eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
9.8هزار دنبال‌کننده
736 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای هستی من! سایهی روی َسرمی هیهات اگر جدا شوم از تو دمی هرچند که تو سپر نداری، اما  تا هست مرا دست به تن، نیست غمی @raziolhossein
چون باد در حرارت دشت و دمن دوید چون بوی گل بلند شد و در چمن دوید وارونه است شیوۀ صحرای ابتلا رو به شکارگاه، غزال ختن دوید می‌خواست ایستاده نسوزد شبیه شمع خورشید‌وار با همۀ سوختن دوید مردان، زره به قامت مردانه بسته‌اند این نوجنونِ کیست که با پیرهن دوید؟ با اشتیاق رفت به آغوش قتلگاه غربت‌کشیده بود و به سوی وطن دوید تیغ برهنه منتظر دست‌بوسی‌اش با سر به پای‌بوس تن بی‌کفن دوید آغشته شد به خون خدا خون پاک او وانگاه در رگان عقیق یمن دوید یا رب چه رفت بر سر عبداللَه و حسین؟ زینب نشست، فاطمه آمد، حسن دوید @raziolhossein
آمد به میدان، لشکر غم را خبر کرد از خیمه نه، از سن و سالش هم گذر کرد! آه بلندش در دل آهن اثر کرد کوچک نخوانش، این پسر کار پدر کرد بغض جمل را بین دشمن شعله‌ور کرد با نعره‌ی ابن الحسن عزم خطر کرد مانند قاسم دشت را زیر و زبر کرد سقا شد آنجا که عمویش را نظر کرد چشم تمام خیمه را ناگاه، تر کرد آمد جلو، خود را بلاگردانِ سر کرد اینجای مقتل عمه‌اش را خون جگر کرد ارثیه ی زهراست...، دستش را سپر کرد @raziolhossein
در یازده بهارم، تنها حسین گفتم یاد حسن که کردم، یک یاحسین‌ گفتم عمه نوازشم کرد، زیرا حسین گفتم به تو عمو نگفتم، بابا حسین گفتم! باید همه بدانند، در زیر دین هستم عبداللهم ولی من، عبدالحسین هستم مانند قاسم عزمِ کشته شدن که دارم در رگ‌رگ وجودم، خون حسن که دارم گیرم زره ندارم! یک پیرهن که دارم! جای کلاه‌خودم، عمامه من که دارم بگذار من بیایم تا راه حل بسازم مثل حسن بجنگم صدها جمل بسازم بی اکبر و ابالفضل، دور تو بود خلوت گفتی بمان به خیمه، گفتم عمو اطاعت عمه مراقبم بود، با صد هزار زحمت تنها زدی به میدان، آخر چقدر غربت! دیدم به‌قصد قتلت، لشکر به راه افتاد تا پیکر شریفت، در قتلگاه افتاد بر پیکرت کشیدم، با گریه پیکرم‌ را دادم نشان به عالم، آن روی دیگرم را نذر سر تو کردم، دستان لاغرم را بازو شکست و دیدم‌ بازوی مادرم را شکر خدا که من هم، پای تو جان سپردم دیدی که من دلیرم! دیدی به درد خوردم! @raziolhossein
رسید روضه‌ی پنجم ، علم به نام حسن عزا به نام حسین و کرم به نام حسن حسن حسن بنویسم ، قلم به نام حسن زده‌ست جان مرا مادرم به نام حسن خدا برای کرم با حسن هماهنگ است برای روضه‌ی او فاطمه دلش تنگ است مدیحه‌خوانِ حسن شخصِ سیدالشهداست قیام اوست که بانیِ ظهر عاشوراست به هیبتی علوی و به جلوه‌ای زهراست فقط به روز جزا پرچم حسن بالاست عجیب نیست که دائم سرِ زبانِ من است حسن قشنگترین واژه در جهان من است نشسته‌ام بنویسم زِ نو جوان حسن میان خیمه نشسته گُل خزان حسن به عمه رو زده، عمه! تورا به جان حسن نبین که کودکم  آری  منم توان حسن رها نمی‌کنی‌ام تا حسین پَر گیرم؟ اگر رها نکنی، پیش پات می‌میرم عمو شهید شد آن لحظه که جوانش رفت کسی نمانده برایش، رمق زِ جانش رفت ببین که تیرِ عدو تا به استخوانش رفت به روی خاک فتاده ، دگر توانش رفت رها کن عمه مرا ، جان تو نمی‌مانم فدای غربت او می‌کنم و سر و جانم رسیده‌ام به تو اما چه جای خوشحالی؟ چه آمده به سرت اینچنین بد احوالی؟ اسیر حرمله‌های ، اسیر گودالی به زیر سمِّ فرس رفته‌ای ، لگد مالی من آمدم که تورا تا به خیمه‌ها ببرم ولی چگونه‌ تَنِ پاره پاره را ببرم؟ تنت شده چو درختانِ زرد در پاییز بیا به خیمه رویم جان عمه شد لبریز اگرچه دست نحیفم به پوست شد آویز بگیر دست مرا ، یا‌علی بگو ، برخیز به روی پیکر پاک تو جای پا مانده هنوز در بدنت چند نیزه جا مانده @raziolhossein
