راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم
ما و جمهوری بیبیگلها
بی بی گل حتما با نا امیدی تمام پسر یا نوه اش را صدا کرده که برایش نامه ای بنویسد تا به خیال خودش بیاید گوشه جاده بایستد تا نهایتا مدیری معاونی بخشداری چیزی ببینید و نامه اش را به آنها بدهد شاید خدا قسمت کرد و وضع زندگی اش تکانی بخورد گوشه جاده خاکی ایستاده و دستش را بلند می کند تا یکی از ون ها بایستد حالا چشم انداخته توی چشم رئیس جمهور مملکت و نامه اش را خودش داده به دست رئیس جمهوری که نمیگذارد حتی محافظ نامه اش را بگیرد با تحکم می گوید:"بده نامشو به من" می گوید قبلترها ما سال به سال چشمان به بخشدار هم نمی افتاد حالا عدل دستمان خورده به دست رئیس جمهور مملکت.
جمهوری اسلامی مگر نباید همین باشد مگر نه اینکه آرمان ایران قوی آن قدر بزرگ است و راه آنقدر سخت که خبر چنین اتفاقی برای یک رئیس جمهور کشوری که هر روز برای بالا ماندن پرچمش خون می دهند عجیب هست اما دور از انتظار نیست.
حالا شما بیا و بگو رئیس جمهور با آن وضعیت هلی کوپتر آنجا چکار داشت؟ من می گویم حالا ایرانی جماعت سرش را می تواند بالا بگیرد و پز رئیس جمهورش را بدهد که رئیس جمهورش به جای صندلی خوش فرم و گرم و نرم اتاقش دقیقا وسط میدان برایش چنین اتفاقی رقم خورده. سرت را که برگردانی و تاریخ را نگاهی می اندازی می بینی ما کلی رئیس جمهور وزیر و وکیل داده ایم تا همین پرچم سه رنگ بالا باشد. ایران است دیگر هرچیزی را که می خواهی روایت کنی با خون پیوند دارد.
آقای رئیسی کاش خبر به بی بی گل نرسد حتما بشوند هلیکوپترت افتاده دست هایش را مشت می کند و توی سینه اش می کوبد و برایت "رودم رودم" می خواند و گاگریو خوانت می شود. آقای رئیسی راستی تو چه نسبتی با امام رضا داری.عدل همین شب تولد آقا... .
احسان قائدی
یکشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۰ | ساعت #چهارمحال_و_بختیاری
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم در جستوجوی رئیسجمهور بخش سوم در مسیر جایی جوری باران شدید شد، که برف پاککن
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش چهارم
پنج کیلومتر در پنج کیلومتر منطقه مشخص شده برای عملیات نجات
از سه نقطه باید عملیات انجام بشه یکی سپاه، یکی ارتش و یکی نیروی انتظامی.
فلاشر زدند و ماشینهای کمک رسان پشت هم پر ترافیک ایستادند اما چشم چشم رو نمیبینه... آسمان انگار به زمین رسیده و مه کنار گوش ماست.
منطقه ارسباران با این مسیر گل و لا در ستونهای بیست تایی واکنش سریع شروع به حرکت کردیم.
در راهیم...
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
یکشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۰ | ساعت ۲۰:۵۰ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مثال خدا
همگیمان با هم، برای پیدا شدن رئیسجمهور دست به دعا برداشتیم. قلبهای همگیمان، رفته روی دور تند. چشمهای همه منتظر است و نمدار. ختمها برمیداریم. «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ...»خدا را به فاطمه قسم میدهیم.
«و ابیها» و به پدرش. «و بعلها» و به همسرش. «وبنیها» و به دو پسرش.
این یکی که تمام میشود، ختم بعدی شروع میشود. ختم برای پیدا شدن گم شده.
«“أَصْبَحْتُ فِی أَمَانِ اللَّهِ وَ أَمْسَیْتُ فِی جِوَارِ اللَّهِ»
شاید احساس میکنیم اگر بزرگترمان حاضر نباشد، یعنی خودمان گم شدهایم.
شاید خدا دارد با این دور تند تسبیح قلبهامان، درس بزرگی میدهد.
