#سقط_جنین
قسمت اول
همینطور در حال گریه و زاری بود و مدام خدا رو صدا میکرد و از او میخواست تا کمک کنه و هرچه زودتر شوهرش برگرده.😭😫
دو روز بود که به ماموریت رفته ولی در طول این دو روز حتی یه تماس هم نگرفته بود📞
درصورتیکه همیشه ب محض رسیدن به مقصد خبر سلامتی و رسیدنش را به او میداد.
با خودش گفت بهتره با مادرشوهرم تماس بگیرم شاید حسین به او زنگ زده و خبری داده باشه.
وقتی مادر شوهر آن طرف خط پاسخش رو داد به خودش گفت حالا چطور با او صحبت کنم و از زیر زبونش بکشم.
نکنه اونم بی خبر باشه و حرفهای من اونم نگران پسرش کنه؟
پس از سلام و احوالپرسی و کمی من من و وقت خریدن،گفت :مادر حسین رفته مسافرت گفت به شما بگم که اگه براتون سخت نیست با اقاجون چند روز بیایین خونه ما که من و سوگل هم تنها نباشیم.
مادر گفت: عه کی رفته؟
قبلا گفته بود میخوام برم ولی چرا یهویی؟
باشه مادر اگه ناراحت نمیشی فردا حتما میاییم .
بقیه ی مکالمات با تعارفات معمول گذشت.
👌بعداز خداحافظی و گذاشتن گوشی دوباره استرس و نگرانی به سراغش اومد.
نکنه بلایی سر همسر عزیزش اومده باشه.
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#سقط_جنین قسمت اول همینطور در حال گریه و زاری بود و مدام خدا رو صدا میکرد و از او میخواست تا کمک ک
ادامه..
با خودش گفت: باید با یکی از همکارانش صحبت کنم شاید کسی همراهش باشه و توسط او خبری از شوهرم بگیرم.
اما کی؟🧐
او که کسی رو نمیشناخت.
👌یاد گوشی قدیمی حسین افتاد.
بسراغ کشوی دراور رفت گوشی رو پیدا کرد .خاموش بود.
به سختی شارژرش رو پیدا کرد و به پریز برق متصل نمود.
چقدر چشم انتظاری سخته.به صورت معصوم سوگل عزیز و کوچولویش نگاهی انداخت از ته دل ارزو میکرد کاش هیچوقت بزرگ نمیشدی.
فارغ از غم جهان به خواب شیرین کودکانه رفتی.
😕نگاهی به گوشی انداخت روشنش کرد و همونطور که به شارژر متصل بود رفت سراغ دفتر تلفن کلی اسم داخلش بود.
خوب کدامشون همکار حسینه؟
با یکی دوتا از اونا تماس گرفت اولی تعمیرکار ماشین بود
دومی سرایدار ساختمان خودشون.
خداروشکر
سومی همکارش بود.
بلاخره تونست از طریق او شماره ی دونفر از همراهانش رو بدست بیاره.
با اولی تماس گرفت .پس از سلام و معرفی خودش جویای حال حسین شد.
مرد پشت خط مضطرب و پر از استرس جوابش رو میداد.
معلوم بود که خبرهای خوبی نداره.
اول از همه پرسید برادر حسین با شما تماس نگرفته؟
گفت بله دیروز صبح به خونه مون اومد
ظاهرا نیاز به یک سری مدارک داشت.
.
به او دادم و رفت .چرا این سوالو پرسیدید؟ چه ربطی به حسین داره؟خواهش میکنم بگید حسین کجاست نکنه بلایی سرش امده است.
مرد گفت؛
بهتره با برادرشوهرتون صحبت کنید ایشون الان پیش حسینه.
و تماس رو قطع کرد.
یاد دیروز افتاد علی برادر حسین صبح به خانه شون اومد و گفته بود.حسین سفارش کرده دفترچه های بیمه رو ببره برای تمدید.
یادش اومد که علی خیلی اشفته بود اما او فکر کرده بود که شاید دوباره با همسرش بحث و جدل داشته.
از فکر بیرون اومد گریه ش تبدیل به هق هق شده بود.
نگاهی به سوگلش کرد و شماره ی علی اقا را گرفت.
انقدر بوق خورد تا قطع شد.
دوباره و سه باره تماس گرفت بازهم جواب نداد.
تا خواست دوباره تماس بگیره گوشی تو دستش زنگ خورد.
خودش بود علی اقا، تماس رو برقرار کرد بسختی جلوی گریه و هق هقش رو گرفت با صدایی که به وضوح می لرزید گفت علی اقا سلام ترو خدا بگید حسین چی شده؟
ادامه..
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
ادامه.. با خودش گفت: باید با یکی از همکارانش صحبت کنم شاید کسی همراهش باشه و توسط او خبری از شوهرم
#سقط_جنین
قسمت دوم
چرا با من تماس نگرفته چرا جواب تلفن هام رو نمیده؟
علی گفت :زنداداش بهت میگم چی شده فقط هول نکن.
حسین با دو همکارش نزدیکی مقصد تصادف وحشتناکی کردند.
همونی که تو باهاش حرف زدی از ناحیه ی کتف و دست اسیب دیده و جراحی داشته.
اون یکی وضعیت خوبی نداره و حسین هم که،
👌حسین چی؟ تروخدا علی اقا بگو چی شده؟
باید ببینیم دکترها چی میگن منتظریم نظر نهایی دکتر ها رو بدونیم.براش دعا کن.
فقط یه چیزی،،،به مامانم اینا فعلا چیزی نگو.
زنگ میزنم افسانه و بچه ها بیان پیشت.
وسط گریه و ناله گفتم مامانت اینا فردا میان اینجا.
گفت تا فردا خدا بزرگه ان شاالله که به هوش میاد.
تماس رو قطع کردیم.
بعد از چند روز به توصیه ی پزشک معالج و اصرار خودمون حسین رو به بیمارستان تخصصی تهران منتقل کردند.
هرروز و هرشبمون شده بود دعا کردن.
بیست روز بعد متاسفانه قلب حسین از کار افتاد و برای همیشه اونها رو ترک کرد.
زندگی برای او به پایان رسیده بود حال خوشی نداشت اونقدر خودش رو زده بود که سر دردهای شدید ولش نمیکرد.
اونقدر غرق در افکار پریشان و تنهایی خودش بود که دیگه حواسش به سوگل هم نبود.
نزدیک چهلم شوهرش بود که سرگیجه هاش تشدید پیدا کرده بود با مادر و برادرش برای معاینه نزد دکتر رفتند.
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#سقط_جنین قسمت دوم چرا با من تماس نگرفته چرا جواب تلفن هام رو نمیده؟ علی گفت :زنداداش بهت میگم چی
ادامه ...
#قسمت_سوم
دکتر پس از سوالات متعدد تشخیص بارداری داد.غصه هاش با شنیدن این خبر بیشتر شد بچه ی بی پدر رو میخواست چکار؟
همونجا به دکتر گفت که من این بچه رو نمیخوام.
اما دکتر با اخم گفت اون بچه روح داره ضمنا ماکار سقط انجام نمیدیم...
کلی به دکتر اصرار میکرد و میگفت پدر این بچه مرده من به تنهایی از پسش برنمیام.
اما بی فایده بود.
از فردا بدنبال دکتری میگشت که جنین بی گناهش رو سقط کنه.
هر چه مادرش با او صحبت میکرد تا از سقط بچه چشم پوشی کند او حرف خودش رو میزد.
یکبار وسط گریه ها و شیونها با فریاد گفته بود من حتی حوصله ی رسیدگی به سوگل و کارهاش رو ندارم.
مادر من خودت بهتر میدانی چند وقت دیگه موعد اجاره ی خونه سر میرسه.پس اندازی ندارم.
همه ی سرمایه ی ما همان ماشینی بود که توی تصادف داغون شد و شوهرم رو ازم گرفت اون ماشین بیمه ش سر امده بود بیمه هیچی به ما نداد .
چطور میتونم به بچه ی دیگه ای فکر کنم.اونجا بود که مادر سیلی محکمی به او زده بود.
گفته بود اگه حوصله ی سوگل را نداری اونو به من بسپر روی دو چشمام ازش پرستاری میکنم.
زندگی همینه روزی خوشی و روزی ناخوشی. اگر در برابر ناملایمات صبوری کنی هنر کردی وگرنه به هر غم و غصه و بدبختی از ادامه ی زندگی شونه خالی کنی که حیف اسم انسان روی تو.
از وقتی این بچه پدرش را از دست داده کمی به فکر او نیستی.
بچه ای که از وجود خودت هست یادگار حسین خدابیامرزه اینطوری کم محلی میکنی .
