eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
38هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 داستان زندگی من.....سرنوشت نازگل 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت اول سلام‌ب همه دوستان و اعضای کانال سلام‌به یاس عزیزم خداقوت بشما که انقدر درکوشش
🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت دوم مادرجانم رفت من موندمو یه خانم‌غریبه که اصلا نمیشناختمش شب عقد بابام دیده بودمش میگفتن مادرته،ولی اون‌هیچ شباهتی به مادرم‌نداشت،شب عقد که همه فامیل دورهم‌جمع بودن و مراسم شادی بود من شادنبودم‌گنگ بودم،همش به خانمی که میگفتن نازگل جان مادرته توجه داشتم،نگاش می کردم‌به چشم هاش،به لب هاش پس چرا شبیه عکسی که از مادرم داشتم نبود همش توفکر بودم و ماتو مهبوت نگاش می کردم همه نازمو میکشیدن،،گاهی میشنیدم که میگفتن اخی طفلک بچه،واین حرف منو به استرس مینداخت.... از بچگی از ادمایی که بهم ترحم داشتن بیزاربودم وفراری از محبت های بیجا و اغراق شده فراری بودم،دوست داشتم منم مثل بچه های عادی دیگه باشم ولی نمیشد نسبت بمن همش ترحم بودو ترحم.... دیگه اومده بودم‌خونه کسی که هیچ شباهتی به مادرم‌نداشت اما میگفتن مادرته...زول زده بودم بهش،یهو برگشتو نگام‌کرد گف چرا اینجوری نگام‌می کنی مگه من لولوخور خوره م سرمو تکون دادم یهو ادای ترسناک دراوردو دوید دنبالم دویدم خیلی ترسیدم تا اخر کنج خونه گرفتتم،،،،یقه م رو چسبید گف که من مادرت نیستم این‌چیزا که‌میگن‌همش دروغه تو فقط باید به حرف من گوش بدی وسلام.... خلاصه کنم براتون شبو روزهام همین جوری میگذشت روزها میرفتم‌مدرسه و از مدرسه که میومدم‌گشته و تشنه ی کنجی می نشستمو درس مینوشتم یکم‌که بزرگتر شدم‌دیگه‌مسئولیت خونه داری هم دادبهم که اکثرا جارو زدن یا دستمال کشیدن بامن بود لباس پهن می کردم رو طناب و اگر خشک میشد و یادم می رفت جمشون کنم یه کتک حسابی می خوردم،بچه بودم گاهی یادم‌می رفت یا دنبال بازیگوشی بودم توکارهام سهل انگاری می کردمو همیشه به بد نحوی تنبیه میشدم😔😔😔دست نامادریم خیلی سنگین بود ازسرم که میزد گاهی سرگیجه می گرفتم،،روزها می رفتم مدرسه و از شدت گرسنگی دلم ضعف می رفت نگاه به هم‌کلاسیهام‌می کردم وغصه می خوردم😔😔😔دوسال بعد اقاجانم فوت کرد و دقیقا ۹ روز بعدش خانم جانم😭😭انگار این دوتا فرشته زندگی من باهم عهد بستع بودن که باهم‌برن اونا که رفتن دنیای من خرابترشد،،، دیگه نامادریم خیالش اسوده تر بود داشتم بزرگ‌میشدم توجهم به اطراف بیشتر میشد بابام‌رفته بود یه شهر دیگه برای کار بابا کچ کاربود و هرجا که کار درست ودرمون میافتاد میرفت مرد زحمت کشی بود گاهی شب هاحس می کردم که یه ادم‌غریبه خونمونه اما تاریک میشد می ترسیدم جویا بشم یشب که خواب بودیم تو تاریکی صداهایی به گوشم رسید پاشدم‌اروم رفتم‌سمت صدا،،،صدا از اتاق بالایی میومد اروم‌رفتم‌از پله ها بالا از گوشه در دیدم که نامادریم با ینفر تو بد اوضاعی هستن😔 صحنه خیلی بدی بود کم سنو سال بودم بادیدن اون صحنه چنان به خودم‌لرزیدم که هنوز هم که هنوزه یادم نمیره......اروم‌اومدم‌پایین رفتم‌زیر پتو و کلی گریه کردم نمی دونم‌چرا ولی گریه می کردم... دیگه اگاهترشده بودم‌تقریبا میشه گف هرشب همین‌صحنه ها توخونمون تکرارمیشد و من شاهدش بودم با تمام‌بچگیم‌درک می کردم که این‌کار یه کاراشتباهه و نباید میشد بابا هرچند ماه یکبار یک هفته میومد و می رفت که اخرین بار من ۱۴ سالم‌بود که اومد و یک هفته موندو رفت😔😔دیگه بعداز اون‌بابام‌رو ندیدم انگار خداهم بامن سرجنگ داشت مگر من کیو داشتم یدونه بابام‌که اونم همیشه خدا فرسنگها از من دور میشد😔😔توراه تصادف کردو فوت کرد😭😭بدترین روزهای زندگیم بود اوج بلوغم با بدترین شرایط 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام فاطمه جان عزیزم خدا قووت مث همیشه بهترینی عزیزم اگه میشه خواهش میکنم برا مصلحت کشور این متن رو بزارین پیش حضرت زهرا س سربلند باشیم همه امون امیدوارم همه ای مردم عزیز کشورم اول در انتخابات شرکت کنن و دوم به فرد اصلح از همه نظر رای بدن تا دوباره مث 8سال گذشته😭دولت سیاه روحانی برنگرده خب از نظر من وخیلی از علما بزرگ عزیزمون وهمچنین جمع کثیری از پزشکان کشور که از مشهد شروع کردن اصلح جناب آقای جلیلی هستند😍 حالا چرا ایشون؟ جناب آقای جلیلی تو دولت شهید ریسی وحتی قبل تر از اون هزار طرح عالی و مشورت عالی به جناب ریس جمهور عزیزمون ارائه میدادن که ایشون هم با تمام توان اون طرح ومشورت ها رو اجرایی میکردم وحتی آقای ریسی در دفتر آقای جلیلی اتاق خصوصی داشتن وهنوزم هست اما تو این سالها آقایی جلیل نزدیک به 4000روستا سفر کردن وهمه مشکلات مردم رو میدونن براشون راه حل دارن حتی بنظرم طرح استفاده از انرژی بادهای سیستان بلوچستان با نظر ایشون و جوانان هایی نابغه ای کشورمون که با ایشون هم صدا هستند ارائه شده زمان تحریم ها بارها مشکلات برجام رو می‌گفتند اما از اونجایی که بعضیها سر دشمنی با این انقلابی که با خون شهدا جوون 13 وحتی 10ساله ما دارند همیشه از برجام دفاع می‌کردند و نتیجه اون شد دلار 30هزارتومنی وغیره که همیشه میدونن دولت روحانی خزانه کشور رو با موجودی صفر به شهید جمهور ما تحویل دادند اگر افکار وکمک هایی امثال آقایی جلیلی وخود شهید جمهور عزیزمون نبود معلوم نیس الان وضع ماها چی بود مدارک کامل این حرفایی بنده کلا موجود هست بیایین همه ماها فک کنیم کسانی که میرن به دیدن مردم ولی در جلسه اشون عکس شهید امور خارجه مارو پاره میکنن عکس شهید عجمیان مارو پاره میکنن آیا میتونند کشور مارو اداره کنن درصورتی که خودشون هم اعتراف میکنن که ما تخصصی نداریم در مسائل کشور هرچه نظر کارشناسان باشه همون اجرا میکنیم چطور میخواد کشور اداره کنه نکنه میخوان دوباره التماس دولت هایی غرب رو بکنن ونصف کشور رو تقدیمشون کنن از نظر مردم فهمیم ایران اصلح آقایی جلیلی هستند که درد مردم رو از نزدیک دیدن وگوش کردن و در مناظرات یه مشت دروغ و وعده به مردم عزیزمون نمیده اصلح ما آقایی جلیلی هست که مقام زن رو در کشور بالاتر از هر مقامی میدونه چون اعتقاد داره زن ها هستن که نابغه هایی کشور از هر نظر چه علمی چه فرهنگی چه سیاسی و..... رو تربیت میکنن وحتی اسم زن رو مقدس میدونن بخاطر اینکه نزاریم کسی اسم شهید جمهور عزیزمون رو از خاطرها کمرنگ کنه رای همه ای مردم عزیز این انقلاب آقای جلیلی باشه زنده وپاینده باشین 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت دوم مادرجانم رفت من موندمو یه خانم‌غریبه که اصلا نمیشناختمش شب عقد بابام دیده بودمش
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت سوم این روزهاهم‌گذشتن نامادریم دیگه اسوده خاطر بود این‌وسط عمو بزرگم‌بارها بامن صحبت کردو ازم خاست که برم‌باهاشون‌زندگی کنم اما مخالفت کردم،،،اخه من یه خواهر کوچولو داشتم که بیشتر کارهاشو‌انجام‌میدادم انگار بچه خودم‌بود باتمام‌بچگیم‌برلش مادری می کردم اکثرا اوقات توخونه باهاش تنها بودم وابستش بودم و نمی تونستم‌ازش جداباشم... زندگی میگذشت و من هرروز بابدترین صحنه ها روب رو میشدم خیانت نامادریم داغ بزرگی بود به دلم الان‌که دگه باباهم‌نبود راحتتربود گاهی چندروز می رفت و پیداش نمیشد بعدها میفهمبدم که با دوستاش که اکثرا اقا هم‌میشدن میرفت مسافرت چقدر بی احساس بود من اگر بچش نبودم‌از وجودش نبودم‌از گوشتو پوستو استخونش نبودم خواهرم که بود اون هنوز کوچک بود😔😔 هرجا که می رفتم خاستگاربرام‌پیدامیشد خصوصا از فامیل اقاجان‌من مورد قبول همه بود و من نوه اون طرفدارم‌زیاد بود دوست و اشنا فامیلو غریبه خاستگار میومدن نامادریم‌مخالف بود چون من اگر نبودم زندگیش نمی چرخید بچه بودم ولی دوست داشتم ازون جهنم فرارکنم چندسالی یه عده از فامیل هی میومدن و میرفتن حتی عموم‌رو واسطه قرارمی دادن سیمین(نامادربم)هم که سیاست داشت میگف مبخام نازگل درسشو بخونه هواییش نکنین...