سوار شدیم ، #قطار راهیه #آرام_بخش دل_ها شد🚊
در راه از #بانوی_کرامت قدردانی میکردم 🙏🏻
بالاخره #حاجتم را گرفتم ...
چه حاجتی بهتر از #آغوش_مقصود 🙂
این #سفر برای من همچون بارش ابر کرامت بر کویر تشنه وجود بود .
زمزمه لبهایم :
چون ذره بر #ضریح خود ای روح آفتاب!
ما را قبول کن که دل ما #شکسته است
فوج کبوتران تو آموخت #عشق را
پرواز نور در #حرمت دسته دسته است
دریاب روح #خستۀ ما را که مثل اشک
دیگر امید ما ز دو عالم گسسته است
میآید از تراکم عالم به این دیار
قلبی که از تزاحم #اندوه خسته است
چشمانم را بستم و به خواب فرو رفتم...
چندی گذشت ، احساس کردم سرعت قطار آرام تر شده ، نور خورشید چشم هایم را #نوازش میکرد از جای بلند شدم خیره در پنجره قطار بودم که ایستاد!
+اقا ! اقا ! اخرین ایستگاه است؟
-بله
بالاخره !
بالاخره رسیدیم..!
اولین سفرم به #مشهد بود ، دوستانم #متعجب شدند از این که تا به حال به مشهد نیامده بودم😳
چمدان ها را برداشتیم و راهیه اسکان شدیم.
خستگی در چهره ها موج میزد ، تا رسیدیم ، به خواب رفتیم😴
نزدیک غروب بود
روانه #آستان_حضرت_دوست شدم ،
وارد شدم ..!
بــــه بــــه!
#اذن_دخول را خواندم و چشمه ی پاک و زلال الهی از #چشمانم جاری شد
در حال راه رفتن در حرم بودم ، قدم به قدم صحن به صحن...
بالاخره دیدگاهم به #گنبدشان افتاد ، تعظیم سر های خم شده به سوی #گنبدشان ، #جمعیت ، #زیبایی ، #بوی_عِطر_رضوی و...
نگاهم به #گنبد بود که ...
صدای #اذان در حرم پیچید ، اما من هنوز ضریح را ندیده ام ، بغل نکرده ام 🥲
وضو گرفتم و به #نماز_جماعت پیوستم ، #بین_الصلاتین خادمین #افطاری پخش میکردند ، گویی #مهمان امام بودم ، چه #ضیافتی!
از جای خود بلند شدم ، و به سمت #ضریح به راه افتادم کفش هایم را درون نایلون گذاشتم و تحویل کفشداری دادم ، پیرمردی خوش اخلاق در کفشداری بود التماس دعا داشتند به ایشان گفتم #اولین_بار است به زیارت حضرت می آیم گفتند :
+به به خوش اومدی پسرم ، میدونی کسی که بار اول میاد زیارت سه تا #حاجتش براورده میشه؟!
پس یدونه ازین حاجت هاتو اختصاص بده من و برام خیلی خیلـــــــی دعا کن!🤲🏻
-چشم حاج اقا حتما 🌹
سپس مرا به سمت ضریح راهنمایی کردند
قالی سر در را کنار زدم...
از پله ها پایین رفتم...
سرم را بالا گرفتم بالاخره ضریح را دیدم!
#یا_امام_رضا_(ع)😭!
زانوی هایم #سست شد و به زمین افتادم🧎🏻♂
#لبانم بر مرمرش #بوسه میزد ✨
ناگهان فردی دو زانو کنار من بر زمین نشست دستش را بر سرم کشید ، سرم را از سجده برداشتم و نگاهش کردم او کسی نبود جز...
#ابوالفضل_دانش
#ضیافت_در_ضیافت
اردو بود رفته بودیم #قرارگاه_مفتاح ؛ همهی بچه ها روزه بودند، آنجا زمین های مختلف ورزشی داشت و طلاب شروع کردن به بازی کردن بعد از یکی دو ساعت بازی کردن صدای اذان مغرب بلند شد
رفقا بازی ها رو ول کرده و به صفوف #نماز_جماعت پیوستند.
