حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بریده_کتاب
✅ چه کنیم که مردم اعتمادشون جلب بشه ⁉️
حاج آقا دسمی پرسید: «چی کار میتونیم بکنیم؟» گفتم: «اگه شما دویست میلیون تومن به من بدید، درستش میکنم.»
اولینبار بود که از حاجآقا درخواست پول میکردم. حاج آقا دسمی گفت: «بذار فکر کنم.»
گفتم: «نمیخواد زیاد فکر کنید. من شنیدهم که تازگیا ملک شخصی خودتون رو فروختهید. پول همون رو به من بدید. دو سه ماهه پس میدم.»
حاج آقا گفت: «اخوان، من مطمئنم که شما پولرو پس نمیدید. اما بهِتون میدمش. بگو دارابی بیاد چکش رو بگیره.»
آقای دارابی تهران بود. بهش زنگ که زدم گفت: «اخوان، بیخیال شو. پول حاج آقا رو که نمیشه خرج کرد.» گفتم: شما برو چکرو بگیر، خدا کریمه.»
خلاصه پول ملکِ حاج آقا به حساب ما ریخته شد. فرداش هم میلگرد و مصالح ریختیم.
اون موقع ارزش پولی که حاج آقا دسمی داد به اندازه دو تا آپارتمان توی خوزستان بود. اما وقتی که بعد از دو سه سال پول ایشون را پس دادیم ارزشش خیلی کمتر شده بود.
📖 برگرفته از کتاب «رودخانه ماهی و نهنگ» نوشته حمید بابایی
📚 پیوند خرید کتاب:
pbshop.ir/__p-p-520.aspx
#رودخانه_ماهی_و_نهنگ
#پژوهشکده_باقرالعلوم
💻 آدرس تارنمای پژوهشکده:
🌐 https://rbo.ir
📱 ما را در ایتا و بله دنبال کنید:
🆔 @rboresearch
#بریده_کتاب
✅ پنهان کردن عبادت
آقاروحالله سعی داشت تا جای ممکن، عبادات خود را پنهان کند و کسی متوجه آن نشود. یکی از طلبههای هم دوره ایشان نقل میکند:
در زمان آشیخ عبدالکریم طلاب از خواب بیدار میشدند و چراغها را روشن میکردند و نماز شب میخواندند.
دیدم حجره آقا روحالله خاموش است. تعجب کردم! چهطور کسی که اینقدر منظم و مرتب است و تعهد و تقید به آداب شرعی دارد برای نماز شب بیدار نمیشود.
حسن کنجکاویام تحریک شد! شبی درِ حجره ایشان رفتم. شنیدم که مشغول عبادت و ناله و زاری است. دریافتم که ایشان آب به داخل حجرهاش میبرد و برای آنکه کسی با خبر نشود، چراغ را هم روشن نمیکند. همانجا وضو میگیرد و نماز میخواند.
📖 برگرفته از کتاب «آقا روح الله» نوشته حمیدرضا باقری
فصل چهارم، صفحه 151
📚 پیوند خرید کتاب:
pbshop.ir/Product.aspx?ProductID=513
#آقا_روحالله
#پژوهشکده_باقرالعلوم
💻 آدرس تارنمای پژوهشکده:
🌐 https://rbo.ir
📱 ما را در ایتا و بله دنبال کنید:
🆔 @rboresearch
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بریده_کتاب
✅ خوبه حالا یه حالی از شیخ بگیرم..
گوشی چند ثانیه ای زنگ خورد و قطع شد.
با خودم گفتم: «خوبه حالا یه حالی از شیخ بگیرم..» باز گوشی زنگ خورد و باز هم بانو بود.
صابر گفت: «بانو کیه دیگه؟» گفتم: «زنشه.» گفت: «درستش می کنیم.»
صابر رد تماس داد و پیام فرستاد: «سر ساعت دوازده و بیست دقیقه با من تماس بگیر. الان توی کلاسم.»
بعد ترانهی «دختر بندر» را به عنوان زنگ گوشی تنظیم کرد. بعد هم رفت توی سایت همراه اول و آهنگ «قرص قمر» بهنام بانی را گذاشت برای آهنگ پیشواز.
همین موقع گوشی زنگ خورد. روی صفحه نوشته شده بود «عقیدتی لشکر». صابر تندی ردّ تماس داد.
چند ثانیه بعد از آن گوشی باز زنگ خورد. این بار نوشته شده بود «حوزه علمیه».
صابر باز ردّ تماس داد و گفت: «الآن همه اینایی که به شیخ میزنگن، وقتی میشنون عاشق دربهدرم، تویی قرص قمرم، چه حالی پیدا میکنند!»
📖 برگرفته از کتاب «سیاحت سیل» نوشته مهدی کرد فیروزجایی
📚 پیوند خرید کتاب:
http://pbshop.ir/Product.aspx?ProductID=522
#سیاحت_سیل
#پژوهشکده_باقرالعلوم
💻 آدرس تارنمای پژوهشکده:
🌐 https://rbo.ir
📱 ما را در ایتا و بله دنبال کنید:
🆔 @rboresearch
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بریده_کتاب
✅ باید میافتادیم زندان تا بفهمیم!
این چند روزی هم که رفقای ما مهمان زندان شهر خودمان بودند منشأ برکاتی شد.
رفقا کار تبلیغ چهره به چهره را آنجا هم پیگیری کردند. میگفتند ما اینجا خواب نداریم بس که میآیند و سئوال میپرسند.
یکی از رفقا شب را توی یک بندی که همگی حکم ابد و اعدامی داشتند مانده بود. همان جا عبا گرفته بود روی سرش و خوابیده بود.
اینها کلی ذوق کرده بودند که یک آخوندی ما را قاتی آدم حساب کرده.
به شوخی یا جدی، بچهها مطرح کردند که بیاییم تبلیغ در زندانها را دست بگیریم.
افسوس خوردیم که چرا غافل شده بودیم از این ظرفیت و حتماً باید میافتادیم زندان تا بفهمیم! خلاصه خیر بود.
📖 برگرفته از کتاب «پلمب» نوشته سید محسن امامیان
✳️ «پلمب» به سفارش دفتر آفرینشهای هنری پژوهشکده باقرالعلوم علیهالسلام نوشته و از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
♻️ مخاطب اصلی این کتاب طلاب، مبلغین، کلیه مسئولین مخصوصا متصدیان فرهنگی، هیئات مذهبی، مربیان مدارس و دانشجویان هستند.
📚 پیوند خرید کتاب:
http://pbshop.ir/__p-p-616.aspx
#پلمب
#پژوهشکده_باقرالعلوم
💻 آدرس تارنمای پژوهشکده:
🌐 https://rbo.ir
📱 ما را در ایتا و بله دنبال کنید:
🆔 @rboresearch
#بریده_کتاب
✅ اختلاف در نامگذاری بچهها
در نامگذاری بچهها کمی اختلاف بین آقا روحالله و همسرشان بود.
خانم میگوید:
در مورد صدیقه من دوست داشتم فریده باشد، آقا گفتند: نه، صدیقه، و قرار شد صدیقه صدا کنیم. اما من هنوز مایل به فریده بودم.
یک روز در حیاط بودیم، به آقا گفتم ننوی فریده را تکان بده، آقا گفتند: ما فریده نداریم، گفتم بسیار خب صدیقه را تکان بده، آقا گفت: حتماً و بعد ننو را تکان داد.
وقتی فرزند چهارممان به دنیا آمد نام او را فریده گذاشتیم.
در مورد اسم دخترم زهرا، او زهرا را انتخاب کرد، من مخالفت نکردم، اما فهیمه را دوست داشتم، لذا در خانه او را فهیمه صدا کردم و همه هم او را فهیمه گفتند و آقا هم فهیم میگفت.
📖 برگرفته از کتاب «آقا روح الله» نوشته حمیدرضا باقری
فصل پنجم، صفحه 178 تا 179
📚 پیوند خرید کتاب:
pbshop.ir/Product.aspx?ProductID=513
#آقا_روحالله
#پژوهشکده_باقرالعلوم
💻 آدرس تارنمای پژوهشکده:
🌐 https://rbo.ir
📱 ما را در ایتا و بله دنبال کنید:
🆔 @rboresearch
#بریده_کتاب
✅ ارتباط آقا روحالله با شهید مدرس
آقا روح الله جوانی حدود 20 ساله و مشغول به تحصیل دروس حوزوی بود که برادر بزرگش نامهای برای آیتالله مدرس نوشته و به دستش داد تا به تهران ببرد.
او که برای اولینبار با شخصیت آیتالله مدرس آشنا میشد، ماجرای اولین دیدار خود و ایشان را چنین نقل میکند:
«میگفت که بزنید که بروند از شما شکایت کنند، نه (اینکه) بخورید و بروید شکایت کنید!
من رفتم پیشش - خدا رحمتش کند - اخوی ما نوشته بود به من که یک نفری است اینجا، رئیس غله است. آنوقت رئیس غله زمان رضاشاه بود.
به من نوشت که بروید به آقای مدرس بگویید که این مرد آدم فاسدی است. دو تا سگ دارد؛ اسم یکیاش را «سید» گذاشته، یکیاش را «شیخ»! شما بروید (بگویید) که این را از اینجا بیرونش کنند.
من رفتم به ایشان گفتم. گفت بکشیدش! گفتم آخر چطور بکشیم؟ گفت من مینویسم، بکشیدش.»
📖 برگرفته از کتاب «آقا روح الله» نوشته حمیدرضا باقری
فصل ششم، صفحه 224 تا 225
📚 پیوند خرید کتاب:
pbshop.ir/Product.aspx?ProductID=513
#آقا_روحالله
#پژوهشکده_باقرالعلوم
💻 آدرس تارنمای پژوهشکده:
🌐 https://rbo.ir
📱 ما را در ایتا و بله دنبال کنید:
🆔 @rboresearch
📌 برشی از کتاب #اینجا_خانه_عشق_است
🔰 حاجآقا مهدکودک راه انداخته
::
▪️«سروصدای بچهها» از چیزهایی است که از آن بهعنوان بزرگترین دردسر کار با نوجوان یاد میشود.
▫️نکته مهم این است که اگر تصمیم داریم با کوچکترها ارتباط بگیریم و دوست داریم آنها نیز در مسجد حضور داشته باشند، باید اقتضاهای آن را هم بپذیریم.
▪️باید پذیرفت که تحرک جزء ویژگیهای این نسل است. بعضی شبها تا چهل یا پنجاه بچه به مسجد ما میآیند. هراندازه هم که شما کانون را از قبل منظم و تمیز کرده باشید، بعد از دو ساعت انگار که در آن جنگ شده است.
▫️در مواجهه با این وضعیت دو کار کردهایم: اول، آگاهسازی خادم و دیگر مسئولان مسجد است. آن اوایل، بزرگترهای مسجد با این کار موافق نبودند و حتی کار به جایی رسیده بود که بعضی به کنایه میگفتند: «حاجآقا در مسجد مهد کودک راه انداخته، نه کانون مسجد»؛ ولی خدا را شکر بعد از چند وقت، نگاهها تغییر پیدا کرد.
▪️دوم، انتقال برنامههای پرسروصدا به فضاهای جانبی صحن مسجد است. ما خیلی از برنامههای پرسروصدایمان را در فضای کانون مسجد انجام میدهیم. فضای کانون با آنکه کوچکتر است، اما بچهها، آزادی آنجا را دوست دارند.
::
👈 پیوند سفارش اثر: 👇👇
http://pbshop.ir/__p-p-597.aspx
#بریده_کتاب
#پژوهشکده_باقرالعلوم
🆔 eitaa.com/rboresearch
🆔 ble.ir/rboresearch
🆔 t.me/rboresearch
#بریده_کتاب
✅ دیگر آن روزها گذشت
یک روز فرماندار قم از صحن بزرگ به صحن کوچک آمده بود تا به حرم برود. من هم با آقامیرزا عبدالله اشراقی و چند نفر دیگر در مقبره محمدشاه نشسته بودیم و مباحثه میکردیم.
او چنین تصور کرده بود که ما عمداً بیاحترامی کردهایم و در مقابل او بلند نشدهایم، در صورتیکه فاصلهاش با ما بیشتر از صد قدم بود. ما هم متوجه او نشدیم. خلاصه فرماندار قاصدی را به منزل حاج شیخ فرستاد و حاجمیرزا مهدی را خواست ...
فرماندار در آنجا گفت: این آقایان به من بیاحترامی کردهاند... نمیدانم چطور شد که فرماندار از میان آنها فقط مرا نشان داد. میرزا مهدی هم به سراغ من فرستاد که به منزل حاجشیخ تشریف بیاورید. من هم رفتم.
در آنجا مرحوم حاجشیخ به من گفت: «خواهش میکنم شما هم مثل حاجشیخ محمدتقی کاری نکنید که حوزه به هم بخورد!». گفت: «ولله من کاری نکردهام.» گفت: «چرا استاندار عبور میکرده و شما جلویش پا نشدید؟».
گفتم: «مگر بناست استاندار که از آنطرف میرود ما جلویش بلند شویم؟ این چهجور احترامی است؟»
من هم بلند شدم و با تعرض بیرون آمدم. درس داشتیم، من بودم و آقای خمینی و آقای مجتهدی. قضایا را برای آنها گفتم. آقای خمینی هم پا شد و آمد لب پشتبام مدرسه فیضیه و داد و فریاد کرد که: «دیگر آن روزها گذشت. این توقعات بیجا دیگر چیست؟»
و تقریبا اعتراضش به حاجشیخ هم بود. آقای خمینی از همان اول جرأت داشت؛ خیلی هم جرأت داشت.
📖 برگرفته از کتاب «آقا روح الله»
فصل هفتم، صفحه 250 تا 251
📚 خرید کتاب:
pbshop.ir/Product.aspx?ProductID=513
#آقا_روحالله
🆔 @rboresearch
📌 برشی از کتاب رودخانه ماهی و نهنگ
🔰 روایت هشتم
::
▪️دو هفته گذشته بود. سرما چنان توی تنم رفته بود که انگار یک عالمه سوزن توی گوشتم فرو میکردند. هر قدر هم زیرپوش و بلوز روی هم میپوشیدم انگار نه انگار! مردم بیچاره هم وقتی از چادرهایشان بیرون میآمدند پتو و لحاف روی خودشان میانداختند و اینطرف و آنطرف میرفتند.
▪️دو سه روز که از زلزله گذشت، تعدادی از بچههای هلالاحمر به ما سرزدند. سه پسر کم سنوسال بودند همراه زنی میانسال. هر چهار نفر لباسهای سفید و نظیفی پوشیده بودند که آرم سرخ هلال داشت. انگار که بخواهند بروند پیکنیک، کلاه ورزشی قرمزِ تروتمیزی هم روی سر گذاشته بودند! کمی سؤالپیچمان کردند. میخواستند آمار بگیرند ببینند چه بلایی بر سرمان آمده است. دَفترودَستک هم داشتند. اما محض رضای خدا یک بطری آب یا یک قرص نان برایمان نیاورده بودند!
▪️عمو حیدر من را مسئول کرد به سؤالهایشان جواب بدهم. هرچه میپرسیدند با دقت گوش میکردم و جوابشان را میدادم؛ آنقدر با دقت که انگار برنامهریزی آینده مملکت به جوابهای من بستگی داشت!
::
#کتاب #رودخانه_ماهی_و_نهنگ
روایتی دراماتیک از حضور جهادی طلاب مدرسه علمیه حضرت بقیة الله الاعظم تهران در حادثه زلزله سرپل ذهاب در سال ۱۳۹۶
👈 برای دریافت کتاب رودخانه ماهی و نهنگ اینجا را لمس کنید.
#بریده_کتاب
#پژوهشکده_باقرالعلوم
🆔 eitaa.com/rboresearch
🆔 ble.ir/rboresearch
🆔 https://t.me/+1Qe1RDiMQfBiMTY0
📌 برشی از کتاب #زینت_شهدای_زینب
🔰 بخشی از وصیّتنامه شهید حججی
::
▪️ چند ساعتی بیشتر به رفتن نمانده است؛ هرچه به زمان رفتن نزدیکتر میشوم، قلبم بیتابتر میشود... نمیدانم چه بنویسم و چگونه حس و حالم را بیان کنم... نمیدانم چگونه خوشحالیام را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی شکر خدای منّان را بهجا بیاورم... به حسب وظیفه چند خطی را بهعنوان وصیّت، با زبان قلم مینویسم...
▫️نمیدانم چه شد که سرنوشت مرا به این راه پر عشق رساند... نمیدانم چه چیزهایی عامل آن شد...
▪️بدون شک شیر حلال مادرم، لقمه حلال پدرم و انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است...
▫️عمریست شب و روزم را به عشق شهادت گذراندهام... و همیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهادت به بالاترین درجه بندگی میرسم...
▪️خیلی تلاش کردم که خودم را به این مقام برسانم، اما نمیدانم که چقدر توانستهام موفق باشم...
▫️چشم امیدم فقط به کرم خدا و اهلبیت(ع) است و بس.
::
👈 پیوند سفارش اثر: 👇👇
http://pbshop.ir/Product.aspx?ProductID=511
#بریده_کتاب
#پژوهشکده_باقرالعلوم
🆔 eitaa.com/rboresearch
🆔 ble.ir/rboresearch
🆔 t.me/rboresearch
#بریده_کتاب
✅ اسطوره
هر کشور و ملتی با آرمانها، اسطورهها و نمادهای خود، زندگی میکند.
امام خمینی (ره) با ابعاد وجودی عظیم خود برای ملت ایران نمونه و اسطورهای بر طبق واقعیتها بود.
شهید حسین فهمیده نیز در سطح خود و برای نوجوانان، یکی دیگر از اسطورههای ملت ایران است که برای همیشه در یادها زنده خواهد ماند.
رهبر معظم انقلاب
ششم شهریور 1375
📖 برگرفته از کتاب «اسطوره حاج قاسم و بازسازی هویت ملی ایرانیان» نوشته مهدی افراز
📚 پیوند خرید کتاب:
http://pbshop.ir/Product.aspx?ProductID=592
#اسطوره #حاج_قاسم
#پژوهشکده_باقرالعلوم
💻 آدرس تارنمای پژوهشکده:
🌐 https://rbo.ir
📱 ما را در ایتا و بله دنبال کنید:
🆔 @rboresearch