eitaa logo
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
690 دنبال‌کننده
16 عکس
13 ویدیو
0 فایل
تک‌نگاری‌ها، روایت‌ها و تحلیل‌های حقیر سراپاتقصیر @mhazimi84
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۷) در بازداشت حزب‌الله(۱)
سفرنامه لبنان(۷) در بازداشت حزب‌الله(۱) 📌بازداشت شدم. کجا؟ وسط . داشتم از پرچم امام حسین(ع) که باد می‌‌وزید رویش و آرام خودش را از عمودش می‌کند، فیلم می‌گرفتم تا استوری بگذارم: "در فراز و نشیب این جهان دریافتم/ هرچه بالا رفت، پایین آمد الا پرچمت" که یک‌دفعه فریاد صوره بلند شد. این بار سومی بود که برای عکس گرفتن تذکر می‌گرفتم‌. یک‌بار وقتی داشتم از مناظر اطراف و درختهای انبوه منطقه محل اسکان‌مان عکس می‌گرفتم، پیرمردی با غبغب آویزان و ریش تُنُک از ماشین تویوتای سفیدش به اعتراض گفت: "لا تاخذ صوره" وقتی کارت خبرنگاری‌ام را دید و توضیح دادم که فقط "منظر جمیل" (نمای زیبا) است، کمی با کارت خبرنگاری‌ام وَر رفت و رهایم کرد. بار دوم قاب گوشی‌ام را روی بنر شهید چمران در یکی از میدان‌های ضاحیه می‌بستم که با اعتراض به‌سمتم می‌آمدند و تا شنیدند "صحاف الایرانی" (خبرنگار ایرانی)، رهایم کردند. 📌روبروی ولی از این خبرها نبود‌. با همان فرض قبلی و دنده بی‌خیال شیرازی‌ام آرام آرام سمتشان رفتم: "صوره من رایه الحسین" (تصویر از پرچم امام حسین) گفتم تا کارت خبرنگاری ایرانی‌ام را ببینند رهایم می‌کنند و به‌خاطر فیلم از پرچم اشک توی چشمشان جمع می‌شود که این چه جوان مذهبی و محجوبی است و ازم عذرخواهی می‌کنند. یک‌دفعه سه موتور پاکشتی با اعتراض سمتم آمدند. کارت خبرنگاری‌ام را گرفتند و تصویرش را توی واتساپ برای بقیه فرستادند. باز هم به خودم دلداری دادم که الان استعلام می‌کنند و خلاص. ولی تا سرم را بالا آوردم دوازده سیزده‌تا موتور دورم دیدم که محاصره‌ام کرده بودند. اکثرا تیشرت سیاه پوشیده بودند و روی دست تعدادی هم تتو بود. ✅دو دستم را بالا گرفتند، پیراهنم را بالا دادند و شروع به بازرسی بدنی کردند. تمام اعضا و جوارح و جیبها و کفشم را گشتند. توی جیبم علاوه‌بر پول و کارت خبرنگاری، رکوردر هم بود. با ترس و لرز توی دستشان گرفتند و گوشه‌ای قرارش دادند. بعد شروع به وارسی تمام محتویات گوشی‌ام کردند‌. اول عکس‌ها را زیرورو کردند. کسی که عکس‌ها را می‌دید به اطرافیانش گفت: از تمام منطقه هم عکس گرفته. فهمیدم اوضاع پس است. گفتم "فقط منظر" و جواب شنیدم که اینها را با گوگل‌مپ ردگیری می‌کنند. شیرازی‌ها در چنین شرایطی یک سیستم دفاعی خاص دارند به‌نام دنده . خودم را زدم به بی‌خیالی. تکیه دادم به دیوار و بِر و بِر نگاهشان کردم. ✅ضربه اصلی ولی در همین زمان افتاد. سررسیدم که یادداشتهای روزانه و جلساتم را آن‌جا نوشته بودم. یکی همین‌طور ورق میزد و مطالبش را می‌خواند و رو می‌کرد به ده دوازده مرد یُغُر چهارشانه اطرافش و توضیح می‌داد که هرچه را نتوانسته و بگیرد را یادداشت کرده و آنها با غیض و غضب بیشتری به من نگاه می‌کردند. دستم را از جایی که تکیه داده بودم، برداشتم و خبردار ایستادم. خواستم برایشان توضیح دهم که این‌ها صرفا اتفاقات روزانه است ولی و را با هم قاطی کرده بودم و جفنگ تحویل‌شان می‌دادم. توی یکی از صفحه‌های سررسید نوشته بودم عضو و پایینش نام سیدحسین راننده‌مان بود. این‌ها فکر کردند نام اعضای حزب‌الله را برای نوشته‌ام. همان‌جا کل وسایلم را انداختند زیر ترک موتور پاکشتی‌شان و با فریاد ازم خواستند دوباره دست‌هایم را بالا ببرم. با عصبانیت و فریاد هُلم دادند پُشت موتور. یک نفر جلو و یک نفر پشت سرم نشست‌. نفر پشتی تیشرت سبزم را از عقب کشید روی سرم و دستش را گذاشت پشت گردنم و با چهار انگشت دستش سرم را پایین داد. (ادامه دارد) محمدحسین عظیمی راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به @ravayat_nameh
📌پسر جوان چشم‌آبی با شلوار پارچه‌ای خاکستری دوباره پرسید؟ -چی شده؟ نگران نباش لحنش مهربان‌تر از چیزی بود که فکر می‌کردم. با هیجان ماجرای بازداشتم را گفتم. -بگم برات چای بیارن؟ سرم را به نشانه تایید تکان دادم. -باید شرایط ما رو درک کنی. توی یه هفته تعداد زیادی از فرماندهان‌مون رو از دست دادیم. ما هر روز کُلی جاسوس می‌گیریم. شیعه، سنی، مسیحی. از همه کشورها، سوری، مصری حتی ایرانی. -کاملا قبول دارم و شرایطتونو درک می‌کنم 📌از این‌که این همه نیروی را در یکی از قرارگاه‌های محرمانه‌شان می‌دیدم ذوق کردم. در گوشه‌ای تعدادی ابر روی زمین گذاشته بودند و بچه‌هایی که شب قبلش پُست داده بودند، استراحت می‌کردند. به موی وزوزی پسری که سرش از زیر پتو بیرون زده بود، نگاه کردم. دوست داشتم همه جزییات را توی ذهنم ضبط کنم. رو کردم به پسر چشم آبی و پرسیدم: شما از هستین؟ -نه! از حزب‌اللهم -چه‌قدر خوب صحبت می‌کنی؟ جوابی نداد. قیافه‌اش طوری بود که یعنی حالا زود نمی‌خواد پسرخاله بشی. وقت ظهر بود. اصلا داشتم آنجا می‌گشتم تا مسجدی پیدا کنم و نمازم را بخوانم. به چشم‌آبی گفتم: میخوام نماز بخونم. روی زمین کارتنی پهن بود و جای مُهر هم کاغذ گذاشته بودند. گفت: همین‌جا بخون. -مُهر نیست؟ -روی همین کاغذ بخون -نمی‌خونم‌. وقتی دسترسی به خاک یا سنگ دارم چرا روی کاغذ؟ برای بچه‌های حزب‌الله با خنده ترجمه کرد و ازشان خواست برایم مُهر بیاورند. دو تا دو رکعتی ظهر و عصر را که خواندم، دوباره نشستم بین‌شان. دست همه‌شان گوشی هوشمند بود. -مگه سید بهتون نگفته از گوشی هوشمند استفاده نکنین؟ چشم‌آبی برایشان ترجمه کرد. -اون برای نیروهاییه که هستن‌. دوباره خنده‌شان شروع شد. پیرمرد لباس راه‌راه گفت: "حالا این داره ما رو می‌کنه" و همه با هم خندیدند. ✅چند دقیقه نشستم. برایم چای آوردند. -چیزی نمیخوای باهاش بخوری؟ دهانم تلخ شده بود. جواب دادم: -شای عراقی. مع سُکَر (چای عراقی با شکر) چایم را که خوردم، گفتم: برم دیگه؟! خلاص؟ -نه. کجا؟ حالاحالاها هستی. باید یه نفر از قسمت بیاد و هویتت رو تایید کنه. دوباره تپش قلبم شدید شد. -یا صاحب‌الزمان خودت درستش کن. (ادامه دارد) محمدحسین عظیمی راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به @ravayat_nameh
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۱۸) چطور حزب‌الله در مدت کمی آوارگان را سامان داد؟!
📌روزهای اولی که وارد شدم، آوارگان را در خیلی جاها می‌دیدم. کنار خیابان، نزدیک ساحل و در حیاط مساجد؛ روی یک‌لا پتو و بدون سرپناه. بعد از مصاحبه با زن سنگاپوری‌الاصل ساکن که، در میدان الثوره (انقلاب) همراه با دوستش روی پتویی چرک‌مرده قهوه‌ای نشسته بود، یکی از اعضای را دیدم که در حال گپ‌و‌گفت با تعدادی از اعضای یک خانواده ساکن میدان بود. مردی جاافتاده با ریش آنکادر که موبایل در دست در حال ثبت اطلاعات آن خانواده بود و وقتی فهمید ایرانی هستیم توضیح داد کارش چیست و چه‌طور آواره‌ها را در مناطق مختلف جا می‌دهد. 📌دو سه روز بعد دوباره در حال متر کردن خیابان‌های بیروت و در محله فتح‌الله دیدمش. گفت را سازمان‌دهی کرده و آدرس کویتی‌ها را داد و پیشنهاد کرد بهشان سر بزنم و وضعیتشان را ببینم. باورم نمیشد که در مدت کمی سر و سامان پیدا کرده باشند. بالاخره یک عضو حزب‌الله هم می‌تواند مثل بعضی از مسئولین خودمان، گزارش غیرواقعی و برای بیلان‌کاری بدهد. همان‌روز سراغ میدان الثوره و سواحل اطراف رفتم و در کمال تعجب دیدم که از جمعیت قبلی آواره‌ها تعداد بسیار کمی باقی مانده و چهره شهر تغییر کرده است. ✅حزب‌الله در روزهایی که فرماندهان نظامی‌اش یک به یک می‌شدند و رهبر و جانشین رهبرش یک‌باره از دایره مدیریت خارج می‌شوند، توانست علاوه‌بر سازماندهی مجدد خود در میدان نبرد، تشکیلات و سیاست داخلی خود را سرپا نگه دارد. حزب در مقابل حوادثی این‌چنین سهمگین و آواره شدن یک میلیون نفر، نه‌تنها خودش را نباخت که سریعا با تقسیم مناطق و مشخص هریک از اعضاء برای رسیدگی به آن منطقه، توانست اسکان آواره‌ها را به سرانجام برساند. ✅برای این‌که بزرگی تعداد این افراد برایتان مشخص شود باید بدانید جمعیت کل لبنانی‌ها از شمال تا جنوب، از مرز تا خط مقدم مبارزه با رژیم، کمتر از ۶میلیون نفر است. حزب‌الله با پای کار آوردن تمام ظرفیت‌های خود یعنی مُجَمَع‌ها، مدارس و حتی استفاده از ظرفیت مجموعه‌های دیگری که با آنها اختلاف فکری دارد (مانند علوی‌ها و مدارس علامه فضل‌الله و...) توانست مدیریت قوی اجرایی خودش را به رخ بقیه گروه‌های لبنانی بکشاند. حزب حتی به اسکان هم محدود نشده و بارها شاهد بودم که اعضای کشاف‌المهدی (بخش خیریه و امور اجتماعی حزب‌الله) روزانه به کودکان حاضر در اردوگاه آوارگان سر می‌زنند، با آنها می‌کنند و با هدایای کوچکی مثل کیک یا شکلات باعث خوشحالی‌شان می‌شوند. ✅"منابع این کمک‌ها کجاست؟!" این سوالی است که از حاج ابوفاضل شومان پرسیدم: -کشورهای عربی، شیعیان ساکن کشورهای حاشیه و کمک‌های ایرانی‌ها. پیش خودم حساب و کتاب می‌کنم: "کمک‌ کشورهای به‌‌خاطر ارزش بالای پول ملی‌شان احتمالا باید بیشتر از کمک‌های ما باشد" ولی جوان حزب‌الله و مسئول یکی از مناطق تحت پوشش نظر دیگری دارد: "کمکهای ایرانی‌ها ما را زنده می‌کند و به کار ما می‌دهد. آن‌چه شیعیان لبنان را امیدوار می‌کند، کمک شما ایرانی‌هاست." محمدحسین عظیمی راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به @ravayat_nameh
