eitaa logo
راویا
429 دنبال‌کننده
787 عکس
196 ویدیو
0 فایل
راوی اُمید و یاراییِ انسان ارتباط با ما: @mojahed_yar @raviya_pishran2
مشاهده در ایتا
دانلود
1⃣ کار خدا رو زمین نمی‌مونه طبق برنامه همیشگی باید بعد نماز جمعه جلوی حرم حضرت عبدالعظیم حسنی بودیم ولی بخاطر مسائلی این هفته کنسل شده بود اما قرار نبود کار آشپزخانه تعطیل شود حتی به بهای این باشد که آش در آشپزخانه مسجد فاطمة الزهرا شهر ری پخته شود و در ترافیک روزجمعه ای به فاطمیه بزرگ تهران برسد. وعده ما با دوستان ساعت ۱۶ بود اما عقربه ها نزدیک ۱۷ می شدن و ما در ترافیک بودیم پشت تلفن متوجه شدم یک حاج خانومی نذر کرده و یک قابلمه آش به نیت فروش به نفع جبهه مقاومت برای غرفه تحویل داده به دوستان گفتم این برنامه های خداست تا ما از شر ترافیک خلاص بشیم شما شروع کنید به فروختن آش حاج خانوم تا ما برسیم. وقتی رسیدیم دیدم آش تقریبا درحال تمام شدن است و چند نفری از دوستان هم با دیدن اطلاعیه ها اعلام همکاری کرده بودند در غرفه فروش مشغول بودند. نماز جماعت خوانده شد و هیئتی ها و نمازگزاران یکی یکی درحال خروج از حسینیه بودن و برخی از آنها به سمت غرفه می آمدند و اما دهه هشتادی مهمان همدانی ما بگونه ای تبلیغ میکرد که ذهن ها درگیر می شد حتی آنهایی که چند پله پایین آمده بودند به عقب برمی‌گشتند و در صف برای خرید وایمیستادن در کمتر از یک ساعت حدود ۷ میلیون فروش داشتیم. درب های حسینیه بسته شد اما فقط یک دیگ از آش های ما بفروش رفته بود دو دیگ همچنان باقی بود بین علما اختلاف افتاده بود یکی می گفت همین جا بفروشیم یکی می گفت بریم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی یکی می گفت تئاترشهر و.... یهویی این وسط دو نفر از بچه ها گفتن تا شما به نتیجه برسید و وسایل هارو جمع کنید ما با یک سینی آش به سمت پارک لاله میریم و کار تبیینی بواسطه فروش انجام میدیم و میاییم پ.ن: ز هی خیال باطل اگر فکر کرده باشید تا همین مرحله کار بدون چالش بوده. پ.ن: ما اونجا نموندیم و برای فروش جای دیگری رفتیم حدس بزنید مقصد بعدی کجا بود. (تقلب: روی عکس ها تمرکز کنید می تونید تشخیص بدید.) @ashpazkhane_moqavemat **************************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
2⃣ 👆صدای مقاومت رفتیم سمت امامزاده صالح ماشین تا خرخره پر از وسیله و دیگ بود بچه ها تصمیم گرفتند با مترو خودشون برسونند ماهم راه افتادیم ساعت ۱۹:۳۰ بعد یک ترافیک خسته کننده رسیدیم اما دوستان که داشتند با مترو می اومدند هنوز نرسیده بودن تو صف پارکینگ بودیم که پیاده شدم تا یک پیش قراولی داشته باشم تا دوستان برسند اولین مواجهه ام صف های طولانی بازرسی خانم ها بود که تا چندین متر خارج از درب های حرم ادامه داشت ماشین های به صف شده نوپو و نیروانتظامی در کسری از ثانیه کلی فکر و خیال به ذهنم اومد خدایا این آش دیگ هارو چیکار کنیم؟ اونایی که میگفتن امامزاده صالح نریم جوابشون چی بدم؟ مهمانی دعوتیم و درخواست آش داشتند اونجارو چیکار کنم؟ ... _ به یک خانومی که روی نیمکت نشسته نزدیک میشوم و پس از احوال و پرسی میپرسم اینجا همیشه اینطوریه؟! +نه، من هر هفته میام امروز اینطوری هست نشستم اینجا کمی صف خلوت شود و بعد به زیارت بروم _ التماس دعا میگویم و خداحافظی میکنم در دلم یک توسلی میکنم و به سمت نیروی های زحمت کش نظامی میروم و مسئولشان را صدا میزنم و کار را برایشان توضیح میدهم و بزرگوارانه استقبال می کنند و می گویند مشکلی نیست من این بیان را از زبان فرمانده ای می‌شنوم که چند دقیقه پیش با یک اُبهت و جدیتی درحال تذکر و اتمام حجت با نیروهایش بود و وقتی گوشه ای از آنرا شنیدم فکر کردم که کار ما امشب اینجا پا نمیگیرد و نمی شود. رفتم سراغ پارکینگ نزدیکترین جا برای پارک ماشین را هماهنگ کنم با راننده تماس گرفتم گفت از صف پارکینگ خارج شده است... بهش گفته بودن ظرفیت پارکینگ ها پر شده باید پارکینگ طبقاتی بروید و ایشون هم گفته بود بخاطر بارهایی که داریم پارکینگ طبقاتی نمی شود مجددا توسل و نذر صلوات به سمت مامورهای پارکینگ رفتم و صحبت کردم قرار شد اجازه بدهند ماشین داخل بیاید و فرصت دهند بارهایش را خالی کنیم در این فاصله که منتظر بودم راننده برسد یکی از ماشین ها از پارکینگ خارج شد و سریع اونجارو رزرو کردیم. خلاصه اندک اندک جمع دوستان و راننده همگی رسیدند و در گوشه ای بساط را پهن کردیم و در همان لحظات ابتدایی مواجه شدیم با هجوم مردم برای دریافت نذری وقتی متوجه شدند فروشی اون هم فروش به نفع جبهه مقاومت یکی یکی شروع کردند به سوال و... پس کارگرای خودمون چی؟ پس سیستان خودمون چی؟ و خیلی از این سوال ها که شما هم قطعا شنیدید یک لحظه بین یکی از دوستان ما و اونها بحث بالا گرفت از یک طرف استرس بچه ها برای فروش و اینکه فرصت نداریم یک ساعت وقت بذاریم برای قانع کردن از طرفی دیگر مواجه شدن مردم با یک پدیده جدید و متضاد باورشون که مقاومت یک مسئله حاکمیتی است و اینها اینجا چه می گویند... خانم ها رو به گوشه ای دعوت کردم و شروع کردم با آرامش باهاشون صحبت کردن از اینکه برای نیازمندان خودمون چه کارهایی کردیم و انجام داده میشه گفتم از سرنوشت این جنگ با سرنوشت ملی خودمون و این کارگران و نیازمندان و بی خانمان ها وقتی با دلیل براش توضیح دادم هر دو قانع شدند و پاسخ دادند مشخصه ذهن تو رو شستشو ندادن و تحلیل داری🤕 باهم دیگه دست دادیم و خداحافظی کردیم رفتیم سینی رو پر از ظرف های آش کردیم و اومدیم وسط راه وایستادیم شروع کردیم به بهانه فروش آش صدای مقاومت شدن برخی از دوستان حسابی از جو ایجاد شده دلهره و نگرانی داشتن اگرچه سعی میکردن بروز ندهند؛ نه تنها آش اینجا بفروش نخواهد رفت بلکه با این جو ایجاد شده کار به گوشه ی رینگ خواهد رفت... @ashpazkhane_moqavemat ****************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
بسم الله النور این روزهای هر کسی تلاش می‌کنه به نیابت از کاری انجام بده ولی یک بخش بسیار مهم این نباید مورد غفلت قرار بگیره و اونم هست. از بیانات استاد بزرگوار آقای ایرانمنش نکاتی در خصوص در چند بخش تقدیم می‌کنم که امیدوارم مورد مداقه قرار بگیره و البته که در سایر روایت‌ها هم کاربردی و تعیین کننده است و می‌شه مورد استفاده قرار بگیره. 🍃نکات راهبردی در میدان ؛ با محوریت ۱. به مثابه یک کنش راهبردی است و نه صرفا یک کنش فرهنگی صِرف امروز، فقط کار رسانه‌ای یا نوشتاری نیست؛ ابزار در است. ، هستند؛ هر روایتی یا جبهه ما را تقویت می‌کند یا تضعیف. ❌مثالِ روایت فرهنگی صرف: «شهید رئیسی همیشه سحر بیدار می‌شد و نمازش را اول وقت می‌خواند.» این درست است، اما راهبردی نیست، باید بتواند در ذهن مخاطب ایجاد کند، نه فقط تحسین یا تأثر. ✅مثال : «شهید رئیسی در سفر استانی به یکی از شهرستان‌های کم‌برخوردار، به‌جای بازدید رسمی، ساعت ۶ صبح در صف نانوایی محلی ایستاد و با مردم درباره کمبود گاز صحبت کرد. همان شب، گروهی از جوانان همان منطقه، پویش " " را راه انداختند.» چرا راهبردی است؟ زیرا از "حضور مردمیِ" صرف، به «الهام‌بخشی برای کنش اجتماعی» منجر شده است. 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
🇮🇷🇮🇷 به‌نام‌او «هیچ وقت به قدر این ایام، خودم را متعلق به قم ندیده‌بودم...» ساک سفر بسته بودم و سرم توی جزوه بود، خدا خدا می‌کردم که ۳ تیر بیاید و من خلاص شوم و بروم! برویم پی زندگی... پی یک عادت زیبا، یک تبلیغ طلبگی خانوادگی... ▫️▫️▫️ هنوز امتحان اول را نداده بودم که دیو سیاه‌تر از دیو سیاه شاهنامه به جانم، به ایرانم حمله کرد. ناشکری کرده بودم حالا هم غصه‌دار وطن بودم و هم باید این درس‌ها را پاس می‌کردم. از سطح سه تا الان دروس تخصصی برایم چیزی فراتر از امتحان بود، لذتی وصف نشدنی از شبی که باید کلی از مطالب دوست داشتنی‌ام را به خاطر بسپرم. پس قبول کنید که حق داشتم لذت ببرم. اما این‌بار فرق داشت. شب امتحان تاریخ تحلیلی اسلام، اشکم بود و شوق، رد موشک‌های ایرانم را تا نماز صبح می‌پاییدم ولی غم رفتن عزیزان هنوز سنگین بود. هنوز هم سنگین است. ساک سفر دوبار باز و بسته شد. وقتی امتحان اول را دادم بقیه امتحانات افتاد زمانی نامعلوم و ما راه افتادیم... رسیدیم خانه پدری که فردو را زدند. اختیار اشک‌ها دستم نبود. نتوانستیم به سفر برویم و دوباره برگشتیم قم. در این بیست‌ویک سال هیچ وقت به قدر این ایام، خودم را متعلق به قم ندیده‌بودم. با وجود حرف اطرافیان که خطر دارد قم نروید، انگار بیشتر از هر وقت دیگری به قم تعلق داشتم. شبی که موشک‌ها دور خیابان بهشت سالاریه پرسه می‌زدند که حاج رمضان(شهید ایزدی) را بهشتی کنند، سخت گذشت، اما دلم می‌خواست همان‌جا باشم توی شهر خودم، زیر سقف خانه خودم، چه فردویی را بزنند و چه هرچیز دیگر... دلم حسود است، حسودی می‌کند به حاج رمضان. کاش من هم قبل از مرگ، انتقام آبا و اجدادم و کل ایران را از این عین نجاست بگیرم. همان‌گونه که حاج رمضان گفته بود که من انتقام خودم را از اسرائیل گرفته‌ام... هنیا لک... ▫️▫️▫️ ساک آماده سفر یک هفته‌ای گوشه خانه ماند تا آتش بس شد. ساک‌ها را به هم نزدم به امید دیدن جایی که می‌دانستم خدا قسمتم می‌کند، کجا؟ در ادامه می‌گویم و به من حق می‌دهید. الهی هب لی کمال الانقطاع الیک @del_gooye 🏷 راویا روایت امید و یاراییِ انسان https://eitaa.com/raviya_pishran http://ble.ir/raviya_pishran