eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.2هزار دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🌸🍃🍃 من انقدرخنگ بودم که نمیدونستم امدن خواستگاری من تودلم میگفتم خداروشکرفهمیه به کسی که دوستش داره میرسه 🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃🍃 #تجاوز من انقدرخنگ بودم که نمیدونستم امدن خواستگاری من تودلم میگفتم خداروشکرفهمیه به کس
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🔴🔴هشدار این داستان واقعی است😱😱 تابه بابام زنگزدم گفت ااا امدن چه زود!!باشه الان میام من انقدرخنگ بودم که نمیدونستم امدن خواستگاری من تودلم میگفتم خداروشکرفهمیه به کسی که دوستش داره میرسه. توآشپزخونه داشتم چای میریختم ولی گوشام روتیزکرده بودم ببینم بابام واقای اکبری چی بهم میگن ولی چیززیادی متوجه نشدم..اون شب موقع شام بابام امدتواتاقم بالحن مهربونی ازم خواست برم سرمیزشام بخورم بعداون اتفاق خیلی باهام حرف نمیزدامایهومهریون شده بود.. بعدازشام گفت بیاتواتاق کارت دارم وقتی رفتم پیشش کلی مقدمه چینی کردگفت برات خواستگارامده بایدشوهرکنی هاج واج نگاهش میکردم هیچی نمیگفتم بابام ادامه دادگفت حامدپسرخوبیه میتونه خوشبختت کنه!!یهودادزدم گفتم حامد؟!انقدرصدام بلندبودکه فریباخواهرم ازآشپزخونه امدبیرون گفت بابامگه نمیدونیدفهمیه.... همون موقع مامانم امدتواتاق نذاشت حرفش کامل کنه گفت ذلیل شده به توچه اخه بیابروبیرون.. بابام گفت حامدپریارودوست داره ازش خواستگاری کرده نبینم روحرفم حرفی بزنید فریباسیما بدترازمن خشکشون زده بودنگران همدیگه رونگاه میکردن گفتم بابامیدونیدحامدچندسال ازمن بزرگتره!! مثل یه عموبرای من بوده؟ چطورمیتونم به چشم شوهربهش نگاه کنم ازوقتی یادم میادبهش میگفتم عمو(حامداون موقع۳۱سالش بود) بابام گفت این حرفهاروبذارکنارمن وپدرش حرفهامون روزدیم شمادوتاباید باهم ازدواج کنید هرچی من میگفتم بی فایده بودبابام حرف خودش رومیزد.. باگریه رفتم تواتاق یواشکی به ...😒 ادامه دارد...😭 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌺 پیامبر اکرم(ص) 🔸کسی که دوست دارد، "غیظ" و "غضب" او کم شود گوشت "بلدرچین" مصرف کند. 💢 نکته: 🔹البته بازاری (مثل مرغ بازاری) حتما خاصیت ندارد اگر مواد شیمیائی به این حیوان هم خورانده باشند. ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸 پيامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله ميان فرزندانتان به عدالت رفتار كنيد، همچنان كه شما نيز دوست داريد آنان اطاعت و احترامتان كنند. 📚 كنز العمّال، حدیث ۴۵۳۴۸ ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃 براے مهر و محبت زن و شوهر به هم "آیه ۱۶۵ سوره بقره" را بر شیرینے مثل خرما بخواند و بہ همسرش بخوراند میان آنها آشتے و محبت شدید برقرار خواهد شو... ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 🔆اباذر 🌱وقتی اباذر شنید که پیامبری در مکّه طلوع کرده است، به مکه آمد و حضرت ابوطالب او را خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله آورد. او به پیامبر ایمان آورد؛ و حضرتش فرمود: «به محل زندگی خود بازگرد که پسرعمویت از دنیا رفته، اموال او را ضبط کن و همان‌جا باش تا کارم عمومی شود.» 🌱اباذر به محل خود بازگشت. دید پسرعمویش فوت شده بود، اموال او را جمع‌آوری کرد؛ در همان محل ماند تا پیامبر صلی‌الله علیه و آله به مدینه هجرت کرد. 🌱اولین مرتبه که اباذر پیامبر را ملاقات کرد، در مسجد قبا بود. عرض کرد: «یا رسول‌الله! شصت رأس گوسفند دارم و مایل نیستم، تمام وقت خود را به چوپانی بگذرانم و از طرفی برای چوپان گرفتن مال ندارم.» 🌱فرمود: «حالا برو و به کار چوپانی مشغول باش.» اباذر رفت و باز روز هفتم برگشت. پیامبر فرمود: «گوسفندانت را به چه کسی سپردی؟» اباذر گفت: 🌱در صحرا مشغول نماز بودم، گرگی آمد و گوسفندی را گرفت. من نماز خود را قطع نکردم؛ شیطان مرا وسوسه کرد که اگر قطع نکنی، گرگ همه‌ی گوسفندانت را از بین می‌برد. باز گرگ آمد و بره‌ای را گرفت و نماز را قطع نکردم. ناگاه دیدم شیری پیدا شد و گرگ را دریده و بره را به گله بازگرداند و با زبان (قال و حال) گفت: ای ابوذر! مشغول نماز خود باش؛ خداوند مرا شبان گوسفند تو قرار داده است. بعد از پایان نماز شیر پیش من آمد و گفت: «به نزد پیامبر برو و سلام مرا به او برسان.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: 🌱ای اباذر! تو خدا را نیک اطاعت کردی، او هم حیوانی در تحت اطاعتت درآورد که از ضرر پیش‌آمده تو را حفظ نماید. پند تاریخ، ج 1، ص 63 -روضه الواعظین نیشابوری ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ایده معنوی اعضا....🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃 سلام لطفا این پیامم را تو کانل بزارید.شاید گره از کار کسی باز بشه اگه مستاجر هستید‌.و دوست دارید یه خونه خوب قسمتتون بشه ایه ۲۹ سوره مومنون را بخونید. من دیشب این ایه را با اعتقاد قلبی هزار بار خوندم. امروز صبح به صورت معجزه اسایی صاحبخونه مون خودش زنگ زد.و گفت یه سال دیگه بشینید. در حالی که تا دو روز پیش می گفت.باید پاشید خودم میخوام بیام سر خونه خودم. اخه بنده خدا خودش ام جای دیگه مستاجر هست. ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
👌 سوال اولم اینه من ۳۲ سالمه پسرم ۱۲ سالشه و دخترم ۸ سال راستش تو فامیل و همسایه ها میشه گفت ۹۹ درصد همسن و سالای پسرم گوشی دارن و مال خودشون هست بعد پسرم تا همین چندوقته قبل خیلی میگفت برام گوشی بخرین پدرش میگفت برات زوده ولی همین ۱۰ روز قبل پسرعموش که دقیقا همسنش هست گوشی خرید فقط همین یه نفر نداشت تو فامیل و دوستاش که اونم خرید بعد پسرم خیلی اصرار کرد بخرین دیگه ماهم دیدیم گناه داره درسته میدونم براش زود بود خریدیم ولی به خدا گفتیم اگه نخریم هرجا بریم ممکنه اعتماد به نفسش بیاد پایین ببینه همه دارن حتی بچه های کوچیکتر ازش واسه همین خریدیم حالا میخواستم ازهمه ی مادرای عزیزکه پسر همسن پسر من دارن بخوام راهنماییم کنن از الان به بعد چطوری براش قانون بزارم یا چطوری کنترلش کنم که خیالم راحت باشه درست استفاده میکنه از گوشی خیلی نگرانم ممنون ازهمگی راستی شرمنده طولانی میشه ولی وقتی بهش گفتیم مثلا اجازه نداری بعضی ازبرنامه هارو نصب کنی مثل روبیکا و اینستا و .... قبول کرده و اینکه خودش گفت هروقت خواستین بیاین چک کنین گوشیم و ولی نگرانیم ازاینه که بره بیرون دوستاش گوشیش و بگیرن بعدش برن توسایتای مسخره یا چیزای بدی بهش یاد بدن چیکارکنم ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ خانمای عزیز من ۳۲ سالمه الان نسبت به قدم ۱۵ کیلو اضافه وزن دارم ولی ۲ ساله اینطوری شدم قبلا وزنم ۵۴ بود به خدا رو ترازوی داروخونه نوشته بود ایده آل ولی الان ۲ تا بچه دارم نمیتونم برم باشگاه کسی میدونه تو خونه چطوری میتونم یکی دوماهه لاغر کنم میشه لطفا راهنمایی کنید ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام...روز همگی بخیر... از ادمین عزیز خواهش میکنم که پیام منو داخل کانال خوبشون فوری بزارن...من دوسالی هست ک عضو هستم و همیشه از مطالب نفید کانال لذت برده و میبرم... من دختر خانومی هستم ساکن قم... شرایطم طوری شده که لازم میبینم شروع به کار کنم و دستم تو جیب خودم باشه... از یازده سالگی نقاشی میکنم و نمونه کار زیاد دارم نمیدونم دقیقا برای شروع باید چکار انجام بدم میخوام از دوستان راهنمایی بخوام جایی تو قم میشناسن که محیطش مناسب باشه مثل مسجدی موسسه ای که بتونم برای بچه ها آموزش نقاشی بزارم ؟ و اینکه به این کار احتیاج دارم برای شروع میتونم به بچه های کوچیک آموزش بدم و کم کم برای نوجوون ها و جوون ها... ولی برای شروع راحت ترم با بچه ها کار کنم... اگه مهدی مسجدی یا مسئولی که بتونه راهنماییم کنه بتونم شروع به کار کنم ممنون میشم منو معرفی کنید @Qwe_mm ایدی من هستش لطفا نادیده نگیرید و در اولین فرصت پیشنهاد هاتونو باهام در میون بزارید ممنونم ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام بی زحمت سوالم را در گروه قرار بده دوستان راهنمایی کنن.دوستان عزیزم من ی مقدار طلا دارم حالا ک ماشین بدون قرعه کشی میدن شوهرم میگه بفروش بده ثبت نام کنیم از ی طرف ی ماشین داریم مدل ۹۴ منم میگم اونو بفروش تا ثبت نام کنیم طلا هیچی بهش نمیاد قیمت خودشو داره هر وقت بفروشی اما ماشین ن میگه ن طلاهات بفروش نمیشه ماشین بفروشم بدون ماشین سخته حالا نظر شما چیه چیکار کنم تو دو راهی موندم ک ایا برای ثبت نامی ماشین طلاهام بفروشم یا ن ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ آیدی ادمین: @Fatemee113 منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 در این ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تجربه خانم معلم کانال🍃🍃🍃🍃🌹 سلام به همگی و فاطمه بانو جان ✋🌺 دوست داشتم تجربه ام رو باهاتون در میون بذارم امسال ، سال اولمه که تدریس میکنم شاگردامم همشون کلاس چهارم ابتدایی ان، یه روز زنگ تفریح یکیشون یه کاغذ دستم داد و فرار کرد ، وقتی بازش کردم ، روش نوشته بود : معلم عزیزم خیلی خیلی خیلی دوستت دارم ... تو بهترینی اولین سالیه که میبینم معلممون مهربونه و فحشمون نمیده 🥺 حقیقتا هم خوشحال شدم ، هم ناراحت، خوشحالیم واسه این بود که یه بازخورد خوب ازشون گرفتم و دلیل ناراحتیمم این بود که چرا معلمای عزیزمون ، با بچه ها برخورد خوبی نداشتن 😢😢از همتون میخوام که اخلاق براتون مهم تر از درس بچه ها باشه، هدف ما اول از همه پرورش انسانیت توی بچه هاست ، وگرنه جدول ضرب و مساحت اشکال و ... در درجه های بعدی قرار میگیره ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 😱 بچه ها به هم ریخته بودند... من صدای تپش قلب خودمو میشنیدم... همه مون بی اختیار «یافاطمه الزهرا» میگفتیم... 🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #حیفا 😱 بچه ها به هم ریخته بودند... من صدای تپش قلب خودمو میشنیدم... همه مون بی اختیار
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸 - 😱 بچه ها به هم ریخته بودند... من صدای تپش قلب خودمو میشنیدم... همه مون بی اختیار «یافاطمه الزهرا» میگفتیم... ثانیه ها به سختی و دیر میگذشت... حتی بیسیم زدم و آماده حمله به اون خونه شدیم... نمیدونستم تصمیم درست چیه... خودمون را برای همه چیز آماده کرده بودیم مگر اینکه در همین دیدار اول با اون شیطان رجیم، بهش حمله کنه... 💠 دوربین موجود در گردنبند رباب داشت سقف را نشون میداد... میزان دریافت سمعی و بصری دوربین را به حداکثر رسونده بودم... چرا اتفاقی نمیفتاد... داشت چی میگذشت... همه این احساسات مال حدودا 20 ثانیه بود که داشت همه مون را میکشت و نمیدونستیم باید حرکت بعدیمون چی باشه... 💠 همینطور که دوربین داشت سقف را نشون میداد، ناگهان سر دو تا زن را دیدیم که یکیش زن ابومحمد بود و اون یکی هم زن ابومحمد بهش میگفت: «حفصه» ... دوتاشون با ظاهری وحشت زده بالای سر رباب حاضر شده بودند و صورتشون پیدا بود... باکمال تعجب بهم گفتند: 🔸حفصه: این چش شد؟! 🔹زن ابومحمد: نمیدونم... من که کاریش نکردم... فکر کنم فشارش افتاده... 🔸حفصه: برو یه لیوان آب بیار... فقط ابومحمد نیاد اینطرف که دردسر میشه و بهش دقت میکنه... 🔹زن ابومحمد: باشه... اما صورتش خیلی قرمز کرده... حفصه: نمیدونم... فقط زود براش آب قند بیار... 😳 ما داشتیم دیوونه میشدیم... ینی چی❓‼️ ... ینی حفصه به رباب حمله نکرده بود... آخه رباب که غشی نبود... 🤔😊مطمئن شدیم که رباب خودش را از عمد به حالت غش زده بوده که هم توجه حفصه را از گردنبندش برداره و هم بتونه کاری کنه که بیایند بالاس سرش و به راحتی بتونیم صورت و چهره نحس حفصه را در دوربینمون داشته باشیم... 😳😊من که دهنم باز مونده بود و به ظرافت کار رباب فکر میکردم، فقط تونستم بگم: آفرین رباب... مرحبا رباب... طیب الله رباب...😊😊 👈حالا دیگه چهره کامل حفصه را هم داشتیم و فورا اسکن کردیم... 💠 رباب مثلا به هوش اومد و به حالت طبیعی برگشت... وقتی آب و قند را خورد و بقیه کار زن ابومحمد هم روی موهای رباب تموم شد، رباب به اون دو نفر گفت: از زحمات شما تشکر میکنم... فشارم بعضی وقتها می افتند... اما شما به خوبی از من پرستاری کردید... چطور میتوانم زحمات شما را جبران کنم؟! 🔹زن ابومحمد: فقط اگر زود بروی ما خیلی خوشحال میشویم... هیچ چیز هم از تو نمیخواهیم... فقط مواظب خودت باش و برو که میهمانیتان دیر میشود... 🔹رباب گفت: تشکر میکنم... اما شما چه حفصه جان! خدمتی از من برای شما برمی آید؟! 🔹حفصه به او گفت: نه... کاری نکردیم... همین که شما امشب بدرخشید و به میهمانیتان برسید کافی است... خدا به شما برکت بدهد... 😘رباب جلو رفت و با هر دوی آنها روبوسی کرد ... خدا حافظی ... بیرون آمدن از خانه... 👈 آن شب رباب حرفهای جالبی زد. گفت: بعضی چیزهای ریز و درشت است که نظرم را جلب کرد: حفصه بدن ورزیده ای دارد... پوستش با زن های آن منطقه تفاوت ریزی دارد... کف دستانش نرم نیست... دستانش تقریبا مردانه به نظر میرسد چون کمی زبر و خشن تر از بقیه زن هاست... عربی را خوب حرف میزند اما فقط من میتوانم بفهمم که عراقی نیست... چون یرملونش کمی میلنگد... 🤔👈رباب ادامه داد: در خانه ابومحمد، هیچ اثری از چیز مشکوکی ندیدم و همین باعث عدم آرامشم میشد... یک موتور زرد رنگ گوشه حیاط، یکی از دخترانش در حال بازی، تمام پنجره خانه اش پرده داشت... حوض خانه اش آب داشت و جلبک... کثیف به نظر میرسید... اتاقش خیلی ساده بود... فقط یک قرآن داشت و اسباب و وسایل آرایش زن ابومحمد... پرسیدم نظر آخرت چیست؟ 🤔رباب گفت: کاملا مشکوک و غیر طبیعی... تنها راه نفوذ به خانه ابومحمد، فقط یک چیز است... 🔹پرسیدم: چه؟ رباب گفت: راستی کو گردنبندم❓‼️‼️ 🔹گفتم منظورت چیست؟! 😳رباب گفت: گردنبندم کمی شل شده بود... بعد از خدا حافظی و روبوسی با آنها، وقتی خم شدم که کیفم را بردارم و بیایم، گل وسط گردنبدنم که شل بود را آنجا انداختم... در دید و چشم نیست... ینی بعید است که در دید باشد... چون کنج اتاق است... جا گذاشتم که بهانه برای برگشتن داشته باشم‼️‼️ 😳الله اکبر از این زن ها... فورا به پای سیستمم برگشتم... روشنش کردم... خدای من! ... داشت کار میکرد...👍🙏 ادامه دارد... :محمدرضا حدادپور جهرمی ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃🌸 و خوردن گوجه سبز به شما کمک می‌کند تا فیبر مورد نیاز بدن را تامین کرده و خوب و منظمی داشته باشید. اگر تمایل دارید که گوارش شما بدون هیچ مشکلی انجام شود، حتماً در فصل و گوجه سبز بخورید. گوجه سبز منبعی غنی از C است که از جلوگیری کرده و به دور شدن از سیستم گوارش و بدن انسان کمک می‌کند. 2. تقویت دستگاه ایمنی گوجه سبز می‌تواند دستگاه ایمنی بدن را کرده و از ابتلا به بسیاری از جلوگیری نماید. از ویتامین‌های گوجه سبز برای تقویت سیستم ایمنی می‌توان به ویتامین C اشاره کرد که مصرف آن به افزایش تعداد گلبول‌های سفید خون و عملکرد سیستم ایمنی کمک می‌کند. 🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