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۱۹) کلّه‌خرابها
📌کلا همین‌طوریم. در ابتلائات سنگین میزنم به جاده انکار. وقتی شهید شد، تا شب باور نمی‌کردم شده باشد و فکر کنم یک قطره اشک هم نریختم. برای هم همین‌طور. تا وقتی قرار دادن پیکرش در خاک را ندیدم، باورم نشد. برای حاج‌آقای هم تا چند روز توی هپروت این صحنه جلوی چشمم بود که پیرمردی روستایی توی خانه‌اش از او نگه‌داری می‌کند. برای هم وقتی وارد اتاق شدم و دیدم مجتبی دارد زار میزند، بی‌خیال و البته عصبانی وسایلم را از اتاق کارم جمع کردم و به‌سمت خانه‌مان رفتم. 📌حالا همین احساس را برای شهادت دارم. البته امیدم به همان لطیفه‌ای است که در از مترجممان شنیدم. هادی می‌گفت بعد از شهادت سید، خاطره‌ای از در فضای عمومی طرفدار منتشر شد که لبخند روی لب بسیاری نشاند: "یه بار از حاج عماد می‌پرسن: -اگه یکی از فرماندهان حزب‌الله شهید بشه، چه اتفاقی می‌افته؟! -هیچ‌چی! یه فرمانده کله‌خرابتر جایگزینش میشه -اگه سیدحسن رو شهید کنن چی؟! -والا این سید از همه ما آرومتر و عاقل‌تره." ✅البته این لطیفه هیچ‌چیز از بغض و نفرتم کم نمی‌کند. صدای آن زن میان‌سال آواره که روی کرسی مدرسه علوی‌ها نشسته بود توی گوشم زنگ می‌زند که: "تُف به جهان عرب!" تُف به سران عرب که وقتی دست قطع شده یحیی و سیمی که به‌دستش بسته بود تا خونش بند بیاید را دیدند و رگ غیرتشان نجبید. به‌قول حضرت زین‌العابدین(ع): وَ مِنْ هَوانِ الدُّنْیا عَلَى اللهِ أَنَّ رَأْسَ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیّا أُهْدِیَ إِلى بَغِیّ مِنْ بَغایا بَنی إِسْرائِیلَ از نشانه‌هاى بى‌ارزشى در نزد خداوند متعال، اين است كه سر يحيى (عليه‌السلام) در تشتى از طلا به يك فاحشه پيشكش شد. محمدحسین عظیمی راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به @ravayat_nameh
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۲۰) خدایا! حاضر (درباره ایرانی‌هایی که این روزها خودشان را به لبنان رسانده‌اند)
📌روزهای اول میخواندم مَجمع. می‌گفتم لغت عربی است دیگر و با همان فتحه میم و سکون جیم خوانده می‌شود ولی دیدم لبنانی‌ها می‌گویند مُجَمّع. یعنی با ضمه میم و فتحه جیم. حاج تقی می‌گفت: این جمع شدن ما دور هم در مُجمّع شبیه معجزه است. توضیحاتی می‌دهد که قانع می‌شوم از جمله ماجرای خودمان را: ما حاج‌آقای عزت‌زمانی را روز اول در یک مهمانسرای درب‌و‌داغان در ورودی ضاحیه دیدیم. معاون سازمان تبلیغات مملکت آمده بود در ارزانترین مهمانسرای . می‌توانست مثل خیلی افراد دیگر