eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
639 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @shahidegomnamemaktabehajqasem ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
به مناسبت ورود سرافراز به 🇮🇷 روزگاری که اهریمن سیاهی بر سرزمین آفتاب تاخت☠ با یک فرمان 😍 مردانی از جنس ...... مردانی از جنس ...... بزرگ مردانی هرچند ...... ...... ...... 👍👍 به جنگ سیاهی و تباهی پا در رکاب شدند👏 دستشان خالی، اما دلهاشان به گره خورده..... تنها سلاحشان و باور👌 در نبرد با دشمنی که سلاحش تانک و گلوله بود💣 مردان خورشید تا آخرین فشنگ و تا آخرین نفس جنگیدند👊 اما اهریمن آنان را ناجوانمردانه به بند کشید⛓ روزهای سخت مردان خورشید آغاز شد👇 شکنجه ها، تلخی ها، سختی ها...😭 زنجیر اسارت آنان راغمگین کرده بود😥 اما ناامیدی هرگز‼️ در این میان مردی با شولای بردوش، بر سلولهای تنهاییشان نور پاشید😍 امید آورد... 🤗 و با رهنمودهایش دلها را شاد، قلبها را امیدوار، قدمها را استوار، چهره ها را نورانی... ساخت😘 و او چه زیبا آیه "الیس الله بصبح قریب" را بر دلهاشان تفسیر نمود📖 خون تازه ای در رگهای مردان خورشید دوید دست در دست هم، چون کوه استوار حامی هم شدند✌️ زنجیرها را گسستند✊ و بدین سان یخ استبداد به دست آن و آن مردان آب شد👏👏 و همه با هم نغمه سرودند🎧 خوب که فکر میکنم🤔 می بینم برای 😘 چند سال بیشتر طول کشیده است😫 بازگشت مردان خورشید به سرزمینمان مبارک باد.... @channelKomeil313 🌹🌸❤️🌼❤️🌸🌹
📝 ♦دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم گذشتیم... ♦آنجا پشت بودیم و اینجا در پناه میز... ♦دیروز دنبال بودیم و امروز تلاش می کنیم ناممان گم نشود ... ♦ بوی میداد و اینجا ایمانمان بو می دهد ... ♦آنجا روی درب اطاقمان می نوشتیم : فرماندهی از آن توست، اینجا می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید ... ❤ نصیرمان باش تا بصیر گردیم ❤و بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم ❤و آزادمان کن تا اسیر نگردیم 🌺
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 📜پیامے به همسر گرامے و والدین ارجمند... به دخترم دروغ نگویید!.. نگویید من به سفر رفته ام. نگویید از سفر باز خواهم گشت و زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد. 💢 به دخترم واقعیت را بگویید. بگویید بخاطر آزادے تو، هزاران خمپاره دشمن، سینه پدرت را نشانه رفته اند، بگویید خون پدرت بر تمام مرزهاے غرب و جنوب ڪشورش پریشان شده است. 🚀 بگویید موشڪ هاے دشمن انگشتان پدرت را در سومار. دست هاے پدرت را در میمڪ... پاهاے پدرت را در موسیان سینه پدرت را در شلمچه چشمان پدرت را در هویزه.... حنجره پدرت را در ارتفاعات الله اکبر... خون پدرت را در رودخانه بهمن شیر.... و قلب پدرت را در خونین شهر پر پر ڪرده اند. امـا پدرت در تمام مےجنگد. 💔به دخترم واقعیت را بگویید!... بگذارید قلب ڪوچڪ دخترم ترڪ بردارد و نفرت همیشگے از استعمار در آن ریشه بدواند. 💠بگذارید دخترم بداند ڪه... چرا عڪس پدرش را بزرگ ڪرده اند؟ چرا مادر دیگر نخواهد خندید؟ چرا گونه هاے مادر بزرگش همیشه خیس است؟ چرا عموهایش ، محبتے بیش از پیش به او دارند؟ و چرا پدرش به خانه بر نمے گردد؟ 💣 بگذارید دخترم به جای عروسڪ بازے نارنجڪ را بیاموزد،... 🎵 به جاے ترانه ، فریاد را بیاموزد... 🗽و به جاے جغرافیاے جهان ، تاریخ جهان خواران را بیاموزد... ✅ به دخترم دروغ نگوید، نمے خواهم آزادے دخترم ، قربانے نیرنگ جهان خواران باشد. به دخترم واقعیت را بگویید. مے خواهم دخترم دشمن را بشناسد. امپریالیسم را بشناسد استعمار را بشناسد. 🌷به دخترم بگویید من شهید شدم. بگذارید دخترم تنها به دریاے خون شهداے هویزه بیندیشد... ✋سلام مرا به دخترم برسانید و این اشعار را ڪه نوشتم برایش نگهدارید ڪه بزرگتر شود، خودش بخواند. ( شهید حجت الاسلام محمد شیخ شعاعے) ●▬▬▬▬๑۩ 🔶 🔶 ۩๑▬▬▬▬●
🔅 🔅 🔹هے نگـو مـن گنهڪارم ⚠️ این را ادامه نـده تا خـودت هم به این یقیـن برسے. روی صفـات خوب و ڪارهای خوبـت ڪار ڪن. تا روی اونهـا به یقیـن برسے. ❌ معصیـت رابہ یقیـن . ❌ رابه شڪ تبـدیل نڪن. 🌱 تاثیـر زبان این‌ست ڪه اگر چهـار مرتبہ بگویے بیچـاره ام و عادت ڪنے، اوضـا خیلے بـے ریخـت مے شود... 🔻همیشہ بگویید ، شڪر خدا بلڪه بتوانے دلـت را هم بـا زبـانت همـراه ڪنے. 🌾 اگر پڪر هستے، دو مرتبـه همـراه با دلـت بگو ، آن وقـت غمت را از بیـن مے بـرد... @raviannoorshohada
🌹 "‌خدا با شما جوانان است" ‌ 🔸 #جوانها بایستی خودشان را آماده کنند، ‌ ‌فکرشان را آماده کنند، ‌ ‌ترفند دشمن را بشناسند. ‌ ‌اوّلین آماج تهاجمِ دشمن عبارت است از فکر شما، از ذهن شما، از آنچه حاکم بر اندیشه‌ی شما است؛ ‌ ‌این اوّلین آماج دشمن است.‌ ‌با انواع حیله‌ها سعی میکند این تفکّر را تغییر بدهد؛‌ ‌وقتی فکر عوض شد، به طور طبیعی عمل عوض خواهد شد. ‌‌ 🔹 ‌نگذارید فکرها را عوض کنند، نگذارید انگیزه‌ها را ضعیف کنند؛ نگذارید قدرت درونی #ایمان و همّت عالیِ شما را دشمن با ترفندهای خودش از بین ببرد. محکم بِایستید، به خدا توکّل کنید، و خدای متعال ان‌شاءالله با شما است؛ اَنَّ اللهَ مَعَ المُتَّقین. خدا با #اهل_تقوا است، خدا با اهلِ حرکتِ در راه او است و مجاهدین را ان‌شاءالله نصرت خواهد داد. ۹۷/۷/۲۱‌ @raviannoorshohada
شهدا عاشق اند  معشوقشان #خداست شاگردند؛ معلمشان #حسین (ع)است... معلم اند... درسشان #شهادت است مسلح اند... سلاحشان #ایمان است مسافرند، مقصدشان #لقاءالله است مستحکم اند، تکیه گاهشان #خدا ست...🍃 شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات✨ #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم @raviannoorshohada
. ✍ : 💎شهــــادت نعمتی بس گران است که می تواند با ثروت بخرد...🍃 🌷 🌷 @raviannoorshohada
شهدا عاشق اند ❤️ معشوقشان خداست💛 شاگردند؛ معلمشان  (ع)است...🌹 معلم اند... درسشان  است🌷 مسلح اند... سلاحشان  است🦋 مسافرند، مقصدشان لقاءالله است 🕊 مستحکم اند، تکیه گاهشان  ست...🍃 🌸 سلام صبحتون شهدایی 🌸 -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada
💢 🌹 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ادامه دارد ... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🕊شهیدان نامہ گلگون نوشتند ❣شهادٺ نامہ را نوشتند ❣بنازم این همہ وایثار 🕊بہ تاریخ جهان قانون نوشتند 🌷 سلام صبحتون شهدایی 🌷 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فیلسوف ، متفکر و معلم با چه رابطه‌ای دارد ؟ هیچ کس نیست که را نشناسد و یا نداند که تا چه اندازه ضرورت دارد. مشکل کار در مرحله اجراست ، آن وقتی که انسان می‌خواهد یک اصل را رعایت کند می‌بیند منافعش در یک طرف قرار گرفته و در طرف دیگر ، می‌بیند یا باید بگوید ، کند و سود را ببرد و یا باید راست بگوید ، بورزد و از سود صرف‌ نظر کند. اینجاست که می‌بینیم بشر که دم از اخلاق و می‌زند ، پای عمل که می‌رسد ضد و ضد عمل می‌کند. آن چیزی که پشتوانه اخلاق و عدالت است و اگر در وجود پیدا کند انسان به سهولت راه و را در پیش ‌می‌گیرد و سود را کنار می‌زند ، تنها است ، ایمان به خود عدالت و ایمان به خود ، و آن وقت انسان این ایمان را پیدا می‌کند که به اصل و اساس تقدس یعنی خدا داشته باشد.... 📚 آزادی معنوی، صفحه ۹۲ 🌷۱۲ اردیبهشت بزرگداشت شهادت و گرامی باد🌷 عزیز و کانال روزتون مبارک -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------