eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
9.7هزار دنبال‌کننده
736 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شجاع و با ادب...می خواست این زن بهترین باشد علی می خواست بانویش ، همان ام البنین باشد همان ام البنینی که خودش یک پا اباالفضل است برای  زینت  دست خدا  مثل نگین  باشد علی در فکر فردا بود... در فکر مباداها وقسمت بوده این ، ام البنین ، مردآفرین باشد خدیجه وار آرامش دهد پیغمبر خود را قرار بی قراری امیرالمومنین باشد علی را دوست می دارد ، به زهرا عشق می ورزد و  باید خانه ی مولا  برایش  دلنشین  باشد ادب دارد... خودش را فاطمه دیگر نمی خواند از  این بانو  نباید انتظاری  غیر  از  این  باشد از این بانو که هر لحظه به عباس خودش می گفت : حسین فاطمه از نسل ختم المرسلین باشد به  او  هرگز برادر  نه ... بگو  آقا  بگو  مولا همیشه دست بر سینه ، نگاهت بر زمین باشد و شاید مادرش روزی تو را فرزند خود خواند اگر جسمت کنار علقمه قطع الیمین باشد ببینی مادری قامت کمان آغوش وا کرده اگرچه از خجالت چشم هایت شرم گین باشد تو پای گریه های مادرش زهرا بمان شاید که زهرا هم کنارت لحظه های واپسین باشد بیا فردای محشر پیش زهرا رو سپیدم کن فدای قد و بالایت شود ام البنین...باشد ؟ ادب را شیر داد و شیرمردش را ادب داد و ادب یاد عرب داد و از این پس نقطه چین باشد.....   @Raziolhossein
به نام آن کسی که  خاک را  افلاک کرده است همان که کعبه پیش او گریبان چاک کرده است زمین را از همه لات و هبل ها پاک کرده است هزاران " عمرو بن عبدود " را خاک کرده است شجاعت  پیش مولایم علی  معنا  ندارد همانندش کسی دیگر در این دنیا ندارد چرا که کعبه را دور سر او  آفریدند برای  وضع  حمل  مادر  او  آفریدند و  ناموس خدا  را همسر او آفریدند مرا هم  خاک پای  قنبر  او  آفریدند و بی شک روی لبهای خدا هم " یا علی " هست علی حق بوده و حق هم همیشه با علی هست ندارد درد دنیا ، درد مردم بوده  دردش هزاران مثل حاتم هم گدای دور گردش ببندد روی پیشانی اگر  سربند  زردش خدا تکبیر می گوید  به هنگام  نبردش علی در هر نبردی جنگ را فرجام داده است و  تیغش  کار عزرائیل را  انجام  داده است برای ضربه اش در جنگ او وسواس دارد غضب دارد  ولیکن  بیشتر  احساس  دارد رحیم الناس هست و  او کریم الناس دارد و   شاگردی  شبیه  حضرت  عباس  دارد علی دریای بی پایان صبر و کوه درد است رجزهای  لب  عباس   هنگام  نبرد   است اگرچه بخشش و جود علی  بسیار بوده است ولی  در هر  نبردی  او  یل  قهار بوده است برای عده ای که  قصدشان  انکار بوده است قسیم الجنه گاهی هم قسیم النار بوده است به خاطر دارد او محتاج در هر خانه ای را و  شاید  پیرمرد  کور  در  ویرانه ای  را فقط شمشیر نه...در دست هایش بوی نان داشت همیشه روی دوشش بقچه ای از آسمان داشت شبیه  کوه  اما   در  دلش   آتشفشان   داشت علی در چشم خار و در گلویش استخوان داشت فقط او می تواند اینچنین مظلوم باشد خلیفه باشد و  در محکمه محکوم باشد فقط او میتواند کار چندان ساده ای نیست شیبه  او  امیر  اینچنین  افتاده ای  نیست برایش فتح خیبر کار فوق العاده ای نیست به جز زهرا برایش دلبر و دلداده ای نیست علی انگیزه ی خلق زمین و آسمان  است علی زیباترین مضمون برای شاعران است @raziolhossein
