش بگمو اون یه کتاب بنویسه مطمئنم یکی دوتا فیلم هندی ازش در میاد😔 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 💌 «برادران ! دنیا خانه گذر است و نه خانه سکونت و بقا . خداوند آن را برای سنجیدن اعمال انسان ها و انتقال به آخرت قرار داده است ؛ از این رو ما میهمانانی بیش نیستیم....» 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام فاطمه جانم خوبی ممنون بابت کانال خوبی که دادی، عزیز دلم من لحظه شماری میکنم پارت بعدی داستان هارو بفرستی...😍 این ویدئو رو لطف کنید بذارید گروه برای همه اونایی که تو زندگی کم اوردن 😢 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🌸🍃 🌺❤️ سلام فاطمه جون... شب خواستگاریم همسرم میگفت من استرس دارم نمیدونم چی بگم شما بفرمایید... منم خیلی ناخودآگاه گفتم منم با اینکه استرس دارم ولی می فرمایم😂😂😂😂 وای دیگه که یخ دوتامون باز شد..یادش بخیر😂 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #سرنوشت🌱 سبحان سریع گفت _چرا مگه چی شده کیمیا دوباره ایستاد کامل برگشت سمت سبحان و
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🌱 کیمیا دوباره راه افتاد با صدای کمی بلند گفت _ هر وقت که گفتن چیکارم دارن بهت میگم که از فضولی نمیری سبحان خودشو به کیمیا رسوند و گفت _یعنی خودت نمیدونی کیمیا کلافه گفت _ نه به خدا به پیر به پیغمبر قسم نمی دونم دست از سرم بردار سبحان چشماشو ریز کرد مشکوک گفت مگه به چه زبانی باهات صحبت کرد که نفهمیدی چی میگه کیمیا دوباره ایستاد و گفت _ ولم کن من باید زودتر برم سبحان باخنده گفت _من که نگرفتمت ولی قول میدم بگی برم کیمیا کلافه گفت _ قرار ملاقات گذاشت ولی تو مطمئن باش اونی که تو ذهن مریض تو هست نیست حالا خداحافظ کیمیا سریع رفت خونشون و سبحان روی نیمکت پشت ساختمون زیر درخت کاج همون جای مورد علاقه‌اش که اولین بار با کیمیا حرف زد نشست سیگاری از جیبش درآورد و روشن کرد در افکار خودش به کیمیا فکر نمی کرد به خودش فکر می‌کرد به احساسات جدیدی که در درونش به وجود آمده بود و نمی فهمیدشون یاد کیمیا و عصبانی شدنش افتاد و تیکه موی پیچ پیچی که از کنار شقیقه اش بیرون اومده بود و دل هر بیننده ای رو مثل پیچ و تاپ خودش به پیچ و تاپ میانداخت لبخندی روی لبش اومد و بعد از لبخند خودش متعجب شد نمیدونه چرا اینجوری شده تو خونه کیمیا مثل این چند وقت پیش بحث زهرا و عماده عماد از زهرا خواسته که برگرده زینب خانوم تحت فشار گذاشته که حتما برگرده و به طلاق فکر نکنه حسین به طلاق و یا حداقل تعهد محضری اصرار داره و حسن آقایی که ذهنش درگیر حرف مردم ولی دلش با دخترشه و به راحتی و خواست دل او فکر میکنه به اینکه چیزی که مشخصه اینه که عماد دیگه قابل اعتماد نیست رضا مثل همیشه خونسرد هیچ نظر خاصی نداره اوایل به تقاص و تلافی فکر می‌کرد ولی الان عجیب تو خودش است و مشخص که موضوعی ذکر و فکرش رو بد جور به خودش مشغول کرده چیزی غیر از علاقه اش به زیبا 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c