به همین راحتی دس بسر می کرد😔😔 هجده ساله بودم درشتو زیبا قد بلند موهای خرمایی بلنداز زیر باسنم.... چشم های درشتو عسلی داشتم که میگفتن وجه اشتراک‌منو مادرمه ابروهای کشیده م که همه تعریفشون می کردن اما چه فایده بین اون همه زیبایی که خدابهم داده بود یه قلب شکسته و پرغصه داشتم لبم اصلا خندون نبود اصلا شاداب نبودم شب خواب بودم حس کردم‌یه چیزی بهم‌چسبیده😔😔😔 گفتم‌لابد خواهرمه ازپشت بهم‌چسبیده هولش دادم‌اونور دیدم‌زورم‌نمی رسه تواوج خواب تعجب کردم چشمامو واکردم برگشتم‌ به پشت چی دیدم😔😔 ای خدا برادر سیمین چسبیده بودبمن چقدر وحشتناک تمام‌عزممو جزم کردم جیغ بنفشی زدم 😔😔بخدا بدترین بدترین لعنتی ترین شب زندگیم‌بودصبش رفتم دوش گرفتم کلی گریه کردم از خدا گله کردم و گفتم‌ پدرو مادرمو ازم گرفتی درحقم مدیونی حدااقل ابروم‌رو ازم‌نگیر من از بچگی حساس بودم کسی که یذره بمن زوم میشد ازش بیزار میشدم چه رسد که شبش رو بامن صب کنه😔وحشتناک بود 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃💕💕 ❌لطفا مراقب تله‌های عاشقی باشید!❌ ❎ فقط زیبایی و ظاهر 🔘 موقعیت اجتماعی ❎ عجله 🔘 فرار از احساس تنهایی ❎ شناخت ناقص 🔘 بحران‌ها و زخم‌های گذشته ❎ احساسات و هیجانات شدید 🔘 چشم و هم‌چشمی ❎ ترس از بالا رفتن سن ‎‎‌‌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 روایت واقعی بازی سرنوشت 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #بازی_سرنوشت نه نگاه خیره آقای تاجیک شوکه شدم خودمو گم کردم اصلا نمیدونستم کجا برم با تا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🌱 ❌❌❌پارت خلوت سهیلا و آقای تاجیک حذف کردم بچه ها میترسم فیلترم کنن فقط در حریان باشید اون شب آقای تاجیک و سهیلا رابطه داشتن همین😁ناراحت نشید دخترای خوب میدونم شمام دوس دارین بخونین ولی بخدا کانالام زیر ذره بینن میترسم فیلتر بشم زحمتام هدر بره درکم کنین🙏😔 حالم خیلی بد بود رفتم حموم زیر دوش حموم ایستادم دست خودم نبود گریه کردم اشک ریختم اگه از سر نیاز هم بود یا اگه یه هو‌.س زودگذر بود من دوست داشتم من دوست داشتم دوباره دوباره دوباره تکرار شه ..... لباسامو عوض کردم رفتم عمارت محسن رو پله های عمارت نشسته بود چشماش سرخ سرخ بود عین یه پسر بچه اشک که از مادرش جدا شده اشک می‌ریخت پاهام لرزید رفتم سمتش کنارش نشستم دلم گواه بد میداد حرفی نزدم فقط کنارش نشستم یهو هق هق زد و بغلم کرد آروم دست نوازش پشتش کشیدم حتی جرات پرسیدن چی شده رو هم نداشتم صدای آمبولانس پیچید تو حیاط خونه ....محمد از اتاق اسما اومد بیرون عین محسن چشاش قرمز بود گفت بابا محسن ....محسن بلند شد با کمر خمیده رفت محمد رو بغلش کرد هر دو هق هق کردن ..... نمیخواستم حدس بزنم چی شده نمیخواستم اتفاقی که افتاده رو باور کنم دو نفر اومدن رفتن اتاق اسما منم با پاهای لرزون رفتم اتاق سرد اسما به صورت مهتابی اسما نگاه کردم محسن کنار تخت اسما نشسته بود هق هق مردانه اش تو فضای اتاق پیچیده بود محمد هم اون طرف تخت هق هق میکردن ملافه سفید کشیدن رو اسما بغضم ترکیدم منم همراه محمد و محسن به گریه افتادم جسم بی جون اسما رو بردن بین راه گندم اومد وای بر منی گفت محسن بغل کرد بزودی کل فامیل و دوستان اومدن برای خداحافظی با فرشته زمینی ....ساعت سه رفتیم بهشت زهرا اونجا هم محسن بی قراری میکرد و میگفت من بدون اسما نمیتونم انگار کل جمعیت تهران برای تشیح جنازه اسما اومده بودن جا برای سوزن انداختن نبود گندم تیپ زیبای مشکی زده بود کنار محسن راه می‌رفت و سعی می‌کرد آرومش کنه و من بهار به بغل به آینده اسما فکر میکردم چی بر من شده بود ایقدر غافل شده بودم شاید اون شب اسما شاهد ماجرای منو و محسن بود حس خجالت و شرمندگی داشتم دلم میخاست آب شم برم زمین بهار بی قراری میکرد دستمو ول کرد رفت برای آروم کردنم محسن رفت .... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
ابراهیم هیچوقت از کلمه «من» استفاده نمیکرد. حتی برای شکستن نَفْس خودش کارهایی رو میکرد. مثلا زمانی که قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش میذاشت و جا به جا میکرد.. حتی یکبار که برای وضو به دستشویی های مسجد رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد. ابراهیم از این کارها خیلی انجام میداد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک میدید. میگفت: این کارهارو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم.. 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَقِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ ﴿۹۲﴾ 🔸 و به کافران گفته شود: بتهایی که پرستش می‌کردید به کجا شدند؟ 🔅 مِنْ دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ ﴿۹۳﴾ 🔸 آن بتهایی که به جای خدا پرستش می‌کردید آیا می‌توانند به شما اینک یاری کرده یا از جانب خود دفاع کنند؟ 🔅 فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ ﴿۹۴﴾ 🔸 در آن حال کافران و معبودان باطلشان هم به رو در آتش دوزخ افتند. 🔅 وَجُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ ﴿۹۵﴾ 🔸 و نیز تمام سپاه شیطان (به جهنم در آیند). 🔅 قَالُوا وَهُمْ فِيهَا يَخْتَصِمُونَ ﴿۹۶﴾ 🔸 و در دوزخ به مجادله و خصومت با یکدیگر گویند: 🔅 تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۹۷﴾ 🔸 به خدا قسم که ما در گمراهی بسیار آشکاری بودیم. 💭 سوره: شعراء 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 روایت واقعی #سرنوشت 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🌱 کیمیا خندید نگاه عمیقی به این پسر عاشق که چند سالیه منتظر یک بله از زبان کیمیاست کرد تو دلش قربون صدقه سبحان رفت ولی در ظاهر اخم بانمکی کرد و گفت بله با زور مثل اعتراف با شکنجه است ارزش نداره و سبحان با خنده بلندی گفت هرچی که باشه من صبر نمی‌کنم خانوم پس کم ناز بکن ولی ما شرط گذاشتیم شاید تو شرطو باختی و سبحان با غرور گفت فکر کن پسر دکتر راهبر بزرگ فوق تخصص و جراح قلب از تو جوجه اردک که تا دیروز میخواستی جراح زیبایی بشی شکست بخوره لباس عروسیتو انتخاب کن چون جواب آزمون که بیاد فرداش بساط عروسی مون برپاست کیمیا با خنده گفت جوجه رو آخر پاییز می‌شمارند جناب سبحان خان من همونی‌ام که تو کنکور رتبم از تو خیلی بهتر بود پس زیاد به خودت امیدوار نباش اون موقع‌ها من تو رو نداشتم همین جور الکی کنکور دادم دیدی که تو کلاسم زیاد متمرکز درس نبودم ولی الان وضعیت فرق می‌کنه برای روکم کنی تو هم که شده چنان بخونم که از دانشگاه‌های معتبر دنیا برام دعوتنامه بفرستند منم ردشون می‌کنم و میگم دوست دارم با حاج خانومم بمونم نمیام که نمیام کیمیا از این تصاویر زیبای سبحان خندید و تمام طول راه برای همدیگه خط و نشون کشیدن که چه کسی این شرط خوشایند دو سر برد برد رو میبره.... صدای آهنگ جان منی از حجت اشرف زاده پخش میشد و وقتی به اینجاش رسید مستم نه از دست که میخانه بخواهد وای از دل دیوانه که دیوانه بخواهد میخواهمت ای هر چه مرا خواستنی تو تو جان منی جان منی جاااااان منیییی تووووو با صدای بلند و لبخند زیباش که دوبرابر خواستنیش میکرد همراه خواننده میخوند و به چشمای کیمیا نگاه میکرد بعد از آن همه غذاب زندان و آزارهای میلاد این عشق و این احساس ناب سبحان حق کیمیا بود 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ ۚ وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۱۴﴾ 🔸 الا ای اهل ایمان، زنان و فرزندان شما هم برخی (که شما را از طاعت و جهاد و هجرت در دین باز دارند) دشمن شما هستند، از آنان حذر کنید، و اگر (از عقاب آنها پس از توبه آنان) عفو و آمرزش و چشم‌پوشی کنید خدا هم (در حق همه شما) بسیار آمرزنده و مهربان است. 💭 سوره: تغابن 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 عید بزرگ غدیر ١روز مانده تا عید بزرگ غدیر حتما ببينيد 😇 امام رضا علیه السلام در روز عید غدیر، با مهمان‌هاشون چگونه رفتار می‌کردند 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ اگر کسی این آیه را در کاغذی نقش کند و در آب اندازد هر کس از آن آب بخورد دلبستگی و فکر ناموس دیگری از ذهن و فکر او زایل شود آیه 1 سوره مائده : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُم بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ إِلاَّ مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ ﴿۱﴾ 📚 خواص آیات قرآن کریم سلام وقت بخیر فاطمه جان لطفا این ایه رو بزارین توی کانال برای خانمی که گفتن برادرزاده متاهلشون با یه اقا دوست شده 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ ۚ وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۱۴﴾ 🔸 الا ای اهل ایمان، زنان و فرزندان شما هم برخی (که شما را از طاعت و جهاد و هجرت در دین باز دارند) دشمن شما هستند، از آنان حذر کنید، و اگر (از عقاب آنها پس از توبه آنان) عفو و آمرزش و چشم‌پوشی کنید خدا هم (در حق همه شما) بسیار آمرزنده و مهربان است. 