eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.7هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
225 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 بچه‌های فلسطینی بار دیگر یتیم شدند! با شهادت رئیس جمهور ایران و بعد از شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی بچه‌های فلسطینی بار دیگر یتیم شدند. شهادت جانسوز رئیس جمهور محترم ایران تنها درد ایران نیست، بلکه درد تمام مظلومان جهان است. در سفر اخیرشان به پاکستان که در ماه گذشته صورت پذیرفت بنده مجری یکی از برنامه‌های ایشان بودم که مخاطبان آن اغلب مردم دانشگاهی، سیاسی، تجار و علما بودند. خوب به خاطر دارم که سیدابراهیم رئیسی بیشتر زمان سخنرانی‌اش را به مظلومیت غزه و بیان جنایات اسرائیل اختصاص دادند. علی کمیل قزلباش | شاعر پارسی‌زبان دانشگاه بلوچستان پاکستان دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 📌 داستان پاکِ ستان به مرز که می‌رسد خودش را روی زمین می‌اندازد و خاک ایران را غرق بوسه می‌کند. ردخورد ندارد از هر صدتا نودتایشان می‌کنند. می‌گوید: "تو حال مرا درک نمی‌کنی، خسته شدم از بس خبر مرگ عزیزانم را در انفجارهای طالبان شنیدم! ایران تنها کشوری است که به این فلاکت نیفتاده" آمریکا برای مردم پاکستان مثل قلدری است که با مرگ هر عزیزی کینه‌اش در دلشان تازه‌تر می‌شود خودشان زورشان نمی‌رسد اما هر کس به آمریکا بد و بیراه بگوید ذوقش را می‌کنند. به خاطر همین ۷۷ سال قبل با رهبری محمد علی جناح و اقبال لاهوری خودشان را از هند هزار آئین و فرقه جدا کردند تا پاک بمانند اسم خودشان را هم گذاشتند پاکِ ستان. ما از پاکستان آن چیزی که رسانه برای‌مان ساخته شنیده‌ایم. گروهک‌های تروریستی، جدایی‌طلبی، مخدّر و... اما در پاکستان به عنوان دومین کشور پرجمعیت مسلمان به شدت عاشق ایران‌اند که هیچ، کشته مرده اهل‌بیت‌اند. هر شهری برای خودش امام بارگاه دارد که ماکت حرم امام حسین را گذاشته‌اند و آنجا زیارت می‌کنند. پاکستانی‌ها حالا هر سال از مرز میرجاوه و ریمدان خودشان را باید به اربعین برسانند. نه برای آنکه استخوان سبک کنند و نه برای آنکه از شلوغی شهر و خانواده به کربلا پناه ببرند نه، سفر کربلا را حق امام می‌دانند سفری که گاها تا ۵ هزار کیلومتر بعد مسافت دارد. دو هزارتایش داخل خاک خودشان است که با چه مصیبتی خودشان را باید از دست وهابی‌ها و تندوروهایشان نجات بدهند تا به مرز برسند؛ آنجا تازه شده تا ده روز پشت مرز زیر آفتاب می‌نشینند تا دولتشان مرز را باز کند. حتی آب و غذایشان تمام می‌شود. چه کسانی که همانجا مرده‌اند و نرسیدند؛ چه زنانی که همانجا زایمان کردند. چه بچه‌هایی که تلف شدند. تازه می‌آیند وارد خاک ما می‌شوند که بعضا نگاه شهروند درجه دومی به آنان بکنیم البته آنان کاری به برخوردها ندارند ولی ایران را قبله آمال خودشان می‌دانند. تازه می‌رسند عراق و بعد زیارت و همین مسیر را دوباره برمی‌گردند. شنیدی اتوبوسشان چپ کرد؟ فکر کن در کشور غریب پرپر شدن عزیزانت را ببینی و خودت هم زخمی شوی و حسرت زیارت هم به دلت بماند. انگار داغ چند برابر می‌شود اما فکر می‌کنی کوتاه می‌آیند. نه سال دیگر باز دوباره یک سال نمی‌خورند و نمی‌پوشند تا پول سفر کربلایشان آن هم با اتوبوسی که نه صندلی درستی دارد نه کولر و فقط چندتا پنکه دارد تا فقط هوا برود و بیاید باز پنج هزار کیلومتر بکوبند تا به کربلا برسند اگر زنده برسند. برای من پاکستانی‌ها معنی وطن و شیعه بودن را عوض کردند. خلص و تمت. احسان قائدی @alef_ghaf یک‌شنبه | ۴ شهریور ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 📌 اتوبوس‌هایی با رنگ روشن چیزی که در نگاه اول توجه مرا جلب کرده بود، اتوبوس‌ها بود. اکثر آن‌ها رنگ‌هایی روشن داشتند؛ نارنجی، آبی، سفید و قرمز. از سختی مسیری که طی می‌کردند شنیده بودم، از اینکه با ورود به ایران اول سجده می‌کنند و خاکش را می‌بوسند شنیده بودم، از زائرین شبه قاره شنیده بودم که شاید فقط برای رسیدن به خاک ایران چندین روز باید سفر می‌کردند با وجود اتفاقات خطرناک در مسیر، زیاد از سختی‌های این سفر شنیده بودم و همین دلیل خودگویی‌هایم شده بود: «چه جور براشون می‌ارزه که این مسیر رو طی کنن؟ ما تا خونه مادربزرگ توی روستا که دو ساعت مسیر صاف و سالم داره حوصله نداریم بریم!» شنیده بودم: «مرز میرجاوه و ریمدان در بازه‌ی اربعین میشه شبیه مشایه‌ی عراق...» تا اینکه موکب‌ها را در مرز استان و خانه‌های میزبانی مردم سیستان و بلوچستان را در نقاط مختلف شهر دیدم. از شیعه و سنی شنیده بودم که با هم راهی می‌شوند، از زائرینی شنیده بودم که با همه چیزشان راهی می‌شوند، از آدم‌هایی شنیده بودم که راه رفتن عادی برایشان سخت است چه برسد به طی این سفر! همیشه شنیده بودم: «شنیدن کی بُوَد مانند دیدن!» تا اینکه به مرز میرجاوه رفتم و از نزدیک همه چیز را دیدم. وضو گرفتن شیعه و سنی را در وضوخانه‌ها دیدم، زنی را با بچه‌ی چند ماهه در بغل دیدم، پیرمرد نابینا را بین زائرین دیدم. همه چیز را دیدم بودم، کربلایی دیگر را در خود ایران دیده بودم و در استان سیستان و بلوچستان. همه چیز را دیده بودم جز یک مورد را. سختی مسیر را هنوز ندیده بودم. نه اینکه از ندیدن آن ناراحت باشم، اتفاقاً احساس خوبی ته دلم داشتم. دیگر این یکی را نمی‌خواستم از نزدیک ببینم. نمی‌خواستم باور کنم که ارادت زائرین شبه قاره گاهی از ارادت ما ایرانی‌ها به اربعین بیشتر است. می‌خواستم سختی مسیر را اغراق آمیزیِ پاکستانی‌ها بدانم. می‌خواستم همیشه عشق ما به حسین اول و از همه بیشتر باشد. تا اینکه یک روز صبح بدون مقدمه اینترنت گوشی را روشن کردم و اولین کانال خبررسانی را که باز کردم، تصاویر واژگونی اتوبوس مسافران پاکستانی را در دهشیر تفت دیدم، نقص فنی در سیستم ترمز و فرسوده بودن وسیله نقلیه را زیرتیتر علت واژگونی دیدم، آمار بالای فوتی و زخمی زائرین را دیدم. می‌دانم شاید این خبر در مقابل خبرهای دیگری که در مسیرهای پاکستان برای زائرین در بازه‌ی اربعین اتفاق می‌افتد هیچی نباشد یا نسبت به آن مسیرها اتفاقی ساده باشد ولی بالاخره گوشه‌ای از آن را حالا دیده بودم، گوشه‌ای از سختی مسیر را. بعد از آن، حالا خوب می‌دانم هر موقع اتوبوسی را ببینم، البته قطعاً اگر رنگ روشن داشته باشد، یاد زائرین شبه قاره خواهم افتاد و یاد این بیت شعر از حافظ که شنیده‌ام می‌گوید: «راهی است راهِ عشق که هیچش کناره نیست آن جا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست» امیررضا انتظاری یک‌شنبه | ۴ شهریور ۱۴۰۳ | مرز ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 📌 اکرم پلو از غذاهای مَن در آوردی هیچ وقت خوشم نمی‌آید. به قول برنامه‌نویس‌ها کُدی که کار می‌کند را نباید دست زد. چه معنی دارد با غذا شوخی کرد. به خصوص با غذای تپل‌ها. این نخواستن من هم ریشه در کودکی دارد. بر می‌گردد به غذایی که مامان از کلاس قرآن هفتگی‌شان که با زن‌های محل دور هم می‌نشستند و کمی قرآن می‌خوانند و بقیه‌اش را به حل مشکلات جهان اسلام می‌پردازند یاد گرفته بود و می‌خواست روی منِ بیچاره از همه جا بی‌خبر امتحانش کند. خودش هم کلی ذوق داشت. یک لایه سیب زمینی چیده بود کف قابلمه بعد یک لایه گوشت چرخ کرده بعد یک لایه گوجه حلقه حلقه شده باز یک لایه سیب زمینی یک لایه گوشت چرخ کرده و یک لایه گوجه. قیافه غذا به عزاداری می‌ماند که عزیزی از دست داده و خودش را اینقدر زده که از حال رفته. همانقدر مصیبت زده همانقدر بیچاره و از حال رفته و همانقدر قابل ترحم. من برای خوشحالی مامان شروع کردم به خوردن و پشت هر لقمه دو لیوان آب می‌دادم پایین. اما به مامان گفتم قبل از خواندن قرآن فحش بگذارید وسط که کسی اینجا حرف از دستور غذا نزند. همان شد که مامان قید غذاهای من درآوردی را برای همیشه زد. خانم حسینی وسط حیاط زائر سرای امام رضا ایستاده بود و چند خانم دور و برش را گرفته بودند من که جلو آمدم کسی او را به من معرفی کرد. "خانم حسینی هستند اکرم خانم معروف" این چند روز اینقدر از اکرم خانم و ابهت و جسارت و مدیریتش شنیده بودم که با خودم فکر می‌کردم که حالا اکرم خانم زنی است که سرش به طاق آسمان میخورد چهار شانه است و اخمش زَهرِه می‌ترکاند. هیچ کدام از اینها نبود. با شنیدن اسمش با ذوق جلوتر رفتم خنده‌اش را که تحویل گرفتم جسارتم بیشتر شد گفتم "افتخار می‌دید یه عکس با هم بگیریم" هر کار کرد فرار کند نشد سریع ایستادم کنارش. با فاصله، که مطمئن شود عکسش را حتما منتشر می‌کنم. به او گفتم: "کی بیاییم پلویتان را بخوریم". خندید گفت "ایشالا". یعنی دیگه بسه می‌خوام برم. اکرم خانم به پلویش معروف است. غذایی که هرساله کلی چشم انتظار دارد و ادویه مخصوصش هم از آن طرف مرز می‌آید. اتفاقا من‌درآوردی هم هست. وقتی خبر می‌دهند که تا چند ساعت دیگر چند هزار زائر پاکستانی گشنه و تشنه می‌رسند. اکرم خانم و بچه‌های موکبشان می‌مانند چه کنند. نه اجاق کافی داشتند نه دیگ کافی نه وقت کافی. برنج را با سیب زمینی و گوشت و مخلفات پلویش کته کرده و درش را گذاشته و گفته "برنجم شله هم بشه بهتر از اینه که چیزی نباشه دست زائر بدم". حالا تو فکر کن همان غذای من‌درآوردیِ هول‌هولی با احتمال شفته زیاد آنچنان خوشمزه از آب در آمده که تبدیل شده به مک دونالد یا اکبر جوجه خودمان. هر ساله همه چشم انتظارند اکرم خانم دست به کار شود و غذای من‌درآوردیش را بار بگذارد همان پلویی را که حالا همه صدایش می‌کنند "اکرم پلو". انگار خدا مَلکی را مامور می‌کند در قابلمه را بردارد و مختلفات و برنجی را که درهم و برهم داخل دیگ ریخته شده را نظم بدهد که به‌جا بپزد. نمک و ادویه‌اش را بچشد و کم و کاستش را اضافه کند و دست بکشد روی آب برنج تا بموقع جمع شود و برنج بهم دست ندهد و شفته نشود. حالا اکرم خانم کلی خدم و حشم دارد و برو و بیا و برای خودش حکومتی تشکیل داده. بخاطر همان غذای من‌درآوردیِ هول‌هولی‌اش برای زائران پاکستانی؛ بخاطر اکرم پلویش. با خودم می‌گویم اگر مامان همان غذای من‌درآوردیش را به جای احسان برای حسین (ع) می‌پخت شاید خدا همان ملک آشپزش که یحمتل مرغ و مسمای بهشتیان و زقوم جهنمیان را می‌پزد بالا سر غذای خانه ما هم می‌فرستاد و حالا ما هم "شوکت پلو" داشتیم. فرق می‌کند آدم کارش را برای کی انجام دهد مادر من. خلص و تمت روایت احسان قائدی @alef_ghaf پنج‌شنبه | ۸ شهریور ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا