eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
37.3هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
4.2هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
**🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام در مورد اون خانمی که گفتن سینه بچه اش درد می کنه می خواستم بگم که ناراحت نباشه چیز مهمی نیست داره به سن بلوغ میرسه بخاطر همینه یکی از آشناهای من بچه اش این جوری بود الان که بزرگ شد خوب شد❤️❤️ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 سوالمو بزارید و بقیه راهنمایی کنن. اصلا چطوره همین موضوع رو تبدیل به چالش کنین و خانما از تجاربشون و مشکلشون در این مورد بگن تا بقیه اگاه بشن و .... 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 سوالمو بزارید و بقیه راهنمایی کنن. اصلا چطوره همین موضوع رو تبدیل به چالش کنین و خانما از تجا
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ ❓ من یه مشکلی دارم که خیلی باعث عصبانیتم شده از شما ادمین مبخوام سوالمو بزارید و بقیه راهنمایی کنن. اصلا چطوره همین موضوع رو تبدیل به چالش کنین و خانما از تجاربشون و مشکلشون در این مورد بگن تا بقیه اگاه بشن و .... مشکل من حموم رفتن مامان بابامه اینا دیگه گندشو دراوردن با وجود داشتن بچه مجرد و نوجوون و تازه عروس و تازه داماد اینا اصلا خجالت و حیا حالیشون نییست و هفته ای دوبار رو حتما باید برن حموم حالا اینش بکنار شبا عوض اینکه اروم و یواش درا رو باز بسته کنن و مواظبت کنن بابای احمقم اصلا مراعات نمیکنه و درا رو باز و بسته میکنه چراغارو روشن میکنه خیلی ایجاد مزاحمت میکنه و بیدارمون میکنه بعد...‌ من خیییییلی حرص میخورم دلم میخواد همون لحظه خفه شون کنم اخه ادمی ک عقل داشته باشه باید پاورچین و یواش راه بره نه که..‌ بعدشم اینا با این سنشون نزدیک ۶۰ سال شونه چ معنا داره هفته ای دوبار برن حموم؟ من تو کانالا میخونم یا میشنوم که بقیه پدرمادرا حتی روشون نمیشه جلو بچه هاشون حموم برن .‌‌یا زمانی میرن ک بچه هاشون نباشن اونوقت اینا جلو بچه های نوجونشون ....جلو دامادشون....جلو عروسشون میرن حموم. اصلانم خجالت نمیکشن من دیشب خیلی دیکه عصبی شدم و میخواستم همین امروز ب مادرم بگم خودشونو جمع کنن ، دیگه شورشو دراوردن و باید مراعات کنن و چ معنا داره هفته ای دوسه روز برن حموم؟؟ میخوام هرچی از دهنم در میاد بگم. بنظر شما حق با منه یا با اینا؟؟؟ اخه خیلی دیگه بی حیان اینا..گندشو در اوردن‌‌‌‌..شبا نمیزارن خواب بیوفتیم بعد..‌‌ من الان از دیشب تا الان خیلی اعصابم بهم ریخته اس و فشاری ام دلم میخواد ابروشونو ببرم و هر چی از دهنم میاد بگم اخع تازه عروس دوماد که نیستن انقد حموم میرن من تجربه ای ندارم از شما سوال میکنم ؛ ایا حموم رفتن اینا طبیعیه؟؟؟ بقیع هم همین مقدار میرن حموم؟ به مامانم چی بگم ک خودشو نو جمع و جور کنن؟؟ من نمیتونم اگه قراره بگم ،دعوا نکنم و ریلکس بگم خانما تورو خدا شما هم تجاربتوتو بگید و منم راهنمایی کنین من خیلی عصبیم درضمن از شما بچه دارا خوااااهش میکنم حتی اگ بچع هاتون کوچیکن شبا یا زمان رابطه کاری نکنید سر و گوششون بجنبه اتفاقا زمانی ک بچع ان بیشتر باید مواظبت کرد تا چیزی متوجه نشن من از بچگیمم خاطره مزخرف دارم با این سهل انگاریهای احمقانه اینا بچه ها خیلی بدشون میاد از پذیرفتن این حقیقت کاری نکنیدزودتر اززمان موعد بفهمن خوشحال میشم ازین پیام به عنوان یه چالش استفاده کنید تا این مسائل که جایی حتی تو خانواده نمیتونه گفته بشه اینجا گفتع بشه تا بهتر بتونیم با این موضوع کنار بیایم و اگاهی مون بیشتر بشه و بفهمیم چی اشتباهه چی افراط...چی تفریط ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ آیدی ادمین: @Fatemee113 منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 در این 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🌸🍃 ❤️🙏 خدایا ...خدایا به حق پهلوی شکسته خانم زهرا قسمت میدم به مصیبت های که کشیده هر کسی هرجا هست جوان‌های مارو عاقبت بخیر مشکلاتشون رفع هر کسی مریضی داره با دست های خودت لباس عافیت تنشون کن ..الهی آمین..شبگرد 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام اون خانمی که گفتن خواهرش کم خونی دارن و موقع پریودی خونریزی دارن سویق عدس از عطاری بگیرن صبح ناشتا دو قاشق بدون آب بخورن تا چندروزی ادامه بدن برای کم خونی هم قرص خون از عطاری بگیرن سلام برای خانمی که گفتن دخترشون بچه اش سقط میشه روزی ده تا یا بیشتر عناب بخورن غلضت خون دارن اب زرشک آب انار بخورن 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی زانوانم را در آغوش کشیده بودم و تکاپوی بی حاصل عمه را شاهد بودم، ساعت از چهار ع