برود هتل‌های باکلاس مناطق مسیحی‌نشین ولی نرفته بود و ما همدیگر را در میان این‌همه هتل این‌جا پیدا کرده بودیم. حاج تقی را هم همان‌روز دیدم. با ظاهری ژولیده و مویی نامرتب نشسته بود روی یکی از میزهای لابی به نان و انگور خوردن. من هم که جانم درمی‌رود برای این ساده‌زیستی‌ها. اگر ما همدیگر را آنجا ندیده بودیم دوباره کجا می‌توانستیم در آن اوضاع قمردرعقرب بیروت هم را پیدا کنیم؟! حاج‌تقی ولی می‌گوید عالم حساب‌و‌کتاب دارد و هیچ‌چیز در آن ناگهانی نیست. می‌گوید اگر یک لحظه خلوص نیت‌مان را از دست بدهیم این جمع از هم می‌پاشد. خودشان را می‌گوید وگرنه اخلاص برای من سیخی چند؟ 📌سیدمحمد از شب اول در مجمع به چشمم آمد. داشت به رفیقش می‌گفت: "توی این‌طور جاها نباید صدای فرزندت را بشنوی چون دلت می‌لرزد." سرم را از روی لیوان چای بالا بردم و چهره‌اش را برانداز کردم. عینک گرد و موهای پرپشت مشکی‌اش و صدای خش‌دار مردانه‌اش می‌خورد از بچه‌های باشد. سیدمحمد ولی شغل آزاد داشت. کنار دست پدرش در کارگاه تولیدی لوازم گاوداری کار می‌کرد. همه‌جا هم بوده. از زلزله تا سیل . از دفاع از حرم تا الان در . می‌گوید: "بچه هر اشتباهی در زندگیش کند باید در ایام خاصی حاضری‌اش را جلوی خدا بزند. جاهایی که خدا نگاه خاص بهش می‌کند باید حاضر باشد و بگوید خدایا هستم!" 📌سیدابوالقاسم هم مثل ما به جمع اضافه شده. جوان بلندقد خوزستانی که فارسی را هم با لهجه عربی صحبت می‌کند. سالها در و سوریه جنگیده، حالا خودش را رسانده بود لبنان برای رزم؛ می‌بیند بچه‌های نمی‌گذارند کسی غیر از خودشان خط‌مقدم باشد. می‌رود روضه‌الشهیدین سر مزار حاج عماد و ختم صلوات می‌گیرد تا مگر از عالم بالا چاره‌ای شود. همان‌روز به او می‌گویند بیاید مُجمّع تا به اوضاع آوارگان رسیدگی کند. ✅یادم رفت بگویم مجمع چه‌کار می‌کند. مجمع یک قرارگاه است. جزء اولین مجموعه‌هایی است که یک‌دور لبنان را چرخیده و فهمیده هر منطقه چه چیزی نیاز دارد؟ شیخ تقی می‌گوید در بحران‌ها ما باید اولین کسی باشیم که بلادیده روی شانه‌های ما می‌کند. برای همین قبل از شهادت سیدحسن خودش را رسانده بود لبنان. یعنی حتی قبل از پیام آقا؛ در روزهای شرمندگی. الان بعد از حدود یک ماه به یک نقشه عملیاتی رسیده‌اند. خودشان هم به‌طور مستقیم وارد اجرا نمی‌شوند. پول را از خیّر می‌گیرند و می‌دهند به جوانان حزب‌الله که مسئول دفاتر آوارگان هستند تا نیازها را تامین کند. خیلی‌وقتها همان پول را هم نمی‌گیرند. مستقیم خیّر را وصل می‌کنند به نیازمند. ✅از این‌جور افراد زیادند. شیخ محسن موکب‌دار انصارالزهرا تا شیخ دیگری که اگر اسم کوچکش را هم بنویسم شاکی می‌شود و با پول طلاهای زنش به‌این‌جا آمده و همراه خودش دودست لباس نظامی هم آورده تا به‌قول خودش جئنا لنبقی (آمده‌ایم تا بمانیم) باشد. یا حاج مهدی ایرانی ساکن لبنان که خانه‌اش را محل استقرار پنج خانواده کرده و از اول جنگ تجارت پرسودش را کنار گذاشته برای کمک به نازحین. حرف برای این‌جا زیاد است. خدا توفیق دهد استمرار یابد و کتابش را بنویسم. فعلا کار بزرگی که در مجمع انجام شده، تجلی دعای شیخ تقی است: "خدایا! کارهای بزرگ را به‌دست ما و به‌نام دیگران به‌سرانجام برسان." محمدحسین عظیمی راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به @ravayat_nameh
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۲۱) ارتشی که نبود
📌کله تاس و تیشرت سفیدش را از زاویه صندلی عقب تاکسی می‌دیدم. آقای راننده برایمان می‌گفت که با همسر ایرانی‌اش در آلمان آشنا شده و الان با هم در زندگی می‌کنند. وسط تعریف‌ها یک‌باره تُن صدایش تغییر کرد. از ما خواست یواش‌تر صحبت کنیم و با گوشی‌مان فیلمبرداری نکنیم. مبهوت از تغییر یکباره لحن راننده، دور و برمان را نگاه کردیم. متوجه شدیم در حال عبور از بزرگراهی در وسط هستیم و راننده می‌ترسد پهبادهایی که بالای سرمان وزوز می‌کنند، صدای ما را بشنود و همان موقع مورد هدف‌مان قرار دهد. این ترس تا آخر مسیر در وجود راننده بود. حتی آن‌موقعی که می‌خواستیم کرایه را حساب کنیم و مجبور شد چند ثانیه بیشتر در ورودی محل استقرار ما بایستد تا پول خرد را از جیبش بیرون بیاورد، چندبار "لاحول و لاقوه الا بالله" گفت و با صدای لرزان و عصبانی‌اش تشر میزد که چرا زودتر پول را نداده‌ایم تا مجبور نباشد این‌جا بایستد. با وجود مقاومت شجاعانه ، این وضع روحی بخشی از مردم لبنان در مواجهه با صدای زنگ‌دار پهبادهایی است که ۲۴ساعته بالای سرشان رژه می‌رود و ارتشی که نه‌تنها ندارد که پدافندی برای مقابله با موشک‌ها و حتی پهبادها در اختیارش نیست. . ✅امروز که خبر حمله اسراییل و مقابله نیروی پدافندی ایران در مقابل پیشرفته‌ترین هواپیماها و موشک‌های اسراییلی را شنیدم، یاد احساس و تحقیر و بی‌پناهی مردم لبنان در مواجهه با نیروی هوایی ارتش اسراییل، افتادم. کل لبنان کوچکتر از استان قم ماست. حفاظت از یک میلیون و ششصد و اندی هزار کیلومتر از ما خیلی سختتر از همان اندی هزار کیلومتر لبنان است ولی نتیجه عملکرد پدافندی ما این شده که مردم ما نه‌تنها در مقابل حمله رژیم احساس ترس نمی‌کنند که حتی ورزش صبحگاهی صبح روز بعدشان را هم به زمان دیگری حواله نمی‌دهند. پ.ن: فیلم الصاقی، صدای پهباد رژیم است در منطقه الحمراء؛ مرکز بیروت محمدحسین عظیمی راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به لبنان @ravayat_nameh
روایت‌نامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۲۲) تصویری که هر شب با خودم مرور می‌کنم
📌در اردوگاه آوارگان ، شهری که حزب‌الله در آن جاپایی ندارد و شیعیان در آن غریبند، بعد از پایان مصاحبه‌، از پله‌ها پایین می‌آمدیم که زن جوان با عبا و روسری مشکی جلو آمد و از رفیق عضو حزب‌الهمان خواست چند دقیقه‌ای بدون حضور ما با او صحبت کند. صورت زن جوان ترکیبی از شرم و درماندگی بود. چند متری فاصله گرفتیم و در پاگرد راه‌پله به انتظار ایستادیم. هادی بعد از پایان مکالمه، به هم ریخته بود: -چی شده؟! چرا این‌قدر ناراحتی؟! -شوهرش چند روز پیش توی مرز شده. خودش هم این‌جا با دو تا بچه کوچیکه. هیچ‌چی نداره. با همین لباس، خونه و زندگیش رو رها کرده و اومده این‌جا. 📌این صحنه را از روز ورود به دائما در ذهنم مرور می‌کنم. درماندگی و استیصال زن، حیا و عفتش، مشکل بزرگی که دارد با آن دست‌و‌پنجه نرم می‌کند و همسرش که مردانه مقابل اسراییل ایستاده و به شهادت رسیده. وقتی درباره رزمنده‌های حزب‌الله حرف می‌زنیم، با چنین افراد ازجان‌گذشته‌ای مواجهیم. حدود ۷۰هزار نفر از ارتش اسراییل مقابل چند صد نفر نیروی در مرز زمین‌گیر شده‌اند. ارتشی که پشتیبانی هوایی هم دارد و حزب‌الهی که حمایت ارتش را هم ندارد. ✅وقتی می‌گوییم نیروی حزب‌الله یعنی کسی که در مرز می‌جنگد و چند هفته است از خانواده آواره‌اش هیچ‌خبری ندارد. همسر، دست بچه‌ها را گرفته و با لباس تنش، سوار بر ماشین به‌سمت مقصدی مبهم و نامعلوم در اردوگاه آوارگان (در صیدا یا بیروت یا طرابلس یا سوریه) راهی می‌شود. ➕پ.ن: از دعای خیر فراموششان نکنیم و دغدغه روزانه‌مان کمک به مردم مظلوم جبهه مقاومت باشد. بهترین راه هم برای عامه مردم، کمک مالیست. علاوه‌بر سایت آقا (leader.ir) مجموعه‌های مردمی مثل موکب کافه‌ شهدا در IR390150002560801150323216 و گروه جهادی باب‌الجواد(ع) در IR590150000003101020442223 را می‌شناسم و به آنها کاملا دارم. @ravayat_nameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از وقتی عکسش را دیدم و خبر شهادتش را شنیدم، مطمئن بودم که جایی جز رسانه دیدمش. صبح وقتی داشتم آرشیو گوشی‌ را چک می‌کردم، این ویدیو فیوزم را پراند. روز اولی که وارد بیروت شدیم، روی ساختمان‌های که شب قبل در حملات اسراییل تخریب شده بود، کنفرانس خبری گذاشت. این فیلم را آن روز از محمد عفیف گرفتم. @ravayat_nameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌چند روزی بود که اسراییل در جواب حملات حزب‌الله به حیفا، بیروت را مورد هدف قرار می‌داد. قبل از آن اکثریت مطلق حملات رژیم به ضاحیه -منطقه شیعه‌نشین حاشیه بیروت- بود. ✅حالا حزب‌الله در جبهه‌گشایی جدید، را مورد حمله سنگین راکتی قرار داده و تعدادی از راکتها هم به اهداف شهری اصابت کرده است. ❗️دقت کرده‌اید بعد از عملیات وعده صادق۲، اکثریت حملات به نقاط استراتژیک اسراییل، موفقیت‌آمیز بوده است و عملا گنبد آهنین و سایر سامانه‌های رژیم صهیونی کم‌اثر شده‌اند؟ @ravayat_nameh