eitaa logo
رصدخانه 🔭
147 دنبال‌کننده
146 عکس
11 ویدیو
0 فایل
ما من شیء تراه عینک إلّا و فیه موعظة ... اینجا خلقی به رصد زندگی خود مشغولند. تا به حال ستاره صید کرده ای؟ ☄ ارتباط با ادمین،تبادل و ارسال متون تولیدی: @Ahmad_84
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از سفر کربلا وقتی این عکسشو دیدم ازش پرسیدم: چرا گوشه ی لباست، توی عکس، خاکیه؟ گفت: یه بچه اومد خاک مالید و رفت گفتم: چرا پاکش نکردی؟ گفت: میگن کربلا رو باید خاکی رفت صل الله علیک یا اباعبدالله خاطره از خانواده محمدحسین 🆔@rasadkhaneh
ویژگی ها و خصلت های محمد حسین: ✨محمد حسین هرگز با وجود خستگی زیاد، کلمه ای به جز چشم، در مقابل خواسته های پدر و مادر و کارهایی که به او می سپردند،نمی گفت. ✨هر وقت پدر و مادر، وارد اتاقش می شدند، هرقدر هم خسته بود، بلند می شد و روی پا می ایستاد ✨هر چیزی میخواست به پدرش بدهد، دو دستی و با کلمه بفرمایید، تقدیم می کرد ✨هر وقت می دید جاروبرقی در دست پدر است، به زور از او میگرفت و خانه را جارو میکرد ✨هرگز از هیچ غذایی شکایت نمی کرد و هر چه بود، می خورد و با انرژی تشکر میکرد جوری که خستگی را از تن پدر و مادر، به در میکرد ✨دلسوز بود و دوست داشت در گرفتاریها، غمخوار دیگران باشد، دوست نداشت زندگی بی درد داشته باشد، مثلا وقتی برایش تعریف می کردند که خانمی پول تهیه ی لوازم تحریر برای فرزندش را ندارد،از حسابش، برای کمک به او پول واریز میکرد همه ی فامیل به خاطر خوبیهایش به او علاقمند بودند ✨طوری در خانواده رفتار کرده بود که پسر دایی ده ساله اش به خانواده گفته بود میخواهد به حوزه برود و طلبه شود بعد از رفتن او هم، این کودک، به خاطر توصیه های محمد حسین و قولی که به او داده ، بیشتر به نماز اول وقت مقید شده است ✨چند ماه پیش همراه مادرش به چشم پزشکی می رود، مادرش نشسته بود و منتظر تا نوبتش برسد، مطب خیلی شلوغ بود کنار مادر جایی برای نشستن بود ولی محمد حسین چهار ساعت تمام سرپا ایستاد، چون ملاحظه ی سایر افراد را کرد و عمدا روی صندلی ننشست آنهم بدون اینکه ذره ای غر بزند یا اظهار ناراحتی کند وحال آنکه چهره اش از خستگی بیحال شده بود، ✨یک بار خانواده به او اصرار می کردند که پیراهن نو بخرد، او قبول نمی کرد و می گفت یکی از دوستانم را همیشه با یک لباس میبینم، نمیتوانم برای خودم لباس نو بخرم ✨در محله، طوری زندگی و رفتار کرد که بچه ها و مردم وهمسایگان دوستش داشتند، مثلا مدتی، یک توپ فوتبال برای کار خیر خریده بود و وقت و بی وقت در اختیار کودکان کوچه میگذاشت ✨بعد از رفتنش، همه ی کسانی که می شناختنش، سوختند، حتی همسایه داخل کوچه که از اهل سنت بودند، آنها هم کلی برای محمد حسین اشک ریخته بودند ✨آرزوی خانواده برای محمد حسین، بازگشت او هنگام ظهور و یاری حضرت حجت عجل الله فرجه الشریف است روحش شاد و همنشین اهل بیت ان شاالله 🆔@rasadkhaneh
محمد حسین جان..🖤 تو جان ما بودی و جان ما هستی تو پاره ای از وجود همه کسانی شدی که حتی یکبار ، حتی یکبار تو را دیده بودند اینها اغراق نیست.. اینها نگاه تمام کسانی است که بعد از آسمانی شدنت قلب شان از دیگر ندیدنت در زمین فشرده شد.. از لبنیاتی سنتی سرِ کوچه، از فلافل‌فروشی کوچه همجوار، از همسایه‌ها، از میوه فروشی و از سوپرمارکتی که میشناختن ات و.... وصف خوبی هایت به ما رسید.. تو فرشته ای بودی در این دنیای وانفسا که ابلیس برای پیرمردهایش دندان طمع به انحراف‌شان را هر لحظه تیز میکند ! چه رسد به جوان ۲۰ ساله.. محمد حسین جان🖤 دیده های ما تا همیشه خیس است😢 کجایی دایی جان ؟ البته میدانم کجایی.. حتما در جوار سفره ی رنگینِ بهشتیِ خدا میهمان سیدالشهداء و ائمه علیهم‌السلامی سرخوش از نِعمات باریتعالی فارغ از نگرانی‌های ما در نبود دنیایی‌ات با اولیاء و مومنین.. خوش باش دایی جان نوش جانت وصالِ یار فقط کمی هم به ما و به مادر و پدرت به خواهران مهربانت به مادر بزرگ به بابابزرگ به عمه ها و به همه کسایی که دوستت داشتند و دارند توجه‌ای کن و دلداری بده دلِ همه را آرام کن.. دایی جان، کربلایی محمد حسین عزیز🖤 مطمئنم روزی میآیی.. آنروز دیر نیست روزی که با شهداء، صالحین و با صاحبِ کارِ دنیا رجعت میکنی شاید آنروز نباشم اما خوشحالم که تو آنروز در رکاب مولایمان با دشمنان دین خواهی جنگید خوش به سعادتِت دایی جان تو مصداقِ جمله؛ عاشَ سعیداً و ماتَ سعیداً شدی.. و ما مانده ایم با کوله بارِ سنگین معاصی.. خدایا .. همواره بر درجاتِ محمد حسین عزیز ما بیفزا و او را که در عنفوان جوانی پاک زندگی کرد، میهمان سفره ات در اعلی‌علیین بفرما.. آمین یا رب العالمین چهارم مهرماه ۱۴۰۲ دهم ربیع الاول ۱۴۴۵ دایی محمدحسین 🆔@rasadkhaneh
آیدیی که می تونید متن های خودتون رو برای انتشار در کانال ارسال کنید: @Ahmad_84 🆔@rasadkhaneh
📌 انتخابش کرده بود (به یاد کربلایی محمد حسین خانجانی طلبه‌‌ی دوست‌داشتنی که پس از اولین زیارت نجف و کربلا در ایام اربعین، آسمانی شد) کربلایی بود و حالش آسمانی گشته بود نوبت اول که رفت یار انتخابش کرده بود در لباس رزم علمی بود و اندر راه دین جامی از اهل ولا با معرفت بگرفته بود با نگاهی عاشقانه، مبتهج از لطف یار در تمنای وصالش او پیاده رفته بود در قدم‌های طریق عاشقی مسرور شد شورمندانه ز جان بی‌ولا دست شسته بود زیر لب از عشق می‌خواند و می‌کرد شستشو آن دلی را که به مولا عاشقانه بسته بود ناگهان در صحن نوری آمد و او را گرفت بی‌خود از خود گشت و هم از خان و جان بگذشته بود در حریم یار چرخی زد و خود را کرد عیان از میان جمع یاران انتخابش کرده بود هجر سخت است، می‌دهد آرامشی را این خبر در کلاس درس اکبر روزها بنشسته بود ✍ سید مهدی موسوی شام جمعه ۷ مهر ۱۴۰۲ ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ ✅ https://eitaa.com/hekmat121
💠 بسم الله الرحمن الرحیم💠 سلام علیکم🖐 🌸 امشب سخن از جان جهان باید گفت 🌸توصیف رسول انس و جان باید گفت... 🌸در شام ولادت دو قطب عالم 🌸تبریک به صاحب الزمان باید گفت... 🤲خداوندا ما را در مسیر حق قرار بده و شیعه ی علوی از دنیا ببر. همه ی ما را هم مقام با رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم و امام صادق علیه السلام محشور بفرمایید و ما را لحظه ای از آنها دور نکند. خداوند متعال از نسل ما غیر شیعه ی حقیقی قرار ندهد.🤲 ✨میلاد پربرکت پیامبر صلح و رحمت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله و رییس مکتب تشیع حضرت امام صادق علیه السلام را به محضر مولایمان ارواحنا فداه و مسلمین جهان تبریک میگوئیم.💐 💠 یاعلی علیه السلام💠 🆔@rasadkhaneh
با خوابیدن و خواب ماندن و خواب دیدن و خواب انگاشتن هیچ چیزی عوض نمی‌شود البته نه اینکه واقعا هیچ چیزی عوض نشوند نه! خیلی چیزها عوض می‌شوند و خیلی اتفاقات رخ می‌دهند مثل همان چیزهایی که می‌خواهیم خوابشان ببینیم یا از ترسشان بخوابیم باید برخیزیم... گمان نکنیم که خواب بودن فقط به چشم بر هم نهادن است نه! وقتی جهان‌مان عوض می‌شود و ما هم‌چنان خیره خیره عالم را می‌نگریم یقین بدانیم که خوابیم خوابی عمیق که بیدار شدن از آن به سادگی تنظیم هشدار گوشی نیست وقتی همه چیز عوض می‌شود و ما همان "ما"ی مدت‌ها قبلیم داریم قدم قدم به انقراض‌مان نزدیک‌تر می‌شویم چرا که شرط بقاء تکامل و سازش است باید عوض شویم... فقط ما خواب نیستیم جهان را خواب گرفته خواب‌های خوب، رؤیاهای شیرین، خواب‌های تلخ، کابوس‌های وحشت‌ناک خواب‌هایی دور، خواب‌هایی نزدیک خواب‌هایی محو و تار، خواب‌هایی واضح و شفاف خواب‌هایی که واقعی‌اند خواب‌هایی که لمس‌شان می‌کنیم خواب‌هایی که خیلی خیلی سنگین‌اند آن‌قدر سنگین که فقط با "مرگ" از سرمان می‌پرند اما نه! این تنها راه بیداری نیست راه دیگری هم هست خداوند حکیم برای بیداری‌ما هشدار هایی تنظیم کرده؛ هشدارهایی که زمان‌شان معلوم نیست؛ هشدارهایی که گاهی خیلی خیلی هزینه‌بر هستند ولی مشکلی وجود دارد و آن این است که این هشدارها فقط مدت کوتاهی صدا دارند و بعد خواب دوباره هجوم‌ش را با سرعت آغاز می‌کند و تنها راه یادآوری زنگ صدای هشدار الهی‌ست ذکر مرگ باید به یاد بیاوریم... رسول الله فرموده‌اند: «النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» و باز فرموده‌اند: «مُوتُوا قَبْلَ أنْ تَمُوتُوا» یعنی "انتبهوا قبل أن تموتوا و تنتبهوا" آگاه شوید قبل از آن که بمیرید و آگاه شوید باید متنبه شویم؛ باید متنبه بمانیم... ✍ 🆔@rasadkhaneh
مزدای کابین دار از خواندن نوشته های پشت ماشین ها لذت می‌برم.راننده ها را دوست دارم و رانندگی را نیز.راننده ها تنها هستند.صبح تا شب.شب تا صبح.در بیابان های پرستاره و دشت های پر گیاه.همین می‌شود که زمینه‌ی صمت و جوع و سحر وعزلت را دارند. چیز های زیادی پشت ماشین ها خوانده‌ام: بنازم به ناز کسی که به نازش ننازد غلام ادب عباسم! ز گهواره تا گور حسش نبود:) گر پادشاه عالمی آخر گدای مادری جهانم بی تو الف ندارد(جهانم-الف=جهنم) قربان وجودی که وجودم ز وجودش به وجود آمده است اما هیچ کدام تکان دهنده‌تر از جمله‌ی پشت مزداهای کابین‌دار که لوگوی آرمستانهای شهر را دارند نیست. آیا برای چنین روزی آماده‌ شده‌اید؟ پرسشی که شاید ده ها بار با آن مواجه داشته‌ام و مرا تکان داده.اما با رفتنش.... 🆔@rasadkhaneh
سراسر ذهنم را error ها فرا گرفته اند. هر لحظه error پشت error... نادرستی، غلط بودن، اشتباه،اشتباه،اشتباه... سرتاسر جهان را اشتباه بلعیده است‌. اصلا جهان به کنار، هر روز و هرلحظه در زندگی روزمره مان هزاران هزار اشتباه را تکرار می کنیم. هزاران... نمی دانیم در هر لحظه چه باید بکنیم نمی دانیم در روابطی که داریم چگونه باید رفتار کنیم نمی دانیم چه باید بکنیم تا لحظه لحظه استعداد هایمان هدر نرود نمی دانیم حتی چگونه باید سخن بگوییم؛بدیهی ترین کاری که از یک انسان بر می آید نمی دانیم حتی در درونمان، در ذهنمان که ادعا داریم اختیارش ۱۰۰٪ دست ماست، چگونه بیاندیشیم، و چه افکاری را به خلوت خود راه بدهیم، چگونه احساس کنیم... و نمی دانیم...و نمی دانیم... و نمی دانیم... و نمی خواهیم... و نمی خواهیم... و نمی خواهیم‌... اگر به تک تک وقایعی که اطرافمان در جریان است با تامل بنگریم، درخواهیم یافت که آنقدر اشتباه، آنقدر اشتباه، بوم سیاه شده جهان را سیاه تر می کنند، که حتی شاید به صادق هدایت حق بدهیم که خودکشی کرد... تبلیغات تلویزیون، مکالمات روزمره، لباس های تنمان، نحوه نشستنمان، معماری حجره مان، گوشی همراهمان و ... همه شان، در شن زار های اشتباه فرو رفته اند؛ بی صدا و بی بوی تعفن مرداب وار... و ما نیز خود را به آنها گره زده ایم و فرو رفته ایم: فَذَرۡهُمۡ یَخُوضُوا وَیَلۡعَبُوا حَتّٰى یُلٰقُوا یَوۡمَهُمُ الَّذٖی یُوعَدُونَ... شاید اکنون بتوانم کمی واقعی تر نجوا کنم: اللهم عجل لولیک الفرج‌... ✍... 🆔@rasadkhaneh
!ما هر شب به نیابت ازت۲صفحه قرآن می‌خونیم و هدیه می‌کنیم!!! 🆔@rasadkhaneh
در بحبوحه ای از دنیا زندگی می کنم و نه میدانم چرا آمده ام و نه میدانم چگونه می روم و نه میدانم چرا در این زمان و تاریخ و در این مکان متولد شده ام،آیا کسی در این زمان و مکان من را لازم داشته یا مأموریتی دارم یا شایدم آمده ام برای لذت بردن خودم(مگه لذتی هم هست؟)؟؟؟ اَه همش نمیدانم نمیدانم نمیدانم خب پس کی قراره بدانم؟!اااااه بازم نمیدانم! روی سرم مشتی نمیدانم جمع شده و نمیدانم چه کنم تا این نمیدانم ها را به دانسته هایم اضافه کنم! نمیدانم چرا این همه استعداد و نعمت باید برای کسی فراهم شود؛نمیدانم در قبال اینها چه چیزی باید بپردازم؟!نمیدانم چگونه بپردازم و خلاصه این همه صحبت شد کلمه نمیدانم...! اما کسی بود که این چند وقت تمام این نمیدانم ها را می‌دانست و از دور هوای من را داشت و برای کمک کردن به این ناچیز شتافت؛آری کسی بود که خیلی ها از جمله من را از منجلابی که خیلی هارا اسیر گناه می‌کند نجات داد و در راهی گذاشت که اگر در راهش بمانیم قطعا انتهایش خوشبختی است اما از یک جنس متفاوت...!شاید بتوان گفت رستگاری! امروز متعلق به اوست،سلامتی و تعجیل در امر فرج حضرت حجت ارواحنا له الفداء صلواتی ختم کنید!🙏 ✍ 🆔@rasadkhaneh
چند روزیست چیزی ننوشته ام فراموشت کرده‌ام؟! هرگز! سه سال زندگی کنیم تا سه هفته‌ای فراموش شوی؟! ابدا! مگر چیزی یا کسی نبودنت را پر کرده؟ مگر اتفاقی، صندلی خالی ات را برایم عادی کرده؟! مگر قرار است کسی مانند تو بخندد و شوخی کند، یا به همت تو بحثهای جدیمان را پی بگیرد؟ مگر کلیپ‌های طنزی که برای انتخابات، دوبله می‌کردی از حافظه گوشیم پاک شده؟ مگر کلیپ که با دغدغه های طلبگیت آمیخته، از روی سایت برداشته شده؟! مگر عکسهای دسته جمعیمان از پایه ۱ تا الان، همانها که در جاهای مختلف و با حالتهای مختلف گرفته‌ایم، از هارد سیستمم پریده اند؟ مگر پیامهایمان، همانها که پُرند از قرار صحبت و گزارش کارها، از بین رفته اند؟! همه اینها به کنار... خاطراتی که هر روز و هر روز مرور می‌شوند چه؟! آنهایی که یکی یکی و در طول ۳ سال جمع شده اند. فکر می‌کنی به دست فراموشی می سپارمشان؟ به همین سادگی ؟! چند روزیست چیزی ننوشته ‌ام... نه چون داغت سرد شده یا غمت رفته. چون قرار نیست غم‌های بی حاصل، دلهای دیگران را پژمرده کند و احساس دلگرفتگی، اطرافیانم را از حرکتهای بانشاط و رو به جلو باز دارد. و مگر در دلم جز غم و گرفتگی بوده ست تا بنویسم؟ چند روزیست چیزی ننوشته ام... نه چون حرفی نبوده و نیست. و یا نه چون خاطراتت پژمرده شده‌اند. چند روز دیگر سه هفته می‌شود و من هنوز نمی‌توانم بپذیرم که آنچه دیده‌ام، پایان نفسهای تو بوده است. محمدحسین! چند روزیست چیزی ننوشته‌ام... دستم کمتر به قلم می‌رفت. اما می‌خواهم دوباره بدست بگیرمش و بنویسم. این بار از شاید نه آنقدر که معرفیت کند. اما شاید آنقدر که دیگران، از این که این قدر از دست دادنت برایم سنگین است، کمتر تعجب کنند و کمتر در دلشان، مرا به اغراق متهم کنند. مگر چه نسبتی باهم داشتیم؟ چند روزیست چیزی ننوشته‌ام اما خواهم نوشت... ✍ 🆔@rasadkhaneh