🔸 فرماندهای که از شلوغی مراسم تشییعش میترسید ...
یڪ روز بعد از پایان عملیات #والفجر۸ تویوتا را روشن کرد و به سمت آبادان حرکت کردیم. حالش آشفته بود تا به حال اینگونه او را ندیده بودم، یک به یک شهدا را یاد میکرد و برایشان گریه میکرد، گفتم حالا چرا اینقدر ناراحتی گفت: «بیشتر برای زمان بعداز شهادتم ناراحتم»
متوجه حرفش نشدم با تعجب گفتم: بعداز شهادت که ناراحتی نداره ! گفت: « برای ما داره از آنجایی که من فرمانده بودم، مردم و مسئولین مرا میشناسند. ناراحتم و میترسم از آن روزی که وقتی شهید بشوم، تشییع جنازهام شلوغ شود، مسئولین بیایند، برایم تبلیغات ڪنند. کل استان اعلامیه پخش کنند. این است که برای بعداز شهـادتم هم ناراحتم ، من خودم را شرمنده شهدایی که واقعاً زحمت کشیدند و نامی از آنها نیست میدانم.
با این اعتقادی که داشت، خدا به او عنایت کرد و بعد از شهادتش، مفقود ماند و تشییع نشد. مدتها از زمان شهادتش گذشت تا اینکه در سال ۱۳۷۴بهمراه هفتاد و چند تن از شهدای مازندران تشییع شد.
✍ راوی: همرزم شهید
🌹سردار شهید_محمد_حسن_طوسی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
دو حرف زیبا از دو بزرگ مرد:
🌹شهیدقاسم_سلیمانی: برای شهید شدن اول باید مانند شهید زندگی کرد.
🌹شهیدسیدمرتضی_آوینی: تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیسته باشند.
http://eitaa.com/raviannoorshohada
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
🔰فرمانده ای از جنس جهاد
در جزیره مجنون راننده آمبولانس بودم دستور رسید همه برگردند هرچه سعی کردم راضی نشد میگفت: هیچ وقت چنین کاری نمی کنم چه طور این بچه ها را اینجا بگذارم. در حمله شیمیایی دشمن دوبار باموتور سیکلت به قلب خط مقدم زد و با همرزم مجروحش بازگشت و سومین بار دیگر از اوخبری نشد و رفت که رفت تا آنکه سالها بعد در عملیات تفحصدچندتکه از استخوانهایش کشف شد و برای عزیزانش فرستاده شد ....
می گفت: یادتون باشه یک بُعدی نباشید. بهتره دکترِ پاسدار یا مهندسِ پاسدار باشید تا اینکه بخواید فقط پاسدار باشید. نگذارید ایران بعد از پیروزی از قلمرو علمی عقب بمونه.
حاج بهرام مدیر کاروان حج بود. چند مرتبه از زیر گیت بازرسی رد شد و هر دفعه دستگاه بوق کشید. مسئول مربوطه اومد و حکم کرد تمام لباس هاشو دربیاره. اما باز هم…
گفت: این جنایت صدام شماست، به خاطر ترکش های تو پشتمه، همونجا بود که بهش لقب "مرد آهنین" دادند!
در حج خونین سال 66، 48 ساعت خبری ازش نداشتیم. وقتی برگشت متوجه شدیم در مراسم برائت از مشرکین با شرطههای عربستان درگیر و بازداشت شده، بخاطر دوندگیهاش برای حجاج، کف پاهاش پینه بسته بود و به سختی راه میرفت، با این حال ضعف بهش غلبه نکرده بود و بیمارستانهارو میگشت تا زائرای زخمی و آسیب دیده رو پیدا کنه.
📎فرماندهٔ گردان صاحبالزمان جهادسازندگی گیلان
#شهید_بهرام_گلآور🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۷/۱۰/۱ بندرانزلی ، گیلان
شهادت : ۱۳۶۷/۴/۴ جزیرهٔ مجنون
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#سالروز_شهادت
#سرادر_هور
#شهید_علی_هاشمی
متولد ٔ۱۰ دی ۱۳۴۰ اهواز
شهادت ٔ۴ تیر ۱۳۶۷
درجه سرلشکر پاسداربخش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
فرماندهی درقرارگاه نصرت
سپاه ششم جنگها و عملیاتهاجنگ ایران و عراق
او به دلیل آشنایی با مناطق عملیاتی، نقش مهمی در میان فرماندهان سپاه پاسداران در خلال جنگ ایران و عراق داشت.
از وی بعنوان طراح اصلی عملیات خیبر و عملیات بدر یاد میشود
شهید هاشمی در سال ۱۳۶۷ پس از انجام مأموریت تخلیه جزیره مجنون، در هنگام ترک مقر فرماندهی، توسط هلیکوپترهای ارتش عراق مورد هدف قرار گرفت و شهید شد.
پیکر وی ۲۲ سال بعد در سال ۱۳۸۹ شناسایی و در اهواز به خاک سپرده شد.
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#خاطرات_شهدا
نوجوان که بود کلاس زبان میرفت ، هم از بقیه بچه ها قویتر بود و هم شاکرد اول مدرسه...
دم درب خانه تابلویی زده بود و روش ندشته بود : کلاس تقویتی درس زبان در مسجد امام علی (ع)...
ساعت دو تا چهار ، هزینهٔ هرساعت ۱۰ تا صلوات ؛ قبولی با خـــــدا ....
علی بابرگزاری این کلاسها خیلی از بچه های محل رو جذب مسجد کرد...
📎جای خالیتان به این راحتیها پرنخواهدشد
🌹شهید_علی_هاشمی
#سالروز_شهادت
http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروز_شهادت🌹
❣امام خامنه ای: جوانان #خوزستان، جوانان عرب در مقابل تهاجم رژیم صدام ایستادن... اون ها عرب بودن این هم عرب بود اون ها عربی حرف میزدن این هم عربی حرف میزد، این سردار جوان عرب اهوازی، اهل سوسنگرد، #شهیدعلی_هاشمی حقیقت را شناخت و در مقابل توطئه دشمن ایستاد...👌
اسم این ها فراموش نخواهد شد...✌️
#سردار_هور
🌹شهید_علی_هاشمی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#خاطرات_شهدا
🔹 بسیار پرجنب و جوش بود. درنماز آرامش عحیب و خاصی داشت ، روحیه عملیاتی داشت. دشمن در چشمش حقیر بود، از کثرت عده دشمن هراسی به دل راه نمیداد. خلاق و ابداعکننده بود، با این که آموزش نظامی کلاسیک ندیده بود، اما ذهنش بسیار باز بود.
🔸چنان رفتار میکرد که فرماندهان بالاترش در سپاه درباره طرحهای او هیچ حرف و سؤالی نداشتند. هر جا مشکلی پیش میآمد فکر میکرد و راه حل میداد. از آن جمله طرح جامع و جالبش درباره نیروهای حراست مرزی بود. قدرت سازماندهی بالایی داشت. در مدت کوتاهی توانست سپاه سوسنگرد را که دچار بههمریختگی شده بود، به یکی از پرجنب و جوشترین مناطق جنگی سپاه مبدل کند.
🔹روزی کنارش نشسته بودم، دیدم دارد طرحهای عملیاتی مینویسد. همان طور که با من درباره مسائل امنیتی و شناسایی صحبت میکرد، طرح عملیاتیاش را هم نوشت!
🔸از آن همه تمرکز حواس خیلی تعجب کردم. گفتم: چطور بدون آنکه که دوره خاصی ببینی، میتوانی طرح عملیاتی بنویسی؟
🔹 گفت: خداوند قدرتی به من داده که اگر تصمیم به کاری برای مقابله با دشمن بگیرم، حتماً آن را با یاری خدا انجام میدهم.
🔸آدمی چندبعدی بود؛ هم در مسائل فکری و نظری و فرهنگی صاحبنظر بود و هم در مسائل نظامی و استراتژیک. اهل قلم بود و خاطرات و مشاهدات خود را هر شب یادداشت میکرد. قدرت بیان خوبی داشت. اهل مشورت بود و قدرت تصمیمگیری خوبی در مواقع بحرانی داشت.
🔹 برترین صفت او این بود که وقتی تصمیم میگرفت، دیگر دچار شک و تردید نمیشد. قرص و محکم کارش را میکرد. چون همه جوانب کار را قبلاً سنجیده بود. همین قاطعیت به او صلابت خاصی میبخشید.
🔸در عمل توکل داشت نه در حرف، ندیدم زود و بیدلیل عصبانی شود. میدانست با نیروی زیردستش چگونه برخورد کند.
🔹علاقه عجیبی به امام خمینی (ره) داشت. به تمام معنا ولایتی و عاشق امام بود. یک بار خدمت امام رسید. هر وقت یاد آن روز میافتاد، حالت خاصی به او دست میداد. بیریا بود. من دقت زیادی در رفتارش کردم، رفتارش با بالادست و پایین دست یکسان بود.
🔸با نیروها و حتی جوانترها خیلی سریع دوست میشد. یادم هست به فوتبال و تیم استقلال علاقه داشت!مسابقات دورهای برگزار میکرد و خیلی زود با نیروهای جدید رفیق میشد.
🔹هوای نیروهایش را خیلی داشت؛ اگر نیرویی در جبهه بود، تا آنجا که میتوانست به پدر و مادر او سرمیزد و نیازهایشان را در حد مقدوراتش برآورده میکرد. یادم هست یک ماه در جبهه بودم و خانوادهام خبری از من نداشتند. روزی مرا کنار کشید و گفت: مگر تو برای خدا به جبهه نیامدهای؟ همان خدا سفارش پدر و مادر را هم کرده، برو به آنها سری بزن. حتماً نگران حالت هستند.
🔸نیروهایش را به زور به مرخصی میفرستاد. حتی گاهی به کسانی که پول نداشتند، پول میداد تا بروند و به خانواده سری بزنند. همین رفتارها باعث محبوبیت فوقالعاده او در میان نیروهایش شد. به نیروها خودباوری و اتکاء به نفس میداد. به افراد مسئولیت میداد و همین نیروها را رشد میداد.
🔹به تقسیم کار بین نیروها بسیار معتقد بود. بر این باور بود که فرمانده باید وقت و توان و فرصت کافی برای تفکر و طراحی و کارهای بزرگ داشته باشد و نباید خودش را وقف کارهای جزیی کند. باید به نیروها اعتماد کرد و به آنان مسئولیت داد و در عوض از آنها کار خواست.
📎فرماندهٔ سرّیترین قرارگاه سپاه(نصرت)
#شهید_علی_هاشمی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۰/۱۰/۱۰ اهواز
شهادت : ۱۳۶۷/۴/۴ هویزه ، هورالعظیم
http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید_مدافع_حرم_صادق_عدالت_اکبری
#تاریخ و محل ولادت:۱۳۶۷/۲/۲ تبریز
#تاریخ و محل شهادت:۱۳۹۵/۲/۴ دلامه سوریه - روز وفات حضرت زینب💔
http://eitaa.com/raviannoorshohada
💕 «دختر بابا»
🌷 تقدیم به دختران شهید
🌟 حضرت آیتالله خامنهای: شهادت، نعمت و هدیهی خداست.
بچههای شهدا! پدران عزیز شما در راه خدا جهاد کردند، از خودشان گذشتند و خدا این هدیه را به آنها داد. ۱۳۸۴/۰۲/۱۲
http://eitaa.com/raviannoorshohada
از کجا به کجا رسیدیم.!! 😔
🔹شهید سید محمد امیری مقدم، آرپی جی زن یکی از گردانهای لشگر ۲۷ حضرت رسول بخاطر اینکه حین عملیات دوتا از گلوله های آرپی جی ۷ به هدف نخورده حلالیت طلبیده و ۱۷ اسفند سال ۶۴ مبلغ ۴۰۰۰ ریال از حقوقش رو به سپاه برگردانده!!
بنظرم گفتن این حقایق برای نسل امروز مانندخواندن شاهنامه است وباورش سخت است،زیراآنهاچیزی راکه می بینندباورمیکنند.؟!!!🤔
@raviannoorshohada
پنجشنبه که می آید...
باز دلتنگ شهیدان🌹 می شوم
بی قرار یاد یاران می شوم
یادآنانی که مجنون بوده اند
تشنه اروند و کارون بوده اند
🌹شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
🌹شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات
#پتجشنبه_و_یاد_شهدا_با_صلوات
http://eitaa.com/raviannoorshohada
عکس دخترش را در دفترش زده بود. گفتم: مرتضی این عکس را بردار. اینطور دلت میگیرد، نمیتوانی بپری. گفت: نه، میخواهم با همه وابستگیهایم فدایی امام زمان(عج) شوم. (همرزم شهید)
از پدر شهید نقل است که امکان نداشت مرتضی به خانه بیاید و دست مادرش را نبوسد.
🌹شهیدمدافع_حرم مرتضی_مسیب_زاده
http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه ی شهادت
🌹شهید احمد_غلامی
فرمانده گردان تخریب تیپ سپاه نینوا.
رفت ک پیکر شهید شیبانی رو برگردونه و....
رفیق یعنی این
میری که بیاریش ،خودش میاد میبرتت ..💔
http://eitaa.com/raviannoorshohada
هو الشهید🌹
خیلی اهل شوخی و خنده بود.
با هر قشری، از هر سنی ارتباط برقرار می کرد و برای ارتباط بهتر، نسبت به سن و موقعیت افراد رفتار می کرد.
و همیشه هم خنده به لب داشت که امروز با اون لبخند ها و شوخی ها تصویر ها و خاطرات زیبایی تو ذهن خانواده و دوستانش نقش زده.
پسرم حامد رفتارش طوری بود که اگر از کسی کدورت یا ناراحتی داشت سعی میکرد با خوبی و خنده مشکلش رو حل کنه.
ولی یه خط قرمزی داشت....ولایت فقیه.
به ولایت که میرسید می گفت منطقه ی ممنوعه است.
یه دوستی داشتیم که با همه شوخی میکرد یک بار به شوخی بحثی کرد، که دیدم حامد کشیدش کنار. و با جدیت گفت: با هرکسی دوست داری شوخی کن، با خونواده م، خودم، دوستام ولی یادت باشه حق نداری با رهبری شوخی بکنی. به این نقطه که میرسی باید خط قرمز بکشی.
عاشق رهبر بود، و همیشه در تعریف و صحبت از دیدارهای رهبریش، از عظمت و هیبت آقا صحبت می کرد.
ورد زبانش در این چند وقته اخیر شده بود «که میروم تا اشک در چشمان رهبرم جمع نشود.»
به نقل از مادر 🌹شهید_حامد_جوانی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🥀بسم رب الشهدا🥀
خاطرات راهیان نور...
رو💢🕊️💢 برد مدرسه زده بود ثبت برای راهیان کربلا من فکر کردم میبرن بچه هارو کربلا لذا توجهی نکردم تو این فازا نبودم نمازم رو هم به زور میخوندم و مستحبات هم که بماند اصلا طرفش نمیرفتم یکی از بچه ها مون گفت کربلا نیست عزیز من کربلای ایران مناطق جنگی هشت ساله من گفتم نه نمیام به اصرار رفیقم که فضا رفاقتی و شاید همچین فرصتی دیگه نباشه رفتم ثبت نام کردم هفته بعد به راه شدیم مقصد اول دو کوهه بود فضای عجیبی داشت شب مارو بردن سمت گردان تخریب از حال هوای اون جا روایت کردن در زمان جنگ حالم دگرگون شد وقتی قبر هایی رو دیدم که بچه های 14، 15 کنده بودن و هرشب اونجا عبادت میکردن و طلب مغفرت خیلی گریه مردم عهد بستم با شهدای تخریب که نمازم رو اول وقت بخونم و مستحبات رو بعد از واجبات به جا بیارم اونجا نطقه عطف زنگی من بود.
http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از شھادت پدرانتان
آرامش سهم ما مےشود
اما...
سھم شما....
چہ تقســیم عادلانه ای!
نازدانه ی شهید 🌹محمودرضا_بیضایی
🌺 ارواح طیبه شهدا صلوات
http://eitaa.com/raviannoorshohada
حاج حسین یکتا:
🌹شهید مجید صنعتی کوپائی
بعضیها عجیب بوی خدا را میدهند
مجید جان همانطور که در وصیت نامهات هم نوشته بودی که تمام مظاهر مادی و دنیوی را رها کردی تا پروردگارت خریدارت باشد.
خداوند هم که شاهد بود که عشق شهادت در وجودت غوغا کرده و هیچ چیز نمیتواند جایگزینش شود
پس به نوای قلبت جواب داد و تو را به آرزویت رساند
خالقت به حدی تو را دوست داشت که حتی پیکر مطهرت را هم تا سالها برای خود نگه داشت و بعد از 15 سال دوری خانوادهات توانستند جگرگوشهشان را در آغوش و آرام بگیرند.
آقا مجید برای ما امام رضاییها دعا کن که بتوانیم راهت را آن طور که شایسته است ادامه دهیم تا شرمنده شما و شهدای دیگر نشویم.
http://eitaa.com/raviannoorshohada
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
خاطره جدید از شهید آقامهدی ذاکر حسینی
مرتضی عطایی موبایلش را گذاشت روی ضبط و گرفت جلوی مهدی ذاکرحسینی و گفت: خاطرهای که از قدیر و روحالله قربانی داشتی تعریف کن.
مهدی گفت:
«بسمالله الرحمن الرحیم
قدیر سرلک اولین شهید لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) بود.
زودتر از همهی ما به سوریه اومده و مدتی رفته بود پیش فرمانده تیپ حیدریون عراق.
تو سابقیه اومد به ما سر بزنه.
۵۵ روز بود که سوریه بود. دستش تیر خورده بود چرک کرده بود اما حاضر نمیشد برگردد عقب. با ماشین اومد کنار گروهان ۱ ما.
به من گفت: بچه هایی که روز تاسوعا داخل ساختمون رفته بودند، به من معرفی کن که وقتی برگشتم تو کار ازشون استفاده کنیم.
اسم خودم و بچهها رو برایش نوشتم. سرم رو بردم داخل ماشین که برگه رو بدم، قدیر به روحالله که کنارش نشسته بود گفت: اینم مثل خودته...
اما من نفهمیدم منظورش از این جمله چی بود.
نیم ساعت بعد از رفتنشون، یکی از بچهها خبر داد که قدیر و روح الله شهید شدند.
شوکه شدم. به یکی از رفقا گفتم: دیدی چی شد؟! قدیر اسم مون رو نوشت و با خودش برد پیش خدا.»
مهدی ذاکرحسینی ۷ ماه بعد و مرتضی عطایی ۱۰ ماه بعد از شهادت قدیر و روحالله به درجه رفیع شهادت نائل آمدند...
(به ترتیب در تصویر بالا سمت راست شهید روح الله قربانی سمت چپ شهید مرتضی عطایی
پایین سمت راست شهید قدیر سرلک و سمت چپ شهید آقامهدی ذاکر حسینی)
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#خاطره شهدایی ♥️💌
یه روز به #علی آقا گفتم:
برای کاری نذر کرده بودم، دعام مستجاب شده؛ قصد کردم یه هیئت برپا کنم و روضه #اباعبدالله (علیه السلام) رو بخونیم😌 و آخرش هم به بچهها پیتزا🍕 بدم😋
گفت: واقعا قصد انجامش رو داری؟
گفتم: آره.🙃
همون موقع تلفن همراهش رو برداشت و شروع کرد زنگ زدن به چندتا از بچهها...📲 جمعشون کرد دور هم.
بعد به یکی گفت بشین روضه بخون...🏴 اون هم مونده بود... شروع کرد به خوندن... چند دقیقهای دلهامون کربلایی شد و تمام.🌅
با لبخند و خیلی جدی گفت: خب حالا وقت مرحله دوم نذر شماست. اونم پیتزا دادن به اهل هیئت...🍕✨
به همین راحتی...😌
اصلا معتقد نبود که باید با تعداد خاصی با شرایط خاصی در مکان خاصی روضه و هیئت برپا کرد...
هرجا دلش میرفت❣، بچهها رو دورهم جمع میکرد و به یکی هم میگفت بخون.
همیشه اولین نفری هم که اشکش جاری میشد خودش بود ...💦
✨به روایت از:
حسین رزمی✨
#شهید_علی خلیلی❤️
@raviannoorshohada