به زير سُمّ ستوران تنت رها مانده عموفدای توگردد تنت كجامانده صدازدی توعمورا ولی خبردارم كه نيمی ازنفست درگلوت جا مانده گل بهشتی من گرچه پرپرت كردند شميم ناب تودرخاك كربلامانده زپشت پرده ی خونين اشك خودديدم به عضوعضوتنت زخم نيزه هامانده شكسته اند چرا حُرمت تورا ای گل چقدربربدنت جای رّدپا مانده هنوزظرف عسل ازلبت نيفتاده هنوز روی لبت ،نقش ربنّا مانده صداي خواندن امّن يجيب می آيد كه نجمه منتظرت دست بردعا مانده توراچگونه برد خيمه‌گه عمو بنگر كنارجسم توازپا دراين منا مانده نوشت اشك «وفایی» پس ازشهادت تو حديث عاشقی ات برزبان مامانده @raziolhossein
کاش می شد که فارغ از این    حسرت دیرینه باشیم یه محرم شب پنجم    کاش می شد مدینه باشیم                             بشینیم دم بقیعو       تا سحر روضه بخونیم زیر لب پیش پدر کاش از پسر روضه بخونیم             این شبا دور مزارش  توو بقیع غربت محضه کاش بریم ولو نذارن        ناله هم کنیم می ارزه                  بخدا می ارزه اونجا       گریه آستین به دهن کرد گریه از غم حسین  و        گریه از غم حسن کرد               اگر ما حسینی هستیم   کرم امام حسن بود کاشکی امشب روضمون توو حرم امام حسن بود گفتم از حرم دلم سوخت آقامون حرم نداره  دور قبرش توو محرم  پرچم و علم نداره  حرم و گنبد و صحنش همگی وقف حسینه  حتی روضشم گریزش  بخدا حرف حسینه  فاطمیه توو محرم  روضه های پسراشه  یادکوچه یاد مسمار  ارث اون به بچه هاشه  داشت نگاه میکرد ش از تل  ته گودال چخبر بود ؟ عمو گیر افتاده تنها  مثل زهرا پشت در بود  نیزه ها می رفت بالا  نیزه ها می رفت پایین  چکمه شمر و نگاه کن  داره سینش میشه سنگین دست عمه رو رها کرد  پا برهنه زد به جنجال از تو جمعیت به سختی  خودشو رسوند به گودال  صد دفعه آدم تو روضش  میمیره و زنده میشه  اینجا جاییه كه ارباب  از حسن شرمنده میشه  هی میگفت نزن یتیمه هی میگفت امانتی بود کشتنش تو بغل شاه ! بَه ، چه جای راحتی بود @raziolhossein
خورده ترک لب ها ولی آب آورش نیست نائی برای گریه در چشم ترش نیست شیب الخضیب افتاده روی خاک گودال ای کاش میمردم برایش مادرش نیست تکیه زده بی کس به شمشیری شکسته حتی عصای پیری او اکبرش نیست پس آخرین سربازش عبدالله آمد دیگر نباید گفت شاهم لشگرش نیست هی زخم ها را می شمرد و گریه میکرد اینقدر زخم و یک بدن در باورش نیست دست از سرش بردار دیگر جای سالم حتی به قدر یک نگین در پیکرش نیست پس دست شست از هر دو دست اش پای عشق اش نائی برای ناله ای در حنجرش نیست سر داد تا گردد نصیب اش سربلندی قبل از عمو دید عمه عبدالله سرش نیست @raziolhossein
قرار نیست که من روی تل نظاره کنم برای حفظ تو باید که فکر چاره کنم قرار نیست بمانم کنار عمه و بعد نظر به پیکرت ای جسم پاره پاره کنم قرار نیست ببینم که پایمال شدی و من به زیر سم اسبها اشاره کنم قرار نیست ببینم هجوم دشمن را نظر به غارت خلخال و گوشواره کنم مگر‌ چه چیز من از طفل کوچک تو کم است قرار نیست حسادت به شیرخواره کنم قرار نیست که بعد از علی اصغر تو نظر به سوختن چوب گاهواره کنم قرار نیست که فردا به گودی مقتل به مصحف بدن پاکت استخاره کنم خدا گواه که از تو جدا نخواهم شد قرار نیست که از روی تل نظاره کنم (زخم حسینی) @raziolhossein
