فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚عید میلاد علے بن حسین استـــــــ🕊
💛سهمـــ شما 5 صلواتـــ هدیه به آقا امام سجاد علیهالسلام🕊🌹✨
@razechafieh
بنام نویسنده همه تقدیرها
داستان من و سرنوشت 121
القصه ......
حدودا چهار ماهه که آقا محمد وارد دانشگاهی در برلین شده و جالب توجه هست که مدیری با سن و سال بالا در این دانشگاه مدیر هست که حدود بیست و پنج سال پیش به محمد جایزه داده .
البته پروفسور مدیر اصالتا ایرانی هست .
در این دانشگاه افرادی هستند که چشم دیدن محمد رو ندارن حالا به هر دلیلی بماند .
اما محمد که نابغه ای هست که بسیاری از دانشگاههای دنیا آرزوی دانشجویی مثل اون رو دارن جای خودش رو باز کرده و اساتید با محمد به احترام برخورد می کنند البته دلیل هم داره .
اول این که شاید بتونن محمد رو راضی کنند که دائم تو آلمان بمونه
دوم این که رفتار محمد جوریه که جذب می کنه و اخلاق دوست داشتنی داره .
عصره و محمد از دانشگاه اومده خونه که بتول یهو گفت : محمدم تو از زندگی اینجا راضی هستی ؟
محمد : نه ولی تا پایان تحصیل باید کمی تحملمون رو ببریم بالا .
بتول : ولی من اصلا دلم نمی خواد اینجا باشم .
محمد : ولی ما با هم شرط کردیم اگه تو نخوای من نیام اینجا تو دیار غربت .
بتول : محمدم من نمی تونم دوری پدر و مادر رو تحمل کنم اونم با وضع حال من .
محمد : خوب راه کار چیه ؟
بتول : محمد من به تو اعتماد کامل دارم می دونم خدای نا کرده مشکلی از طرف تو پیش نمیاد پس منو بفرست ایران و خودت بمون .
محمد که کلافه شده گفت : ملکه من اگه قرار به رفتن باشه هر دو با هم می ریم نه تنهایی والسلام.
آنچنان محکم حرف زد که بتول دیگه بخودش اجازه نداد مخالفت کنه .
بتول : اصلا ولش کن بیا چای آماده است مرتضی هم از مدرسه اومده خوابه یه چای بخوریم .
محمد : از قضا اینقدر هم خسته ام که نگو واقعا می چسبه .
سال اول تحصیلی رو به اتمام هست و محمد با عنوان دانشجوی نمونه این ترم رو به پایان رسونده.
دارن بار سفر می بندن تا برای دو ماهی رو بیان ایران .که یکی از اساتید پیشنهادی داد که هر کس دیگری جای محمد بود نه نمی آورد .
پیشنهاد این بود که محمد بعنوان کمک جراح تو یکی از بیمارستانهای برلین کنار دست استاد بمونه .
ولی در کمال ما باوری محمد گفت : من باید برم ایران به چند دلیل اول من تا یک ماه دیگه بچه ام بدنیا میاد دوست دارم ایران باشم .
دوماً پدر و مادری دارم که از جانم عزیز ترن و باید برم به دیدنشان.
و چون استاد موضع خودش رو نمی خواست روشن کنه اصراری نکرد .
ساعت ده شب بود که خانواده تو فرودگاه منتظر ایستادن یهو فرشته داد زد :مامان مامان محمد محمد .
و مامان خانم که داشت بال در می آورد بنا کرد دست تکون دادن برا محمد و بتول .
محمد تا رسید به بابا هم شد رو زمین و دست بابا و مامان رو بوسید .و بعد با همه سلام و احوال پرسی کرد .
محمد : وااااای مامان چه بوی خوشی از وطن استشمام می شه دلم لک زده بود برا ایرانم .
مامان : تازه خبر خوبی دارم انشالله تا چهار روز دیگه حاج علی هم میاد .
محمد : ای جانم فدای داداشم .
مرضیه با خنده و شوخی گفت : ماشاالله شما که هر شب با ایران در ارتباط بودید دیگه دلتنگی واسه چی ؟؟
محمد : خاله نمی دونی وقتی آدم تو دیار غربته چقدر دلش می گیره .
مرضیه : پس اونایی که می رن و دائم می مونن چی ؟؟
محمد : خاله با چندتایی شون برخورد داشتم تو برلین می گفتند ما درد آبرو هست که بر نمی گردیم و الا دلمون پر می زنه برا وطن .
بابا : خوب این حرفها بماند برا فردا فعلا بریم خانه که دلم برا بازی با آقا مرتضی لک زده .
مرتضی : بابا بزرگ بزن بریم ..
ادامه داستان ...
#طنز_جبهه
توی سنگر هر کس مسئول کاری بود.🙂
یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر.😨
به خودمان که آمدیم، دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است. 🫢
نمیتوانست درست راه برود.😖😣
بچه ها مرام به خرج دادند و از آن به بعد کارهای رسول را هم انجام دادند .. 🥲
یه مدت که گذشت، کم کم بچه ها به رسول شک کردند.🤨🧐
یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش...😉😎😝
صبح 🌞بلند شد، راه افتاد، دیدیم پای چپش داره میلنگه !...😳😅😂
سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !!..🤣🤣
تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کل کارای سنگر رو انجام بده ...😎😆
خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت...😊😁
🌷شهید رسول خالقی🌷
#با_هم_بخندیم 😂
#طنز_جبهه
😉فرهنگ و اصطلاحات جبهه😉
🏝آن چيز را که چيز بود،چيزش کنيد:
مسأله اي که پشت ِ بي سيم براي هر دو طرف روشن بود.😁
🏖شَل و شولِتيـــــــم: مخلصتيــــم✋
🏝حـديث ِ ننــه:
پند و اندرز فرمانده راجــع به جبهــه😄
🏖خــاله کوکب:
تـدارکات چي گردان👨🍳
🏝خــلوت ِ عشاق:
سنگــر کمين..😆
🏖روحيـــه:
کمپـوت ِ ميوه🧃..😍
🏝ظلمـت ِ نَـفــسي:
کباب🥓 و غــذاهاي لذيذ😋
🏖فانــوس ِ 💡حـُسينيــــه:
بچه هاي نماز شب خــوان🤩
🏝مــومن ِ خــدا پنچر کــرده: جانباز، کسي که در عمليات به شـدت مجروح ميشد..😁
🏖ياماها دوگوش:
قاطر هايي🐴 که در منـــاطق جنگي بودن..😅
#باهم_بخندیم 😂
#طنز_جبهه
شلمچه🌴 بودیم!
آتش دشمن☄ سنگین بود و همه جا تاریک تاریک🌑
بچه ها همه کُپ کرده بودند پشت خاکریز.
همگی در پناه خاکریز دور شیخ اکبر نشسته بودیم.
و میگفتیم و میخندیدیم.😅😂
که یکدفعه دو نفر اسلحه🔫 بدست از خاکریز اومدند پایین و داد زدند:🗣
الایرانی! الایرانی!🇮🇷
و بعد هر چی تیر💥 داشتند ریختند تو آسمون.😨
نگاشون می کردیم🙄 که اومدند نزدیک تر داد زدند:
القُم! القُم، بپر بالا.😠
صالح به آرامی گفت:
ایرانیند!..🤨🙃
دارن بازی درمیارند.!😊😉
عراقی با قنداق تفنگ زد به شانه اش و گفت:
الخفه شو! الیَد بالا!.😡
نفس تو گلوهامون گیر کرد..😰🫢
شیخ اکبر گفت:
نه مثل اینکه راستی راستی عراقی اند..😖🥴
خلیلیان گفت:
صداشون ایرانیه..😌
یه نفرشون چندتا تیر شلیک کرد و گفت:
رُوح! رُوح!..😤
دیگری گفت:
اُقتُلوا کُلُّهُم جَمیعا..😊
خلیلیان گفت:
بچه ها میخوان شهیدمون🕊 کنن..🥹🥲
و بعد شهادتین رو خوند..😣
دستامون بالا🙌 بود که شروع کردند با قنداق تفنگ ما رو زدن.😥
بعد هم هلمان دادن که ببرندمون طرف عراقیا...😱☹️
همه گیج و منگ بودیم و نمیدونستیم چیکار کنیم.🤯
که یهو صدای حاجی اومد که داد زد:
آقای شهسواری!
حجتی!
کدوم گوری رفتین؟!..😡🧐
هنوز حرفش تموم نشده بود
که یکی از عراقیا کلاشو برداشت.😳
رو به حاجی کرد و داد زد:
بله حاجی! بله!
ما اینجاییم...😧😉
حاجی گفت:
اونجا چیکار میکنین؟..😑
گفت:
چندتا عراقی مزدور دستگیر کردیم.😎😆
زدن زیر خنده و پا به فرار🏃♂🏃♂ گذاشتند.🤣🤣😝😝
#با_هم_بخندیم 😂
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
*دعای پر فضیلت از اعمال شب جمعه*
*هر که در شب جمعه ده مرتبه این دعا را بخواند نوشته شود در نامه عمل او هزار هزار حسنه و محو شود هزار هزار سیئه و بلند شود در بهشت برای او هزار هزار درجه وجنات احدیت*
*يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ.*
*اى كسي كه جود و بخشش تو به آفريدگان هميشگى است!اى آنكه دو دست سخاوت خود را براى عطا گشودهاى!اى صاحب عطاهاى گرانبها!بر محمّد و خاندان او،نيكوخوترين مردمان درود فرصت،و ما را اى خداى بلندمرتبه در چنين شبى بيامرز.*
*التماس دعای فرج🤲*
✨✨✨✨✨✨✨
@razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علامه مجلسی فرمودند:شب جمعه مشغول مطالعه بودم،به این دعا رسیدم
💌بسم الله الرحمن الرحیم💌
اَلْحَمْدُلله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَة اِلی بَقائِها,اَلْحَمْدُللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه،اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ 💌
بعد یک هفته مجدد خواستم،آنرا بخوانم،که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم،که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم .❤ 🌱قصص العلماء🌱
◦◦•••◦◦•••◦◦•••◦◦•••◦◦•••◦◦•••◦◦•••◦◦•
💛''☁️├⏎ #یاعلے
💚''⏎ألـلَّـھُـمَــ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
•------»"✿"«------•』🌾🦋
@razechafieh
السلامــ اے آفتاب پشتــــ ابر💚🖤
اے دلیلِ صبرِ زینب العجل🕊💚🖤
💙ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهمالسلام،شهدای گمنام،مدافعان حرم، شهدای جنگ تحمیلی،شهدای حادثه ترور
بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ
#امام_زمان
🔹🔹🔹
@razechafieh
💢 #خواب_شهادت
🌹این خواب خیلے مرا خوشحال ڪرد
خواب دیدم ڪه امـام سجـاد (؏)
نوید و خبر شهــادت من را
به مـادرم میگوید و من چهرهی
آن حضرت را دیده و فرمود :
« تو به مقام شهـادت میرسے »
و من در تمام طول عمرم
به این خــواب دل بستهام و
به امید شهـادت در این دنیا ماندهام
و هماڪنون ڪه این خواب را مینویسم
یقین دارم ڪه شهـادت نصیبم میشود
و منتظـر آن هم خواهـم ماند ...
تا ڪے خداوند صلاح بداند ڪه من هم
همچون شهیدان به مقام شهادت برسم
و به جمـع آنهـا بپیوندم ...
هم اڪنون و همیشه دعاے قنوت نمازم
" اللهم الرزقنے توفیـق الشهادت فے سبیلالله " است ڪه خداوند شهادت را
نصیبم ڪند و از خدا هیچ مرگـے جز شهــادت نمیخواهم »✨
📚 منبع : دفتر خاطرات شهید
وصیت ڪرده بود تا زنده است
ڪسے دفتر خاطراتش را نخواند !!
راستے چه رمزے است
بین بشارت شهادت
توسط امام سجاد (؏)
و اعزام به سوریه
از طریق تیپ امام سجاد (؏) ...
#طلبـه_مدافـع_حـرم
#شهید_محمد_مسرور
#شادی_روح_پاکش_صلوات
@razechafieh
بنام نویسنده همه تقدیرها
داستان من و سرنوشت 122
القصه ......
امشب همه دور هم جمع هستند .
مثل قدیما علی و محمد به شوخی و خنده
مامان و بابا نگاه بهشون می کنند و کیف می کنند .
فهیمه : مامان الووو ما هم اینجا آدمیم ها .
مامان : مگه چی شده حسود .
فهیمه : آخه از سر شب تا حالا فقط نگاتون رو محمد و علیه .
بابا : آخه شما دخترای گلم که نزدیک نه ماهه اینجا عصای دست من و مامان بودید این دوتا آقا هستند که نه ماه دور بودن ها .اوکی ؟؟
فهیمه : کاملا قانع شدم و همه زدند زیر خنده .
دم دمای صبح بود که بتول گفت : مامان زهرا من احساس درد می کنم فکر کنم نزدیکه .
و بابا گفت : محمد یا علی با مامان و فهیمه برید بیمارستان دوست ندارم عروس گلم زیادی درد بکشه .
فهیمه : اوووووه همچین می گه عروسم که انگار ما اینجا بوقققققق.
و تو یه لحظه آماده شد و گفت : محمد بریم دادا قربونت .
محمد : فهیمه نه به اونجوری حرف زدنت نه به این مثل جت آماده شدنت .
فهیمه : دادا من دارم شوخی می کنم عقده های دلم بعد نه ماه ندیدنتون خالی بشه فداتم والا شبی که از دوریتون اشک نریزم نبوده .
محمد فهیمه رو بغل کرد و یه بوس رو سرش کرد .
فرشته که ته تغاری و لوسی مامانه اومد جلو و گفت : دادا خوب نیست بین خواهران فرق بگذاری ها .
محمد با لبخند فرشته رو بغل گرفت و گفت: قربون تو عزیزم برم خدا نکنه فرق بگذارم .
علی با حالت دلقکی گریه دروغکی کرد و گفت : من که با تو قهرم خوبه که یه داداش بیشتر نداری اون وقت چسبیدی به آبجی هات .
محمد : خدایا منو نجات بده بین این همه عاشق و هریسی زد زیر خنده .
علی : دادا کار داری منم با ماشین بابا بیام بیمارستان ؟؟
محمد : نه داداش قربونتم .
تقریبااز ساعت پنج صبح که رسیدیم بیمارستان فوری بتول بستری شد و پزشکی که از دوستان فهیمه هم بود اومد برا رسیدگی به کار زایمان .
حدودای ده صبح بود که بتول فارغ شد .
دکتر : پدر این فرشته کیه .؟
محمد با عجله : منم خانم بفرمایید .
پزشک با شوخی : اهنی اول مژدگانی بعد خبر .😜
محمد دست کرد تو جیب و دوتا د هزار تومنی تا نخورده داد به دکتر .
دکتر : آقای دکتر خدا فرشته بهت داده فرشته ؛من تا حالا هزار تا عمل زایمان شایدم بیشتر انجام دادم دختر به این خوشگلی ندیدم .
فهیمه که با دکتر خیلی صمیمیه گفت : آبجی ترو خدا بزار زود ببینیمش .
و رو یه تخت بچه گانه دکتر به پرستار اشاره کرد که یهو فهیمه بلند گفت : واااااای محمد آبجی فاطمه رو .
دکتر : والا عمه به این مهربونی نویره .
فهیمه : آخه آبجی زن داداشم گله ماهه نمی دونی که .
دکتر :والا حسودیم شد من بعداً با تو کار دارم و لبخندی زد .
و مامان با تعجب : جل الخالق این کپی برابر اصله با عمه فاطمه اشه.
محمد :که خنده از رو لبش پاک نمی شد گفت خانمم خانمم چطوره ؟
دکتر : اونم خوبه خدا رو شکر .
محمد دست به آسمون بلند کرد و گفت : خدایا شکرت از این همه لطف و عنایت .
محمد : می تونم خانمم رو ببینم ؟؟
دکتر : فعلا بی هوشه یکی دو ساعت صبر بده آقای عاشق .
نزدیکی ظهر بود بابا از شرکت یک راست اومد بیمارستان .
بابا : محمد عروسم کجاست نوه ام کجاست .
فهیمه : بابا نمی دونی کپی دقیق آبجی فاطمه است .
بابا : جااااانم میتونم ببینمش .
محمد : باید یکساعتی صبر کنی بابا .
بابا با بی حوصلگی گفت : برو بابا صبر کنی چیه من الان می خوام ببینمشون .
و بابا قانع شدنی نبود که دکتر گفت : بیاین آقا یه لحظه میارمش ببینیدش .
و تا بابا چشمش به نوزاد افتاد چند بار گفت : الله اکبر الله اکبر الله اکبر خدایا شکرت .
و قطرات اشک شادی از چشمش سرازیر شد.
و خدا یکبار دیگه عنایت خاصی به ما کرده و همه خوشحالیمون مضاعف شده .....
ادامه داستان ....
🌺💖☘🌺💖☘
💞آخرین جمله شهید مدافع حرم به مادرش
💠شهید «محمد حمیدی»، یکی از شهدای مدافع حرم بود که در مقابله با نیروهای تکفیری به شهادت رسید. او که به «ابوزینب» معروف بود، در مسیر دمشق درعا در جنوب سوریه بر اثر انفجار مین به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست. شهید حمیدی به شجاعت و دلیریِ خاصی شهرت داشت. یکی از اطرافیان او نقل کرده است که جایی در حین مبارزه نیروها در حال عقب کشیدن بودند اما شهید حمیدی برعکس همه نیروها، اسلحه خود را برداشت و به دل دشمن زد و دو نفر از این نیروهای تکفیری را نیز به اسارت گرفت و بسیاری را نیز به هلاکت رسانید.
یکی از دوستان شهید «محمد حمیدی» از قول مادر این شهید مدافع حرم روایتی نقل کرده و میگوید: بار آخر که محمد زخمی شد و برگشت، به مادرش گفته بود لیاقت شهادت نداشتم چون تو از ته قلبت راضی به رفتن من نیستی! دلت را با خدا صاف کن تا خدا مرا ببرد. همین اتفاق هم افتاد. گویی مادرش خواسته محمد را اجابت کرد. وقتی رفت دیگر برنگشت و در مسیر دمشق درعا، در جنوب سوریه به شهادت رسید.
محمد حمیدی متولد ۱۳۵۸ بوده و اول تیر در نبرد با ترورویستهای داعش به فیض شهادت نائل آمد؛ از این شهید بزرگوار یک فرزند پسر بهنام “طه” به یادگار مانده است.
☘🌺☘🌺☘🌺
🔹گذرے بر سیـــره شہیــد
تذکر که میداد مینوشت و می گذاشت توی پاکت و محرمانه اش می کرد.
می گفت:
شخصیت طرف مقابل خرد نمیشه،
من با او دوست هستم و به خاطر دوستیمون اشتباهش رو میگم اگر رو در رو بگم خجالت می کشه،
ولی وقتی برایش نامه می نویسم
و محرمانه اش می کنم کسی خبردار نمی شه
تذکر من براش به صورت کتبی می ماند و از یادش نمی رود.
شہیـــد علے صیاد شیـــرازے
🖇 سر سفره عقد نشسته بوديم، عاقد که خطبه را خواند، صداي اذان بلند شد.
حسين برخاست، وضو گرفت و به نماز ايستاد،
دوستم کنارم ايستاد و گفت: اين مرد براي تو شوهر نمي شود.
متعجب و نگران پرسيدم: چرا؟
گفت: کسي که اين قدر به نماز و مسائل عبادي اش مقيد باشد، جايش توي اين دنيا نيست.
«خاطره ای از شهيد حسين دولتي»
بنام نویسنده همه تقدیرها
داستان من و سرنوشت 123
القصه ......
امروز بتول از بیمارستان مرخص شد و به همراه مامان مرضیه و مامان زهرا آوردنش خونه .
بابا هم که طبق معمول عاشق نوه هاشه یه گوسفند جلو پای بتول سر برید .
بتول : آقاجون شرمنده مون کردید .
بابا : نه دختر گلم این حرف رو اصلا نزن وظیفه بود .
محمد : بابا قربونتم اگه وظیفه هم هست به عهده فرزند در قبال پدر و مادره.
بابا : نه پسر گلم شماها مایه افتخار ما پدر مادرا هستید .الهی که سلامت باشید .
محمد : ممنونم بابا .
بابا با کلافگی گفت : میگم شما رو بخدا تعارف بسه دیگه .
مرضیه خانم : میگم مامان وقتی پدر بزرگ محبتی می کنه هی تعارف نپرونید گناه داره .
آقا رضا : بهر حال آقا جواد سنگ تموم گذاشتن این چند ساله خصوصا همه مدیون محبت بی وقفه آقا جواد هستیم .
بابا : حاج رضا شما هم از بچه ها یاد گرفتین ها .
و با لبخند همراه با شرمندگی گفت : خوب بفرمایید داخل بفرمایید .
بابا رو به مرضیه خانم : میگم طبقه پایین بچه ها راحت ترن اگه شما اجازه بدین این ده روز رو بیاین واحد ما که زیاد بالا و پایین نخواید برید .
مرضیه : من که حرفی ندارم هرچه شما و آقا محمد بگین .
محمد : بابا می ترسم مامان اذیت بشه شما به دردسر بی افتین .
مامان که شنید با آشفتگی گفت : محمد خجالت داره مامان من از خدامه شما تو واحد ما باشین خصوصا که آقا مرتضی پیش خودمه .
وارد خونه شدیم ماشاالله آبجی ها چقدر عالی میز استقبال چیدن .
بتول : وااااای آبجی ها چکار کردن .
فرشته : زن داداش حالا کجاشو دیدید صبر کن .
که یهو همه آبجی ها و زن داداش علی و خاله معصومه با یکی یک دسته گل بزرگ از تو اتاق اومدن بیرون .
و بنا کردن آواز خواندن و یکمی هم قر دادن
محمد : فاطمه تو دیگه چرا قاطی بازی فهیمه شدی ؟
فاطمه : آخه گفتن دختر داداشم کپی کنه خوشحال شدم.
محمد : راستی راستی هم شبیه توئه.
چشم ها سبز مو بور و صورت کشیده و تپل و محشری .
فهیمه : خوب به بابا و مامانش رفته دیگه .
محمد : سلطان پارازیت دوباره حرف زد و زد زیر خنده 😜😜.
فهیمه : باشه آقا محمد به دکتر متخصص این مملکت توهین می کنی بهت می گم ؟؟
امشب بابا مهمونی مفصلی داده همه اقوام رو دعوت کرده فهیمه یه مهمون ویژه هم داره که جزء اقوام نیست .
اونم دکتر زایمان بتوله که با شوهرش و دوتا بچه هایش که تقریبا ده دوازده ساله هستن اومدن مهمونی .
هر دفعه فهیمه رو کنار می کشه و باهاش پچ پچ می کنه .
تا مطمئن بشه اشتباه نمی کنه .
و بعد رفت سراغ فرشته .
دکتر : فرشته خانم حالتون خوبه ؟؟
فرشته : ممنونم تشکر .
دکتر : من رضوان احمدی ام دکتر زایمان زن داداشتون .
فرشته : با لبخند ملوس و مهربانی خیلی زیادی که داره گفت خوشبختم خانم دکتر تشکر از زحماتتون .
رضوان : فرشته جون در چه مرحله ای از تحصیلی ؟؟
فرشته : من امسال کنکوری ام انشالله .
رضوان : خوبه پس من اشتباه نکردم .
فرشته : در مورد چی ؟؟
رضوان : هیچی ولش کن . میخوای چه رشته ای بری فرشته جون ؟؟
فرشته : خودم به رشته پزشکی علاقه دارم ولی نگاه کنید تو خانواده همه پزشکی خواندن نمیدونم چکار کنم .
رضوان : دلیلی نداره شما هم نری پزشکی .
