در مکتب شهادت
در محضر شهدا
#سردارشهیدابراهیم_هادی
خاطره طنز😁
در منطقه المهدی در همان روزهای اول جنگ،پنج جوان به گروه ما ملحق شدند.
آنها از یک روستا با هم به جبهه آماده بودند.چند روزی گذشت.دیدم اینها اهل نماز نیستند!
تا اینکه یک روز با آنها صحبت کردم.بندگان خدا آدم های خیلی ساده ای بودند...
آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند.فقط به خاطر علاقه به امام آماده بودند جبهه...
از طرفی خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند.
من هم بعد از یاد دادن وضو،یکی از بچه ها را صدا زدم و
گفتم:این آقا پیش نماز شما،هر کاری کرد شما هم انجام بدید.
من هم کنار شما می ایستم و بلند بلند ذکرهای نماز را تکرار می کنم تا یاد بگیرید.
ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد.چند دقیقه بعد ادامه داد:
در رکعت اول وسط خواندن حمد،امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن،یکدفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر!!
خیلی خنده ام گرفته بود اما خودم را کنترل می کردم.
اما در سجده وقتی امام جماعت بلند شد مُهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد.
پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد.
یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند.
اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده!😂😂😂
خاطره ای از زبان
#شهیدابراهیم_هادی
یادش با صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر
فیلم دیده نشده از بچه های گردان کمیل
که همگی عزیزان شهید شدند...
از دوستان #شهیدابراهیم_هادی
🌹یاد دلاور مردان ۸ سال دفاع مقدس و مدافعین حرم گرامی🌹
« اللهم عجل لولیک الفرج »
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@raviannoorshohada
#تلنگر
وقتی به ابراهیم می گویند
بیا برای شام با فرماندهان
نان و کباب بخور ،
او به آنان محل نمی گذارد و می گوید ،
همه ما بسیجی هستیم ،
وای به حال روزی که بین بسیجی و فرمانده تبعیض قائل شویم و غذای آنان متفاوت شود ،
آن موقع کار سخت می شود...
#شهیدابراهیم_هادی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
@raviannoorshohada
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
منگر که ما ،
شیفتگان شهــادت
نام می نهیم خود را ،
بی آنکه سر از رازِ محبوبِ شما
در بیاوریم...
🌷 فیلم کمتر دیده شده از رزمندگان گردان کمیل
#شهیدابراهیم_هادی
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد وعَجِّل فَرَجَهم 🌹
@raviannoorshohada
#سیره_شهدا
ابراهیم هر وقت اسم مادر سادات به زبان می آورد ، بلافاصله می گفت ،
سلام الله علیها.
یکبار در زورخانه مرشد بخاطر ایام فاطمیه شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا کرد.
ابراهیم همینطور که شنا میرفت با صدای بلند گریه می کرد و آنقدر گریه کرد که مرشد مجبور شد شعرش را تغییر دهد.
روزی که از بیمارستان مرخص شد ، حدود ۸ نفر از رفقایش حضور داشتند ، ابراهیم گفت ،
وسط اتاق پرده بزنید تا خانم ها نیز بتوانند بیایید می خواهم روضه حضرت زهرا بخوانم.....
راوی : حسین جهانبخش
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم_۲
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
@raviannoorshohada
#خـــاطرات_شهدا
خون زیادی از پای من رفته بود.
بی حس شده بودم ،
عراقی ها ، اما مطمئن بودند که زنده نيستم .
حالت عجیبی داشتم ، زير لب فقط می گفتم ،
يا صـاحـب الـزمـان ادرکنی
هوا تاریک شده بود.
جوانی خوش سيما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم.
مرا به آرامی بلند کرد ، از ميدان مين خارج شد ، در گوشه ای امن مرا روی زمين گذاشت ، آهسته و آرام .
من دردی حس نمی کردم !
آن آقا کلی با من صحبت کرد ، بعد فرمودند ،
کسی می آید و شما را نجات می دهد.
او دوست ماست !!
لحظاتی بعد ابراهیم آمد ، با همان صلابت همیشگی ، مرا به دوش گرفت و حرکت کرد ،
آن جمال نورانی ، ابراهیم را دوست خود معرفی کرد ، خوشا به حالش....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم
« اللهم عجل لولیک الفرج »
http://eitaa.com/raviannoorshohada
یازینب س:
🍃🍂🍃#شهـیـدابــراهـیم_هادی❤
✍️...شهید #ابراهیم هادی مدتی در جنوب شهر #معلم بود؛
🔹مدیر مدرسه اش میگفت آقا #ابراهیم از #جیب_خودش پول میداد به یکی از شاگردان تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد.
🌹چون آقای #هادی نظرش این بود که این ها بچه های #منطقه_محروم هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند و بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد.
🌹ابراهیم هادی نه تنها معلم؛ بلکه الگوی #اخلاق و رفتار بچه ها بود.
http://eitaa.com/raviannoorshohada
خصوصیات شهید🍃
یکی دیگه از رفتارهای عجیب ابراهیم این بود که داشتیم با موتور می رفتیم که موتور سواری جلوی ما پیچید وبا اینکه مقصر بود ،هو کرد و بی احترامی .من دوست داشتم ابراهیم با آن بدن قوی ای که داره پائین بیاید و جوابش را بدهد.ولی ابراهیم با آن لبخندی که به لب داشت در جواب عمل او گفت: سلام. خسته نباشید. موتور سوار عصبانی یکدفعه جاخورد ... .🌿
#شهیدابراهیم_هادی🌹
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#خاطرات_شهدا
اولین سال جنگ بود که چند تایی از بچه های گروه اندرزگو به سمت یکی از ارتفاعات شمال منطقه گیلان غرب رفته بودند. آن زمان پاسگاه مرزی دست نیروهای بعثی بود و با خیال راحت در جاده ها رفت و آمد می کردند. بچه ها به بالای تپه ای که مشرف به مرز بود ، رسیدند.
ابراهیم مثل همیشه کتاب دعایش را باز کرد و با نوای زیارت عاشورای او همه بچه ها دم گرفتند و صدای زمزمه شان در فضا پیچید.
بچه ها با نگاهی حسرت آلود به مناطق اشغالی نگاه می کردند ، یکی از آنها رو به ابراهیم کرد و گفت: چطور این بعثی ها باید به راحتی آنجا تردد کنند و ما...
یعنی می شود یک روزی برسد که مردم ما هم از روی این جاده ها به خانه ها و شهرهای خودشان بروند.
ابراهیم که این حرف ها را شنید ، گفت:
این حرفا چیه که میزنی ، یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن کربلا..
آن مرز جایی نبود جز مرز خسروی و حالا سال ها از آن روزها گذشته بود که بعضی از باقی مانده بچه های آن روز به اتفاق هم به سمت کربلا حرکت می کردند که در پیاده روی اربعین شرکت کنند. یاد همان حرف های ابراهیم افتادند که می گفت: یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن کربلا.....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم
http://eitaa.com/raviannoorshohada
❤️🌸🍃
شخصیت #شهیدابراهیم_هادی
به قدری جاذبه دارد ؛
که آدم را مثل #مغناطیس به خودش جذب میکند!...
☑️بیانات رهبر انقلاب ۹۴/۷/۱۳
http://eitaa.com/raviannoorshohada