eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
634 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🕊 📝دستنوشته ای از شهیدمدافع حرم نوید صفری: "خداوندا شهادت را نصیب ما بفرما، خداوندا شهادت هنر مردان خداست، پس بیا و تو مرا بپذیر و ما را مرد خود کن و شهادت را برای ما قرار بده. آه ای خدا! نمی دانم کجا و چگونه؟ در غزه، در لبنان، در سوریه، در عراق، در یمن و یا در هر کجای این عالم. مهم این است که تو مرا قبول کنی. آری تو مرا بخر و ببر. هرطور و هرکجا که دوست می داری. 💥من لقاء تو را دوست دارم و برای رسیدن به آن می خوام هر چه را بپذیرم. زیر دست و پای دشمنانت لگدمال شوم و جان بدهم چه بهتر. لب تشنه باشم، عریان باشم گمنام باشم چه بهتر..." صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) چه زیباست نوکر هرچه می تواند خود را شبیه اربابش کند...♥️💐 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🔹️زمانی که فرمانده بود، یک عده پشت سر او حرف می زدند. یک روز به او گفتم بعضی‌ها پیش دیگران بدِ شما را می‌گویند. 🔹️خیلی در هم رفت. از اینکه این موضوع را با او درمیان گذاشتم پشیمان شدم؛ رو به او کرده و گفتم: محمد جان زیاد به این قضیه فکر نکن. 🔹️گفت: من از اینکه پشت سرم حرف می زنند ناراحت نیستم. من که چیزی نیستم. از این ناراحتم که چرا آدم‌های به این خوبی، یک آدم بی ارزشی مثل من را می‌کنند؛ از این ناراحتم که چرا باعث گناه برادرام شدم. 🔹️سرم را پایین انداختم و با خودم گفتم: خدایا این کجاست و من کجا!!! 🔰سرلشگر شهید محمد بروجردی -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
💥می‌دونی چرا بهش میگن جوان ترین شهید ایرانی مدافع حرم؟! چون موقع شهادت فقط ۲۰ سـال و ۳ روز داشــت 🌷 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
‏تقویم دروغ میگه؛ طولانی‌ترین شب سال وقتی بود که منتظر خبر پیدا شدن عزیزملت بودیم. -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید گرانقدر غلامعباس منگلیان🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: 1344/2/5 محل ولادت: شهر بابک_کرمان تاریخ شهادت: 1365/10/19 محل شهادت: شلمچه مزار: پس از 10سال گمنامی در آبان 1375 در گلزار شهدای خرسند شهر بابک استان کرمان آرام گرفت -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🥀🕊🦋🥀🕊🦋🥀 اولین اعزام شهید ،، سال 61 به خرمشهر بود شهید غلام عباس جزء داوطلبین نیروی خط شکن ،،و تو جبهه آرپیجی زن بود اینقدر ارپیجی میزد که از گوشش خون  جاری میشد😔   اصلا  به این فکر  نمی کرد که اگر زنده برگرده شنوایش رو از  دست میده. تو عملیات کربلای پنج  زخمی میشه پاش تیر میخوره وقتی میخواستن  اونو به عقب برگردونن اجازه نداد. گفت شما خودتونو از محاصره شدن نجات بدین .من یا اسیر میشم یاشهید . و در تاریخ  19دی  1365 تو  همون عملیات در منطقه شلمچه به شهادت میرسه . غلامعباس و امثال ایشون برای این با سن کم به چنین حالات معنوی رسیدن که ،،خالصانه خودشونو برای جهاد با دشمنان دین آماده کردن . و با جهاد کردن و تلاش و اخلاص،؛ خداوند بهترین حالات و لذات معنوی را بهشون هدیه داد  و اما این صحنه جهاد الان هم مهیاست ولی به شکلهای دیگه ای اگه ما نیز جهاد و تلاش و اخلاص خودمون رو همین امروز به نحو شایسته انجام بدیم خداوند نیز همون حالات و لذات معنوی رو بهمون خواهد داد.ان شاالله  به شرطی که دشمن مخفی و پنهون را شناخته و نقشه و ابزارش رو  شناسایی کنیم و به جنگش بریم . جهاد امروز از جهاد جنگ تحمیلی بسیار سخت تر و اجرش هم بالاتره.‌ الان صحنه برای جنگ و شهادت نیز مهیاست سرانجام پس از ده سال گمنامی در آبان 1375 چند تکه استخوان به انتظار  پایان داد و غلام عباس برای همیشه  در زادگاهش، گلزار شهدای شهر خرسند شهربابک استان کرمان آرام گرفت🥀🕊🥀   -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗯 شب زیارتی سیدالشهدا به یاد شهید سید ابراهیم رئیسی دلتنگیم سید 🥺💔 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
‍ ‍ ‍📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی) ✍نویسنده: شهید سیدطاها ایمانی ❇️قسمت۸ 💭  بچه ها همه رفته بودن ام
‍ ‍ ‍📕 (داستان واقعی) ✍نویسنده: شهید سیدطاها ایمانی ❇️قسمت۹ 💭 اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟ ترسیدم جواب بدم دوباره یکی، یه چیز دیگه بگه اما سکوت عمیقی فضا رو پر کرد یهو یاد حرف حضرت علی افتادم که روی دیوار مدرسه نوشته بودن - آقا ما اونقدر از شما چیزهای باارزش یاد گرفتیم که بنده شما بشیم حقی از ما وسط نیست نمره علوم رو ثلث آخر هم میشه جبران کرد اما دیگه نتونستم حرفم رو ادامه بدم و سرم رو انداختم پایین دوباره دفتر ساکت شد - برو در رو هم پشت سرت ببند کارنامه ها رو که دادن علوم 20 شده بودم اولین بار بود که از دیدن نمره 20 اصلا خوشحال نشدم کارنامه ام رو برداشتم و رفتم مسجد نماز که تموم شد رفتم جلو  نشستم کنار امام جماعت - حاج آقا یه سوال داشتم از حالت جدی من خنده اش گرفت - بگو پسرم - حاج آقا من سر امتحان علوم تقلب کردم بعد یاد حرف شما افتادم که از قول امام گفتید این کار حق الناس و حرامه و بعدا لقمه رو حرام می کنه منم رفتم گفتم اما معلم مون بازم بهم 20 داده الان من هنوز گناه کارم یا نه؟پولم حروم میشه یا نه؟   خنده اش محو شد مات و متحیر مونده بود چه جوابی به یه بچه بده همیشه می گفت - به جای ترسوندن بچه ها از جهنم و عذاب از لطف و رحمت و محبت خدا در گوششون بگید برای بعضی چیزها باید بزرگ تر بشن و... حالا یه بچه اومده و چنین سوالی می پرسه همین طور دونه های تسبیحش رو توی دستش بالا و پایین می کرد - سوال سختیه اینکه شما با این کار چشمت مال یکی دیگه رو دزدیده و حق الناس گردنت بوده توش شکی نیست اما علم من در این حد نیست که بدونم آینده شما چی میشه آیا توی آینده تو تاثیر می گذاره و لقمه ات رو حرام می کنه یا نه اما فکر کنم وظیفه از شما ساقط شده چون شما گفتی که این کار رو کردی و در صدد جبران براومدی ناخودآگاه در حالی که سرم رو تکان می دادم انداختمش پایین - ممنون حاج آقا ولی نامه عمل رو  با فکر کنم و حدس میزنم و اما و اگر و شاید نمی نویسن 😔 و بلند شدم و رفتم تا شنبه دل توی دلم نبود  سر نماز از خدا خجالت می کشیدم چنان حس عذابی بهم دست داده بود که حس می کردم اگر الان عذاب نازل بشه سبک تر از حال و روز منه🙁 شنبه زودتر از همیشه از خونه اومدم بیرون کارنامه به دست و امضا شده رفتم جلوی دفتر در زدم و رفتم تو تا چشمم به آقای غیور افتاد بی مقدمه گفتم - آقا اجازه چرا به ما 20 دادید؟ ما که گفتیم تقلب کردیم آقا به خدا حق الناسه ما غلط کردیم تو رو خدا درستش کنید خنده اش گرفت ... - علیک سلام صبح شنبه شما هم بخیر سرم رو انداختم پایین - ببخشید آقا سلام صبح تون بخیر از جاش بلند شد رفت سمت کمد دفاتر - روز اول گفتم هر کی فعالیت کلاسیش رو کامل انجام بده و مستمرش رو ۲۰ بشه دو نمره به نمره اون ثلثش اضافه می کنم حس آرامش عمیقی وجودم رو پر کرد التهاب این دو روز تموم شده بود با خوشحالی گفتم - آقا یعنی ۲۰ نمره خودمون بود؟😁 دفتر نمرات رو باز کرد داد دستم - میری سر کلاس، این رو هم با خودت ببر توی راه هم میتونی نمره مستمرت رو ببینی 👀 دلم می خواست ببینمش اما دفتر رو بستم - نمره بقیه هم توشه چشممون می افته ممنون آقا که بهمون۲۰ دادید از خوشحالی پله ها رو دو تا یکی تا کلاس دویدم🙈 پشت در کلاس که رسیدم یهو حواسم جمع شد - خوب اگه الان من با این برم تو بچه ها مثل مور و ملخ می ریزنن سرش ببینن توش چیه؟ اون وقت نمره همدیگه رو هم می بینن دفتر رو کردم زیر کاپشنم و همون جا پشت در ایستادم تا معلم مون اومد ...‌ 🔸ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