فرشته به شوخی گفت : خانم احمدی می دونید من رشته زنان و زایمان رو خیلی دوست دارم .
رضوان : چرا اون وقت ؟؟
فرشته : آخه کار زنان و زایمان شاد کردن مردم هست و همش با مژده دادن سر و کار داره .
دکتر : آفرین چه تفکر خوبی .
میگم فرشته جون اگه یه جوون مناسب پیدا بشه دلت هست بله بگی .
فرشته زد به شوخی : اگه اخلاقش مثل شما باشه با اجازه پدر و مادر و داداشها و خواهرها بله و هری زد زیر خنده .
رضوان هم تو خنده همراهیش کرد . و گفت :
فرشته جون خوش بحال شوهر تو .
فرشته که با دکتر خیلی صمیمی شدهبود گفت : ممنون رضوان خانم .
رضوان : ببین فرشته جن یه سوال ولی جان من راست بگو قبول ؟؟
فرشته که از این حرف خانم دکتر به شک افتاد گفت : باشه چشم.
رضوان : شکل صورت من قشنگیه یا زشت ؟؟
فرشته یه نگاه ریزبین به دکتر کرد و واقعا رضوان خیلی خوشگله و یه سادگی و تو دل برویی عجیبی تو چهرش نهفته است گفت : واااای رضوان جون چقدر ماهی تو من ریز نشده بودم و بدونه اراده رضوان رو بغل کرد و بوسید .ولی یه لحظه بخودش اومد و گفت : ببخشید رضوان جون ولی خیلی خواستنی هستید .
رضوان که اصلا شوکه نشده گفت: داداشم که سال سوم پزشکیه شکل و تمام طبیعتش مثل منه میخوام قول بدی اگه اومد خواستگاری نه نیاری.
ولی به عکس فرشته شوکه شد و عرقش زد با تته پته گفت :
خوب رضوان خانم من رو شوکه کردید نمی دونم والا چی بگم .
رضوان : فرشته جون تو حیفی که با این صورت خوشگل و این اخلاق ناز نصیب آدم بدی بشی پس منتظر جوابم .
فرشته : والا نمیدونم با مامان و بابا و محمد باید مشورت کنم .
رضوان : پ از طرف خودت اوکی ..
فرشته با شرمندگی آروم گفت : اوکی .
رضوان که اصلا تو جمع نبود به فهیمه اشاره و چشمکی زد و هردو خندیدن .
فرشته : شیطون ها شما قبلاً وعده داده اتون رو گذاشتید بله .؟؟
رضوان : نه بخدا اول گفتم با خودت حرف بزنم .
و........
ادامه داستان ....
🌻⚡🌻⚡🌻⚡🌻⚡🌻⚡
نمازشبهشتمماهشعبان👇:
✨رسول خدا صل الله علیه و آله فرمودند :
🌻کسی که در شب هشتم ماه شعبان
✨دو رکعت نماز✨
بگزارد که در رکعت اول
سوره حمد را یک بار و آیه امن الرسول را تا آخر آن ٬ پنج بار👇👇
(آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلآئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاَنُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَ قَالُواْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ ، لاَيُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ عَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَتُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَطَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ)
و سوره توحید را پانزده مرتبه بخواند.
و در رکعت دوم سوره حمد را یک بار و آیه آخر سوره کهف یک بار👇👇
( قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا)
و پانزده بار سوره توحید رابخواند.
⚡پس اگر گناهانش بیشتر از کف دریا باشد ٬ خداوند او را بجز پاکیزه از دنیا نمی برد ٬ و گویا که تورات وانجیل و زبور و قرآن را خوانده باشد
منبع : اقبال الاعمال ص ۲۰۵
⚡🌻⚡🌻⚡🌻⚡🌻⚡🌻
@razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلامــ اے آفتاب پشتــــ ابر💚🖤
اے دلیلِ صبرِ زینب العجل🕊💚🖤
💙ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهمالسلام،شهدای گمنام،مدافعان حرم، شهدای جنگ تحمیلی،شهدای حادثه ترور
بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ
#امام_زمان
🔹🔹🔹
@razechafieh