eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
536 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
3.2هزار ویدیو
12 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی زیر مراجعه کنید @Malek53 درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 ماه مبارک رمضان مسئول آشپزخانه سربازها، ناهارشان را می‌گیرند و می‌نشینند سرمیزها. گروهبان در سالن ایستاده است و اوضاع را کنترل می‌کند بعضی‌ها را می‌خورند اما بیشتر آن‌ها مخفیانه غذایشان را در ظرفی می‌ریزند و با خود می‌برند گروهبان آن‌ها را می‌بیند؛ ولی چیزی نمی‌گوید سرلشکر از آشپزخانه خارج می‌شود و به سالن می‌رود ترس، وجود همه را فرا می‌گیرد بعضی‌ها از ترس مجبور به می‌شوند بعضی با غذا ورمی روند تا سرلشکر برود؛ اما سرلشکر جلو در ناهارخوری می‌ایستد یکی از سربازها، غذایش را می‌ریزد داخل یک کیسه پلاستیکی و آن را زیر پیراهنش مخفی می‌کند وقتی می‌خواهد از در بیرون برود سرلشکر راهش را می‌بندد رنگ از چهره سرباز می‌پرد سرلشکر، یک مشت محکم به شکم او میزند پلاستیک غذا می‌ترکد و لکه‌هایی چرب از زیر پیراهن او میزند بیرون ، سرلشکر او را در حضور همه به باد کتک می‌گیرد سپس دستور بازداشتش را صادر می‌کند همه سربازها با ترس و وحشت مشغول خوردن غذا می‌شوند هیچ کس جرأت سر بلند کردن ندارد... .... 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 خلبان معروف ارتش که بدنش توسط دشمن به دو نیم تقسیم شد او با آغاز جنگ تحمیلی به پایگاه سوم شکاری همدان منتقل شد تا از آسمان کشورمان دفاع کند. او به همراه سایر خلبانان پایگاه سوم شکاری رشادت‌های بسیاری را انجام می‌دهد و حماسه‌های بسیاری را خلق می‌کند. یکی از حماسه‌ها و رشادت‌های که از زبان امیر سرتیپ دوم خلبان محمد عتیقه چی روایت می‌شود، به این شرح است : سرتیپ عتیقه چی می‌گوید که روزی در یک پرواز دو فروندی به همراه شهید اکرادی در حال پرواز بودیم که او توانست در اطراف ایلام با شلیک یک فروند موشک ماوریک به یک فروند بالگرد میل عراقی ۱۴ ژنرال بلندپایه بعثی که در این بالگرد بودند را به هلاکت برساند . ... 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 غذای افطار و سحر افطار آش می‌دادند که معروف به آش «شوروا» بود که از خرده‌های برنج و آب برنج به اضافه ادویه‌ها نمک و فلفل درست شده بود و گوشت نداشت. البته صبحانه در روز‌های عادی همین آش را می‌دادند که در ماه مبارک رمضان به وعده غذایی افطاری تبدیل شد. در هر اردوگاه یک آشپزخانه بود و داخل آن هم اسرای ایرانی بودند و انواع غذا‌های ایرانی را به نسبت تعداد اسرا آشپزی می‌کردند. البته غذا هم غذایی نبود که انسان را سیر کند به نحوی که وقتی غذا را تقسیم می‌کردند به هر اسیری ۸ قاشق برنج می‌رسید و خورشت هم انواع خورشت‌های ایرانی مانند قورمه‌سبزی، قیمه و لوبیا پلو بود منتهی حجم غذا زیاد نبود و باید با آن می‌گذراندیم. عراقی‌ها در روز‌های عادی دو وعده غذا می‌دادند یک وعده صبحانه و وعده دیگر ناهار بود که در ناهار برنج و خورشت بود به همین دلیل اسرا برنج را ظهر می‌خوردند و خورشت را برای شام نگه می‌داشتند، اما در ماه رمضان سحر‌ها وعده غذایی اسرا معمولا برنج و خورشت و بعضی مواقع آبگوشت بود در واقع وعده ناهار که برنج و خورشت بود در سحری می‌خوردیم و می‌شد گفت که در سحری نسبت به روز‌های عادی سیرتر از سر سفره بلند می‌شدیم. برخی مواقع ایرانی‌ها به کم بودن غذا به نیرو‌های عراقی اعتراض می‌کردند و می‌گفتند با این حجم غذا سیر نمی‌شویم، ولی عراقی‌ها می‌گفتند ما به شما اینجا غذا نمی‌دهیم که چاق شوید به حدی غذا می‌دهیم بخورید که فقط نمیرید و بتوانیم فردا شما‌ها را با اسرای خودمان در ایران مبادله کنیم. راوی : ... 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 خلبانی که به دست منافقین خفه شد و به رسید . سوم آبان ماه سال ۵۹ بود که از فرماندهش درخواست می‌کند تا به مرخصی رفته و ضمن دیدار با خانواده خود در تهران کمی هم استراحت کند. با مرخصی او موافقت شد و قرار می‌شود تا فردای آن روز با هواپیمای سی ۱۳۰ به تهران برود. اما اتفاقی باعث می‌شود که این هواپیما تاخیر داشته باشد و او هم از این فرصت استفاده می‌کند تا به یک ماموریت پروازی برود. صبح چهارم آبان ماه ۵۹ بود که شهید محمدعلی فرزین با یک فروند جنگنده اف ۵ جهت بمباران نیروهای دشمن در حوالی اهواز به پرواز در می‌آید. پس از بمباران موفق اهداف موردنظر توسط شهید فرزین به ناگهان پدافند دشمن جنگنده وی را از ناحیه چرخ عقب، خروجی موتور و چتر دم مورد هدف قرار می‌دهد و جنگنده او به سرعت آتش می‌گیرد. او که چاره‌ای جز اجکت (خروج اضطراری) نداشت این کار را انجام می‌دهد و از جنگنده خود خارج می‌شود و در فاصله چند متری از نقطه سقوط هواپیمای خود فرود می‌آید. او آسیب شدیدی دیده بود و زخم‌های بسیاری هم بر بدنش داشت و در حال خونریزی شدید بود. از طرفی پای او آسیب دیده بود و او لنگان لنگان راه افتاد تا از چنگ دشمن بعثی رهایی پیداکند. اما به ناگهان حضور یک ایرانی توجهش را به خود جلب می‌کند که او را به چادر خود برای استراحت و مداوا دعوت می‌کند. ... 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 جوان‌ترین خلبان دوران دفاع مقدس امیر سرتیپ خلبان عباس نژادی یکی از همرزمان خلبان است که این بزرگوار را اینگونه نقل می‌کند: با گذشت پنج روز از شروع جنگ، نیرو‌های زرهی عراق، به فاصله‌ای کمتر از بیست کیلومتری شهر‌های دزفول و اندیمشک رسیدند. روز ششم مهرماه ۱۳۵۹ بود که نام خود را در تابلوی عملیات پروازی پایگاه جهت انجام ماموریت جنگی دیدم؛ لذا راس ساعت مقرر در سالن اجرای توجیه پایگاه حاضر شدم. دسته اول، به رهبری ؛ دسته دوم به رهبری سرگرد مجید تقوی؛ و دسته سوم هم من به همراه بودیم. ماموریت ما منهدم کردن نیرو‌های پیاده وزرهی دشمن در محدوده غرب دزفول (دشت عباس) بود. به دلیل اهمیت بالای ماموریت، بایستی در سکوت مطلق رادیویی پرواز می‌کردیم و در صورت لزوم، با اشاره دست به یکدیگر علامت می‌دادیم. با رسیدن به منطقه هدف، هر کدام مجاز به شلیک به هر هدفی بودیم. قبل از طلوع خورشید، دسته اول پرواز کرد و به فاصله پنج دقیقه، دسته دوم و نهایتا دسته سوم به پرواز در آمدیم. با رسیدن به هدف، نیرو‌های پراکنده دشمن و کمی جلوتر، مقر تجمع آن‌ها را دیدم؛ به سرعت، مهمات جنگنده را مسلح کرده، به سمت هدف شیرجه رفتم. در حین شیرجه، متوجه گلوله‌های ضد هوایی شدم که به طرف ما می‌آمد؛ لذا را مطلع نموده، در یک لحظه، دکمه شلیک مهمات را فشردم و تمامی راکت‌ها را پرتاب کردم. 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 آخرین وداع از زبان آن شب همسرم تنها نیم ساعت فرصت کرد به درمانگاه آمده تا با پزشک صحبت کند و مجدداً به پایگاه بازگشت. فردا صبح در حالی که بمباران هوایی همچنان ادامه داشت با وجودی که پسرم هنوز وضعیت جسمی خوبی نداشت و طبق دستور پزشک می ‏بایست تحت ‏نظر قرار می‏ گرفت، به دلیل دلشوره زیادی که داشتم از پزشک معالجش درخواست کردم اجازه ترخیص شدن پسرم را از درمانگاه بدهد و با توجه به اینکه خودآموخته رشته پرستاری بودم با گرفتن دستورات لازم از پزشک به منزل بازگشتم. ‌ به محض ورود به منزل با همسرم روبرو شدم که در حال پوشیدن لباس پروازش بود. پرسیدم : کی بر می‌‌گردین ؟ همانطور که از من خداحافظی می ‏کردند و صورت پسر کوچک‏مان را می‏‌بوسیدند، گفتند: مشخص نیست، فقط شما نترسید و مواظب خودتان باشید. ایشان سعی کردند من را که به شدت نگران بودم و دلشوره عجیبی داشتم، آرام کنند، تا پله‌‏ها همسرم را بدرقه کردم. ‌در آخرین لحظه با نگاهی که پر از نگرانی بود، چون ما بچه دوم را نیز در راه داشتیم ـ گفتند : مواظب خودتان باشید و با سپردن ما به خدا، خداحافظی کردند و رفتند... ... 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊 نفوذ کلام بسیار بالایی داشت . حرف که میزد به دل همه می نشست. اگر اظهار نظری می کرد همه را تحت تأثیر قرار می داد. حرفی را نمی زد که قبلش آن را سبک و سنگین نکرده باشد. از حرفهای پراکنده پرهیز داشت. غیبت نمی کرد،تهمت نمی زد. قبل از سفر حج یک سفر مشهد با هم رفته بودیم؛ آنجا بود که فهمیدم و انس و ارتباط فوق العاده ایی با ائمه معصومین(ع) دارد. طوری با امام رضا حرف می زد بسیارصمیمانه بود .این رفتار فقط در مشهد نبود،در روزهای عادی هم همین ارتباط را با ائمه داشت. از همان روزهای اول آشنایی رقیه از فنا حرف می زد. نمی گفت شهادت، می گفت فنا. می گفت«این امکان و فرصت نصیب مردها شد که به جنگ بروند اما برای زن ها چنین امکانی فراهم نیست. دوست دارم به گونه ایی از دنیا بروم که اجر و مزد یک شهید داشته باشم.» 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313 🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 سردار رشید اسلام و نیروهای گردان سلمان فارسی به روایت همرزمان حسین نهایتا در برابر اصرارهای مکرر حاج همت گفت: من و بچه‌های گردان دیشب هم قسم شدیم که یا همه با هم به خرمشهر می‌رسیم و یا اینکه تا آخرین قطره خونمان به وظیفه مان عمل می‌کنیم. حاج همت حسین را در آغوش کشید، گریستند و لحظاتی در آن فضای روحانی شهادت یکدیگر را برانداز کردند، حاج همت دوباره از گوشه‌ای بعد از شکستن موقت حلقه محاصره به سمت قرارگاه بازگشت. حالا دیگر حسین نیز قبضه آر پی جی در دست به شکار تانک رو آورده بود. بچه‌های گردان سلمان خسته و مجروح در اطراف خاکریز همچنان مقاومت می‌کردند. آمار شهدا نیز بیشتر از دیشب شده بود. حسین با آرپی جی به شکار تانک‌ها ادامه می‌داد ولی تانک‌های مدرن تی ۷۲ شکارشان بسیار مشکل است گلوله‌ها کمانه می‌کردند. در عین حال حسین با تمام توان سعی خودش را می‌کرد، با شلیک حسین یک تانک منهدم شد و همه خوشحال شدند و آماده شد برای یک شلیک دیگر که یکباره موج انفجار حسین را به گوشه ای پرت کرد. ... 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊 ای خدا ای قدرت علیا که دامان افق را با طراز فلق بیاراستی و گریبان شب را به روز روشن چاک زدی، ای‌نام مبارک که به یاد تو فشار بلیّات آرام می‌گیرد و ای کسی که به ارادت عظمایت قلم تقدیر بر لوح قضا امضای محو و اثبات می‌گذارد ، تو پشت و پناه ما باش تا خفت و خزلان نیابیم و تو دوست باش تا اگر کائنات سر دشمنی گیرند از دشمن نهراسیم و تو بسوی ما رو کن تا اعراض در جهان را به هیچ بشماریم. خدای من در آن هنگام که بسوی تو سربرمی‌دارم ملکوت اعلای تو را از دیدگان خویش در ورای سه پرده پنهان می‌بینم و این سه پرده را هم خود با دست خویشتن برآویخته‌ام نخستین پرده‌ای که نگذارد دید به دیدار تو بگشایم عصیان من از فرمان توست و پرده دوم پرده‌ایست که در ارتکاب منهیّات و ملاحی به روی خویش کشیده‌ام و پرده سوم پرده غفلت من است، غفلتی که در ادای شکر و سپاس تو ورزیده‌ام، موهبت دیده‌ام و از سپاس موهبت باز مانده ام. 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313 🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 دوله تو، روستایی از توابع بخش وزینه در شهرستان سردشت استان آذربایجان غربی است. این روستا در شمال غرب سردشت و جنوب غربی منطقه آلواتان در بین جاده سردشت ـ پیرانشهر قراردارد. در این روستا زندانی قرار داشت که به همین نام مشهور بود. این زندان موقت در یک اصطبل واقع در روستای دوله تو در شمال غربی سردشت و در نقطه صفر مرزی میان ایران و عراق ایجاد شده بود و از آن برای نگهداری موقت افراد دستگیر شده از نیروهای نظامی و انتظامی و سازمانهای انقلابی و پیشمرگان کُرد مسلمان استفاده می­شد. زندان از یک سو مشرف به کوه و از سویی مجاور رودخانه بود. این زندان تحت کنترل حزب دموکرات کردستان قرار داشت اما به گفته برخی زندانیان به جا مانده از واقعه بمباران، نیروهای سایر احزاب مخالف جمهوری اسلامی که در کردستان حضور نظامی و غیرنظامی داشتند و همچنین برخی نیروهای ارتش شاهنشاهی که مخالف جمهوری اسلامی ایران بودند نیز در میان زندانبانان دیده می‌شدند . ... 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 بطور يقين مي توان صلابتي را كه بدست آورده بود حاصل شجاعت و از خود گذشتگي او دانست. شجاعتي كه سرشار از اخلاص و عاري از تظاهر بود؛ شجاعتي كه توقع و ادعايي را در پي نداشت و از مردانگي و غيرت آكنده بود. وقتي كه دستور عقب نشيني را دريافت مي كرد بسيار ناراحت مي شد چرا كه دوست داشت هميشه رو به دشمن داشته باشد و كوچكترين ضعفي را بدست او ندهد، توكل عجيبي به خداوند يكتا داشت و در آغاز هر كاري خدايا به اميد تو مي گفت. به همرزمان خود توصيه مي كرد با وضو به درگيري بروند و در زمان درگيري آيه الكرسي بخوانند؛ قبل از پاكسازي روستاها به نيروهاي خودي گوشزد مي كرد مراقب مردم باشند و از كشتن افراد بي گناه دوري كنند. با نيروهاي ضد انقلاب بسيار قاطعانه رفتار مي كرد و حتي كوچكترين حركتي را كه دليل نرمش او در مقابل آنها باشد انجام نمي داد. در همه عمليات ها پيشتاز بود؛ جلوتر از همه حركت مي كرد؛ سعي داشت به جاي همه نيروها بجنگد و بيشترين ايثار و مردانگي را انجام دهد. او براي نيروهاي غير بومي احترام بيشتري قايل مي شد و آنها را مهمان هاي عزيز خطاب مي كرد، بسيار سخي و بخشنده بود؛ به دليل آنكه خود طعم تلخ فقر را چشيده بود درد فقرا را مي دانست و يكي از توصيه هاي مكرر خود را رسيدگي به محرومان و تهيدستان منطقه قرار مي داد. به گفته يكي از همرزمان وي، روزي كه شهيد مقداري از مايحتاج خود را تهيه كرده بود در راه با پيرزني برخورد مي كند و وقتي كه از او مي پرسد به كجا مي رود پيرزن در جواب مي گويد به روابط عمومي سپاه مي روم تا مقداري وسايل بگيرم، در اين هنگام روحيه سخاوت و بخشندگي شهيد جوش مي آيد و به همرزم خود مي گويد دست پيرزن را بگير و سوار ماشين كند پيرزن را تا نزديك منزلش مي برند و شهيد همه وسايلي را كه براي خانه خودش خريده بود به او مي دهد. ... 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313 🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