. •[ طولانی ترین شب سال "به برکت شهدا" در امنیت و آرامش مبارک باشد . . . ❤️]•
شب یلدا ۱۴۰۰: در جمع ایتام و کودکان معلول شب یلدا ۱۴۰۱: در منزل شهید آرمان علی‌وردی شب یلدا ۱۴۰۲: در جمع سربازان گلستانی به یاد شهید سید ابراهیم رئیسی💔 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 بر راضیه بر مرضیه کوثرصلوات بر فاطمه(س) صدّیقه ی اطهر صلوات برقله ی توحیدی زهرا (س)به بقیع برسیّده و همسرحیدرصلوات 🍃🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ 🍃🌺 وَآلِ مُحَمَّدٍ 🍃🌸 وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ♥️✨ پیشاپیش ولادت حضرت زهرا「س」 و روز مادر مبارک باد✨♥️ -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پاسدار شهید محمد قائمی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: 1346/7/12 محل ولادت: شهر ری تهران تاریخ شهادت: 1365/8/26 محل ولادت: مریوان مزار:گلزار شهدای شهر مقدس مشهد[ بهشت رضا] قطعه30 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر برای خستگی‌هایم نذری کن؛ بعضی دردها فقط با دعای تو درمان میشود...❤️ -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این مادر هنوزم قلبش آروم نگرفته... روز مادر رو به مادری که پسرش رئیس جمهور بود ولی کسی نمیشناختش به مادری که خادم ملت رو تربیت کرد تبریک میگم ...💐 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
‍ ‍ ‍📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی) ✍نویسنده: شهید سیدطاها ایمانی ❇️قسمت۹ 💭 اگر فکر کنم همه اش رو تق
‍ ‍ ‍📕 (داستان واقعی) ✍نویسنده: شهید سیدطاها ایمانی ❇️قسمت۱۰ 💭 دفتر رو در آوردم و دادم دستش - آقا امانت تون صحیح و سالم خنده اش گرفت زنگ تفریح، از بلندگوی دفتر اسمم رو صدا زدن - مهران فضلی پایه چهارم الف سریع بیاد دفتر با عجله پله ها رو دو تا یکی دو طبقه رو دویدم پایین رفتم دفتر، مدیر باهام کار داشت😌 - ببین فضلی از هر پایه، 3 کلاس پونصد و خورده ای دانش آموز اینجاست یه ریز هم کار کپی و پرینت و غیره است و کادر هم سرشون خیلی شلوغه تمام کپی های مدرسه و پرینت ها اونجاست از هر کپی ساده ای تا سوالات امتحانی همه پایه ها از امروز تو مسئول اتاق کپی هستی😮 کلید رو گذاشت روی میز - هر روز قبل رفتن بیا تحویل خودم یا یکی از ناظم ها بده  مواظب باش برگه هم اسراف نشه بیت الماله از دفتر اومدم بیرون مات و مبهوت به کلید نگاه میکردم باورم نمی شد تا این حد بهم اعتماد کرده باشن همین طور که به کلید نگاه می کردم یاد اون روز افتادم اون روز که به خاطر خدا برای تاوان و جبران اشتباهم برگشتم دفتر و خدا نگذاشت راحت اشتباهم رو جبران کنم در کنار تاوان گناهم یه امتحان خیلی سخت هم ازم گرفت و اون چند روز  بار هر دوش رو به دوش کشیدم اشک توی چشم هام جمع شده بود ان الله تعز من تشاء و تذل من تشاء خدا به هر که بخواهد عزت عطا می کند من سعی می کردم با همه تیپ و اخلاقی دوست بشم بعضی رفتارها خیلی برام آزاردهنده بود اما به همه چیز، به چشم تمرین نگاه می کردم تمرین برای برقراری ارتباط تمرین برای قرار گرفتن در موقعیت های مختلف و برخوردهای متفاوت، تمرین برای صبر ،تمرین برای مدیریت دنیایی که کم کم وسعتش برام بیشتر می شد شناخت شخصیت ها منشا رفتارها برام جالب بود اگر چه اولش با این فکر شروع شد - چرا بعضی ها دست به گناه میزنن؟چه چیزی باعث تفاوت فکر و انتخاب انسان ها حتی در شرایط مشابه میشه؟ و بیشترین سوال ها رو هم تفاوت رفتاری و شخصیتی من با پدرم برام درست کرده بود  خیلی دلم می خواست بفهمم به چی فکر می کنه و ... من خیلی راحت با احسان دوست شده بودم برای یه عده سخت بود که اون به وسایل شون دست بزنه مادر احسان، گاهی براش ساندویچ های کوچیکی درست می کرد ما خوراکی هامون رو با هم تقسیم می کردیم و بعضی ها من رو سرزنش می کردن حرف هاشون از سر دوستی بود اما همین تفاوت های رفتاری بیشتر من رو به فکر می برد و من هر روز با احسان بیشتر گرم می گرفتم تنها بود و می خواستم این بت فکری رو بین بچه ها بشکنم اما دیدن همین رفتارها و تفکرها کم کم این فکر رو در من ایجاد کرد تا چه اندازه میشه روی دوستی و ثبات ارتباط بین آدم ها حساب کرد؟ بچه هایی که تا دیروز با احسان دوست بودن امروز ازش فاصله می گرفتن و پدری که تا چند وقت پیش علی رغم همه بدرفتاری هاش در حقم پدری می کرد کم کم داشت من رو طرد می کرد حس تنهایی و غمی که از فشار زندگی و رفتارهای پدرم در وجودم ایجاد شده بود با این افکار از حس دلسوزی برای خودم حالت منطقی تری پیدا می کرد اما به عمق تنهاییم بیشتر از قبل اضافه می شد رمضان از راه رسید و من با دنیایی از سوال هاکه جوابی جز سکوت یا پاسخ های سطحی چیز دیگه ای از دیگران نصیب شون نمی شد به مهمانی خدا وارد شدم 🔸ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌹 4 دی؛ اولین سال‌روز شهادت سردار سید رضی موسوی شادی روحش مطهرشون صلوات🌷🌱 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید والامقام مرتضی دادگر🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 نام پدر : سید حسین تاریخ ولادت :1345/10/22 محل ولادت: ساری_ روستای اسبورز_ استان مازندران تاریخ شهادت : 1365/10/22 محل شهادت : شلمچه محل شهادت: عملیات کربلای 5 تاریخ تدفین : 1374/05/07 مزار : امامزاده جبار روستای اسبورز   -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
♨️🔆♨️🔆♨️🔆♨️🔆♨️ 📝✨قسمتی از وصیت نامه شهید سید مرتضی دادگر 🌷بسم الله الرحمن الرحیم و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل ا... امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون آنانکه در راه خدا کشته شدند مرده مپندارید بلکه زنده اند و نزد خدا روزی می خورند .   🌷به نام الله که یگانه است و شریکی ندارد و همه از او هستیم و بسوی او خواهیم رفت . بار پروردگار این همه نعمتها که به من ارزانی داشتی چگونه شکر نعمتت بجای آورم از روزی که چشم به جهان گشودم نامت را بر گوشم خواندند و از روزی که زبانم به حرف آمد نام تورا بر زبان جاری کردم و به اندازه وضع خویش تورا با آنهمه عظمت شناختم شکر گزارم .  🌷از وقتی که خوب را از بد تمیز دادم و پا به دوران تکلیف نهادم جز معصیت و گناه توشه آخرت ذخیره نکردم ، ما معدن گناه و عیوبیم و تو ستارالعیوب . 🌷خدا یا من به تو و یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبرت از آدم تا خاتم و معجزات قرآن کریم که به محمد بن عبدالله نازل فرمودی و دوازده تن از جانشینانش ایمان داشته و دارم و امید آن دارم و آخرت مرا با فرستادگان و اولیاء و خالصان خود محشور گردانی ، 🌷از شهید بعظمت یاد کردی و او را از زندگان روزی خورنده معرفی کردی .  خدایا شهادت این حقیر را قبول کن و مرا در زمره شهیدان اسلام قرار بده . -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شب زیارتی سیدالشهدا به یاد شهید سید ابراهیم رئیسی شادی روح مطهرش به دلخواه صلوات🌷🌱 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌹پویش #پروفایل_مشترک 🌹ویژه پنجمین سالگرد شهادت #سپهبد_قاسم_سلیمانی #جان-فدا❤ #شهیدالقدس 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
‍ ‍ ‍📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی) ✍نویسنده: شهید سیدطاها ایمانی ❇️قسمت۱۰ 💭 دفتر رو در آوردم و داد
‍ ‍ ‍📕 (داستان واقعی) ✍نویسنده: شهید سیدطاها ایمانی ❇️ قسمت۱۱ 💭 یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم حتی چند بار قبل از اینکه مادرم بلند بشه من چای رو دم کرده بودم پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود اون روز سحر نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون تا چشمش بهم افتاد دوباره اخم هاش رفت توی هم حتی جواب سلامم رو هم نداد 😒 سریع براش چای ریختم دستم رو آوردم جلو که با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد - به والدین خود احسان می کنید؟!! جا خوردم دستم بین زمین و آسمون خشک شد با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد - لازم نکرده من به لطف تو نیازی ندارم تو به ما شر نرسان خیرت پیشکش 😳 بدجور دلم شکست 💔دلم می خواست با همه وجود گریه کنم - من چه شری به کسی رسونده بودم؟ غیر از این بود که حتی بدی رو با خوبی جواب می دادم؟غیر از این بود که چشم هام پر از اشک شده بود 😭 یه نگاه بهم انداخت نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود - اصلا لازم نکرده روزه بگیری هنوز 5 سال دیگه مونده پاشو برو بخواب - اما صدام بغض داشت و می لرزید - به تو واجب نشده من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری نفسم توی سینه ام حبس شده بود و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد همون جا خشکم زده بود مادرم هنوز به سفره نرسیده از جا بلند شدم - شبتون بخیر و بدون مکث رفتم توی اتاق پام به اتاق نرسیده اشکم سرازیر شد تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم در رو بستم و همون جا پشت در نشستم سعید و الهام خواب بودن جلوی دهنم رو گرفتم صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه - خدایا تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟  من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت تو شاهد باش چون حرف تو بود گوش کردم اما خیلی دلم سوخته  خیلی گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم 😔 صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد پدرم اهل نماز نبود  گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه برم وضو بگیرم می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم اجازه اون رو هم ازم صلب کنه که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده تا صدای در اتاق شون اومد آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم از توی آشپزخونه صدا می اومد دویدم سمت دستشویی که یهو اونی که توی آشپزخونه بود پدرم بود😒 اومد بیرون جدی زل زد توی چشمام - تو که هنوز بیداری هول شدم - شب بخیر و دویدم توی اتاق قلبم تند تند می زد - عجب شانسی داری تو بابا که نماز نمی خونه چرا هنوز بیداره؟ این بار بیشتر صبر کردم  نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود رفتم دستشویی و وضو گرفتم جانمازم رو پهن کردم ایستادم هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم که سکوت و آرامش خونه من رو گرفت دلم دوباره بدجور شکست وجودم که از التهاب افتاده بود تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم رفتم سجده - خدایا توی این چند ماه این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم بغضم شکست - من رو می بخشی؟ تازه امروز، روزه هم نیستم روزه گرفتنم به خاطر تو بود اما چون خودت گفته بودی به حرمت حرف خودت حرف پدرم رو گوش کردم حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم از جا بلند شدم با همون چشم های خیس دستم رو آوردم بالا الله اکبر، بسم الله الرحمن الرحیم هر شب قبل از خواب یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم دور از چشم پدرم توی تاریکی اتاق می ترسیدم اگر بفهمه حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره 🔸ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------