من اشک روان بر رخ این اهل خیامم بگذار بیفتم سر دامان امامم بر خال لب دوست گرفتارترینم مانند کبوتر پی این دانه و داممم در خیمه بمانم شب اول چو هلالم بر دامن خورشید روم ماه تمام برخاسته سردار جمل از جگر من لا حول ولا قوه الا به قیامم از نعره من میسره تا میمنه پاشید شد جلوه ای از حیدر کرار کلامم هم فاطمه ام هم علی ام هم حسنم من حیران شده آیینه نداند که کدامم در رکعت آخر نکند فاصله افتد هنگام تشهد شده و وقت سلامم دستش همه عمر نوازشگر من بود دستم سپرش گر نشود باد حرامم من حاضرم این زلف مرا دست بگیرند دستی نرسد بر سر گیسوی امامم من روزه ام ای پست مزن سنگ لبش را بگذار شود این رطب افطار صیامم از فاطمه آموختم اینگونه بجنگم بازو عوض تیغ کشیدم ز نیامم حالا که در آغوش عمویم بزنیدم   در خلوت خاصم خبری نیست زعامم هر موی تنم داده اذان حی علی العشق بر تیر سه شعبه برسانید پیامم بر دامنش آویخته دستم چه شکوهی جبریل برد رشک بر این شان و مقامم ای تیر بچرخان لب من را به لب یار تا این دم آخر شود ایامم به کامم با تیغ و سه شعبه پس از آن سم ستوران هرگونه بخواهند شهید تو مدامم @raziolhossein
بارگاهی که شده عرش خدا کَفش‌کَنش لشکری پای نهادند به روی بدنش این حسین است که مانده است تنش روی زمین؟! یا روی خاک، به لب آمده جان حسنش یک‌ نفر درصدد غارت عمامه‌ی او یک نفر آمده تاکه ببرد پیرهنش دورتادورِ حرم دست حرامی‌ها بود وارد معرکه شد شیر یل صف شکنش رجز شیر جمل نعره‌ی مستانه‌ی اوست یاحسن بود که می‌ریخت ز کنج دهنش آمد و داشت به لب آیه‌ی "فَاخْلَعْ نَعْلَيْك" گفت سیناست همین سینه‌ی غرق محنش بی وضو آنکه نبرده است دمی نام عمو بود با شمر درآن مهلکه روی سخنش به ادب نافه‌گشایی کن ازآن زلفِ سیاه *جای دل‌های عزیز است به هم بر مَزَنَش* ساربانا سر من سهم تو اما عوضش دست بردار از انگشت و عقیق یمنش بود آن لحظه دعای لب عطشان عمو که میان دل خود داشت غم یاسمنش *یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش می‌سپارم به تو از دست حسود چمنش* وای از بال و پرش، رفت به غارت با تیغ وای از حنجره‌اش، حرمله شد راهزنش وطن آغوش حسین است، خوشا عبدالله لاأقل جان نسپرده است به دور از وطنش *حافظ @raziolhossein
بُرده ست بنده سوی مولا هر زمان دست شد واسطه بین زمین و آسمان دست جز از در این آستان خیری ندیده وا کرده هر کس رو به دست این و آن دست در سجده و بر خاک افتادن زبان : سر وقت قنوت و ربنا گفتن زبان : دست در پهنهء تاریخ اگر کنکاش باشد دارد برای ما هزاران داستان دست خیبر برای خود دژ مستحکمی بود تا آن زمان که زد به در یک پهلوان دست اسلام را پیروز میدان کرد حیدر حق زد برای قدرت این بازوان دست جانها به قربان مرام آن کسی که در اوج قدرت می‌گرفت از ناتوان دست با دست پر برگشته مسکینی که حتی یکبار برده بر درِ این آستان دست با قصد بیعت سوی او آمد که آن روز انداخت بر دستان مولا ریسمان دست یک روز در جنگ احد آقای عالم تهدید را از جانب مولاش رانده ست یک روز حیدر در دفاعِ از پیامبر امروز عبدالله پای کار مانده ست تا خواند لبهای عمو "هل مِن معین" را در بیعتش بالا گرفت این نوجوان دست آمد به مهمانی آغوش عمویش هدیه چه آورده برای میزبان؟ دست زینب دو دستی بر سرش میزد در آنجا میرفت وقتی سمت چوب خیزران دست هر قدر کمتر در غم او زد به سینه روز قیامت بیشتر بیند زیان دست @raziolhossein