اسیرِ خار  ولی مثلِ  گُل  معطَّر بود گلی که تشنه ی پیوند با صِنوبر بود شبیه آسیه ایمان به چشمِ‌ موسی داشت ملیکه ای‌ که  معمّایِ  قصرِ  قیصر  بود کنیز نه ... بنویسید ماه بانویی اسیرِ جاذبه ی آفتابِ دیگر  بود به شب نشینیِ ‌‌خورشیدِ سامرا می رفت به سویِ آنچه که در طالِع اش مقدَّر بود بهشت فرشِ قدم‌هایِ ساده اش‌ میشد بهشت‌  با خبر از  احترامِ ‌‌ مادر بود و ناگهان خبری سبز مثلِ گُل رویید گلی که ناب ترین  یادگارِ کوثر بود رسید‌ مژده که ایّامِ غم نخواهد ماند در آن‌ سیاهیِ شب آسِمان منوّر بود ستاره ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد انیس و مونسِ شب هایِ تارِ نرجس شد به نام‌ دلبرِ خوش قد و قامتِ نرجس ردیف شد غزلی  با  قیامتِ  نرجس سرش به زیر ولی سَربلند می آید اسارت است شروعِ اصالتِ نرجس چقدر رفته به زهرا شباهتِ زینب چقدر رفته به زینب شهامتِ نرجس عزیزِ حضرتِ‌ مولاست مهدیِ موعود کنیزِ حضرتِ زهراست حضرتِ نرجس حسن ‌شبیه حسن بوده است امّا نه جفایِ جعده کجا و نجابتِ نرجس ؟ به جای اشک دو رکعت نمازِ باران خواند جوانه زد گلِ نرگس به حرمتِ نرجس بهارِ منتظران بی خبر رسید از راه شبیه معجزه ای با کرامتِ نرجس ستاره ای بدرخشید و ماهِ‌ مجلس شد به غمزه مسئله آموزِ صد مدرِّس شد پیاده آمده تا تک سوارِ ما باشد قرار شد گلِ نرگس قرارِ ما باشد امامِ صُلح غزل پوش می رسد از راه که ‌ مهربانی  او  ذوالفقارِ  ما  باشد سپاهِ گیسوی او تا رها شود در باد مسیح شانه به شانه کنارِ ما باشد به قلبِ آینه ای کاش آه ننشیند مباد زخمیِ گرد و غبارِ ما باشد عَجَم قبیله ی نام ‌آشنایِ عشقِ علیست طلایِ  حضرتِ  سلمان  عیارِ  ما  باشد خدا‌ کند که شکوفایی گُل نرگس طلوعِ تازه ای از روزگارِ ما باشد خدا کند  که  بمیریم  انتظارش  را و این ‌نوشته ی سنگِ مزارِ ما باشد ‌: ستاره ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد دل رمیده ی ما را انیس و مونِس شد   @raziolhossein
و  هر حرف و حدیثی  آیه ی قرآن نخواهد شد زنی غیر از خدیجه اسوه ی  ایمان  نخواهد شد محمّد  خوب می داند  به جز  این  آسمان بانو کسی دورِ سرش اینگونه سرگردان نخواهد شد به جز او هیچ امّ المومِنینی نیست در این شهر به جز او هیچکس همصحبتِ باران نخواهد شد اگر چه خنده اش صلح است امّا اخمِ او طوفان و حتّی  لحظه ای با کفر هم پیمان  نخواهد شد خدیجه خوب می داند رسالت بی ولایت نیست که آن از این جدا و  این جدا از آن نخواهد شد کویرِ خشک ، قوم و خویشِ دریا نیست ای مردم که شیطان زاده  هرگز  همسرِ قرآن  نخواهد شد نه...هر افسانه ای همخانه ی وحیِ الهی نیست به اجبار آنکه  اسلام آورد  سَلمان  نخواهد شد علی همبازیِ  یک کودکِ مظلوم می گردد ولی بازیچه ی پیراهنِ عُثمان  نخواهد شد جمل هنگامِ برگشت از جمل میگفت با حسرت : علی مرعوبِ نام  و نسبت  و عنوان نخواهد شد @raziolhossein
واژه در واژه همه عمر غزل خوان بودی سندِ   محکمِ    زیبایی   قرآن   بودی چارده سال  غریبانه  به  زندان  بودی همه ی عمر سرِ  سفره ی باران بودی حضرتِ گل  چه قدَر خار که بر تَن داری دوستی با همه و این همه دشمن داری " کاظِم الغَیظ  " شکوفا شدنِ لبخندی الگویِ مهر و محبَّت به زن و فرزندی شال و عمّامه شبیهِ پدرت  می بندی همه بیگانه ولی با همه خویشاوندی هیچ  مسکین  و  اسیری  نرود  از  یادت " بِشرِ حافی " شود آنکس که شود آزادت خانه ات نورِ علی نور ... فقط زیبایی است شعر در شعر بهشت است غزل آرایی است پسرِ خانه  عجب حیدرِ خوش سیمایی است دخترِ  حضرتِ موسی  چه قدَر بابایی است بنویسید  سرِ  خُم  به  سلامت  باشد حضرتِ فاطمه ی قم به سلامت باشد مردمِ شهر به این واقعه اذعان دارند همه از رایحه ی چشمِ تو باران دارند سرِ این سفره نشستند اگر نان دارند و  مسلمانِ تو هستند که ایمان دارند گوش کن گوش صدایِ جرسی می آید دارد انگار  از آن  دور کسی می آید ... کیست این مثلِ علی در دلِ شب آهسته کیسه بر دوشِ شکسته دلِ قامت خسته خانه خانه  همه ی شهر  به  او  وابسته او که حتی دلِ دشمن هم از او نشکسته شهر خاموش شد و نقشِ تو بر ماه افتاد ماه هم  کوچه به کوچه  پیِ تو راه افتاد کفر افتاد به پایِ تو مسلمان برگشت مور آمد در این خانه  سلیمان برگشت زنِ بدکاره تو را دید و پشیمان برگشت آه... وقتی که نگهبانِ تو گریان برگشت دستِ یک شهر به دامانِ عبایت افتاد اشک حلقه زد و زنجیر به پایت افتاد مثلِ یک معجزه ای خوب که معلوم شدی سوره شمسی و از نور که محروم شدی روز ، زندانی شب بود  که محکوم شدی سوختن ارثیه ات بود  که مسموم شدی جگرت سوخت غمِ کرب و بلایی ها را دشتِ لب های تو خشکاند  لبِ دریا را تو کریم بن کریمی  پُرِ احسان هستی پسرِ خاکی  و  از  مادرِ  باران  هستی جانِ عالم به فدایت که خودت جان هستی پدرِ   واقعیِ   کشورِ  ایران   هستی گندمی گونه ای و خوشه ی گندم داری یک رضا مشهد و یک فاطمه در قم داری @raziolhossein
شجاع و با ادب...می خواست این زن بهترین باشد علی می خواست بانویش ، همان ام البنین باشد همان ام البنینی که خودش یک پا اباالفضل است برای  زینت  دست خدا  مثل نگین  باشد علی در فکر فردا بود... در فکر مباداها وقسمت بوده این ، ام البنین ، مردآفرین باشد خدیجه وار آرامش دهد پیغمبر خود را قرار بی قراری امیرالمومنین باشد علی را دوست می دارد ، به زهرا عشق می ورزد و  باید خانه ی مولا  برایش  دلنشین  باشد ادب دارد... خودش را فاطمه دیگر نمی خواند از  این بانو  نباید انتظاری  غیر  از  این  باشد از این بانو که هر لحظه به عباس خودش می گفت : حسین فاطمه از نسل ختم المرسلین باشد به  او  هرگز برادر  نه ... بگو  آقا  بگو  مولا همیشه دست بر سینه ، نگاهت بر زمین باشد و شاید مادرش روزی تو را فرزند خود خواند اگر جسمت کنار علقمه قطع الیمین باشد ببینی مادری قامت کمان آغوش وا کرده اگرچه از خجالت چشم هایت شرم گین باشد تو پای گریه های مادرش زهرا بمان شاید که زهرا هم کنارت لحظه های واپسین باشد بیا فردای محشر پیش زهرا رو سپیدم کن فدای قد و بالایت شود ام البنین...باشد ؟ ادب را شیر داد و شیرمردش را ادب داد و ادب یاد عرب داد و از این پس نقطه چین باشد.....   @Raziolhossein
اسیرِ خار  ولی مثلِ  گُل  معطَّر بود گلی که تشنه ی پیوند با صِنوبر بود شبیه آسیه ایمان به چشمِ‌ موسی داشت ملیکه ای‌ که  معمّایِ  قصرِ  قیصر  بود کنیز نه ... بنویسید ماه بانویی اسیرِ جاذبه ی آفتابِ دیگر  بود به شب نشینیِ ‌‌خورشیدِ سامرا می رفت به سویِ آنچه که در طالِع اش مقدَّر بود بهشت فرشِ قدم‌هایِ ساده اش‌ میشد بهشت‌  با خبر از  احترامِ ‌‌ مادر بود و ناگهان خبری سبز مثلِ گُل رویید گلی که ناب ترین  یادگارِ کوثر بود رسید‌ مژده که ایّامِ غم نخواهد ماند در آن‌ سیاهیِ شب آسِمان منوّر بود ستاره ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد انیس و مونسِ شب هایِ تارِ نرجس شد به نام‌ دلبرِ خوش قد و قامتِ نرجس ردیف شد غزلی  با  قیامتِ  نرجس سرش به زیر ولی سَربلند می آید اسارت است شروعِ اصالتِ نرجس چقدر رفته به زهرا شباهتِ زینب چقدر رفته به زینب شهامتِ نرجس عزیزِ حضرتِ‌ مولاست مهدیِ موعود کنیزِ حضرتِ زهراست حضرتِ نرجس حسن ‌شبیه حسن بوده است امّا نه جفایِ جعده کجا و نجابتِ نرجس ؟ به جای اشک دو رکعت نمازِ باران خواند جوانه زد گلِ نرگس به حرمتِ نرجس بهارِ منتظران بی خبر رسید از راه شبیه معجزه ای با کرامتِ نرجس ستاره ای بدرخشید و ماهِ‌ مجلس شد به غمزه مسئله آموزِ صد مدرِّس شد پیاده آمده تا تک سوارِ ما باشد قرار شد گلِ نرگس قرارِ ما باشد امامِ صُلح غزل پوش می رسد از راه که ‌ مهربانی  او  ذوالفقارِ  ما  باشد سپاهِ گیسوی او تا رها شود در باد مسیح شانه به شانه کنارِ ما باشد به قلبِ آینه ای کاش آه ننشیند مباد زخمیِ گرد و غبارِ ما باشد عَجَم قبیله ی نام ‌آشنایِ عشقِ علیست طلایِ  حضرتِ  سلمان  عیارِ  ما  باشد خدا‌ کند که شکوفایی گُل نرگس طلوعِ تازه ای از روزگارِ ما باشد خدا کند  که  بمیریم  انتظارش  را و این ‌نوشته ی سنگِ مزارِ ما باشد ‌: ستاره ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد دل رمیده ی ما را انیس و مونِس شد   @raziolhossein
و  هر حرف و حدیثی  آیه ی قرآن نخواهد شد زنی غیر از خدیجه اسوه ی  ایمان  نخواهد شد محمّد  خوب می داند  به جز  این  آسمان بانو کسی دورِ سرش اینگونه سرگردان نخواهد شد به جز او هیچ امّ المومِنینی نیست در این شهر به جز او هیچکس همصحبتِ باران نخواهد شد اگر چه خنده اش صلح است امّا اخمِ او طوفان و حتّی  لحظه ای با کفر هم پیمان  نخواهد شد خدیجه خوب می داند رسالت بی ولایت نیست که آن از این جدا و  این جدا از آن نخواهد شد کویرِ خشک ، قوم و خویشِ دریا نیست ای مردم که شیطان زاده  هرگز  همسرِ قرآن  نخواهد شد نه...هر افسانه ای همخانه ی وحیِ الهی نیست به اجبار آنکه  اسلام آورد  سَلمان  نخواهد شد علی همبازیِ  یک کودکِ مظلوم می گردد ولی بازیچه ی پیراهنِ عُثمان  نخواهد شد جمل هنگامِ برگشت از جمل میگفت با حسرت : علی مرعوبِ نام  و نسبت  و عنوان نخواهد شد @raziolhossein
واژه در واژه همه عمر غزل خوان بودی سندِ   محکمِ    زیبایی   قرآن   بودی چارده سال  غریبانه  به  زندان  بودی همه ی عمر سرِ  سفره ی باران بودی حضرتِ گل  چه قدَر خار که بر تَن داری دوستی با همه و این همه دشمن داری " کاظِم الغَیظ  " شکوفا شدنِ لبخندی الگویِ مهر و محبَّت به زن و فرزندی شال و عمّامه شبیهِ پدرت  می بندی همه بیگانه ولی با همه خویشاوندی هیچ  مسکین  و  اسیری  نرود  از  یادت " بِشرِ حافی " شود آنکس که شود آزادت خانه ات نورِ علی نور ... فقط زیبایی است شعر در شعر بهشت است غزل آرایی است پسرِ خانه  عجب حیدرِ خوش سیمایی است دخترِ  حضرتِ موسی  چه قدَر بابایی است بنویسید  سرِ  خُم  به  سلامت  باشد حضرتِ فاطمه ی قم به سلامت باشد مردمِ شهر به این واقعه اذعان دارند همه از رایحه ی چشمِ تو باران دارند سرِ این سفره نشستند اگر نان دارند و  مسلمانِ تو هستند که ایمان دارند گوش کن گوش صدایِ جرسی می آید دارد انگار  از آن  دور کسی می آید ... کیست این مثلِ علی در دلِ شب آهسته کیسه بر دوشِ شکسته دلِ قامت خسته خانه خانه  همه ی شهر  به  او  وابسته او که حتی دلِ دشمن هم از او نشکسته شهر خاموش شد و نقشِ تو بر ماه افتاد ماه هم  کوچه به کوچه  پیِ تو راه افتاد کفر افتاد به پایِ تو مسلمان برگشت مور آمد در این خانه  سلیمان برگشت زنِ بدکاره تو را دید و پشیمان برگشت آه... وقتی که نگهبانِ تو گریان برگشت دستِ یک شهر به دامانِ عبایت افتاد اشک حلقه زد و زنجیر به پایت افتاد مثلِ یک معجزه ای خوب که معلوم شدی سوره شمسی و از نور که محروم شدی روز ، زندانی شب بود  که محکوم شدی سوختن ارثیه ات بود  که مسموم شدی جگرت سوخت غمِ کرب و بلایی ها را دشتِ لب های تو خشکاند  لبِ دریا را تو کریم بن کریمی  پُرِ احسان هستی پسرِ خاکی  و  از  مادرِ  باران  هستی جانِ عالم به فدایت که خودت جان هستی پدرِ   واقعیِ   کشورِ  ایران   هستی گندمی گونه ای و خوشه ی گندم داری یک رضا مشهد و یک فاطمه در قم داری @raziolhossein
اسیرِ خار ولی مثلِ گُل معطَّر بود گلی که تشنه ی پیوند با صِنوبر بود شبیه آسیه ایمان به چشمِ‌ موسی داشت ملیکه ای‌ که معمّایِ قصرِ قیصر بود کنیز نه ... بنویسید ماه بانویی اسیرِ جاذبه ی آفتابِ دیگر بود به شب نشینیِ ‌‌خورشیدِ سامرا می رفت به سویِ آنچه که در طالِع اش مقدَّر بود بهشت فرشِ قدم‌هایِ ساده اش‌ میشد بهشت‌ با خبر از احترامِ ‌‌ مادر بود و ناگهان خبری سبز مثلِ گُل رویید گلی که ناب ترین یادگارِ کوثر بود رسید‌ مژده که ایّامِ غم نخواهد ماند در آن‌ سیاهیِ شب آسِمان منوّر بود ستاره ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد انیس و مونسِ شب هایِ تارِ نرجس شد به نام‌ دلبرِ خوش قد و قامتِ نرجس ردیف شد غزلی با قیامتِ نرجس سرش به زیر ولی سَربلند می آید اسارت است شروعِ اصالتِ نرجس چقدر رفته به زهرا شباهتِ زینب چقدر رفته به زینب شهامتِ نرجس عزیزِ حضرتِ‌ مولاست مهدیِ موعود کنیزِ حضرتِ زهراست حضرتِ نرجس حسن ‌شبیه حسن بوده است امّا نه جفایِ جعده کجا و نجابتِ نرجس ؟ به جای اشک دو رکعت نمازِ باران خواند جوانه زد گلِ نرگس به حرمتِ نرجس بهارِ منتظران بی خبر رسید از راه شبیه معجزه ای با کرامتِ نرجس ستاره ای بدرخشید و ماهِ‌ مجلس شد به غمزه مسئله آموزِ صد مدرِّس شد پیاده آمده تا تک سوارِ ما باشد قرار شد گلِ نرگس قرارِ ما باشد امامِ صُلح غزل پوش می رسد از راه که ‌ مهربانی او ذوالفقارِ ما باشد سپاهِ گیسوی او تا رها شود در باد مسیح شانه به شانه کنارِ ما باشد به قلبِ آینه ای کاش آه ننشیند مباد زخمیِ گرد و غبارِ ما باشد عَجَم قبیله ی نام ‌آشنایِ عشقِ علیست طلایِ حضرتِ سلمان عیارِ ما باشد خدا‌ کند که شکوفایی گُل نرگس طلوعِ تازه ای از روزگارِ ما باشد خدا کند که بمیریم انتظارش را و این ‌نوشته ی سنگِ مزارِ ما باشد ‌: ستاره ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد دل رمیده ی ما را انیس و مونِس شد @raziolhossein
واژه در واژه همه عمر غزل خوان بودی سندِ محکمِ زیبایی قرآن بودی چارده سال غریبانه به زندان بودی همه ی عمر سرِ سفره ی باران بودی حضرتِ گل چه قدَر خار که بر تَن داری دوستی با همه و این همه دشمن داری " کاظِم الغَیظ " شکوفا شدنِ لبخندی الگویِ مهر و محبَّت به زن و فرزندی شال و عمّامه شبیهِ پدرت می بندی همه بیگانه ولی با همه خویشاوندی هیچ مسکین و اسیری نرود از یادت " بِشرِ حافی " شود آنکس که شود آزادت خانه ات نورِ علی نور ... فقط زیبایی است شعر در شعر بهشت است غزل آرایی است پسرِ خانه عجب حیدرِ خوش سیمایی است دخترِ حضرتِ موسی چه قدَر بابایی است بنویسید سرِ خُم به سلامت باشد حضرتِ فاطمه ی قم به سلامت باشد مردمِ شهر به این واقعه اذعان دارند همه از رایحه ی چشمِ تو باران دارند سرِ این سفره نشستند اگر نان دارند و مسلمانِ تو هستند که ایمان دارند گوش کن گوش صدایِ جرسی می آید دارد انگار از آن دور کسی می آید ... کیست این مثلِ علی در دلِ شب آهسته کیسه بر دوشِ شکسته دلِ قامت خسته خانه خانه همه ی شهر به او وابسته او که حتی دلِ دشمن هم از او نشکسته شهر خاموش شد و نقشِ تو بر ماه افتاد ماه هم کوچه به کوچه پیِ تو راه افتاد کفر افتاد به پایِ تو مسلمان برگشت مور آمد در این خانه سلیمان برگشت زنِ بدکاره تو را دید و پشیمان برگشت آه... وقتی که نگهبانِ تو گریان برگشت دستِ یک شهر به دامانِ عبایت افتاد اشک حلقه زد و زنجیر به پایت افتاد مثلِ یک معجزه ای خوب که معلوم شدی سوره شمسی و از نور که محروم شدی روز ، زندانی شب بود که محکوم شدی سوختن ارثیه ات بود که مسموم شدی جگرت سوخت غمِ کرب و بلایی ها را دشتِ لب های تو خشکاند لبِ دریا را تو کریم بن کریمی پُرِ احسان هستی پسرِ خاکی و از مادرِ باران هستی جانِ عالم به فدایت که خودت جان هستی پدرِ واقعیِ کشورِ ایران هستی گندمی گونه ای و خوشه ی گندم داری یک رضا مشهد و یک فاطمه در قم داری @raziolhossein
این‌ روایـت یادگـار از عمّـه ی ـادات بود بدترین ساعـاتِ ما دروازه ی ساعـات بود صفحه ی شطرنج بود و خیزران بود و شراب باز هم شُـکرِ خـدا چشـمِ کبـودم مات بود کـاروان از بیـنِ بـازارِ یهـودی ها گذشـت آه ای ذاتِ مقـدّس ، دشمــنت بـدذات بود هیچکس از کربلا با دستِ خالـــی برنگشت ای که حتّی آسمان هم فرشِ زیـرِ پـات بود حــق بده تا نیزه داران از سَرَت هم نگذرند این سرِ بر نیـزه رفته قبله ی حاجـات بود صبحِ زینب روزه بود و شـامِ زینب روضه بود شام امّا‌ گرمِ عِیش و نوش و سور و سات بود دسـتِ خالی بر نمی گردد مسافـر از سفـــر کوله بارم بی رقیّـه خالی از سوغــات بود کارِ دنیـا را ببیــن ، شــاهِ هُبَــل اَفکــن تبار سرنوشتِ دخترش در دستِ مُشتی لات بود @raziolhossein