#خاطرات_شهدا
قالی می بافت به چه قشنگی ؛
ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی کرد.
هر چی از این راه در می آورد ، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می خرید و یا برای بچه ها قلم و دفتر .
حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت ؛ البته با اجازه من.
یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم ، روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار .
ازش پرسیدیم ،
چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی؟
گفت ، وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم ، همش فکر می کردم نکنه یکی از این بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره ، دیگه نمی پوشمش!....
#شهیدطیبه_واعظی_دهنوی
📕کفش های جامانده در ساحل ، ص۱۰ الی ۱۵
http://eitaa.com/raviannoorshohada