💭 سوره: تغابن 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🌸🍃 ✅ يوسف رو ميخواستن بكشن اما نمرد ميخواستن آثارش رو از بين ببرن اما ارزشش بالاتر رفت ميخواستن اون رو بفروشن و تبديلش كنن به برده اما عزيز مصر شد حتی در شکم نهنگ هم امیدی وجود داشت، هنگامی که یونس(ع)خدا را در دل نهنگ خواند و خداوند اجابتش کرد آنوقت ما گاه با کمترین مشکلی امید خود را از دست می‌دهیم. دعا امیدی است بی‌پایان امیدوارم چشمانت را باز میکنی به تمام آرزوهات برسی! 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 داستان زندگی من.....سرنوشت نازگل 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت سوم این روزهاهم‌گذشتن نامادریم دیگه اسوده خاطر بود این‌وسط عمو بزرگم‌بارها بامن صحب
🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت چهارم سه شب پشت سر هم همین جوری گذشت اون ادم شیرناپاک خورده وحشت به دلم انداخته بود مزاحم روح و جسمم بود صبح روز چهارم از لحظه ای که بیدارشدم بفکر فراربودم قایمکی حین خانه داری تمام لوازم ضروریمو جم کردم..و توانباری که زیر پله بود قایم کردم اون‌روز رو عادی طی کردم خواهرمو بردم حموم موهاشو شونه کردم😭😭 دلم نمیومد تنهاش بزارم ولی مجبور بودم حال بدی داشتم نمی دونستم اون حس کثیف چیه ولی بد بودم تمام وجودم سرشار از استرس بود سیمین رفته بود ارایشگاه که من وسایلمو برداشتمو زدم‌بیرون میدودیدم..باتمام قوا میدویدم نمی دونستم کجا فقط می خاستم از جهنمی که نامادریم برام‌ساخته بود دور باشم... یک ان ایستادم دیدم جلو در اقا جانم هستم دلم منو کشونده بود به خانه ای که عشق دیده بودم گریه کردم انقدر اشک ریختم ازین که مادرجانو اقاجانم‌نیست ناراحت بودم هرچقدر فکر کردم جایی به دهنم نمی رسید که پناه ببرم رفتم در همسایه رو زدم محبوبه خانم منو میشناخت،با دخترش لیلا دوستوهمکلاسی بودم،چندبار درو زدم زنگو زدم حیاطشون بزرگ‌بود تا بیان درو باز کنن طول کشید،،لیلا درو باز کرد تعجب کرد منو وقتی دید گریه کرده بودم تارف کرد رفتم تو... محبوبه خانم و همسرشون‌هم تعجب کردن،خلاصه گفتم‌که اگرمیشه دوروز این جا بمونم تا زنگ‌بزنم عمم بیاد دنبالم،،عمم شمال زندگی می کردو خیلیم‌منو دوست داشت،،همه جا می گفت عروسمه🤦‍♀هرچند از پسرش بیزاربودم اما تنها نقطه امن برامن‌بود اوناهم‌گفتن‌تاهروقت که بخای بمون مثل لیلایی براما،واقعنم مهربونو مهمون نوازبودن لیلا یه برادر داشت توسنای ۲۷ ،۲۸ مجرد بود بخاطر حضورایشون خیلی موذب بودم، دوروز موندم روز سوم دیگه واقعا خجالت زده شدم،محبوبه خانم واقعا احترام می کرد حاج اقا هم‌همونطور ولی من شدیدا مودب بودم قراربود غروب منو ببرن‌ترمینال،داشتیم تو حیاط عصرونه می خوردیم که اقا نادر با پسرعموم اومدن داخل حیاط،پسر عموم مدتها بود منو ندیده بود از دیدنم تعجب کرد،بلند شدم سلام علیک کردیم نشستیم سر سفره عصرونه و داشتیم عصرونه می خوردیم‌که حرف از رفتن من‌به ترمینال افتاد احمد وقتی فهمید میرم شمال تعجب کرد و ازین که چند شب خونه محبوبه خانم‌بودم حس کردم‌ناراحت شد بلند شد که بره رو به من‌گف بلند شو نازگل تورم سرراهم‌میرسونم وقتی مخالفت کردم عصبلنی شد و گف سریع لوازمتوبیار دم درمنتظرم،محبوبه خانمو لیلا هرچی اصرارکردن قبول نکرد منم‌ به ناچار قبول کردم اخه ترسیدم یوقت به گوش سیمین‌برسه که کجام 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ آیا می‌دونستی آقایان این 8 ماده غذایی را باید حتماً میل کنند ❍ تخمه کدو برای افزایش سلامت پروستات ❍ بروکلی برای مقابله با سرطان پروستات ❍ شکلات سیاه برای نشاط جنسی ❍ شیر برای پیشگیری از پوکی استخوان ❍ چغندر برای نعوظ کامل و طولانی مدت ❍ گردو برای افزایش قدرت باروری آقایان ❍ انار برای بهبود اسپرماتوزوئیدها ❍ غذاهای دریایی برای بهبود کیفیت نعوظ ‌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🌸🍃 منتخبی از کتاب شریف اقبال الاعمال سیدبن‌طاووس (مورد توصیه حضرت آیت الله بهجت) و دیگر کتب ادعیه 🔸عید غدیر بزرگترین عید اسلام است و عمل در آن، با عمل هشتاد ماه برابری می‌کند. 🔹سید برای شب عید غدیر، نماز و دعایی مخصوص نقل فرموده است. 🔸روزه آن، معادل روزه عمر است. 🔹نزدیک ظهر عید، دو رکعت نماز وارد شده که ثواب عظیمی دارد. 🔸زیارت امیرمؤمنان و بخشش و ایجاد سرور برای مؤمنان، از اعمال این روز است. 📚 اقبال‌الاعمال، ج٢ 🔵مرحوم شیخ عباس قمی در مفاتیح، زیارتی مفصل از امام هادی علیه‌السلام برای زیارت امیرمؤمنان علیه‌السلام در روز غدیر نقل کرده که شایسته است مورد غفلت قرار نگیرد. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🔆عدالت بى نظير اميرالمؤمنين و نارضايتى اشراف يكى از علل و اسباب انحراف مردم و بزرگان آن زمان از اميرالمؤمنين عليه السلام عدالت بى نظير آن حضرت بود، در روز دوم بيعت خود در مدينه در يك سخنرانى كه در مدينه كرد فرمود: آگاه باشيد هر زمينى كه عثمان به كسى واگذار كرده و هر مالى كه از مال خدا به كسى (بى جهت ) بخشيده است به بيت المال (خزانه دولت اسلامى ) برمى گردد، همانا حق گذشته را هيچ چيز باطل نمى كند (گذشت زمان ، سبب نمى شود كه گذشته ها را ناديده بگيرم ) من اگر ببينم كه با آن (حقوق مردم ) ازدواج كرده اند و به كابين زنها رفته و ميان شهرها پراكنده شده باشد، آن را به جاى خود برمى گردانم ، همانا در عدالت گشايش ‍ است و هر كه حق بر او تنگ باشد، ستم برايش تنگتر است كلبى گويد: سپس حضرت دستور داد تا تمامى اموالى كه عثمان داده بود هر كجا كه يافت شود به بيت المال (يا صاحبان آن ) برگردانده شود. به همين جهت بود كه عمروبن عاص در نامه اى به معاويه نوشت : هر كار كه مى خواهى بكن ، چون پسر ابيطالب تو را از هر چه داشتى پوست كند همچنانكه پوست (چوب را براى درست كردن ) عصا برمى گيرند. على بن محمد بن ابو يوسف مدائنى از فضيل بن جعد نقل كرده است كه مى گفت : عمده ترين علت كناره گيرى عرب از اميرالمؤمنين مساءله مال بود، زيرا او نه اشراف را بر ديگران ترجيح ميداد و نه عرب را بر عجم ، او با رؤ سا و سران قبايل زدوبند نمى كرد همچنانكه پادشاهان مى كنند و هيچ كس را (با دادن باج ) به طرف خود نمى كشاند، ولى معاويه بر خلاف اين بود، لذا مردم على را رها كرده به معاويه پيوستند. 📚بحار، ج 41، ص 133 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃💕💕 زن_توانمند ❌زنها فقط از مقايسه شدن با رقباشون نمیترسند. اين‌كه هر زن ديگری در ذهن همسرشان موفق‌تر و توامند‌تر از آن‌ها باشد، به زن‌ها احساس ناامنی می‌دهد. 🔵آن‌ها دوست دارند ملكه خانه باشند و اين‌كه در ذهن همسرشان كامل‌ترين زن دنيا باشند، براي آن‌ها به معنی خوشبختي و موفقيت در ازدواج است. 🔵به همين دليل وقتي از او مي‌خواهيد فلان غذا را مثل مادرتان درست كند، فلان ظرافت را مثل مادرتان داشته‌باشد يا فلان رفتارش مثل رفتار مادرتان باشد، از كوره در مي‌روند و نه تنها از شما ميیرنجند بلكه مادران كه هيچ نقشی در اين ماجرا نداشته را هم مقصر می‌دانن 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 داستان زندگی من.....سرنوشت نازگل 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت چهارم سه شب پشت سر هم همین جوری گذشت اون ادم شیرناپاک خورده وحشت به دلم انداخته بو
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت پنجم خداحافظی کرومو سوارماشینش شدم ساکت بودیم یکم که گذشت با ناراحتی گف خجالت نکشیدی چندشب موندی خونه یه ادم غریبه اونم کسی که پسر جوون داره عقل نداری تو گریم‌گرف😔 گفتم وقتی نمی دونی قصیه چیه خواهشا قصاوتم نکن،گف خب بگو قصیه چیه که ترجیح دادی چندشب خونه یه ادم عریبه و نامحرم بخابی‌قضیه چیه که می خای بری خونه عمه که می دونی پسرش نظر داره بت اینو بدون عمرا بزارم😳 تعجب کردم روم‌نشد بگم‌بتو مربوط نیس مگه تو کی باشی که بخای مانع من بشی اما روم‌نشد گفتم‌منو ترمینال پیاده کن ،،گف تا نگی هیچ جا نمیبرمت هی اصرارکرد منم مثل ابربهار گریم میومد چقدرراشک ریختم‌اخرش گف بسه نخاستم میریم خونمون تا بعد قسمش دادم منو نبر خونه عمو نمیخام‌کسی چیزی بفهمه...اخه با زن عموم رو دربایستی داشتم،راحت نبودم گف میبرمت خونه خودم پسرعموم یه مغازه لوازم‌یدکی بزرگ‌داشت که طبقه بالای اون رو هم‌ساخته بود براخودش من تاحالا ندیده بودم بالارو ولی انگار مجبور بودم‌که برم‌هیج جارو نداشتم ازینورم اصلا تمایل نداشتم‌برم شمال پیش عمم رفتنم همانا و عروس شونمم همانا😔 سکوت کردم،پسرعموم حرکت کرد بسمت خونش ته دلم یه جوری بود می ترسیدم اما باشناختی که ازش داشتم ترجیح دادم‌اعتمادکنم بهش درو باز کرد یه پله باریک طولانی بود چون بالای مغازه بود پلش زیادبود🤦‍♀جون دادم تارسیدم‌بالا درواحدو بازکرد تارف کرد که برم داخل،،یه واحد نقلی برعکس مغازش بود گدیا یه طرف واحد رو مختص انباری کرده بود و فقط قسمت کوچکی رو سوییت کرده بود برازندگی وارد که میشدی یه سالن به اندازه دوتا ۱۲ متزی و روبه روش یه اشپزخونه نقلی سمت چپ هم‌یه اتاق خواب نقلی وارد شدم همه جارو دید زدم نشستم رو‌مبل موذب بودم خیلی خجالت می کشیدم اما حاضر بودم قسم بخورم احمد صدتا شرف داشت به بودن توخونه سیمین😔😔😔😔 شاید بگین کارم اشتباه بوده یااحمق بودم نه شرایطی که من داشتم بهترین ازین نمیشد بشه😔😔😔😔البته کم سنو سال بودم عقلم بیشتر ازین کارنمی کرد،ینی ترسم ازین بود که هرجا که برم‌از قصیه بو ببرن و ابروم بره فقط به این فکر می کردم احمد چایی دم کرد اورد نشست روبروم گف میشه بهم‌بگی قضیه چیه بازم‌شرشر اشک‌ریختم گف بابا مگه چی گفتم‌فقط می خام دلیل این که از خونتون زدی بیرونو بدونم گفتم از خونه نزدم بیرون‌گف پس چرا خونه غریبا اسکان کردی جوابی نداشتم گف تاصبم بخای نگی همینجور میشینم‌روبروت باید بگی من‌میدونم چیزی هس تورو خوب میشناسم توعاقلترازین حرفایی که بخای .... گفتم‌از دست سیمین و کارهاش گف مگه چکارت کرده اذیتت می کنه میزنتت توهین میکنه غذا نمیده؟؟گفتم هیچ کدوم گف پس چی گفت اگر بفهمم اذیتت کرده کاری می کنم از شهر فراری بشه پس بگو چیشده گفتم قسم‌میخوری به کسی نگی گف قول شرف میدم،،گفتم سیمین کارایی می کنه که نباید بکنه گف مثلا بازم‌نتونستم‌بگم گف من میدونم سیمین‌چکارس مدتهاس بهش شک داشتمو دارم منتها این وسط نکنه بلایی سرتواورده اینو گف زدم زیر گریه چان از ته دل گریه کردم نیاز به اغوش یکی داشتم که بهش تکیه کنم‌نمی دونم حرفمو میفهمین یا نه درکم‌می کنین یانه من‌خیلی تنهابودم،،هیچ کس نبود که بخام‌بهش تکیه کنمو اعتماد انقد گریه کردم که اخرش پسرعموم‌گف تمومش کن‌ بگو اگر بفهمم کاری کرده بهت شکمشو پاره پاره می کنم گفتم نه فقط خاستم‌از اون شرایط دورباشم کششو ندارم گف قسم‌بخور به ارواح عموم نتونستم😔😔😔گفتم برادرش میخاس اذیتم کنه منم فرارکردم اینو ک گفتم مثل چی سرخ سرخ شد عصبی شد مشتشو گرف هزارجور لعنت فرستاد قسمش دادم‌به کسی نگه ابروم درخطره گفتم من تا به عمرم هیچ‌خطایی نکردم‌انصاف نیس که ابروم‌بخاطر سیمین‌بره😔😔ساکت شد گف پاشو برو تو اتاق بخاب خودشم‌گرف همونجا خوابید 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃💕💕 زن_توانمند ❌زنها فقط از مقايسه شدن با رقباشون نمیترسند. اين‌كه هر زن ديگری در ذهن همسرشان موفق‌تر و توامند‌تر از آن‌ها باشد، به زن‌ها احساس ناامنی می‌دهد. 🔵آن‌ها دوست دارند ملكه خانه باشند و اين‌كه در ذهن همسرشان كامل‌ترين زن دنيا باشند، براي آن‌ها به معنی خوشبختي و موفقيت در ازدواج است. 🔵به همين دليل وقتي از او مي‌خواهيد فلان غذا را مثل مادرتان درست كند، فلان ظرافت را مثل مادرتان داشته‌باشد يا فلان رفتارش مثل رفتار مادرتان باشد، از كوره در مي‌روند و نه تنها از شما ميیرنجند بلكه مادران كه هيچ نقشی در اين ماجرا نداشته را هم مقصر می‌دانن 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃💕💕 🍑🧡 💠  هواشو داشته باش تا هواتو داشته باشه 🔹 یکی از راههایی که باعث میشه همسرتون تشویق بشه تا شما رو توی جمع تحویل بگیره اینه که شما هم توی جمع حسابی تحویلش یگیرین. مخصوصا اگر طالب این هستین که توی جمع خانواده خودش خیلی هواتون رو داشته باشه... 👈 مثلا توی جمع خانواده خودتون بگین: "فلانی، فلان کار رو عالی انجام میده " یا "شوهرم سلیقه اش توی خرید عالیه ، اگه موقع موقع خرید باهام باشه دیگه غصه ندارم ...." از ویژگی هاش تعریف کنین،توی جمع همیشه طرفش رو بگیرین ❌یادتون باشه بعدش که رفتین خونه، مستقیم بهش نگین : "دیدی من چقدر ازت تعریف کردم؛ حالا نوبت تواِ " ✅ فرصت بدین و یه وقتی اگه غیر مستقیم شد بهش بگین: " وقتی ازت جلو خانوادم تعریف می کنم واقعا بهت افتخار میکنم، انقدر دوست دارم تو هم از من جلو خانوادت تعریف کنی...." یا بر حسب صلاحدید خودتون، یه حرفی که غیر مستقیم همسرتون رو سوق بده با سمت تحویل گرفتن و تعریف کردن از شما. ولی بهش فرصت بدین و صبر کنین.   ⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 داستان زندگی من.....سرنوشت نازگل 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت پنجم خداحافظی کرومو سوارماشینش شدم ساکت بودیم یکم که گذشت با ناراحتی گف خجالت نکشیدی
قسمت۶ 🌹صب که بیدارشدم،یه لحظه نمی دونستم کجام اطرافو نگا کردم‌تازه یادم اومد کجا هستم بلند شدم روسریمو سرکردم مانتومو کشیدم تنم و رفتم بیرون از اتاق،اروم و سرک کشون می رفتم‌انگار رفته بودم دزدی، رفتم‌سمت اشپز خونه نه کسی نبود خوشحال شدم که تنهام سریع رفتم دستو صورتمو شیتمو اومدم کتریو گذاشتمو چایی دم کردم یه سرکی به یخچال کشیدم پنیرو کره اوردم داشتم براخودم صبحونه اماده می کردم که احمد درزدو وارد شد،،نون سنگک گرفته بود یه لحظه خجالت زده شدم ازین که انقدر راحت و بدون اجازه به وسایل دست زده بودمو صبونه اماده کرده بودم،اومد توذوق زده شد گف به به چه بموقع رسیدم از حرفش خجالت کشیدم معذرت خاستم ازش که بدون اجازش توخونش چرخیدم زول زد به چشمام هنوز هم یادم نمیره گف ناز گل راحت باش،می تونی توخونه من‌ازاد باشی،این جا بمون نرو فومن،خودت میدونی سعید منتظره فرصته ،البته اگر دلت بااونجاس مانعت نمیشم ولی اگر نه بمون تا بالاخره یه چاره ای می کنیم‌باهم...از حرفش از حمایتش انگار دنیارو بمن دادن البته احمد از بچگی عاقل بود و رو پای خودش بود همیشه فامیل تعریفش رو می کردن ازین بیشتر هم‌ازش توقع داشتم گفتم‌نمی خام‌ مزاحمت‌باشم و این که کسی بفهمه‌هم براتو بد میشه هم‌من،😔والا من کسیو ندارم خودمم نمی دونم‌چکارکنم ،گف توکاریت نباشه من هستم هیچ کس هم‌نمیفهمه اینجایی،یه مدت همین‌جا بمون تا من بدونم با سیمین چکارباید بکنم بی چونو چراقبول کردم نمی دونم چرا دلم‌می خاست همونجا بمونم انگار از خداخاسته بودم من که اونهمه سختی دیده بودم این یه ریسکم‌روش البته ته دلم‌نمی دونم چرااونقدر به پسر عموم اعتماد داشتم،،،خلاصه کنم‌براتون من موندمو پسرعموی با غیرتم... ناهارو شام بامن‌بود،خونش رو پاکسازی می کردم ظهرها میومد ناهار میخوردو یه چرتک کوچولو میزدو می رفت،طفلک وسایل خواب بالشتو متکاشم برده بود پایین و شبا بعد شام میرف پایین و تومغازه می خوابید فقط بخاطر این که من راحت باشم... منم که انگار از یه جهنم وارد بهشت شده بودم همه چی محیا بود ..شبا گاهی که میدید دمقم بعد شام‌می رفتیم دور دور و توتاریکی شهرو میچرخیدیم‌بعد مثل دزدا دزدکی میومدیم سریع خونه هشت ماه همین روال رو داشتیم ،حرف زیادی بینمون ردو بدل نمیشد جز حرفای ضروری تواین مدت احمد رفته بود سراغ نامادریم و طی پیگیریای زیاد سمین رو اساسی کتک زده بود و تمام دقو دلیای منو دراورده بود....اونجور که من شنیدم دست سیمین اسیب دیده بود و جراحیش کرده بودن اما از ترس نتونسته بود شکایت کنه... من تو این مدت نتونستم‌برم‌مدرسم و کلا اون سال رو ترک تحصیل کردم،،، دلم‌براخواهرم‌تنگ‌شده بود ولی نمیشد که ببینمش جرات نداشتم‌اون طرفا افتابی شم ینی نمیشد که از خونه خارج شم...احمد می گف برادرسیمین چندباراومده مغازش و میگف بزور جلو خودمو گرفتم‌که نکشمش و عکس العمل نشون ندم. 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ هر کس با ایمان این آیه را بر گِردِه نان با نیت خالص و توجه به خدا و معنی آن بنویسد و به شرابخواره بده شراب بر او طبع مکروه شود و از آن توبه کند انشاء الله تعالی آیه ۲۰۰ سوره آل عمران : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸**