فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸زیارت مستحب است
اما حفظ جان واجب است
در یمنی پیش منی!
#در_خانه_بمانیم
@raviannoorshohada
💠 شهدا ومبارزه با نفس
یک بار دیدم دست محمدهادی به طور خاصی سوخته،ده روز بعد دوباره محمدهادی را دیدم؛بعد از گذشت ده روز هنوز دستش التیام نیافته بود.
به او گفتم:این زخم پشت دستت برای چیه؟
نمی خواست جواب بده و هی موضوع را عوض میکرد،اما بالاخره قضیه را فهمیدم.
گفت:مدتها قبل در یک شب بسیار اذیت شدم،شیطان به سراغ من آمده بود؛
من هم تنهاچاره ای که به دستم رسید سوزاندن دستم بود.
🌷شهید محمدهادی ذوالفقاری
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@raviannoorshohada
🔰 قسمتی ازخاطرات مادر شهید
🔹خاطرم می آید که محمدرضا بعد ازعملیات والفجر هشت شدیدا مجروح شده بود و پایش درگچ بود دوستانش برای عیادتش، زیاد به خانه ما رفت و آمد داشتند.
🔹از طرفی خواهرش هم زایمان کرده و من خیلی کار و مشغله داشتم.
هم مریض داری می کردم و هم به کارهای دخترم می رسیدم.
🔸 یک روز وقتی ازخانه دخترم برگشتم دیدم که محمدرضا عصاها را زیر بغلش گذاشته وباهمان تن دردمند ایستاده و ظرفها رامی شست، محمدرضا تحمل نداشت که مشغله زیاد و رنج مرا ببیند.
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
@raviannoorshohada
4_5899765290526311431.mp3
1.38M
🌷شهدا شعر #عشقُ میخونن
✨ #شهدا هم لیلا هم مجنونن
🌷عند ربهم یرزقون یعنی
✨شهدا تو #کربلا مهمونن
🎤با نوای #شهید حجت الله رحیمی
@raviannoorshohada
🌸دعوت حاج قاسم🌸
در زمان فرماندهی سردار در سپاه یزد ،
از سرلشگر قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس برای شرکت در یکی از رزمایش ها دعوت به عمل آمد . 😊
سرلشگر سلیمانی در همان سفر به سردار الله دادی دوست و همرزم قدیمی خود گفت که آماده شو که با من بیایی .☺️
شب همان روز سرلشگر سلیمانی در منزل سردار الله دادی نظر همسرسردار را هم در مورد این موضوع جویا شد .🧐
همسر سردار با استواری وشجاعت بسیار جواب داد : 🌱
از آن زمان که حاج علی و شما را شناختم ، من و حاج علی نیروی بسیجی و تحت امر شما بودیم🙂
و اکنون هم هرجا که نظام و انقلاب به ما نیاز داشته باشد حضور خواهیم یافت .😉
شهید مدافع حرم محمدعلی الله دادی🌹
@raviannoorshohada
قابل توجه دوستان
استفتاء حضرت آقا درباره مسافرت در ایام تعطیل شیوع کرونا تکذیب شده است.
@raviannoorshohada
❤️به نقل از خانواده داش مجید
نصفهشبها مجبور میکرد کلهپاچه بخوریم 😋
مجید در هر چیزی مرام خاص خودش را دارد. حتی وقتی نصفهشبها هوس میکند کل خانه را به کلهپاچه مهمان کند.❗️ حالا مجید نیست و تمام چیزهای عجیب و غیرمنتظره را با خود برده است مادر مجید میگوید: «معمولاً دیروقت میآمد؛ اما دلش نمیآمد چیزی را بدون ما بیرون بخورد👌. ساعت سه نصفهشب با یکدست کامل کلهپاچه به خانه میآمد و همه را بهزور بیدار میکرد و میگفت باید بخورید.☝️ من بیرون نخوردهام که با شما بخورم. من هم خواب و خسته سفره پهن میکردم و کلهپاچه را که میخوردیم»
@raviannoorshohada
22.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 قطعه ای از بهشت
🔸یادمان فکه
#پیشنهاد_دانلود
#راهیان_نور
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من
سخت
نمیگیرم!
سخت
است
جهان
بی تو ...
#بامان_الله_شهید_الله
#شهید_مدافع_حرم_محمد_رضا_الوانی
#ارسالی_همسر_شهید
@raviannoorshohada
#درس_اخلاق
🍃 خداوند بندههایش را دوست دارد و چون دوست دارد،ایمانشان را حفظ میکند.
اگر صلاح دینش در این باشد که به او ثروت بدهد، ثروت میدهد.
دیگری با فقر به خدا میرسد،خدا او را فقیر میکند.
یکی با سلامتی مؤمن میشود،به او سلامتی میدهد.
یک نفر با بیماری به خدا میرسد،او را بیمار میکند.
✅ پس، در دنیا، نه بیماری موضوعیت دارد و نه سلامت، نه غنا و نه فقر.
همه این دادوستدها برای این است که به بندگی خدا برسیم.
انسان باید بفهمد که اولاً خدا ما را برای بندگی آفریده و هر چه در این دنیا به ما میدهد و از ما میگیرد، از روی حساب و کتاب است و بر اساس حکمت است.
👤 سید محمدمهدی میرباقری
@raviannoorshohada
بیت المال 🌱
آخرين نفري که از عمليات برميگشت خودش بود. يک کلاه خود سرش بود،افتاد ته دره. حالا آن طرف دموکراتها بودند و آتششان هم سنگين. تا نرفت کلاه خود را برنداشت،برنگشت.
گفتيم«اگه شهيد ميشدي…؟»
گفت«اين بيت المال بود.»🌿
✍خاطره ای از سردار حاج احمد متوسلیان
#حاج_احمدمتوسلیان🌹
#بیت_المال🍃
@raviannoorshohada
📚روایت داستانی از دختری امروزی❤️
انگار اومده بودیم پادگانِ سربازیِ پسرعموم! 👮♂
این چه داستانیه سرصبح، برپا!!!! 😩
مثلا اومده بودیم اردو! 😐
چه حس و حالی داشتند اون خادما...! 🙂
قدم به قدم، تخت به تخت 🛏میومدن با یه لحنِ مهربونی که شبیه خانم معلمای اول ابتدایی بود، 👩🏫
🗣میگفتن: خواهرای عزیز☺️،
پاشید نماز📿
و صبحانه 🧈
و،بعدشم یادمان،🌴
یکیشون بالاسرم اومد و، رو سرم دست کشید!! 😳☺️
حس و حال از تخت پایین اومدن نبود! 🥺
اما کنجکاوی نمیذاشت بخوابیم.😉
با صورتای پف کرده از خوابو😵، لباسای دیروزی، آماده شدیم 😁
1⃣⌚️یک ساعت بعد👇👇
وای تو اتوبوس چرت میزدیم!!🥱
نمیدونستیم مقصد کجاست؟🤔
⏳نیم ساعتی که از مسیر گذشت،
خوابمون میومد🥱
اما گفتن قراره بریم همونجا که طلا😍 ست!
یکی پرسیده بود🤔، یعنی معدنِ طلا داره؟!!🤩
راویِ محترم گفت:
آره کلی از توش طلا در آوردن،🤩🤩 حالا میریم می بینید. 👌
✅رسیدیم.....
اونقد کوفته بودیم که دوست داشتیم راوی و مسئولین کاروان که پیاده شدن، درِ اتوبوس🚌 رو ببندیم و بخوابیم! 😴
اما من یکی که خیلی وسوسه شده بودم🤓
این معدن طلا رو ببینم! 😁👌
دم درش بعضیا جو گیر شده بودن و کفشای خودشونو درآورده بودن😃
بنظرم اینکارا جو گیری بود! 😏
یکم که رفتیم داخل...
از یه سربالایی که گذشتیم
دریاچه پر آب روبه رومون بود💧 و پرِ پرچم های قرمز!!!! 🚩🚩🚩
فضا خیلی رمانتیک شده بود🥰
یهو😳 آقای راوی محترم
هنو حرکت نکرده داد زد 🗣:
آروم راه بیاید، ✋
🚨حواستون به پاهاتون باشه، زیرِ پاهاتون #طلا خوابیده!!!!!!!!
یه روزی
دوره های قدیم از اینجا طلا در میاوردن🤩
اینجا منطقه ی پرباریه👌،
موقعِ اومدن، چاهِ نفت های توی مسیر رو که دیدین!؟ ⁉️
این منطقه، منطقه ی ارزشمندیه!!! ✅
هرچی که جلوتر میریم، طلا بیشتره
شاید هنوزم زیر پاهاتون طلا باشه
هرچندوقت یه بار گروه تفحص میان و درمیارن!
😧
*یه لحظه وسوسه شدم،🙄 یه مشت خاک چنگ بزنم توش دقیق بشم ببینم نکنه یه چیزی ببینم؟؟!!! 🤔🤔
اینجا، راوی مکث کرد و یهو گفت🗣: میخوام عکسِ طلاهایی که از این معدن استخراج شده نشونتون بدم،
همه چشم شدیم👀🙄🧐😳
دستاشو آورد بالا
داد زد، این اولین طلا☝️
این دومین طلا
این سومین طلا... چی می دیدم؟؟؟؟ 😳😳😳😳😳
عکس شهدا بود😔😭😭
پاهامو نگاه کردم، دیگه کفش پام نبود..😔
شاید زیر پام طلا باشه😭😭😭
✍ یار حق
#طلائیه
#راهیان_نور_مجازی
@raviannoorshohada
🌿خاطره ای ازشهید سردارسرلشگر احمد کاظمی
⬅️نیروهای ما درعملیات خیبر به دو منطقه حساس دشمن حمله کردند؛ یکی دجله ودیگری جزائر مجنون .جزایر مجنون در دست ما بود. در روز هفتم نبرد، احمد آقا فرزند حضرت امام (ره)، تلفنی پیام حضرت امام (ره) را به من دادند که به فرماندهان سپاه بگویید جزایر خیبر را باید حفظ کنند.
من به اولین کسی که بیسیم زدم «احمد کاظمی» بود چون او مهمترین خط جزیره جنوبی، یعنی سیل بند غربی را دراختیار داشت و روی آن سنگربندی کرده بود و دفاع میکرد. سیلبند میانی در اختیار شهید مهدی باکری و سیلبند شرقی در اختیار لشکر27 و برادرمان شهید همت بود. اگر سیلبند غربی سقوط میکرد، سیلبندهای میانی و شرقی هم قابل نگه داشتن نبودند. به محض اینکه احمد کاظمی پیام امام (ره) را از من شنید، گفت: چشم، چشم و اتفاقا چون خیال دشمن از دجله وطلائیه راحت شده بود، تمام آتشها ونیروهای خود را در جزایر خیبر متمرکز کرد و چندین شبانه روز به صورت مستمر به جزایر حمله میکرد وآتش میریخت ولی احمد کاظمی مقاومت کرد و پس از دو هفته مقاومت که به قرارگاه مرکزی برای ارائه گزارش آمدم، سر وصورتش خاک گرفته از دود آتش خمپاره وتوپها و بمباران سیاه شده و بسیار خسته و ژولیده بود. او را بغل کردم و بوسیدم وگفتم احمد، تو خیلی زحمت کشیدی.
⬅️ گفت: وقتی که پیام امام (ره) را به من دادید من هم نیروهایم را صدا زدم گفتم اینجا عاشوراست باید بههر قیمتی شده جزایر را حفظ کنیم و خودم هم رفتم خط مقدم و کنار رزمندگان جنگیدم .
📚روایت از محسن رضایی ، کتاب احمد –سید علی بنی لوحی
@raviannoorshohada
💢شهید آوینی:
"من هرگز اجازه نمی دهم که صدای #حاج_همت در درونم گم شود...
این سردار خیبر ، قلعه ی قلب مرا نیز فتح کرده است"
🔰 سه جمله حرف حساب از حاجی میشنوی...؟
⏯ در جامعه انقلاب اسلامی ، ما دو روند بیشتر نداریم:
امامت و امت
امامت و حزب الله
والسلام ؛
خط سومی نداریم
⏯ هر کس که بیشتر برای خدا کار کرد،
بیشتر باید فحش بشنود
ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم ؛
برای تحمّل تهمت و افتراء و دروغ ؛
چون ما اگر تحمّل نکنیم ،
باید میدان را خالی کنیم ...
⏯ از طـرف من به جوانـان بگویید:
چشم شهیـدان و تبلور خونشان
به شما دوخته است!
بپا خیزید و #اسلام خود را دریابید....
#شهید_همت
#راهیان_نور_مجازی
@raviannoorshohada
فاتح بازی دراز
#شهید_محسن_وزوایی🕊🌹
🔹در این نبرد نابرابر، خلبان علیاكبر شیرودی پس از رزمی بیامان و درهم كوبیدن استحكامات دشمن، مظلومانه به شهادت رسید و محسن كه خود شاهد سرنگونی بالگرد شهید شیرودی بود از این حادثه به شدت متأثر شد.
🔹به دنبال فتح بازی دراز محسن سه روز دیگر هم در منطقه باقی ماند تا ارتفاعات فتح شده تثبیت شود، آن هم در شرایطی كه به سختی مجروح شده بود، تیری به فك او اصابت كرده بود و استخوان سمت چپ فك را خرد كرده بود ، وزوایی از ناحیه دست راست بر اثر اصابت تركش جراحت سختی برداشت و گوشت و استخوان دستش از بین رفت.
🔹پس از تثبیت خط در جبهه بازی دراز به ناچار جهت معالجه به تهران برگشت در بیمارستان علیرغم آنكه به سختی درد میكشید ولی ناله نمیكرد و در پاسخ به یكی از پزشكان كه از مقاومت او در برابر درد ابراز شگفتی كرده بود گفته بود:《آقای دكتر من هر چه بیشتر درد میكشم بیشتر لذت میبرم، احساس میكنم از این طریق بیشتر به خدای خودم نزدیك میشوم》
🔻رتبه ۱ شیمی دانشگاه صنعتی شریف
@raviannoorshohada
4_5970045408053821543.mp3
4.17M
🔊 #بشنوید | #فرمانده
⏱ روایتگری راویان دفاع مقدس
🌷 اطاعت پذیری رمز پیروزی شهدا
📲 راهیان نور مجازی
@raviannoorshohada
خواب عجیب خواهر شهید
آمده بود میگفت:
بیخود گریه میکنی... از زمانی که به زمین افتادم، تا به الان یک لحظه هم تنهایتان نگذاشتم... من همیشه با شما هستم...
گفتم: دروغ نگو. نیستی... دلتنگ شدیم..
گفت: هستم، خوب هم میدانم اطرافتان چه میگذرد...
نشان به این نشان که دیشب در دلت به من گفتی بیمعرفت...اینهمه بی تابی نکن... من زندهام... برای آدم زنده که گریه نمیکنند!!
من که میدانم، بی تابِ جسمِ روی زمین ماندهام هستی،
اما زهرا! باور کن... حتی در آن عکسی هم که از جسمم به شما رسیده... حتی در آن عکس هم من زنده ام... بیخود برای آدمِ زنده گریه نکنید...
راوی :خواهرِ شهید
🌷شهیدمدافع حرم حجت الاسلام محمد امین کریمیان
یاد شهدا با صلوات
@raviannoorshohada
15.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨📹 نماهنگ ویژه «مهدی، احمد، بهشت...»
روایت منتشرنشده حضرت آیتالله خامنهای از ساعات قبل از شهادت شهید باکری و مکالمه بیسیم او با شهید کاظمی
🔻به همراه انتشار صوت آخرین مکالمه بیسیم شهید باکری و شهید کاظمی پس از ۳۵ سال
انتشار به مناسبت ایام سالگرد شهادت شهید آقامهدی باکری
@raviannoorshohada
یک سالی📆 از زندگی #مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش👥 دعوت کرد، برویم خانه شان گفته بود ( یک #مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان💍 ) همراه عباس و دختر #چهل روزه مان رفتیم از در که وارد شدیم، فهمیدیم😱 آن جا جای ما نیست. خانم ها و آقایان #مختلط نشسته بودند و خوش و بش می کردند 😞از سر #اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی نتوانستیم آن وضعیت را تحمل کنیم 🚫.#خداحافظی کردیم و آمدیم بیرون پیاده راه افتادیم سمت خانه عباس ناراحت بود😔 . بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد #قدم هایش را بلند بر می داشت که زود تر برسد به خانه 🏡که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر #گریه مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن مهمانی رفته⚠️ کمی که آرام شد، #وضو گرفت سجاده اش را گوشه ای پهن کرد و ایستاد به نماز تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم #قرآن می خواند و اشک 😭می ریخت...آن #شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند . برای شان مهم نبود❌ که شاید #خدا راضی نباشد...ولی عباس همیشه یک قهرمان بود؛💞 حتی در مبارزه با نفس #اماره اش...
راوی: همسربزرگوارشهید
📎معاون عملیات نیروی هوایی ارتش
#خلبانشهید_عباس_بابایی
@raviannoorshohada