بعد از نماز و خوردن افطاری هر گروهی برای خودش گعدهای برگزار کرد البته بعضی از گروه ها هم ترجیح دادند مقدار دیگری هم بازی کنند و بعد بروند سراغ گعده
دو ، سه ساعت به همین منوال گذشت تا اینکه وقت رفتن فرا رسید.
هر دو پایه سوار یک #اتوبوس میشدند
اتوبوس ما برای طلاب پایه یک و دو بود
وقتی سوار اتوبوس شدیم
دیدم که چند تا از طلاب پایه دو دارند با حاج آقای #ایمانی صبحت می کنند!
چند دقیقه گذشت و #زمزمه هایی میآمد که بلند تر میشد، شروع کردند به خواندن:
شمس الضحی یا، نور خدای سبحان، سلطان...
بعد از یکی دو بار خواندن، اون دسته از افرادی که بلد نبودند یاد گرفتند و همراه آنها شروع کردند به خواندن
و همینطور در ادامه پرداختند به خواندن مداحی ها و رجز خوانی های دیگر
بعد از گذشت بیست ، سی دقیقه همه بچه ها اندکی خسته شدن و چند دقیقه استراحت کردن در این حین حاج آقای #سرافراز پیشنهاد این رو دادن که تا زمانی که برسیم مقصد یک #هیئت واقعی برگزار کنیم.
با این پیشنهاد موافقت شد و یکی دو تا از استاتید و طلاب شروع کردن به #روضه خواندن
روضه حضرت رقیه (سلام الله علیه)
و عجب روضه ای بود!!
و در ادامه شروع کردند به خواندن مداحی و باقی شروع کردند به سینه زدن و این روال ادامه داشت تا مقصد.
در آخر هم چند ایده خوب از این مجلس درآمد.
اینگونه شد که زمان داخل اتوبوس که معمولا به خوابیدن و تلف کردن وقت میگذشت اینگونه امام حسینی شد!)
البته خالی از لطف است که یادی نکنیم از حاج آقای #سرافراز که در آخر تمام افراد داخل اتوبوس را #بستنی مهمان کردند.
اللّٰهُمَّ أَخْرِجْنِي مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ، وَأَكرِمْنِي بِنُورِ الْفَهْمِ . اللّٰهُمَّ افْتَحْ عَلَيْنا أَبْوابَ رَحْمَتِكَ، وَانْشُرْ عَلَيْنا خَزائِنَ عُلُومِكَ، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
یاعلی علیه السلام 🖤
#مجتبی_توکلی
#ضیافت_در_ضیافت
ایها الرئوف
همین که میگذاری پایاهایم سالم به شهرت برسد،
اجازه میدهی که به محل اسکان برسم،
اذن میدهی چشمانم با گنبدت ملاقات دوباره کند،
رخصت میدهی که پای ضریحت، زانو بزنم،
و اینکه حس و حال مناجات و زاری ام نمی آید اما گریه میدهی،
و همچنین توفیق اقامه نماز در سردابت میدهی،
آن هم در ماه رمضان و شب های قدر،
آن هم به مصاحبت اساتیدی که رزق علمی و سلوکی ما بطریقت آنان واصل شده،
به این معناست که عصیان های ما سربازانت، نتوانسته بینمان فاصله بیندازد و شما همچنان میخواهید که ما پای امرتان باشیم که در روز تنگنا، یسئلون عن النعیم هست؛ همان نعیمی که مصداقش ولایت شماست؛ با این فرصت ها میخواهید به ما تقلب دهید و یک بار دیگر برای چندمین بار راه بازگشت را به ما نشان دهید که در امتحان روز قیامت رد نشویم....
#پای_کار_نعیم
#سؤال
#ضیافت_در_ضیافت
✍#نمد
🆔@rasadkhaneh