روایتنامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۷) در بازداشت حزبالله(۱)
سفرنامه لبنان(۷)
در بازداشت حزبالله(۱)
📌بازداشت شدم. کجا؟ وسط #ضاحیه. داشتم از پرچم امام حسین(ع) که باد میوزید رویش و آرام خودش را از عمودش میکند، فیلم میگرفتم تا استوری بگذارم: "در فراز و نشیب این جهان دریافتم/ هرچه بالا رفت، پایین آمد الا پرچمت" که یکدفعه فریاد صوره بلند شد.
این بار سومی بود که برای عکس گرفتن تذکر میگرفتم. یکبار وقتی داشتم از مناظر اطراف و درختهای انبوه منطقه محل اسکانمان عکس میگرفتم، پیرمردی با غبغب آویزان و ریش تُنُک از ماشین تویوتای سفیدش به اعتراض گفت: "لا تاخذ صوره" وقتی کارت خبرنگاریام را دید و توضیح دادم که فقط "منظر جمیل" (نمای زیبا) است، کمی با کارت خبرنگاریام وَر رفت و رهایم کرد.
بار دوم قاب گوشیام را روی بنر شهید چمران در یکی از میدانهای ضاحیه میبستم که با اعتراض بهسمتم میآمدند و تا شنیدند "صحاف الایرانی" (خبرنگار ایرانی)، رهایم کردند.
📌روبروی #پرچم ولی از این خبرها نبود. با همان فرض قبلی و دنده بیخیال شیرازیام آرام آرام سمتشان رفتم: "صوره من رایه الحسین" (تصویر از پرچم امام حسین)
گفتم تا کارت خبرنگاری ایرانیام را ببینند رهایم میکنند و بهخاطر فیلم از پرچم اشک توی چشمشان جمع میشود که این چه جوان مذهبی و محجوبی است و ازم عذرخواهی میکنند.
یکدفعه سه موتور پاکشتی با اعتراض سمتم آمدند. کارت خبرنگاریام را گرفتند و تصویرش را توی واتساپ برای بقیه فرستادند.
باز هم به خودم دلداری دادم که الان استعلام میکنند و خلاص. ولی تا سرم را بالا آوردم دوازده سیزدهتا موتور دورم دیدم که محاصرهام کرده بودند. اکثرا تیشرت سیاه پوشیده بودند و روی دست تعدادی هم تتو بود.
✅دو دستم را بالا گرفتند، پیراهنم را بالا دادند و شروع به بازرسی بدنی کردند.
تمام اعضا و جوارح و جیبها و کفشم را گشتند. توی جیبم علاوهبر پول و کارت خبرنگاری، رکوردر هم بود. با ترس و لرز توی دستشان گرفتند و گوشهای قرارش دادند.
بعد شروع به وارسی تمام محتویات گوشیام کردند. اول عکسها را زیرورو کردند. کسی که عکسها را میدید به اطرافیانش گفت: از تمام منطقه هم عکس گرفته.
فهمیدم اوضاع پس است. گفتم "فقط منظر" و جواب شنیدم که اینها را با گوگلمپ ردگیری میکنند.
شیرازیها در چنین شرایطی یک سیستم دفاعی خاص دارند بهنام دنده #بیخیالی.
خودم را زدم به بیخیالی. تکیه دادم به دیوار و بِر و بِر نگاهشان کردم.
✅ضربه اصلی ولی در همین زمان افتاد. سررسیدم که یادداشتهای روزانه و جلساتم را آنجا نوشته بودم.
یکی همینطور ورق میزد و مطالبش را میخواند و رو میکرد به ده دوازده مرد یُغُر چهارشانه اطرافش و توضیح میداد که هرچه را نتوانسته #فیلم و #عکس بگیرد را یادداشت کرده و آنها با غیض و غضب بیشتری به من نگاه میکردند.
دستم را از جایی که تکیه داده بودم، برداشتم و خبردار ایستادم. خواستم برایشان توضیح دهم که اینها صرفا اتفاقات روزانه است ولی #انگلیسی و #عربی را با هم قاطی کرده بودم و جفنگ تحویلشان میدادم.
توی یکی از صفحههای سررسید نوشته بودم عضو #حزبالله و پایینش نام سیدحسین رانندهمان بود. اینها فکر کردند نام اعضای حزبالله را برای #جاسوسی نوشتهام.
همانجا کل وسایلم را انداختند زیر ترک موتور پاکشتیشان و با فریاد ازم خواستند دوباره دستهایم را بالا ببرم.
با عصبانیت و فریاد هُلم دادند پُشت موتور. یک نفر جلو و یک نفر پشت سرم نشست. نفر پشتی تیشرت سبزم را از عقب کشید روی سرم و دستش را گذاشت پشت گردنم و با چهار انگشت دستش سرم را پایین داد.
(ادامه دارد)
محمدحسین عظیمی
راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به #بیروت
@ravayat_nameh
سفرنامه لبنان(۸)
در بازداشت حزبالله(۲)
📌با خشونت از موتور پیادهام کردند. از بین تار و پود لباس روی سرم، فهمیدم وارد یک مکان جدید شدهام.
نشاندنم روی یک نیمکت چوبی و با عتاب و فریاد خطابم میکردند.
مردی که فقط پیراهن راهراه چند رنگش روبرویم بود، وسایل همراهم را چک کرد و دوباره تا به #ریکوردر رسید، باتریهایش را با احتیاط بیرون آورد و گوشهای گذاشت. کنار دستم مردی با شلوار ششجیب خاکی ایستاده و ترکه چوبی در دستش بود.
هر چه تا الان خودم را کنترل کرده بودم تا ترسم را بروز ندهم، اینجا نتوانستم. تپش قلبم میخواست قفسه سینهام را از جا بکند. خودم را آماده کردم تا ترکه را توی کمر لختم بشکند. خودم را سفت گرفتم تا دردش کمتر باشد.
📌مرد لباس راهراهی با حالت تمسخر و استفهام انکاری خطابم کرد:
پس #عربی بلد نیستی؟
این را یکجوری گفت که حالا حالیت میکنم تا عربی را مثل بلبل حرف بزنی.
حین عتابها، کارت خبرنگاریام را زیرورو کرد و متوجه شد ایرانیام.
✅به مرد تَرکه بهدست با تعجب گفت:
صحافی #ایرانی؟!
وقتی اطمینان پیدا کرد، دستپاچه شد.
سریع دستور داد لباس از روی سرم بردارند. باعجله ازجایش بلند شد، جوریکه شیشه شیرکاکائوی کنار دستش یله شد و ریخت روی زمین. چشم دوختم به قطرات شیرکاکائو که از نیمکت چوبی روی زمین میریخت.
(ادامه دارد)
محمدحسین عظیمی
راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به #بیروت
@ravayat_nameh
روایتنامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۱۸) چطور حزبالله در مدت کمی آوارگان را سامان داد؟!
📌روزهای اولی که وارد #بیروت شدم، آوارگان را در خیلی جاها میدیدم. کنار خیابان، نزدیک ساحل و در حیاط مساجد؛ روی یکلا پتو و بدون سرپناه.
بعد از مصاحبه با زن سنگاپوریالاصل ساکن #ضاحیه که، در میدان الثوره (انقلاب) همراه با دوستش روی پتویی چرکمرده قهوهای نشسته بود، یکی از اعضای #حزبالله را دیدم که در حال گپوگفت با تعدادی از اعضای یک خانواده #شیعه ساکن میدان بود. مردی جاافتاده با ریش آنکادر که موبایل در دست در حال ثبت اطلاعات آن خانواده بود و وقتی فهمید ایرانی هستیم توضیح داد کارش چیست و چهطور آوارهها را در مناطق مختلف جا میدهد.
📌دو سه روز بعد دوباره در حال متر کردن خیابانهای بیروت و در محله فتحالله دیدمش. گفت #آوارگان را سازماندهی کرده و آدرس #مدرسه کویتیها را داد و پیشنهاد کرد بهشان سر بزنم و وضعیتشان را ببینم. باورم نمیشد که در مدت کمی سر و سامان پیدا کرده باشند. بالاخره یک عضو حزبالله هم میتواند مثل بعضی از مسئولین خودمان، گزارش غیرواقعی و برای بیلانکاری بدهد. همانروز سراغ میدان الثوره و سواحل اطراف رفتم و در کمال تعجب دیدم که از جمعیت قبلی آوارهها تعداد بسیار کمی باقی مانده و چهره شهر تغییر کرده است.
✅حزبالله در روزهایی که فرماندهان نظامیاش یک به یک #شهید میشدند و رهبر و جانشین رهبرش یکباره از دایره مدیریت خارج میشوند، توانست علاوهبر سازماندهی مجدد خود در میدان نبرد، تشکیلات #اجتماعی و سیاست داخلی خود را سرپا نگه دارد. حزب در مقابل حوادثی اینچنین سهمگین و آواره شدن یک میلیون نفر، نهتنها خودش را نباخت که سریعا با تقسیم مناطق و مشخص هریک از اعضاء برای رسیدگی به آن منطقه، توانست اسکان آوارهها را به سرانجام برساند.
✅برای اینکه بزرگی تعداد این افراد برایتان مشخص شود باید بدانید جمعیت کل لبنانیها از شمال تا جنوب، از مرز #سوریه تا خط مقدم مبارزه با رژیم، کمتر از ۶میلیون نفر است.
حزبالله با پای کار آوردن تمام ظرفیتهای خود یعنی مُجَمَعها، مدارس و حتی استفاده از ظرفیت مجموعههای دیگری که با آنها اختلاف فکری دارد (مانند علویها و مدارس علامه فضلالله و...) توانست مدیریت قوی اجرایی خودش را به رخ بقیه گروههای لبنانی بکشاند.
حزب حتی به اسکان هم محدود نشده و بارها شاهد بودم که اعضای کشافالمهدی (بخش خیریه و امور اجتماعی حزبالله) روزانه به کودکان حاضر در اردوگاه آوارگان سر میزنند، با آنها #بازی میکنند و با هدایای کوچکی مثل کیک یا شکلات باعث خوشحالیشان میشوند.
✅"منابع این کمکها کجاست؟!" این سوالی است که از حاج ابوفاضل شومان پرسیدم:
-کشورهای عربی، شیعیان ساکن کشورهای حاشیه #خلیج_فارس و کمکهای ایرانیها.
پیش خودم حساب و کتاب میکنم: "کمک کشورهای #عربی بهخاطر ارزش بالای پول ملیشان احتمالا باید بیشتر از کمکهای ما باشد" ولی جوان حزبالله و مسئول یکی از مناطق تحت پوشش نظر دیگری دارد: "کمکهای ایرانیها ما را زنده میکند و به کار ما #برکت میدهد. آنچه شیعیان لبنان را امیدوار میکند، کمک شما ایرانیهاست."
محمدحسین عظیمی
راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به #بیروت
@ravayat_nameh