حیف اسم مادر روی تو.حسین دستش از دنیا کوتاهه نمیتونه برای بچه ش پدری کنه تو هم که هستی بهانه ی نبودن حسین رو میگیری و شونه خالی میکنی،فرق حسین که مرده با تویی که زنده هستی تو چیه؟
حرفهای اون شب مادر اونو به خود اورد خیلی با خودش کلنجار رفت مادر راست میگفت این چند وقت انقدر درگیر غم از دست دادن همسر عزیزش بود که فرزند عزیزتر ازجانش رو فراموش کرده بود.سوگل یادگاری حسین بود سوگل روح و جانش بود ...
مادر به او قول داد کمکش کند.
فردای اون روز سوگل رو به پارک برد و باخود عهد بست که دیگه اونو از محبت مادریش محروم نکنه.
اما بچه ی درون شکمش رو دوست نداشت بچه ی بی پدر رو میخواست چکار؟
چطوری بتنهایی از پس مشکلات بارداری بربیاد؟
یاد زمان بارداری سوگل افتاد چقدر حسین هواش رو داشت وقتی به دنیا اومد تمام وقتی که خونه بود کمک حالش بود اما حالا چی ؟
از طرفی بی پولی و مشکلات مالی از طرفی تنهایی و افسردگی
دوباره وسوسه شد با خودش فکری کرد بله درسته من بخاطر سوگل این بچه رو سقط میکنم.
وقتی بچه به دنیا بیاد انقدر وقت از من بگیره که دوباره سوگل را فراموش کنم .هر چقدر پول داشته باشم خرجشون هم دوبرابر میشه .
پس این بار بخاطر سوگل عزمش رو جزم کرد برای سقط بچه ی بی گناه...
بلاخره با کمک دوستش کسی رو برای سقط پیدا کرد بدون اطلاع به خانواده ش سوگل رو خانه ی مادر گذاشت و به نزد دکتر رفت...
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
نزد خداوند،
نشستن مرد در کنار همسرش
از اعتکاف در مسجد من
محبوب تر است..😍❤️
🌷
🌸
✨
رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ
یاد شما
همچون هوای دم صبـح
تازه میکند جان را..
کافیست لحظهای
یاد شما را نفس بکشیم
تا امید وصال
تمام وجودمان را پر کند...
🕊اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج♥️
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
#درد_دل_اعضا
🌺 به نام خداوند بخشنده و مهربان🌺
نزدیک هشت سال پیش، یک روز خواهرم با خوشحالی به مامانم میگفت:
از دخترخاله شنیدم، حمید دست بزن داره. سمیرا رو گاهی کتک میزنه.
وقتی خوشحالی خواهرم را دیدم، خیلی ناراحت شدم؛ که چقدر بدجنس است؟!!!؟!!!.😠😤
من هم از خانمش خیلی خوشم نمیآید، ولی خیلی ناراحت میشدم؛ وقتی شوهرش فکر میکرد با کتک زدن میتواند او را بترساند. 😤
همراه با تعجّبی که با ناراحتی ترکیب شده بود، از خواهرم پرسیدم:
تو چرا خوشحالی؟!. وقتی حمید زنش رو آزار داده.....خوشحالی تو برای چیه؟؟.
او هم مثل دیوانهها خندید و گفت:
خیلی خوشحالم، من از سمیرا خوشم نمیاومد. بالاخره او هم کتک میخورد.
با نفرت گفتم:
مگه س باهات چیکار کرده؟!. تو به زندگی اونها چکار داری؟؟. طفلکی کتک خورده بعد تو داری شادی میکنی؟!
دیدم خیلی کبکش خروس میخواند، و فهمیدم خواهرم برخلاف ظاهرسازی که در میان اقوام دارد، خیلی سنگدل است.
بیشتر دوست دارد، افرادی را که از آنها نفرت دارد؛ در بدبختی ببیند.
مامان هم یک مقدار تعجّب کرده بود، گفت:
- یعنی با هم دعواهای جدّی دارند؟؟، برای همین حمید کتکش زده😳
خواهرم هم با لبخند گفت:
قندها توی دلم دارن آب میشن.
با تشر به او گفتم:
دخترخاله اشتباه کرده، با تو درد و دل کرده. تو که دلت نسوخته، چرا باید به تو بگوید؟؟!!.
او هم با این حرفم، و بعد از دوباری که تکرار کردم، قدری خیط شد و لبهایش را با نفرت جمع کرد، و گفت:
حالا نروی به دخترخاله خبرچینی کنیها. که من در موردشون اینطوری میگفتم
فهمیدم ترسیده است، و به روی خودش نمیآورد. خواهرم قبل از ازدواجش، خیلی قلدر بود.
دوست داشت همیشه نفع خودش را، در هر کاری در نظر بگیرد.
من از سمیرا هنوز هم خوشم نمیآید، وقتی خانمی برای دیده شدن در برابر نامحرم، آرایش میکند.....یعنی عذاب جهنم را برای خودش میخرد.
👌من به خاطر همین شل حجابی، از س خوشم نمیآید؛ ولی راضی هم نمیشوم شوهرش اذیتش کند...
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#درد_دل_اعضا 🌺 به نام خداوند بخشنده و مهربان🌺 نزدیک هشت سال پیش، یک روز خواهرم با خوشحالی به ماما
ادامه..
همین دود بدحجابی در چشم زن و شوهر رفته بود، خانم تصمیم داشت دائم به کشور دیگری رفت و آمد کند.
به این هم فکر نمیکرد، حقوق یک معلّم کفاف سفرهای سنگین را نمیدهد.
سر همین مدگرایی بیهوده، بیشتر اوقات با شوهرش مجادله داشتند.
آخرش هم مهریهاش را اجرا گذاشته بود.
اگر از اوّل شوهرش، او را امر به رعایت حجاب، یعنی امر به معروف و نهی از منکرش میکرد. خودش هم به واجباتش پایبند میشد، همسرش هم به لذتهای فانی تا این حدّ دلخوش نمیکرد.
هر دفعه خانه پدرش میرفت، و میخواست شوهرش دنبالش برود، و منّت کشی کند.
مهریه هم عندالمطالبه است، هر زمان زن میتواند از مرد مهریهاش را طلب کند.
فقط همسرش از نگران کردن شوهرش، خیلی کیف میکرد.
چندماه در خانه پدرش مانده بود، و مهریهاش را اجرا گذاشته بود.
من برای هیچکدام از آنها، دلسوزی نمیکنم. یکی از علّتهایش این است:
چون برادر شوهر خانم، برخلاف حمید، با زن خودش رفتار محترمانهای داشت؛ سمیرا همیشه به آنها حسادت میکرد. هر دو آنها هم، باعث ناراحتی همسر برادر دیگر شده بودند.
سبب تفرقه بین خانواده خوشبخت برادرش بودند.
نباید هیچ خانمی، به جاریاش اعتماد کند. آنها هر دو بدگویی مادرشوهر را کرده بودند.
بعد سمیرا هم به خانواده شوهر خبر داده بود، داشت زندگی دو نفر عاشق را به هم میزد.
راستش مادرم گاهی از زرنگ بودن سمیرا، خیلی تعریف میکرد. اینکه خیلی با سلیقه است، و آداب معاشرت را به خوبی میداند.
بعد از دعوای آخری، و خوار کردن شوهرش، مادرم دیگر از او در خانه تعریف نمیکند.❌
خودم میدانم لبخند برخی افراد به روی آشنایان، نمایشی است، و واقعیّت ندارد.
حتّی من یکبار عیددیدنی خانه آنها رفته بودم، الان هم خیلی پشیمان هستم.
وقتی ظرف شکلات را، به سمتم میگرفت.....تا یکی برمیداشتم، به سرعت باد ظرف را عقب میکشید.
یعنی من در اقوام خودمان، کمتر همچین رفتاری دیده بودم. میترسید بیشتر از یکی بردارم. در حالی که اَلحَمدُللّه به حد کفایت، از روزیهای حلال بهرهمند هستم.
فقط چون خودم دوست دارم، اهل سخاوت باشم؛ از رفتارش که دو سال تکرار شد خوشم نیامد.
😒یعنی چقدر آدم باید بخیل باشد، از بذل یک شکلات ارزان هم دریغ کند.🍬
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینروزا مادر مجرد کم نداریم،😔
نمونش خودم
🙏لطفا هوای پدرمادرتون داشته باشین، مخصوصا اگه هم پدر باشن براتون هم مادر‼️
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی کنیم...
با عشق و محبت ❤️...
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
ادامه ... #قسمت_سوم دکتر پس از سوالات متعدد تشخیص بارداری داد.غصه هاش با شنیدن این خبر بیشتر شد ب
#سقط_جنین
قسمت چهارم
وقتی مادرش فهمید تا دوماه باهاش حرف نزد. میگفت: تو روزی چوب این اشتباهتو میخوری گناه سقط کم چیزی نیست بترس از عقوبت کارات.
اما او به حرف مادرش خندیده بود.😏😬
حالا چند ماه از اون زمان گذشته و با خیال راحت مشغول رسیدگی به امورات زندگیست.
👌دلتنگی حسین لحظه ای رهاش نمیکنه اما چاره ی نداره باید کنار بیاد بخاطر ارامش حسین هم که شده باید زندگی کنه...
چند شب بود که خواب حسین رو میدید که سوگل و یه بچه که نمیشناسه تو بغلش هستند و هر چه او میدوید به انها نمیرسید و ناگهان غیب میشدند.
معنی این خوابها چی بود ؟نگرانی و استرس تمام وجودش رو گرفته.😓😫
👌اون روز سوگل رو به مهد رسوند خودش هم کمی موند تا با مربی ش صحبت کنه باید سفارش دخترش رو بهش میکرد
تا بیشتر مراقب دردونه ش باشه. اخه او یادگاری حسینش بود.
از وقتی حسین رفته وضع مالی هرروز بدتر میشد...
هر جا برای استخدام میرفت قبولش نمیکردند چون نه مدارک تحصیلی بالایی داشت نه تخصصی..!
هرروز با خودش میگفت خوب شد به حرف مادر گوش نکردم وگرنه الان با یه بچه در بغل چگونه میخواستم دنبال کار بگردم.
اما هر بار در جواب این حرفش مادر هم میگفت اشتباه نکن اگر بچه ت زنده بود مطمعن باش برکت از زندگیت نمیرفت.
روزی ادمها مگه دست ماست؟
اون بچه خدایی داشت که روزی رسونش بود تو به خدا اعتماد نداشتی.😔
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#سقط_جنین قسمت چهارم وقتی مادرش فهمید تا دوماه باهاش حرف نزد. میگفت: تو روزی چوب این اشتباهتو میخ
#سقط_جنین
قسمت پنجم
💥یک روز از مهد تماس گرفتند و خبر مصدوم شدن سوگل را دادند.
با سرعت خودش رو به بیمارستان رسوند و پیش دخترکش رفت.
طبق گفته ی پزشکان خطر بزرگی از بیخ گوشش رد شده بود ظاهرا موقع بازی در حیاط مهد حین بازی خوراکی هم میخورده که ناگهان تکه ای از خوراکی به مجرای تنفسی پریده و دچار خفگی شده بود که خوشبختانه مربی مهد تونسته بود راه تنفسیش رو باز کنه
اما چون بیهوش شده با اورژانس تماس گرفتند و به بیمارستان منتقل کرده بودند...
🙏خدارو شکر که زود احیا شده بود وگرنه معلوم نبود چه اتفاق جبران ناپذیری براش پیش بیاد...
کلی اونها رو شماطت کرد که مراقب بچه ی من نبودید ازتون شکایت میکنم.
وقتی خانواده ی حسین متوجه موضوع شدند خیلی اصرار کرده بودند که به پیشنهاد اونها جهت خرید یا رهن منزل در نزدیکی اونها فکر کند.
💥مادرشوهر و پدرشوهر بیچاره از یک طرف غم دوری حسین رو باید تحمل میکردند از طرفی دوری و دلواپسی برای نوه ی عزیزشون سوگل،
که تنها یادگار پسر مرحومشون بود.
مدتی گذشته بود که هنوز دردهای شدید شکمی اورو ازار میداد گاهی درست مثل روزهای ابتدایی سقط ،
شکم درد داشت و به خود میپیچید😖🤧
اخرین باری که نزد متخصص رفته بود پزشک گفته بود چون در شرایط بدی بچه رو کورتاژ کردنده اند رحم وضعیت خطرناکی داره و ممکنه مجبور به تخلیه بشن...
👌نیمه شب از دردی که در شکم امانش رو بریده بود بیدار شد با اورژانس تماس گرفتند اونو به بیمارستان منتقل کردند، دکتر دستور جراحی اورژانسی و تخلیه ی رحم و تخمدانها رو داده بود
وقتی از بیمارستان مرخص شد حال بدی داشت...
چند روز بود سوگلش رو ندیده بود.🥺💃
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══