eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.7هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
241 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 پرده اول: استعمار - برق؟! راننده خطی سر تکان داد و سوار شدم. همین قدر ساده! اینجا نشانی‌ها و مسیرها ساده هستند مثل مردمانش. تا به مقصد برسم نگاهم روی بیلبوردها و تابلونوشته‌ها می‌چرخید؛ از تبلیغات فرش و سود سهام مؤسسات مالی گرفته تا مدارس غیر دولتی. دنبال آن نشانی می‌گشتم و چشم‌هایم کم‌کم ساز ناامیدی می‌زدند تا وقتی که قبل از میدان انقلاب آن بیلبورد را دیدم. خوب بود حداقل برنامه‌ای برای روز مهم فردا تبلیغ شده بود. شاید کسی آن را می‌دید و چراغ سؤالی در ذهنش روشن می‌شد، یا فضولیش گل می‌کرد مثل من تا ذوق زده به خانم نشسته پهلویم بگویم: «فردا روز ملی خلیج فارس. می‌دونید علت نامگذاریش چیه؟» اصلاً فکر نکرده با لبخند جوابم داد: «به خاطر جزایر سه‌گانه است که داریم و اسم خلیج فارس». احسنت گفتم و سعی کردم کوتاه علت واقعی‌اش را بگویم. ابروهای بالا رفته و انگشت زیر چانه‌اش تعجب و بی‌خبری را نشان می‌داد. کمی بعد پیاده شدم و راه افتادم سمت ساحل، اما چیزی توی ذهنم بالا و پایین می‌شد. مسیر پیاده‌رو را پیش گرفتم. از زیر درخت کهنسال گل ابریشم گذشتم. نسیم دم غروبی، گل‌های پنبه‌ای زرد رنگ درخت را کف پیاده‌رو، فرش عابران می‌کرد. روبه‌روی معبد هندوها ایستادم. داخل حیاط پر بود از بازدید کننده. دوربین گوشی را روی گنبد آن تنظیم کردم که عابری حین رد شدن گفت: «داخل نمای بهتری داره». سری تکان دادم و وارد محوطه شدم. نگاهم را دور حیاط و بنای معبد چرخاندم. هر وقت از آنجا رد می‌شدم حس خوبی نداشتم. معبد، یادم می‌انداخت که چند صد سال قبل آلفونسو دو آلبوکرکی پرتغالی بوی کباب به مشامش خورده بود و خودش با چند کشتی حشم و خدم هندی از آن سرِ آب‌ها آمد و صاف توی بندر لنگر انداخت تا کنگر بخورد. به سال نرسیده تجار منطقه را به خاک سیاه نشاند و حکام را به تبعید و تیرک دار سپرد. هندی‌ها در بندرِ عباسی ماندگار شدند و پرتغالی‌ها و... . برای واو آخر باید یکی، دو خیابان آن طرف‌تر می‌رفتم. جلوی عمارتی دو طبقه ایستادم که از آن جز مخروبه‌ای با سنگ‌های ساروج و در و پنجره‌های شکسته چیزی باقی نمانده است. زیر لب نامش را واگویه کردم: «عمارت کلاه فرنگی». چند قدم آن طرف‌تر به دیوار بیرونی عمارت تکیه دادم. نگاهم به دریا بود و توی سرم پر از صدای «بادبان‌ها را بکشید» و تصویر امام‌قلی‌خان و سربازان غیور ایرانی که به جنگ غول بی شاخ و دم پرتغالی رفتند از همین ساحل. با آن همه خندق و برج و باروی مستحکم دور جزیره، هیچ‌کس باورش نمی‌شد که طلسم یک‌صد و شانزده ساله تملک پرتغالی‌ها بر هرمز را شکسته شود، اما شد! یک‌بار دیگر به عمارت نگاه کردم و چشمم به دو گردشگر خارجی افتاد که از نمای بیرونی و درخت‌های کهنسال کُنار عکس می‌انداختند. از بین حرف‌هایشان کمپانی V.O.C را فهمیدم. بله خودش بود؛ همین نام تجاری. دست هر کسی که این نام را برای این روز گذاشت درد نکند، اما خیلی‌ها شاید ندانند که هنوز نفس مردم بندرِ عباسی از رفتن پرتغالی‌ها چاق نشده بود که انگلیسی‌های مکار و همدستان هلندی‌شان به بهانه تجارت تا ۱۳۶ سال بعد از آن واقعه در این شهر جولان دادند و نفس شهر از گرد مسموم استعمار تنگ شد. زهرا شنبه‌زاده‌سرخایی دوشنبه | ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 پرده دوم: استکبار جنگ که شروع شد همه پا توی گود گذاشتند؛ از کاسب و معلّم گرفته تا دکتر و مهندس و صیاد. مردم هرمز همان روزهای اول افتادند جلو. آنها طعم تلخ استعمار را بیشتر از همه چشیده بودند. دلشان نمی‌خواست دیگر وجبی از خاکمان دست اجنبی بیفتد. پشت سر شهید حاج موسی درویشی اسم نوشتند و گروه گروه اعزام شدند خط. برای عملیات خیبر نیاز فوری به تعداد زیادی قایق بود. به استان‌های ساحلی جنوب اعلام نیاز شده بود و صیادهای بندرعباس و هرمز زودتر از همه قایق‌های صیادی و تنها وسیله‌ی امرار معاش خود را پیشکش جبهه کردند. چند سالی که از جنگ گذشت؛ برای رزمنده‌های این شهر کار سخت‌تر شد. باید حواسشان به دو جبهه می‌بود؛ جهبه زمینی و جبهه دریایی. کشتی‌های کویتی و سعودی با پرچم آمریکا از تنگه هرمز می‌گذشتند و حضور نیروی دریایی آمریکا وسط جنگ قوز بالا قوز شده بود. باز دم بچه‌های خوش مرامی مثل شهیدان دارا و رئیسی گرم که هلیکوپتر آمریکایی را در حوالی تنگه هرمز زدند و خودشان تا ابد مهمان آب‌های خلیج فارس شدند. گفتم خلیج فارس و روی دلم چیزی سنگینی کرد؛ از تکه پاره‌های شهدای پرواز ۶۵۵ در تنگه هرمز با اصابت دو موشک ناو آمریکایی. محمد میری از شاهدان اولیه حادثه از جمجمه‌های بی مغزی می‌گفت که آب دریا توی آن پس و پیش می‌رفت؛ از عروسک‌های مو طلایی که دخترکان صاحب آنها در بستر مرگ دریا خوابیده بودند و از تورهای صیادی مردم هرمز که نه برای صید بلکه بالا کشیدن اجساد، آورده بودند. هیچ وقت یادم نمی‌رود که در آن روزهای تلخ، پدر تا سال‌ها برایمان ماهی و میگو نمی‌خرید. می‌گفت: «گوشت شهدا را خورده‌اند و نجس هستند». اصلاً دست و دل صیادها هم به دریا نمی‌رفت. می‌گویند خاک سرد است و بعد از چهلم آرام آرام داغ سرد می‌شود، اما شهدای آن حادثه در آب رفته بودند و داغشان با هر طلوع خورشید گرم می‌شد. مردم شهر دلشان پر بود، اما امیدشان به خدا که روزی شاخ این غول را مثل پرتغالی‌ها خواهند شکست! زهرا شنبه‌زاده‌سرخایی دوشنبه | ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 پرده سوم: اقتدار روی صخره‌های کنار ساحل رو به دریا نشستم. شب شده بود و موج‌ها آرام زیر نور مهتاب می‌رقصیدند. دست‌هایم را زیر چانه زدم و به این فکر کردم که هر چقدر گفته‌اند کشورها بعد از جنگ دیگر قدرت سابق را ندارند، در مورد ما صدق نداشت. دست به زانو گرفتیم و یاعلی‌گویان ساختیم و پله‌های رشد را بالا رفتیم. از هر زمینه‌ای که فکرش را بکنید مثلاً همین پزشکی، روزگاری دکترهای شهر ما هندی و بنگلادشی بودند. نه مردم سر از نسخه‌های آنها در می‌آوردند و نه آنها از درد مردم. بندگان خدا شده بودند سوژه عوام الناس، وقتی حرف «خ» را «کاف» تلفظ می‌کردند و یک کلمه ساده ناجور درمی‌آمد، اما الآن چه؟ از این سر چهار راه فاطمیه تا انتهای خیابان سیدجمال الدین که بروی مطب پشت مطب. به قول قدیمی‌ها چشمت روشن می‌شود از متخصص‌های بسیار خوب بومی. حال اقتصاد دریایمان هم روز به روز بهتر می‌‌شد و امید صیادها به رونق کار و کسبشان بیشتر. همه چیز خوب پیش می‌رود وقتی امنیت باشد. به سر تیترهای آرشیو چند سال گذشته در تلفن همراهم نگاه کردم. با هر تیتر لبخندم جان می‌گیرد. بیان پر معنای مقام معظم رهبری در ذهنم خوش درخشید: «دوران بزن در رو گذشته!» «جان کربی» سخنگوی شورای امنیت ملی کاخ سفید در ارتباط با توقیف کشتی‌های متخلف در تنگه هرمز ادعا کرد که «این کشور اقداماتی را برای تقویت موضع نظامی آمریکا در خلیج فارس انجام می‌دهد!» البته حرفشان باد هوا بود و مواضعشان تقویت که نشد هیچ، بلکه مقتدرانه با هر تخلف توقیف‌شان کردیم. نمونه‌هایش هم یکی دو تا نبود؛ مثلاً توقیف نفتکش نیووی با پرچم پاناما در هنگام عبور از تنگه هرمز یا ممانعت از نفتکش با پرچم جزایر مارشال در دریای عمان حد فاصل آبراه ایرانی و هدفگیری موفقیت‌آمیز هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی و... . انگشتم را روی آخرین آرشیو ثابت گذاشتم: «فرمانده نیروی دریایی سپاه گفته بود که از این پس شناورهای عبوری از تنگه هرمز باید خودشان را به فارسی معرفی کنند. عجب کیفی می‌داد.» تکه‌های پازل اقتدار را کنار هم چیدم تا رسیدم به همین روزهای شاد مردم از موشک‌هایی که به اسرائیل زدیم. مردم این شهر از شایعه‌های حمله اسرائیل جوک می‌سازند و بساط خنده‌شان به راه است. هیچ کس ترسی ندارد از خانه عنکبوتی اسرائیل و لانه‌ی کفتار آمریکایی! از جا بلند شدم و راه خانه را پیش گرفتم. اما با صدای سوت کشتی در حین خروج از لنگرگاه، لحظه‌ای ایستادم. پرچم ایران روی عرشه تکان می‌خورد؛ توی چشم‌هایم اشک حلقه بست و روی لبم لبخند. ما شاخ این غول را هم به لطف خدا شکستیم! زهرا شنبه‌زاده‌سرخایی دوشنبه | ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 از دزدان سرگردنه تا موشک‌های دزدپران ماشین زمان ما را برده بود به بیش از 60 سال پیش! وقتی که جاده‌ی اصفهان و شیراز حتی آسفالت هم نبود. ماشین زمان که نه، شاید خاصیت مبل و صندلی‌های خانه‌ی عمو این بود، شاید هم چشم‌های مشتاق من... از عمو خواسته بودم از خاطرات جوانی و ازدواجشان بگویند و حالا سر درآورده بودیم از سربازی رفتن عمو و جاده‌ی اصفهان تا شیراز و جهرم. شنیدن از اینکه جاده‌ی اصفهان تا شیراز آن روزها خاکی بود، شاید خیلی جلب توجه نکند، اما اینکه چطور این جاده را طی می‌کردند به چشم می‌آمد. آن روزها برای طی این مسیر مجبور بودند چندین ماشین با هم با محافظت پاسبان‌ها، پاسگاه به پاسگاه جلو بروند. دم هر پاسگاه بی‌سیم بزنند و با پاسبان‌های جدید خود را به پاسگاه بعدی برسانند. مبادا که "بهمن" از راه برسد و مسافرها را سرکیسه کند. عمو که به اینجای خاطره رسید، کنایه‌ای زد که پاسبان‌های ما آن روز زورشان به یک "بهمن" نمی‌رسید که دستگیرش کنند و اینطور آن‌ها را به دردسر انداخته بود، اما امروز طرف حساب نیروهای نظامی ما از یک دزد سر گردنه، تبدیل شده به اسرائیل؛ اسرائیلی که دنیا از او می‌ترسد، ولی ما موشکبارانش می‌کنیم! ع.م.ب یکشنبه | ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ | رستا؛ روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان @rasta_isfahan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 باز امشب بهت زده‌ام از ایمان و مقاومت مردم غزه امشب میزبان سه‌تا از بچه‌های غزه بودیم که دو سال است بیرون زندگی می‌کنند و هر سه اهل شمال غزه و مشخصاً جبالیا بودند. یکی‌شان گفت: «دشمن فهمیده که راهی برای شکست مقاومت ندارد و اکثر شروط مقاومت را در توافق جدید پذیرفته و اگر بپذیرد که در فاز دوم آتش‌بس همیشگی برقرار خواهد شد، به توافق قطعی می‌رسیم» و دو سه خاطره گفت که من فهمیدم ریشه این مقاومت و ایمان هفت ماهه که به مراتب عجیب‌تر از ضربه هفتم اکتبر بود چیست؟ گفت: «من خواهری ۲۲ ساله دارم که یک سال قبل ازدواج کرد و در روز حمله دشمن به جبالیا فرزندش در خانه به دنیا آمد. فردای تولد، خواهرم از همسرش خواست که نامی برای این پسر انتخاب کنند و پیشنهاد عبیده را داد به برکت نام سخنگوی قسام ... اما همسرش نپذیرفت و گفت همین روزها حتماً کسی از ما شهید خواهد شد و نام او را بر این پسر می‌گذاریم به امید تداوم مسیر زندگی... همان روز عصر شوهر خواهرم به شهادت رسید و نام او که یوسف بود را بر فرزندش گذاشتند. خواهرم روز بعدش در فیسبوک نوشت که یوسفی شهید شد و این یوسف هم حتماً استشهادی خواهد بود.» و گفت که: «برخی مجروحان غزه را به دوحه آوردند. یکی خانمی بود که در بمباران صد عضو خانواده‌اش شهید شده بودند و او و تنها پسرش از طریق تونل‌ها به خارج منتقل شده و به قطر آمدند. ما که به عیادتش رفتیم یک دست و پایش قطع شده بود و بدنش پر ترکش بود! در این حال که هیچ کس را نداشت، من گفتم: «ان‌شاءالله پسرت رأفت مثل پدربزرگش‌ یک پزشک بزرگ می‌شود.» او فوراً گفت: «قبل از پزشک شدن باید یک مجاهد باشد».» دیگری گفت: «دوستی داشتم به نام یحیی که ساعت دو نیمه شب هفتم اکتبر به او اعلام شد وارد عملیات شود. وی‌ سه‌بار به شهرک حمله کرد و نهایتاً هم مسئول‌ دفاع مقابل اولین تهاجم دشمن شد که یک هفته آنان را در کمین خود متوقف کرد. وی که ۲۳ سال داشت سه تانک را شخصاً منهدم کرد و سپس به شهادت رسید. امثال او، ده‌ها هزار در غزه موجود است که مادرانی آنچنان آنها را تربیت کرده‌اند ...» علیرضا کمیلی چهارشنبه | ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ @komeilialireza ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا