📌 #رئیسجمهور_مردم
امید شاعران شهر
یک-
تلفن زنگ خورد. گفتند دعوتم به مراسم شعرخوانی که در بیت امام جمعه تبریز برگزار میشود. امام جمعه تبریز تازه عوض شده بود و از بابا شنیده بودم که مردی است متفاوت. من و من کردم و با اکراه پذیرفتم. رسیدیم به بیت. برایمان صندلی چیده بودند. با لبخند تحویلمان گرفت و دو ساعت به شعرخوانیمان گوش کرد. خودش هم شعر خواند. از خاطراتش با شاعرها گفت. رگخوابمان را همان روز پیدا کرد. آن روز، آن شعرخوانی به من گفت که در این شهر چیزی عوض شده است.
دو-
در بنیاد طوبی نشسته بودم، آن سال ها که سردبیر سایت خبری همنوا بودم. روز خبرنگار بود و خودمان برای خودمان شیرینی خریده بودیم. در زدند. از پنجره سرک کشیدم. اول آقا سید حمید را دیدم. آقا سید حمید یعنی که امام جمعه داشت میآمد. آمده بود روز خبرنگار را تبریک بگوید، به ما! به ما چند خبرنگار سادهی دور از مرکز! دست پاچه بودیم. تا آن روز کسی دراین مقام و کسوت حالمان را نپرسیده بود. اصلا کسی حالمان را نپرسیده بود! آمد نشست در دفتر. تک تک با همهمان صحبت کرد. نوبت به من رسید. گفت: شما شاعرید! یادش مانده بود. گفتم بله. آقای ناظمی از پدرم و عموی شهیدم گفت. به جا آورد و چند لحظه سکوت کرد. بعد گفت: اول فامیلیتان یک پیشوند هم دارید! همه چیز به دقت در یادش میماند. همه ظرایف را زیر نظر داشت.
سه-
کرونا، جان روضهها را گرفته بود. در حیاط کوچک روضه طوبی، مجلس عرض ارادت اهالی فرهنگ و هنر به ساحت سیدالشهدا(ع) نشسته بودیم، اندوهگین از این که مجبوریم درهای روضه اباعبدالله ببندیم و حلقه ارادت را کوچکتر بگیریم. در زدند. از لای در سرک کشید. آمده بود که بساط عزای هنرمندان شهر از رونق نیافتد. او میدانست درست کی و کجا باید باشد.
چهار-
اکران فیلم سرهنگ ثریا بود. دیر کرده بودم. سالن سینما 29 بهمن پر بود تقریبا. از در که وارد شدم دیدم یک روحانی کنار فرهاد باغشمال نشسته. ته دلم گفتم حاج احمد ذاکری است لابد. دقت نکردم اصلا. فکر نمیکردم باید کس دیگری باشد. چراغها که روشن شد دیدم همه رو به آخر سالن دارند. خودش بود. آمده بود با ما فیلم ببیند.
پنج-
شب ولادت امام علی بود. طبق معمول در خانهاش شعرخوانی گرفته بود. نه که فقط شب ولادت، خانه امام جمعه پاتوق شاعران تبریز بود. باران گرفته بود و من دیر راه افتاده بودم. رسیدم دیدم برنامه شروع شده. خواستم یک گوشه بنشینم که دیدم با دستش به صندلی نزدیک خودش اشاره میکند. خواستم بگویم نه آنجا خیلی صدر مجلس است! دوباره اشاره کرد. جز او کسی حواسش به در و به شاعری که زیر باران دیر کرده بود نبود.
شش-
امیرحسین دوستزاده تازه داشت شعر مینوشت و ما چقدر ذوق داشتیم برای سیزده چهاردهسالگی شاعری که خوب مینویسد. یک روز در نماز جمعه تریبون را داد به امیرحسین! خیال میکنم او بهتر از همه ما بلد بود که چطور یک استعداد را به شاعری موفق تبدیل کند.
هفت-
از شعرخوانی بیت رهبری برگشته بودم. بیشتر از همه منتظر بازخورد او بودم. دیدید مثلا آدم یک موفقیتی دارد بیتاب میشود که بدود و برای پدرش تعریف کند؟ میخواستم زودتر به او برسم و بگویم: بفرمایید حاج آقا! شما هوای ما را داشتید ما قد کشیدیم! او زودتر دست به کار شد و در خطبه نماز جمعه شعرم را خواند. رفتم تشکر کنم. زبان باز نکرده گفت: دیدی شعرت را خواندم؟! و خندید...
هشت-
همین یک ماه پیش که روز هنر انقلاب بود و مهمان خانهاش بودیم، مجری برنامه بودم. جلسه هنوز شروع نشده بود. باز در خطبه نماز روز قدس از من حرف زده بود. باز خندید و گفت: خطبه را شنیدی؟ باز خجالت کشیدم. اشاره کرد که نزدیک بروم. از من گزارشی خواست درباره حضور شاعران آذربایجان شرقی در دیدار با رهبر انقلاب اسلامی. توضیح دادم. کاغذش را درآورد و نکاتی را یادداشت کرد. از این که حاج صمد قاسمپور در بیت شعر خوانده بود خوشحال بود ولی عصبانی بود که چرا زمان کمی به او اختصاص داده شد. دقیق و مسلط از زوایای مختلف درباره دیدار صحبت کردیم. قرار شد برای سال بعد خودش بالای سر کار باشد... سال بعد...
نه-
روی شهر گرد مرده پاشیدند. هیچ کس به چشم دیگری نگاه نمیکند. قرار است ساعتی دیگر مقابل خانه امیدمان جمع شویم. به دیدار که میرویم؟ ما آن خیابان و آن خانه را با او دوست داشتیم. امیر حسین آمده و نشسته در دفتر شعر حوزه هنری. هی داریم خاطرات شب شعرهایی که در کنار او گذرانده بودیم را مرور میکنیم. ما داریم درباره تو حرف می زنیم آقای آل هاشم! درباره تویی که دیگر نیستی تا سایه سرمان باشی...
لیلا حسیننیا
دوشنبه | ۱۴۰۳/۰۲/۳۱ | ساعت ۱۰:۰۸ | #آذربایجان_شرقی #تبریز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
شهادت برایت زود بود
توی تحقیقم می رسم به اینجا که از حوالی سال٩٨ رفته رفته درآمد ایران از منابع گردشگری کم و کم تر شده و سال ١٣٩٩ دیگر صفر شده، دلیلش را کرونا فرض میکنم که حتماً هم موثر بوده. ولی توی سال ١٤٠٠ که هنوز کرونا به خصوص در دیگر قسمت های دنیا خیلی رنگ نباخته از حوالی پائیز یک گروه قانون هایی که دو سه سال است تصویب شده اند می افتند روی مدار اجرا و جاری می شوند. آنقدر که صنعت مرده گردشگری یکهو جان می گیرد. ١۴٠١ بیشتر و ١۴٠٢ رونق گردشگری توی ایران از همه ی سالهای قبلش بیشتر می شود و یک رشد دویست درصدی می کند. تأمل برانگیز است بقيهی اخبار خارجی را که دنبال می کنم. متوجه می شوم در بازهی سالهای ١۴٠٠تا ١۴٠٣ نسبت به همهی بازه های ٣یا ۴ساله ی دیگری که توی کشورمان بوده. سفرای بیشتری به ایران آمده اند. خیلی بیشتر قرار داد و عهدنامه امضا شده . کشورهای بیشتری درخواست همکاری داده اند و فعالیت وزارت امور خارجه از یک فعالیت تکراری فقط محدود به مذاکره با 5+1 خارج شده و با گسترهی خیلی وسیع تری انجام شده . ایران در کمتر از ٣سال بیشترین میزان رابطه و ارتباط موثر با کشورهای دنیا را داشته و توی این سه سال متصدی اصلی این کارها جوانی کاردان و سر به زیر و بی حاشیه بود که یاد گرفته بود توی روزگاری که همه داد و فریاد می زنند و خودشان را به رخ می کشند. آرام و سر به زیر کارش را انجام دهد.
حالا ماییم و جای خالی اش. آقای وزیر امور خارجه شهادت برایت زود بود.
سید علیمحمد حسینی
دوشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۱ | ۱۰:۱۷ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
دیگر نیازی به تیم حفاظت نیست
گالری گوشی ام را بالا و پایین می کنم.
جایی حوالي پایان اکتبر 2021 می زنم روی ترمز . با دوربین گوشی چندتا ویدیو ضبط کرده ام . مال وقتی است که توی ارتفاعات صعب العبور اندیکای زلزله زده شارژ دوربینم تمام شد و مجبور شدم با گوشی تلفن همراهم آنچه را که می بینم ثبت و ضبط کنم.
یک سید پیر ، با عمامه سیاه خندان و عصا زنان در حال حرکت است. هنوز کرونا آنقدرها رنگ نباخته پس ماسک به صورت دارد. عبایش را که توی دست و پایش بوده جمع کرده توی دستش و به سربازی که می خواهد از دستش بگیرد اجازه نمی دهد. تو گویی با نگاهش می گوید:"بارم را روی دوش کسی نمی اندازم "
مردم باورشان نمی شود. دقایق ابتدایی را توی شوک اند. من هم، رئیس جمهور کجا و این منطقهی صعب العبور ، وقتی باورشان می شود هجوم می برند سمت رئیس جمهور، سیل جماعت روستایی لر سرازیر می شود طرف سید ابراهیم که آمده تا خودش از نزدیک شرایط منطقهی زلزله زده را ببیند، درد مردم را بشنود و اگر شد چاره ای کند. مردم شاید درست ندانند که سیدابراهیم کیست و چرا به اینجا آمده، اما همین که صبح اول صبح هر طور شده خودش را به اندیکا رسانده و آمده توی دل بحران ببیند حال مردم چطور است و شرایط چگونه است. همین که این مرد بهشان اهمیت داده سر از پا نمی شناسند. دوره اش کردند. می خواهند ببوسندش. بغلش کنند. بهش بفهمانند که چقدر از دیدنش خوشحال شده اند. دخترک شعر از بر شده اش را می خواند و پسر کدخدا با شوقي وصف ناپذیر صل علی محمد گویان گوسفندان را جلوی پای سید ابراهیم سر می برد. توی دلم می گویم خدا خیرت بدهد مرد که اینطور دل این مردم مصیبت زده را شاد و خوشحال کردی و بعد به حال تیم امنیتی دلم می سوزد که باید حواسشان به حفاظت باشد. در حالی که نه رئیس جمهور باهاشان همراهی می کند نه مردم. همین جاهاست که یادم می آید دیگر نیاز نیست برای تیم حفاظت دلم بسوزد. چون دیگر قرار نیست . با سید بروند بین مردم و هی تلاش کنند فاصله بندازند بین افراد ناشناس و سید؛ و سیدهم مدام کنارشان بزند، توبیخشان کند و خودش را به مردم برساند. دیگر خبری از این همه دغدغه برای خدمت نیست.
سید علیمحمد حسینی
دوشنبه| ۱۴۰۳/۲/۳۱| ۱۱:۰۸ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
چارهشت
آخرین باری که خیلی همه چیز با هم جور بود
۸۸/۸/۸ بود.
تقارن عجیبی بود.
چارتا《هشت》پشت سر هم که حتی والدینی تصمیم گرفتند فرزندشان را زودتر یا دیرتر از موعد مقرر تولد، به دنیا بیاورند تا بهعنوان اولین هدیه به او، یک تاریخ رند داده باشند.
بعضی دیگر به یُمن این تقارن، پیوندشان با یکدیگر را این تاریخ قرار دادند.
همه از تقارن این چارتا《هشت》 جشنها بهپا کردند.
چهار《هشتی》 که در جانمان به امام رضا (ع) پیوند داشت؛ همهاش حول محور آقاجانمان بود؛ هشتمین خورشید آسمان ولایت.
بشکن میزدیم که خیر است و مگر غیر از این میشود، وقتی همه چیز با نام رضا(ع) یکی شود!؟
حالا این بار قرعه به نام تو خورد تا برای همیشهی تاریخ، نامت با آقاجانمان عجین شود.
فرزند مشهد، در روز تولد آقاجانمان، با نام خادمالرضا، شهیدالرضا شد.
بله! تو چهار لقب رو به خود اختصاص دادی!
حتما که همیشه کارهایت گرد حول وجودش بود که اینگونه از چارگوشه تو را احاطه کردند.
اینبار دیگر بشکن نمیزنیم، ولی اینبار هم یقینا خیر است، چون باور داریم تدبیر عالم به دست اوست، و او برای مومنین جز خیر نمیخواهد و لزوما خیر همیشه خوشایند نیست.
آغوش آقاجانمان گوارایتان رئیسجمهور شهید!
زهرا شطّی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش دوم
«بهار، فصل حسین هِش بولوت بله دولماز
قیامت عالمیدی آیرلیخ بله اولماز
قیزیل گولون باشینا بلبل حزین دولانیر»
پیرغلام امام حسین دارد این بیتها نوحهی ترکی را با سوز میخواند و از سویدای دلش ضجه میزند. مردم هم. هر چه دیشب باران آسمان امانمان نداد امروز چشم مردم تبریز دارد بیوفقه میبارد برای شهدای سانحه دیروز.
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ انگار آمده بود که دوباره یادمان بیاورد در باغ شهادت باز، باز است حتی برای صف اولیها؛ از رئیس جمهور و وزیر امور خارجه بگیر تا امام جمعه و استاندار.
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ دوباره «سیاست ما عین دیانت ماست» را به رخ عالم کشید.
ادامه دارد...
زینب علیاشرفی
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۱۱:۰۳ | #آذربایجان_شرقی #تبریز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش سوم
آمدهام جلوی بیت آیتالله آلهاشم تا از حال و هوای مردم بعدِ شنیدن خبر شهادت بپرسم.
زبانم قفل شد. همه شبیه داغ پدردیده بودند، شبیه آنهایی که چشمانشان باد کرده و دو سه نفر لازم دارند تا زیر بال پر پرشان را بگیرند .
نتوانستم سراغ کسی بروم. همه حالشان حال ظهر عاشوراست.
ولادت امام رضا و روضهی «ای شه مظلوم حسین وای وای»
کسی منتظر نیست مداحی آنها را بگریاند. هرکس خودش روضهخوان شده؛ زنان گوشه پیاده رو نشستهاند و به قول ترک ها «اُخشاما» میخواندند.
مردان دسته درست کردهاند و سینه میزنند وسط سینه زنی می ایستند و میزنند زیر گریه.
هیچ وقت فکر نمی.کردم با شعر «قربان اولوم جلالِتیوَه یاأباالحسن» همه روضه بخوانند
ادامه دارد...
مائده مهدوی
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۱۱:۲۶ | #آذربایجان_شرقی #تبریز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
پرواز در مه
آن روزها که توی مناظره ها مظلومانه در مقابل بعضی حرف ها سکوت می کردی، دندان هایم را روی هم فشار می دادم و توی دلم میخواندم: ان الله یدافع عن الذین امنوا و عملوا الصالحات...
همان آیه ای که برای بهشتی صدق می کرد.
تو نورانی بودی. خواستنی بودی و حس می کردیم کمی تفاوت داری با بقیه.
اما حرفی نمی زدیم. دفاعی نکردیم از تو.
حتی برایت رای هم جمع نکردیم. آرام و بی صدا رفتیم. اسمت را نوشتیم و انداختیم توی صندوق.
دوست داشتیم سرنوشتی غیر از بقیه داشته باشی. دوستی داشتم که میگفت این آدم سلیم النفس است.
این تعبیرش همیشه در ذهنم ماند.
رئیس جمهور که شدی، فقط ایستادیم تماشایت کنیم ببینیم چه می کنی.
جرئت دفاع نداشتیم. از بس به همه بی اعتماد شده بودیم. با خودمان می گفتیم اگر واقعا تفاوتی باشد خدا خودش از تو دفاع می کند.
تو برای ما در هاله ای از مه بودی.
شبیه همین حالا که هوا مه آلود بود.
آمدنت در مه بود و تو در مه پرواز می کردی.
مریم زمانی
دوشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۱ | ۱۱:۲۸ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش چهارم
جمعیت گردآمده جلوی بیت امام جمعهی تبریز راه را باز کردند تا صندلی پیرمرد را کناری تکیه دهند. مردها دور ایشان را گرفتند و مجالی برای خانمها نماند که بروند جلو برای عرض تسلیت، تسلیتِ فرزند شهیدش که امام جمعه مردم تبریز بود، پدر معنوی تبریز بود. اما تا مادر شهید حامد جوانی، شهید مدافع حرم، آمد حلقه شکسته شد و راه را را برای عرض ارادت مادر شهید باز کردند.
پیرمرد نشسته روی صندلی، سرش را در اوج فروتنی پایین انداخته بود، یک دستش بر سینه بود و یک دستش روی عصای قهوهای رنگی که بر زمین تکیه داده بود؛ به سن و سال که نیست، داغ فرزند در هر سنی دل آدم را ذوب میکند.
ادامه دارد...
فائزه آسایش
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۱۱:۴۳ | #آذربایجان_شرقی #تبریز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا