راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #اربعین
📌 #پاکستان
اتوبوسهایی با رنگ روشن
چیزی که در نگاه اول توجه مرا جلب کرده بود، اتوبوسها بود. اکثر آنها رنگهایی روشن داشتند؛ نارنجی، آبی، سفید و قرمز. از سختی مسیری که طی میکردند شنیده بودم، از اینکه با ورود به ایران اول سجده میکنند و خاکش را میبوسند شنیده بودم، از زائرین شبه قاره شنیده بودم که شاید فقط برای رسیدن به خاک ایران چندین روز باید سفر میکردند با وجود اتفاقات خطرناک در مسیر، زیاد از سختیهای این سفر شنیده بودم و همین دلیل خودگوییهایم شده بود: «چه جور براشون میارزه که این مسیر رو طی کنن؟ ما تا خونه مادربزرگ توی روستا که دو ساعت مسیر صاف و سالم داره حوصله نداریم بریم!»
شنیده بودم: «مرز میرجاوه و ریمدان در بازهی اربعین میشه شبیه مشایهی عراق...» تا اینکه موکبها را در مرز استان و خانههای میزبانی مردم سیستان و بلوچستان را در نقاط مختلف شهر دیدم.
از شیعه و سنی شنیده بودم که با هم راهی میشوند، از زائرینی شنیده بودم که با همه چیزشان راهی میشوند، از آدمهایی شنیده بودم که راه رفتن عادی برایشان سخت است چه برسد به طی این سفر! همیشه شنیده بودم: «شنیدن کی بُوَد مانند دیدن!» تا اینکه به مرز میرجاوه رفتم و از نزدیک همه چیز را دیدم. وضو گرفتن شیعه و سنی را در وضوخانهها دیدم، زنی را با بچهی چند ماهه در بغل دیدم، پیرمرد نابینا را بین زائرین دیدم.
همه چیز را دیدم بودم، کربلایی دیگر را در خود ایران دیده بودم و در استان سیستان و بلوچستان. همه چیز را دیده بودم جز یک مورد را. سختی مسیر را هنوز ندیده بودم. نه اینکه از ندیدن آن ناراحت باشم، اتفاقاً احساس خوبی ته دلم داشتم. دیگر این یکی را نمیخواستم از نزدیک ببینم. نمیخواستم باور کنم که ارادت زائرین شبه قاره گاهی از ارادت ما ایرانیها به اربعین بیشتر است. میخواستم سختی مسیر را اغراق آمیزیِ پاکستانیها بدانم. میخواستم همیشه عشق ما به حسین اول و از همه بیشتر باشد. تا اینکه یک روز صبح بدون مقدمه اینترنت گوشی را روشن کردم و اولین کانال خبررسانی را که باز کردم، تصاویر واژگونی اتوبوس مسافران پاکستانی را در دهشیر تفت دیدم، نقص فنی در سیستم ترمز و فرسوده بودن وسیله نقلیه را زیرتیتر علت واژگونی دیدم، آمار بالای فوتی و زخمی زائرین را دیدم. میدانم شاید این خبر در مقابل خبرهای دیگری که در مسیرهای پاکستان برای زائرین در بازهی اربعین اتفاق میافتد هیچی نباشد یا نسبت به آن مسیرها اتفاقی ساده باشد ولی بالاخره گوشهای از آن را حالا دیده بودم، گوشهای از سختی مسیر را.
بعد از آن، حالا خوب میدانم هر موقع اتوبوسی را ببینم، البته قطعاً اگر رنگ روشن داشته باشد، یاد زائرین شبه قاره خواهم افتاد و یاد این بیت شعر از حافظ که شنیدهام میگوید:
«راهی است راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست»
امیررضا انتظاری
یکشنبه | ۴ شهریور ۱۴۰۳ | #سیستان_و_بلوچستان مرز #میرجاوه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #وحدت_و_مقاومت
*مستقبل استمراری**
دیر رسیدم. از سکوت طولانی حاکم بر فضا معلوم بود دکتر، حسابی از دستم کفری شده. نشانگر سرعت ماشین انگار یک چیزی زده باشد کلا در آسمان بود، کمتر از 180تا برایش کسر شأن بود. سکوت وقتی شکست که یکی پشت تلفن گفت آقایان مولوی مستقبِل هنوز از میرجاوه راهی مرز نشدهاند، خب معلوم شد دیر نرسیدهایم. اطلاعی هم از آقایان مولوی مستقبَل نداشتیم. دوربینهای امنیتی اتاق رئیس پایانه لحظه ورودشان را ثبت کرد. یوسف الرحمن معمولا آدم آنلاینیست. هروقت تماس بگیری حتما جواب میگیری. شیراز خواهرزادهاش که پزشکی میخواند و پدرش مولانا عبدالرحمن. مولانا انوار الحق هم مثل همیشه اتو کشیده و خندهرو وارد سالن شد. در کنار انوار الحق سنی، یک روحانی شیعه کوچک اندام با تفکرات بلند وحدت وارد سالن شد. سرخی پوست سفیدش نشان میداد آن طرف مرز حسابی آفتاب خورده. ترکیب مهمانان پاکستانی کنفرانس وحدت کامل شد. من را یاد خاطرهای از مولانا عبدالرحمن انداخت. «تکفیری ها تهدید میکنند اگر دسته عزاداری امام حسین بیرون بیاید همه را میکشیم. عبدالرحمن مولوی و امام جماعت یکی از بزرگترین مراکز دینی کویته پاکستان طلبهها و پامنبریهایش را جمع میکند تمام مسیر را با سد انسانی راهرو باز میکنند تا عزاداران امام حسین در ظهر عاشورا بدون ترس تکفیریها عزاداری کنند. به قول اهل دلی، عزاداری برادران اهل سنت مقبولتر باد.»
علیرضا خسروی
سهشنبه | ۲۷ شهریور ۱۴۰۳ | #سیستان_و_بلوچستان مرز #میرجاوه
روایت سیستان و بلوچستان
@revayat_sb
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #وحدت_و_مقاومت
به جمهوری اسلامی ایران خوش آمدید
به ترتیب از چپ به راست مولوی طلحه، یک نفر محافظ، حجتالاسلام کریمی، مولوی محبی، یک نفر محافظ، من، شیراز همت، چند نفر محافظ، داخل ون تشریفات نشستهایم. چند خودرو دیگر جلوتر از ما حامل علمای پاکستان بود. شیراز همت کنار من نشسته بود، داییاش یوسف الرحمن و پدربزرگش مولانا عبدالرحمن در یک خودرو و مولانا انوار الحق به همراه حجتالاسلام اخلاقی در خودرو دیگری بودند. چند دقیقهای بود که از مرز راهی زاهدان شده بودیم. مولوی طلحه باب شوخی را باز کرد. رو به حاج آقا کریمی گفت: «چرا شما آخوندا میگید شهادت خوبه اما خودت شهید نمیشی.» مولوی محبی قضیه رو دست گرفت: «اصلا چرا خودت شهید نمیشی.» مولوی طلحه انگار برق گرفته باشدش: «من شهید بشم دو تا خونه بیسرپرست میشن.» دوهزاریام جا افتاد که جناب مولوی طلحه دو همسر دارد. سر شوخی که باز شد هرکس شروع کرد به دعای شهادت برای دیگری. حاج آقا کریمی میگفت خدایا طلحه رو شهید کن. مولوی طلحه میگفت خدایا منو بعد از کریمی شهید کن. در همین گیر و دار بودیم که نمیدانم از کجا یکهو یک تابلو منقش به تصویر شهید عبدالواحد ریگی و سجاد شهرکی دو شهید روحانی شیعه و سنی پیدا شد و سکوت را به جانمان انداخت. شوخی شوخی جدی شد. زمزمه دعای عاقبت بخیری و شهادت از میان لبها شنیده میشد. تابلو زرد خردلی خیلی قدیمی در کنار جاده دیده میشد که بزرگ نوشته بود به جمهوری اسلامی ایران خوش آمدید.
علیرضا خسروی
سهشنبه | ۲۷ شهریور ۱۴۰۳ | #سیستان_و_بلوچستان مرز #میرجاوه
روایت سیستان و بلوچستان
@revayat_sb
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا