نویسندهی کانال رصدخانه با نام:#خان
طلبهی پر تلاش
آقا محمد حسین خانجانی
به ملکوت اعلی پیوست
شادی روحشون صلواتی ختم کنید
🌱ختم قرآن برای شادی روحشون
https://EitaaBot.ir/counter/y6qfns
دکمه ثبت رو بزنید بعد جزء مد نظرتون رو انتخاب کنید
🆔@rasadkhaneh
May 11
رصدخانه 🔭
نویسندهی کانال رصدخانه با نام:#خان طلبهی پر تلاش آقا محمد حسین خانجانی به ملکوت اعلی پیوست شادی رو
مرگ نه از موی سفید شرم میکنه
نه به جوانی رحم میکنه
وقتی برسه، طوری تورو باخودش میبره که انگار سهمش بودی و هیچ حق انتخابی نداری
اینکه کجا و چطوری اتفاق بیفته دراختیارتو نیست و اینکه آمادهای یا نه اصلا براش مهم نیست...
دنیا کوتاهتر از اونیه که فکرشو میکنی ومرگ نزدیکتر از چیزیه که درتصورته...
خبر تکانم داد، طوری که زلزله خانههای قدیمی رو تکان میده.
و اشکم بی اختیار جاری بود، شبیه چشمهای که کاری جز جوشیدن نمیتونه انجام بده.
و دلم مدام فریاد میزد
بیچاره مادرش...
و سالهای رنج بزرگ کردن پسر بچهای که حالا برای خودش مردی شده بود رو در ذهنم مرور کردم.
نهالی که حالا وقت ثمر دادنش بود و مرگ چه بی رحمانه ریشه رو از خاک بیرون کشید و تمام آرزوهای مادر رو به آتش کشید...
مرگ با کسی تعارف نداره، حتی از روی مادرهم خجالت نمیکشه!
مرگ از کسی اجازه نمیگیره، حتی از پدر که به بچهها ولایت داره!
مرگ بی خبر میاد و بی دلیل.
و همیشه برای رسیدنش بهانه داره...
مرگی که منزل به منزل دنبال امام حسین بود و درکمین علی اکبری که اشبه الناس به رسول خدا بود؛ چرا باید از ما فاصله بگیره و به دل مادرها و ریش سفید پدرهامون رحم کنه؟
اما عزیزی میگفت
اگر درست بشناسیش مرگ جلوهای از محبت و لطف خداست!
برای شیعهای که تمام عمر یا علی گفته کدوم لحظه شیرینتر و دلربا تراز لحظهی مرگه؟!
مگه مولامون نفرمود (فمن یمت یرنی)؟
مگه میشه آقامونو ببینیم، آقامون هم مارو ببینه و توی اون لحظهی باشکوه دیدار، حسرتی توی دلمون بمونه؟
یا دلمون چیز دیگهای طلب کنه؟
برای بچه شیعه مرگ شروع لحظههای عاشقانه است!
خوش به حال مادری که بچههاش رو با عشق اهلبیت بزرگ کرده و خیالش راحته که اگر پسرش کنارش نیست، حالا درآغوش امیرالمومنین آرام گرفته...
✍#سید_سلمان
#به_یاد_محمدحسین
🆔@rasadkhaneh
(ادب)
او به واژه ادب روح و معنا بخشید.
او ادب را شرمنده مودبی خود کرده بود.
* به وقت صلاة با پیرهنی چهارخونه و کاپشنی روی دوشش منتظر شنیدن عبارت قد قامة الصلاة بود تا برخیزد و استغفار و سلامی به مولایش دهد و نمازش را ببندد.
در همین حین کنارش نشستم.
قبل از اینکه نامش را صدا بزنم و سلامی کنم،او پیشی گرفت و سلام را زودتر از من بر زبانش جاری ساخت و دستش را به نشانه ادب روی سینه گذاشت و مرا به فامیلم صدا زد.
_ سلام آقای احمدی
بعداز اینکه جواب سلامش را دادم و احوالش را گرفتم، پیش خودم گفتم: بی توفیقی یعنی اینکه تو از قبل متوجه حضورش باشی و از عمد کنارش بنشینی، اما با اینکه او از تو باخبر نبود زودتر از تو سلام کند.
از همان زمان شیفته افتادگیش ومرید ادبش شدم.
اری محمد حسین ما ادب داشت.!
او فاتح ادب بود.!
محمد حسین خان خانجانی
خانِ من!
مینویسم برایت اما قطرات اشک چشمانم را تار و صورتم را گرم کرده اند.
داغت نگذاشت هلال ربیع حلول کند و من همچنان به عزایم ادامه خواهم داد.
تو رفتی چون شوق دیدارِ مولایمان علی(ع) را داشتی.
تو رفتی چون دیگر طاقت شنیدن روضه پهلوی مادر را نداشتی.
سلامِ منِ کمترین را به مولایمان برسان.
به چادر مادرمان بوسه بزن و خاک پایش را سرمه چشمانت کن.
حرف بسیار است اما حالی برای نوشتن نیست.
#خان
#تسلیت
#مثوی
✍#سبحان_احمدی
#به_یاد_محمدحسین
🆔@rasadkhaneh
💠 بسم الله الرحمن الرحیم💠
انسان دارایی های مختلفی دارد...💰💰
دید انسانها نسبت به دارایی و ثروت متفاوت است...
یکی پول 💸 را ثروت می داند و یکی خانواده و یکی مقام و یکی...
انسان ها بعضاً ثروت و دارایی های خود را از دست می دهند...
بعضی از دارایی ها را می توان دوباره برگرداند و جبران کرد ولی بعضی چیز ها را نمی توان مانند جوانی،مانند عمر ووو....
ما فردای شهادت امام رضا علیه السلام یکی از دارایی های خود را از دست دادیم که دیگر قابل جبران نبود و نیست....
او یکی از برادران ما بود و در جمع خود ما بود...
او کسی بود که وقتی در مجالس اسم اهل بیت علیهم السلام علی الخصوص علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها می آمد،اشک از چشمانش جاری می شد؛ولادت و شهادت نمی شناخت؛اشک جاری می شد.
در مجالس اگر اشکهایم جاری نمی شد،او را می نگریستم و اشکهایم جاری می شد...
کسی بود که از او بدی سراغ نداشتیم و نیک یاد می شد...
آری او محمد حسین بود...
چند وقتی دنبال چنین کسی می گشتم تا با او عقد اخوت ببندم...
با او در میان گذاشتم و او هم قبول کرد و با هم عقد اخوت بستیم...
آینده ی مان را روشن می دیدم ولی...
خلاصه برادری را از دست دادیم...
ممکن است فردا یا همین الان یکی برای ما بنویسد برادری داشتیم.
آیا محمدحسین خبر داشت که این قدر زود می رود....؟؟
آیا وقتش نرسیده خود را آماده کنیم؟؟؟
«أ لم يأن للذين أمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر الله»❓❔❗️❕
🤲خداوند متعال این بزرگوار را محشور با امیرالمومنین علی علیه السلام قرار دهد و او را لحظه ای از اهل بیت علیهم السلام در بهشت جدا نکند.🤲
🤲از خداوند متعال میخواهیم که ما را در مسیر حق و شیعه حقیقی امیرالمومنین علی علیه السلام از دنیا ببرد.🤲
مواظب دارایی هات باش...🤚
✍#گذری
📌#به_یاد_برادر_محمد_حسین
#به_یاد_محمدحسین
💠 یاعلی علیه السلام💠
🆔@rasadkhaneh
نصف شب بود...
ساعت یک و نیم...
تو کتابخونه داشتن درس میخوندم.
گوشه سمت راست کتابخونه آخرین ردیف و آخرین صندلی کنجِ کنج.
رفت تو اون اتاقی که ته کتابخونه س.
صندلی من هم چسبیده به اون اتاقه.
دست رو سینه گذاشت و سلام کرد.
اومدم بلند شم که نذاشت و جلومو گرفت...
تا نزدیک اذان صبح تو اتاق کتابخونه بدون چراغ، داشت مطالعه میکرد.
رفتم بهش گفتم: حاجی اینور کتابخونه لامپاش زیاده بیا اینور.
برگشت که جوابمو بده، دیدم موهاش پریشونه؛چشاش رنگ خون شده و قرمزِ قرمزه...
گفت: کولرش اذیتم میکنه؛خیلی خنکه؛ اینورم نور میاد؛ مشکلی نداره.
با خودم گفتم اونوقت تو الان چهار ساعته داری زیر کولر درس میخونی تازه تو روز هم کلی خوابیدی؛ از چشای قرمزش معلوم بود که نصف شب بیدار شده بود و کم خوابیده و از طرفی بدون کولر تو اون اتاق آخری که گرما خیلی اذیت میکنه و فهمی برای آدم نمیذاره، ۳ ساعته داره درس میخونه...
در آخر هم تا صدای قرآن پخش شد قبل نماز صبح از کتابخونه رفت بیرون...
#به_یاد_محمدحسین
✍#نمد
🆔@rasadkhaneh
آه در سینه شکست
مرگ میدادت دست
تو رها بال زدی
تو رها بال زدی
تو که میخندیدی
و همه گریانیم
قلبها مثل کویر
و ترک پشت ترک
که غم دوست کمر میشکند
✍#عمّار
#به_یاد_محمدحسین
#رفیق
🆔@rasadkhaneh
رصدخانه 🔭
نویسندهی کانال رصدخانه با نام:#خان طلبهی پر تلاش آقا محمد حسین خانجانی به ملکوت اعلی پیوست شادی رو
تا الان۱۷جزء ثبت شده
خدا خیرتون بده🌱
رصدخانه 🔭
تا الان۱۷جزء ثبت شده خدا خیرتون بده🌱
مجلس ختم قرآن
با پیگیری یکی از رفقای محمد حسین و #به_یاد_محمدحسین
🆔@rasadkhaneh
همیشه فکر می کردم مرگ بیش از خود برای اطرافیان سخت است اما گویی که اینطور نیست مرگ برای خود انسان هم هزینه دارد،هزینه هنگفتی که نمیدانم آماده کرده ام برای پرداختن به او یا نه...!
هر چه در کار هایم می گردم واقعا چیزی پیدا نمیکنم،ترس به طور عجیبی بر تنم رخنه کرده و اشک نمک زخمش است...!
تنها امیدی که باقی مانده کسانی هستند که قول داده اند می آیند و به داد مان می رسند؛فکر نیامدن شما مرا می ترساند و از الان به حال خودم گریه می کنم...!
یا امام رضا(ع) قول دادید ها...!😓❤️
ما منتظریم...!
عرض دیگری هم داشتم:
دوستمان را تنها نگذارید،او با ما در یک مجلس برای جد شما اشک ریخت...!💔😭
خیالمان راحت است چون محمد حسین تنها نیست و شما پیشش میایید...!😓
یا امام رضا(ع) بر قلب خانواده اش هم صبری عطا بفرما...!🙏🌷
#یا_امام_رضا_علیه_السلام
#به_یاد_محمدحسین
#روحش_شاد
✍#گمنام
🆔@rasadkhaneh
بازپرس تحقیقات، ورقهایی که با خطی لرزان نوشته شده اند را جابجا میکند. در جایی مردمک چشمهایش از جستن می ایستند و پلکهایش به هم نزدیک می شوند: شما در اظهارتتان نوشته اید برادر متوفی هستید؟
- بله
- فامیل تان باهم فرق دارد؟
- خیلی برادریمان به فامیل بند نبود. فامیل ، سری میزند و می رود خانه ش، اما رابطه ما فوق اینها بود. صمیمی هستیم. بودیم البته. فکر نمیکنم رفاقت و صمیمیت و نزدیکی ما را، دورتر از برادرها هم درک کنند. روزها را کنار هم بودیم و شبها هم صحبتِ هم؟! کافی نیست؟
اممم. رازهامان چه؟! آنها که جز به هم نگفته بودیم و می دانستیم تا آخر هم پیش خودمان می مانند؟! رازها را به که میگویند؟! غیر از برادرها و نزدیکان؟
برنامه هایی که برای آینده طلبگیمان باهم ریخته بودیم چطور؟! صحبتهای جدی که گاهی از ساعتها می گذشت و حاصلش می رفت توی برنامه اجراییمان چه؟
تیکهکلامهایی که گاهی فقط خودمان می دانستیم معنایشان چیست، آنها هم نشان برادریمان نیست؟! زبان خودمانی مان، که فقط خودمان می فهمیدیمش و خودمان چطور؟ خاطرات و عهدهای ذهنی که با یک اشاره به آن منتقل میشدیم یا هماهنگی های که با حرکت چشم و ابرو انجام می دادیم؛ مگر در همه جور تعاملی پیدا میشود ؟!
چند سال باید کنار هم زندگی کرده باشیم، زیر یک سقف؟! چند سفر باید باهم رفته باشیم؟! چند بار قهر و آشتی کافی است؟! به چند ساعت چت کردن و از ریز و درشت حرف زدن راضی هستید؟! چند موضوع؟! چند مساله؟! چند فعالیت؟ چند چالش مشترک؟ هدف از زندگی موضوع خوبیست که برادرها با هم در موردش صحبت کنند؟! آینده چطور؟ یا گذشته ها؟ چند بار باید صحبت کرده باشیم و در خلالش گفته باشیم: هه یادش بخیر فلان سال، فلان جا، فلان روز، فلان کار؟!
چند دقیقه باید سر یک موضوع با هم خندیده باشیم یا پای چند روضه باید هم گریه باشیم تا برادری حسابش کنید؟!
چه باید از او دیده باشم؟ خواب و بیداری اش؟! قهقهه و زاری اش؟! توی فکر بودنش؟! ذوق هایش؟ اخم های مخصوصش؟ تیکه هایش؟ خوردنش؟! نمازشبش؟! قرآن جیبی اش؟! زنگ ساعتش؟ تم گوشی اش؟ طرح بالشش؟ چه؟ بگویید دیگر... یک برادر چه باید از برادرش بداند که من نداشتم؟
اشکهای الانم چه؟! بغضی که راه نفسم را تنگ می کند و هق هقی که دو روز است دست از سرم بر نمی دارد را مگر، مگر کسی جز برادر در غم برادرش تجربه میکند؟! هان؟! تجربه می کند؟! مگر با چشمهایی غیر از چشمهای خسته و غرق اشک و سرخ خودم آمده ام اینجا ؟ لباس سیاهم را نمی بینید؟
نه که اهمیتی داشته باشد. اصلا شما قبول نکنید. بخواهیم به حساب شما بیاییم که محمدحسین اصلا هیچ برادری نداشت، مهم نیست. حداقل جوری که من حساب میکنم، برادرم حداقل غریب و بی برادر از دنیا نرفته است. وقتی بود، تنهایش نمی گذاشتم، حالا که رفته، عقب بنشینم و بی برادر رهایش کنم؟! نه. هرگز. من پای عهدم هستم. او هم اگر جای من بود، همین بود. محمدحسین بی برادر نیست. نه فقط من. شما فقط مرا می بینید. محمدحسین غیر از من باز هم برادر دارد . یکی دو تا نه. زیاد. خانواده طلبگی ما کم جمعیت نیست. محمدحسین برادرهایی دارد که نمی گذارند باری که در مسیر سربازی امامش برداشته بود، روی زمین بماند. خواهید دید، خودش نیست، راه و مسیرش که نمرده ست...
بله آقای بازپرس. من برادر محمدحسینم!
#به_یاد_محمدحسین
✍#بیابان
🆔 @rasadkhaneh
محمدحسین خانجانی را خیلی نمی شناختم.
سلام و علیکی داشتم که به برکت حضور در جمع رفقا، گاهی به احوال پرسی می انجامید.
اما در همین سلام و علیک و احوال پرسی، اولین چیزی که به چشمم میآمد ادب و احترام فوق العاده بود.
بی تعارف بنویسم؛ چهره اش به کسانی می نمود که بیشتر اهل گنده بازی و اولدورم بولدورم باشند. احترام گذاشتنش را هم اوائل حمل می کردم بر اینکه بالأخره من اسماً استاد مدرسه هستم و سنّاً چند صباحی بزرگترم؛ این احترام طبیعی است.
اما احترامی که بارها دیدم به طلبه های هم سن و طلبه های کوچکتر می گذاشت، نظرم را عوض کرد و توجهم را به این اخلاقش بیشتر جلب کرد.
چند وقت پیش متنی در یکی از کانال های حوزوی خواندم، در مورد سلام و علیک در حوزه های علمیه؛ که گلایه کرده بود از اینکه چرا جواب سلام ها در بین طلبه ها انقدر خشک و بی روح و مستعجل است. انتهای متن نوشته بود: «چرا نمیفهمند که زندگی مسیر است نه انتهای یک مسیر...». خیلی متن و دغدغه آن را دوست داشتم. دیروز فهمیدم متن را محمدحسین خانجانی نوشته بود.
محمدحسین مسیر زندگی را طی کرد و به انتهایش رسید؛ در حالی گفتار و کردارش نشان می داد که سعی می کند مؤمنی را نرنجاند و حرمت شیعه مولا علی علیه السلام را -که همسنگ حرمت خانه کعبه است- نگهدارد. و یقین دارم، همین ادب و احترام به محبین اهل بیت علیهم السلام کافی است تا سرش نزد حضرت زهرا سلام الله علیها بلند باشد.
محمدحسین خانجانی را خیلی نمی شناختم. ولی همین چند خط کافی است که شهادت دهم «اللهم إنا لا نعلم منه إلا خیراً.»
#به_یاد_محمدحسین
🆔@rasadkhaneh