شاید دارد برای جمعهها آمادهمان میکند. شاید خدا میخواهد با قایم کردن بنده خوبش، برایمان مثال بزند. مثلا اگر غیبتی هزار و چهار صد سال طول بکشد.
خدایا، امروز فهمیدیم اضطرار یعنی چه! منتظر یعنی کی! حالا که درسمان را یاد گرفتهایم، با پیدا شدن همه گمشدههامان، نمره قبولیمان را امضا کن.
اللهم عجل لولیک الفرج
زهرا یعقوبیمقدم
یکشنبه| ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۲:۲۵ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
امام رضایی
بسمالله الرحمن الرحیم
چرا بعضی گره خورده اند به امام رضا؟
مثلاً اگر ده بیست سال پیش هم از دنیا رفته باشند باز چهره شان توی حرم امام رضا می آید جلوی چشم آدم.
اولین باری که آقای رئیسی را دیدم توی حرم بود، یک وقت خلوت، ساعت هفت صبح، داشت با کسی درمود چیزی حرف میزد. خاله رفت و بهش التماس دعا گفت؛ اما من فکر کردم چندان هم مهم نیست، او یک آدم معمولی ست.
حالا که خوب فکر میکنم این که کسی که تولیت آستان قدس رضوی را دارد بدون هیئت همراه بیاید توی حرم و حرف بزند و کار کند، خودش به اندازه ی کافی او را غیر معمولی میکند.
دیگر جایی ندیدمش به جز اخبار تلویزیون، میان مردم و گاهی با لباس گِلی.
نمیدانم چرا بعضی ها اینقدر ربط پیدا می کنند به امام رضا.
مثلاً شب میلاد امام رضا چند میلیون آدم برای سلامتی اش دعا کنند.
زینب سنجارون
یکشنبه| ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۲:۱۵ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیس_جمهور_مردم
ما قد علم کردهایم
یک لحظه مکث میکنم و میگویم: «نه نمیشود!»
امروز روز عجیبی بود. از صبح، یکی یکی دوستان نویسنده بدون برنامهریزی آمدند.
یکی از راه دور برایمان کیک پخته بود و با خود آورده بود.دور هم نشستیم ،گپ زدیم و عکس گرفتیم. چه اتفاق میمونی! همه را برکت عیدالرضا میدانستیم!
سر ناهار حرفها و گپ و گفتها ادامه داشت اما شکل دیگری به خود گرفت. از شهادت و مردن حرف زدیم.
همه دعا کردیم مرگمان از جنس شهادت باشد. همان لحظه یکی از بچهها گفت: «بحث را عوض کنید، شاید سقف شکافته شود و چیزی بیرون بیاید و ….»
مات میشوم و روز تولدم را به یاد میآورم. هرچند چند سالی بعد از به دنیا آمدن من؛ اما شده، بوده و شاید خواهد شد. ۸ شهریور و حادثه ترور و…
و کی این کشور دستخوش ناآرامیها نبوده؟ ما با نفس پیر جماران قد علم کردهایم، ایستاده و همچنان خواهیم ایستاد!
سمیرا مختاری
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
کالا برگ
حدود ساعت ۷بود رفتم همانجا که دوماه قبل برای گرفتن کالا برگ رفتم و گوشت گرفتم ، همانجا که ماه قبل مرد ژنده پوش امده بود و بعد از گرفتن کیسه گوشت چرخ کرده چشمانش برق زد و گفت باز دم این یکی گرم.
خبری از صندوقداری که حساب و کتاب تعداد خانوار و مقدار گوشت دریافتی را میکرد نبود، قصاب گفت:«فعلا بزار از لا کوه ها بیاد بیرون تا تکلیف کالابرگ رو مشخص کنه؟»
نفهمیدم چه گفت، رسیدم خانه، تلویزیون زیر نویس کرده بود، سانحه، هلوکوپتر، ابراهیم رئیسی را نمیدیدم، فقط چهره مرد ژنده پوش جلوی چشمانم بود که برای گوشت این ماهش شاید مهمانی دعوت کرده بود و حالاسرش زیر بود.
میدانم او و بقیه انهایی که فهمیده بودند ابراهیم رئیسی آشنا با درد مردم است و آمده تا شده یک قدم بردارد، دستشان روبه آسمان است.
نسترن صمیمی
یکشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۲:۳۰ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
خدایا دشمن شادمون نکن!
دقایق پایانی جلسه ایتا را چک کردم. محتوای پیامها حکایت از خبر مهمی داشت. بالگرد رئیس جمهور و همراهانشان دچار سانحه شده بود.
آقای بهاروند گوشی را کنار گذاشتند و گفتند: حاج آقا بنایی گفته اند: حدیث کساء بخونید. پایان جلسه هفت نفره مان سعید ایمانی شروع به خواندن حدیث کساء کرد.
حاجت مشترک همه مان سلامتی رئیس جمهور و همراهانشان بود.
دل و دماغی نداشتم. ته دلم ناراحت بودم چرا اینهمه ابتلاء برای ما باید پیش بیاید. خدایا دشمن شاد نشیم!
نمیدانم چرا اما یاد سردار افتادم داغی که هیچوقت سرد نمیشود.
بعد جلسه رفتم خانه. وارد هال پذیرایی که شدم مادرم را دیدم که داشت گریه می کرد.
_ خبر داری هر چی میگردن هلیکوپتر رئیسی پیدا نمیشه؟!
+بله ان شاء الله که سالمن.
حدود ده دقیقه اخبار شبکه خبر را گوش دادم. کل این مدت مادرم داشت گریه میکرد.
+خدایا دشمن شادمون نکن!
جمله ای که تو این چند ساعت بارها از افراد مختلف شنیدم.
محتوای استوری ها دعا برای سلامتی آقای رئیسی و همراهانش است.
پروین حافظی
یکشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۰ | #لرستان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
از جنس مردم
از خستگی بی هوش شده بودم. با صدای مادرم بیدار شدم. میخواست شبکه خبر را ببیند و صالح و علی میخواستند پویا ببینند.
مضطرب بود. تسبیح دستش گرفته بود. من را که دید گفت: «این بچهها که نمیذارن ببین تو گوشیت خبر جدید چی داری؟میگن بالگرد رئیس جمهور دچار سانحه شده».
سرم منگ بود. لیوان چایی را هورت کشیدم و تندتند توی کانالها وخبرگذاریها سرک کشیدم. خبر جدیدی نبود. همه پر بود از احتمال و اما و اگر. از اینکه منطقه صعب العبور است و ...
اما برایم جالب بود دست به دعا شدنهای خودجوش مردم.
ختم صلواتها که راه افتاده بود.
مشهد و قم مردم دعای دسته جمعی داشتند میخواندند.
مامان خودم تسبیح دستش گرفته بود و حال و حوصله هیچ کاری را نداشت.
از خانه مامان بیرون زدم. مزون روسری جاریام کاری داشتم. تلوزیون روشن بود و او هم پیگیر خبر بود. با مشتریاش از نگرانیهایش میگفت. از اینکه فردا اگر بخواهد اوضاع همینطوری باشد دل و دماغ فروش ندارد و شاید تعطیل کند.
توی کانالها و گروهها همه پیگیرند و نگران.
با خودم میگویم این همه نگرانی عادی نیست. میشد عادی نباشد. مهم نباشد. یک خبر باشد مثل خیلی خبرهای دیگر.
اما وقتی رئیس جمهور مردم از جنس مردم باشد.برای مردم باشد. میان مردم باشد معادلات عوض میشود.
رهبر بذر امید میپاشد و دعوتمان میکند به آرامش.
شب میلاد است و دل همه مردم عیدی میخواهد.
عیدی سلامتی رئیس جمهور مردمیشان.
دلشان نمیخواهد دشمن به شاد بشوند.
دلشان میخواهد بارقه امید آمدن رئیس جمهور به شهر و روستایشان همچنان سوسو کند در دلهایشان.
مردم امید دارند.
دعا میخوانند.
برای مردی که از جنس خودشان است.
زینب جلوانی
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
ما نمیشیم دلسرد، فقط این پرچمو عشق است...!
برگه ی رای را لا به لای انگشتانم نگه داشته بودم، شک و دودلی تا لحظه ی آخر هم باقی ماند.
اگر این یکی هم مثل قبلی باشد چه؟
اگر کارهایش شوآف باشد چه؟
اگر....
چند ماهی و چند سال میگذرد و بعد کم کم میفهمیم نه این یکی تفاوت هایی دارد، مثلا قدمهایی که در جهت تغییر برمیدارد با خودم میگویم: لااقل گامهایی برداشت.
خیلی ها اما مسخره اش میکنند: پروپاگاندا ندارد، درحد ریاست جمهوری مملکت نیست، آدمی که یک هجی ساده ی کلمات را بلد نیست و هی تپق میزند و ....
بعد از ظهر که اخبار شبکه های اجتماعی مینویسند: حادثه، سانحه و ....
من یکی از این کلمات خاطره ی خوشی ندارم مخصوصا من را به یاد شهید احمد کاظمی می اندازند. خب دلشوره و نگرانی هست اما امید هم هست .
شبکه ی پویا دارد جشن امام رضا (ع) را کنار مقبره ی فردوسی نشان میدهد.
بچه ها دارند میخوانند:
ما نمیشیم دلسرد فقط این پرچمو عشق است...
هرکدوم یه نهالیم تو خاک این کشور....!
به آسمان نگاه میکنم و میگویم خدایا بحق دعای بچهها....
حدیث محمدی
یکشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۰ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
آخرین دیدار
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید. عصر یک جلسه داشتم که مجبور شدم به خاطر شرایط خاصی که برای مادرم پیش آمده بود، جلسه را نیمه تمام بگذارم و برگردم خانه.
پای مادرم شکسته بود و انجام کارهای خانه برایش سخت بود. باید میرسیدم خانهشان تا کمکش کنم.
وارد خانه شدم. سرم به شدت درد میکرد. از صبح تا ساعت شش که به خانه رسیده بودم جز یک لیوان چای و یک تکه شیرینی چیز دیگری نخورده بودم.
مادرم نشسته بود روی مبل و خیره شده بود به تلویزیون. خانه در سکوت مطلق فرو رفته بود. پدرم همانطور ایستاده داشت شبکههای تلویزیون را بالا و پایین میکرد. عادتشان بود، یکیشان سر خودش را با تلویزیون اتاق خواب گرم میکرد و آن یکی تلویزیون نشیمن را تماشا میکرد.
پدرم از اتاق بیرون آمد و پرسید:
-توی شبکههای اجتماعی چیزی نگفتهاند؟
پرسیدم: «در مورد چی؟» برایش عجیب بود منی که مدام شبکههای اجتماعی را چک میکنم، خبر به این مهمی را دنبال نکردم. زیرنویس شبکه خبر را نشانم داد.
سر دردم دو چندان شد. آخرین تصویر زنده از رئیس جمهور را در سفرشان به استان هرمزگان دیده بودم. بغض راه گلویم را بست. نشستم روی زمین. تصویر پیرزنی که با همه ناتوانیاش، خودش را به دیدار مردمی رئیس جمهور رسانده بود، در ذهنم روشن شد.
تصویر تک تک آدمهای مشتاقی که آمده بودند تا رئیس جمهور را در سفرش به استانمان ببینند از جلوی چشمم رد شد.
اشک حلقه زده بود توی چشمهایم.زیر لب «امن یجیب» خواندم. شک ندارن که همه آن آدمها الان دارند برای سلامتی رئیس جمهور دعا میکنند.
مریم بهرنگفر
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #هرمزگان #بندرعباس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
دلهای آدمها، به دست خدا
یکهو همه خبرها میچرخد حول یک نفر، یک مرد. هم خبرهای داخلی، هم خبرهای خارجی!
یکهو خدا دلهای همه مردم را روی یک نقطه جمع میکند. یکهو خدا یک نفر را برای کل دنیا عزیز میکند.
یکهو خدا دست میگذارد روی یکی و میگوید: «تو از نشانههای من روی زمین باش».
یکهو همه دنیا دلشان میتپد برای آن نشان شده. هنوز ما با این نشان شده خدا، توی شوک ولی امیدواریم.
خبر اما از جنس خبرهای سیزده دی نیست. زمستان را ما خیلی وقت پیش پشت سر گذاشتهایم. خبر از جنس رفتن ابراهیم نبی به دل آتش است و نگاههای ملتمسانه ما به آتشی که میخواهیم برای ابراهیم، گلستان شود.
زهرا یعقوبیمقدم
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا