✝️ #انسان_شناسی_سایکولوژیست_ها (1): #فروید
زیگموند فروید تصویری خوشایند یا خوشبینانه در مورد انسان ندارد و هر شخص را زیرزمین تاریکی از تعارض میداند که پیوسته در حال نبرد است. انسانها با لحن بدبینانهای توصیف شدهاند، محکوم به مبارزه با نیروهای درونی هستند و تقریبا همیشه محکوم به باختن هستند. انسان فروید محکوم به اضطراب است و باید بیوقفه از خودش در برابر نیروهای نهاد که همیشه برای واژگون کردن او هوشیار هستند، دفاع کند. هدف نهایی و ضروری در زندگی کاهش تنش است. نهاد (غریزه) قدرتمندترین بخش شخصیت است و ساختاری ارثی دارد و مبنای آن فیزیولوژیکی است. فروید دیدگاهی جبرگرا داشت و معتقد بود تقریبا هر چیز که انجام میدهیم، فکر میکنیم و خواب میبینیم، توسط غرایز زندگی (میل به بقا با جستجوی آب و غذا و ...) و مرگ (میل ناهشیار به مردن، مثل میل به پرخاشگری)، نیروهای دست نیافتنی و نادیدنی درون انسان، از پیش تعیین شده اند. شخصیت بزرگسال توسط تعامل هایی که قبل از پنج سالگی صورت گرفتهاند تعیین میشود، یعنی زمانی که انسان کنترل کمی بر آن دارد. این تجربهها برای همیشه انسان را در چنگال خود نگه میدارد.
فروید (1963، ص 62-61) میگوید «من در انسانها به طور کلی، چیز کمی یافتهام که خوب باشد. بنابر تجربه من، اغلب آنها آشغالند»
فروید غرایز را عناصر اصلی شخصیت می دانست و آنها را نیروهای برانگیزانندهای می نامید که رفتار را سوق می دهند و جهت آن را تعیین می کنند. به اعتقاد وی هنگامی که یک نیاز مثل گرسنگی، در بدن برانگیخته میشود، حالتی از برانگیختگی فیزیولوژیکی یا انرژی را تولید میکند. ذهن این انرژی بدنی را به میل تبدیل میکند. این میل، یعنی بازنمایی ذهنی نیاز فیزیولوژیکی، همان نغریزیه یا نیروی سوقدهنده است که فرد را برای رفتار کردن به شیوهای که نیاز را برآورده سازد، برانگیخته میکند.
هنگامی که بدن در حالت نیاز است، فرد احساس تنش یا فشار را تجربه میکند. هدف غریزه، ارضا کردن نیاز و از این رو کم کردن تنش است.
به اعتقاد فروید ساختار شخصیت از سه قسمت نهاد (غریزه)، من و فرامن تشکیل شده است (#تثلیث)
منبع: نظریه های شخصیت شولتز
#سایکولوژی_علم_تثلیثی
#انسان_شناسی_تثلیثی
#انسان_شناسی_فروید
#سایکولوژی_علم_شرک_الود
🆔 @ravanshenasi_fetrat
✝️ #انسان_شناسی_سایکولوژیست_ها (2): #یونگ
کارل یونگ نسبت به انسان نگاه جبرگرایانه نداشت و معتقد بود شخصیت ممکن است تا اندازهای به وسیله تجربیات کودکی و توسط کهن الگوها (دیرین گونه ها) تعیین شود. وی هدف نهایی و لازم زندگی را تحقق بخشیدن به خود می دانست.
تجربه های باستانی موجود در ناهشیار جمعی به وسیله موضوعات یا الگوهای تکراری آشکار می شوند که یونگ آنها را کهن الگو یا صورت های ازلی نامید. کهن الگوها با تکرار در زندگی نسلهای متوالی در روان ما تثبیت شده اند و در رؤیاها و خیال پردازیهای ما آشکار می شوند. وی کهن الگوهای اصلی را پرسونا (نقاب)، آنیما (زن)، آنیموس (مرد)، سایه (غرایز) و خود میداند. از نظر وی قدرتمندترین کهن الگو سایه است که شامل غرایز بنیادی و ابتدایی می شود. کهن الگوی من مسئول کنترل سایه (غرایز) است تا خلاقیت و نشاط را به اندازه کافی داشته باشیم. کهن الگوی خود وحدت، یکپارچگی و هماهنگی کل شخصیت را نشان میدهد. یونگ هدف نهایی زندگی را تلاش به سوی کامل شدن می داند. کهن الگوی خود شامل کنار هم قرار گرفتن و توازن تمام قسمتهای شخصیت است. در کهن الگوی خود، فرایندهای هشیار و ناهشیار همگون می شوند به طوری که خود یعنی کانون شخصیت، از من به نقطه ای از تعادل در نیمه راه بین نیروهای متضاد هشیار و ناهشیار منتقل میشود (#تثلیث سایه، من و خود).
به نظر یونگ تا وقتی دستگاه های دیگر روان رشد نکرده باشند، کهن الگوی خود نمی توانند شروع به ظاهر شدن کند. این حالت حدود میان سالی اتفاق می افتد که در نظریه یونگ دوره بسیار مهم انتقال است، همانگونه که در زندگی خود او بود. شکوفا شدن خود مستلزم هدفها و برنامه های برای آینده و درک دقیق توانائی های شخص است.
منبع: نظریه های شخصیت شولتز
#سایکولوژی_علم_تثلیثی
#انسان_شناسی_تثلیثی
#انسان_شناسی_یونگ
#سایکولوژی_علم_شرک_آلود
🆔 @ravanshenasi_fetrat
✝️ #انسان_شناسی_سایکولوژیست_ها (3): #آدلر
آلفرد آدلر معتقد بود احساس های حقارت، همواره به عنوان یک نیروی انگیزاننده در رفتار وجود دارند. به نظر وی انسان بودن یعنی خود را حقیر احساس کردن (آدلر، 1939). چون این حالت در همگی ما مشترک است، نشانه ضعف یا نابهنجاری نیست. به اعتقاد وی احساس های حقارت منبع همه تلاش های انسان هستند. پیشرفت، رشد و ترقی فرد در نتیجه جبران است، یعنی ناشی از تلاش های ما برای غلبه کردن بر حقارت های واقعی یا تخیلی مان.
آدلر تلاش برای برتری را واقعیت اساسی زندگی دانست. به اعتقاد وی برتری، هدف نهایی است که در جهت آن تلاش می کنیم. منظور وی از این مفهوم تلاش برای کمال بود نه گرایش خودپسندانه یا سلطه جویانه. وی معتقد بود ما در جهت کامل کردن خودمان برای برتری تلاش میکنیم (شولتز، ص 141).
به اعتقاد آدلر هدف هایی که برایشان می کوشیم، استعدادها یا توانشها هستند نه واقعیت ها. به عبارت دیگر ما برای آرمانهایی تلاش می کنیم که به صورت ذهنی در ما وجود دارند. آدر باور داشت که هدفهای ما آرمان هایی خیالی هستند که نمی توانند در براب رواقعیت آزمایش شوند. اعتقاد به وجود زندگی پس از مرگ بر پایه واقعیت عینی قرار ندارد، امام برای شخصی که به این نظر معتقد باشد، واقعی است. آدر این مفهوم را با عنوان #غایت_نگری_خیالی بیان کرد. یعنی این نعقیده که وقتی ما در جهت حالت کامل هستی یا وجود تلاش می کنیم، اندیشه های خیالی رفتار ما را هدایت می کنند. ما زندگی خود را به وسیله بسیاری از این خیال ها هدایت می کنیم، اما فراگیرترین آنها آرمان خیال است. او معتقد بود بهترین بیان این آرمان که انسانها تاکنون آن را به وجود آوردهاند، مفهوم #خدا است (شولتز، ص142).
آدلر قائل به سه خود در انسان است و آنها را خودحقیر، خودآرمانی و خود خلاق نام گذاری کرده است (#تثلیث)
#سایکولوژی_علم_تثلیثی
#انسان_شناسی_تثلیثی
#انسان_شناسی_آدلر
#سایکولوژی_علم_شرک_آلود
🆔 @ravanshenasi_fetrat