🍃🍃🍃🌸🍃 پشت دست آزادم را روی صورتم کشیدم و کنار بهزاد ایستادم. اخم های او در هم بود و مشتان گره کرده اش عصبانیتش را به رخ می کشید . سید با لبخند برگه را به سمتم روی میز کشید . -بفرما دخترم این جا رو امضا... حرفش را با چشمان سرخ شده و اشک های بی کسی ام قطع کردم. سر به زیر انداخت و زیر لب چیزی زمزمه کرد . دوباره صدای زنگ گوشی بهزاد بود که او را از کنارم عقب کشید. مکالمه اش کوتاه بود . حواسم را از بهزاد و کارهایش گرفتم و به دختری که درست مقابلم آن طرف میز ایستاده بود، دادم . اخم هایش در هم بود اما مانند من غم در حال و روزش بیداد نمی کرد . خودکار را میان انگشتانم گرفتم. دستم می لرزید آن قدر که عمو کنارم ایستاد و آرام زیر گوشم پچ پچ وار گفت: امضا کن دخترم این راه دیگه برگشتی نداره... با مکث طولانیی امضا را روی برگه ای که عکس هر دویمان قاب شده بود، زدم . صندلی های فلزی آزمایشگاه تکیه گاه بدن بی جانم شده بود، از محضر تا همین دو خیابان بالاتر را چنان در آغوش خان جون زار زده بودم که نفسم بالا نمی آمد و عمو با قساوت تمام حتی نگذاشته بود کمی آب بخورم. حالا باز هم نگاه بی پروای آن پسر که صرفا برای حرص دادن بهزاد بود، روی صورتم زوم شده بود. چه میخواست از چشمان پف کرده و چهره ی درب و داغانم؟با شنیدن نامم از زبان پرستار از جا بلند شدم. محیط پر جنب و جوش آزمایشگاه روی مغزم پایکوبی می کرد و بدتر از آن وقتی که نامم را با آن پسر یک جا خواندند یا حتی آن برگه ای که عکسمان کنار هم زشت ترین قاب جهان را ساخته بود، فشار عصبی زیادی را متحملم می کرد . بهزاد به همراه آن دختره که فهمیده بودم نامش آرزو است بعد از دقایقی از اتاق بیرون آمدند. چهره ی عصبی بهزاد و رگ های بیرون زده ی پیشانی اش خبر از نابسامانی اوضاع در آن اتاق می داد . گوشه ی چادر را در دستم فشردم و زودتر از او وارد اتاق شدم و روی صندلی چرم مشکی رنگ نشستم. زن میان سالی که رو پوش سفید داشت با کمی تند خویی گفت : آستینت و بده بالا خانم . مطیعانه کاری که خواسته بود را انجام دادم. سه مرحله آزمایشی که باید را انجام دادیم و تمامی این لحظات از بودن در کنار آن پسرک فرار کردم. هر کسی که چهره ام را می دید که به آسانی تشخیص می داد که این ازدواج یک جایش حسابی می لنگد . دستانم بالا رفت و با حرص کش چادرم را پایین کشیدم. گرمای هوا و اتاق در بسته و دخترانی که در کلاس نشسته بودند و یک در میان سوالات مسخره می پرسیدند، حالم را بر هم می زد. نگاه از پروژکتور و عکس درونش گرفتم و به یک باره از جا بلند شدم؛ واقعاً دیگر تحملم طاق شده بود . زنی که با خوشرویی در حال جواب دادن سوال دختره کناری ام بود، مخاطب قرارم داد . -سوالی داشتین؟ سرم را تکان دادم . -ن...نه می خوام برم بیرون حالم خوب نیست . خودکار درون دستش را همراه با برگه ی روی میز برداشت و به سمتم آمد. نامم را پرسید و بعد با همان لب های خندان دستش را به سمت در نشانه رفت . -می تونی بری بیرون عزیزم ضعف کردی . از ساختمان آزایشگاه بیرون رفتم و ناچار روی پله نشستم. خبری از خان جون و بقیه نبود. سر م را میان دستانم گرفتم و چشم فشردم . گشنگی و ضعف آخرین چیزی بود که به آن توجه می کردم . صدای قدم های کسی کنارم متوقف شد . -حالت خوبه چت شده؟ نور آفتاب مستقیم به چشمانم می تابید . گردنم را کمی عقب دادم با و چشمان ریز شده به بهزاد نگاه کردم اما سیاهی که مقابل چشمانم بود نگذاشت چهره اش را واضح ببینم، ناچار بلند شدم و دست به دیوار گرفتم . -هیچی خوبم...خان جون اینا کجا رفتن؟ سرش را تکان داد و به سالن اشاره کرد . -بیا بشین الان جواب آزمایشا رو میدن ادامه دارد... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🌸🌱🌸 ❤️ سلام بر رزای مهربان و عزیزان در مورد خانمی که سینه ی بچشون بزرگتر هستش عزیزم دکتر ببر و از دکتر بخواه که ازمایش هورمونی و سونو از سینه بنویسه و ی جای دقیق ببر که انجام بده اگه هر چی باشه سونو نشان میده به امید خدا چیز مهمی نیست و اینکه از مدرسه می‌ترسه اینجا یک سوال هست آیا به خودتان وابستگی‌ داره و اینکه آیا اگه جای دیگه ای بره مثلا باشگاه همون حالت رو داره اگه فقط در مورد مدرسه اینجوره حتما چیزی یا فکری آزارش میده با ملایمت وبا صبوری علت رو بفهمین بعضی اوقات بچه ها نمیتونن با مشاوره ارتباط بگیرن بهترین گزینه شما هستید بگید شما هم بچه بودید استرس داشتید ی چیزی شبیه مشکل ش بیان کنید امیدوارم گره از مشکل همه باز شود 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام خسته نباشید خدا قوت فاطمه خانم گل واقعاکانال رنج کشیده ها عالی هست ممنون وسپاسگزارهستم ازبوجود آوردن چنین کانال آموزنده ای چقدر تو این کانال تجربه کسب میکنیم خدا بهتون قوت بده وهمچنین عاقبت بخیر باشید چقدر لذت میبرم از داستانهای که گذاشته میشه در کانال خصوصا داستان ایلای که از اشتباهاتش درس گرفتم یکی از بزرگترین اشتباهات ایلای نگفتن اتفاقاتی که در روزمره براش پیش میومد اگه ماجرای مزاحمت ساسان رو به محمد گفته بود الان به این ماجرا گرفتار نمیشد و بعد بنظر بنده در مهمونی باغ سارا رو میبینه 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺 ❤️❤️
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
**🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایلای سمیه دوباره کلاه رو رو سرم گذاشت و گفت _پس اهل شعر و
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم (یاس) با ترس زیاد گفتم من به میل خودم نیومدم ولی دیگه چه فایده‌ای داره دیگه حتی اگه شوهرمم پیدام کنه فایده‌ای نداره شدم یه زن معتاد بی‌آبرو سمیه که نمی‌خواست این بحث رو ادامه بدیم گفت _وویی خیلی سرده یه دونه از اون شعرات دوباره بخون تا برگردیم خونه نمی‌خوام اخراج بشم باید انقدی پولدار بشم که حضانت بچه‌مو بگیرم نمیشه یکم بیشتر بمونیم با لحن محکمی گفت نه دیگه بسه تا خونه برسیم یه شعر بخون چشمم به آسمون افتاد تیره و تار بود مثل روزگار من بود برای سمیه نبود برای دل خودم می‌خوندم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ از بـــاغ مـــــی‌برند چــــراغـــــانـی‌ات کنند تا کـــاج جشن هـــای زمستانـــی‌ات کنند پـــوشـــانده‌اند «صبح» تـو را «ابرهای تار» تنهـــا به این بهـــانه کـــه بارانـــی‌ات کنند یوسف! بـــه این رهـا شدن از چاه دل مبند این بــــار مـــــی‌برند که زندانـــــی‌ات کنند ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی شایـــد به خــــاک مــرده‌ای ارزانی‌ات کنند یک نقطــه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطـــه‌ای بتـــرس که شیطانـی‌ات کنند آب طلب نکــــرده همیشـــه مــراد نیست گاهـــی بهانـه‌ای است که قربانی‌ات کنند ❤️❤️❤️❤️❤️ سمیه کمی تن صداش رو بالاتر برد و گفت _وای چه شعر قشنگی اصلاً فکر نمی‌کردم شعر خوندنم حس خوبی به آدم بده آخه دوره شعر و شاعری گذشته با ناامیدی گفتم ____آره و سمیه دوباره خم شد و کلاه افتاده از سرم را روی سرم گذاشت احساس می‌کردم غم همه عالم توی دل من جمع شده از محالات می‌دونستم که دوباره بتونم خانوادم رو ببینم توی خودم بودم که صدای مردی منو از عالم خودم بیرون کشید صدای همون مرد شیطان صفت بود که همراه مرد دیگری که پشتش به ما بود صحبت می‌کرد سمیه هول شده بود می‌خواست یه جوری مسیر رو تغییر بده برگرده که به قول خودش آقا مهران ما رو نبینه ولی دیر شده بود لرزش بدن من هم به خاطر سردی هوا هم به خاطر مصرف نکردن موادم بیشتر شده بود به وضوح می‌لرزیدم مهران با دیدن ما خنده روی لب‌هاش ماسید مرد روبروش رو کنار زد و سمت ما اومد... 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸**