رفیق شهیدم ابراهیم هادی
|•سلامبرابراهیم•|
از داخل شهر صداي انفجار گلوله هاي توپ و خمپاره شنيده ميشد.
مانــده بوديم چه كنيم. در ورودي شــهر از يك گردنه رد شــديم. از دور
بچه هاي ســپاه را ديديم كه دســت تكان ميدادند! گفتم: قاسم، بچهها اشاره
ميكنند كه سريعتر بياييد!
يكدفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد.
از پشت تپه تانكهاي عراقي كاملا پيدا بود. مرتب شليك ميكردند. چند
گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولي خدا را شكر به خير گذشت.
از گردنه رد شديم. يكي از بچههاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟
من مرتب اشاره ميكردم كه نياييد، اما شما گاز ميداديد!
قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟!
آن رزمنده هم جواب داد: آقاي بروجردي تو شهر پيش بچههاست. امروز
صبح عراقيها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچهها عقب رفتند.
حركــت كرديم و رفتيم داخل شــهر، در يك جاي امن ماشــين را پارك
كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت نماز خواند!
ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرســيد: قاســم، اين نماز چي بود؟! قاسم هم
خيلي باآرامش گفت: تو كردســتان هميشــه از خدا ميخواســتم كه وقتي با
دشــمنان اســام و انقالب ميجنگم اسير يا معلول نشــم. اما اين دفعه از خدا
خواستم كه شهادت رو نصيبم كنه! ديگه تحمل دنيا رو ندارم!
ابراهيــم خيلي دقيق به حرفهاي او گــوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش
محمد بروجردي، ايشان از قبل قاسم را ميشناخت. خيلي خوشحال شد.
بعد از كمي صحبت، جائي را به ما نشان داد وگفت: دو گردان سرباز آنطرف
رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتوني اونها رو بياري تو شهر.
با هم رفتيم. آنجا پر از ســرباز بود. همه مســلح و آماده، ولي خيلي ترسيده
بودند. اصلا آمادگي چنين حملهاي را از طرف عراق نداشتند.
#حکایتادامهدارد
۩﴿دعاےحدیثکساء﴾۩
بہ نیت #شھدا برای ظهور✨
•قرائت روزپانزدهم
•.˹@refigh_shahidam˼ |ོ
YEKNET.IR - zamine 2 - fatemie avval 1402 - karimi.mp3
9.46M
#حضرتزهرا"سلام الله علیها "🖤
#زمینه
#فاطمیه
#فلسطین🇵🇸
#طوفانلاقصی🖤
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[حاج#محمودکریمی🎤]
°•🌱|@refigh_shahidam
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
. 🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
۩ بــِہ نـیّـت
برادرشھیدابراهیمهادے 🖤'
#صفـ۳۶۱ـفحه 📚
•﴿رفیقشھیدمابراهیمهادے﴾•
فاطمیه ها
منم مثل بچه سیدا
اسم تو رو میزنم صدا
مادر
°•🌱|@refigh_shahidam
•۩|#روزسیوهشتم چلهدعایفرج +¹⁰⁰صلوات
بھنیّتتعجیلفرجصاحبالزمان،✨
وشهیدابراهیمهادی♥️
azan-Ebrahim.hadi_.mp3
5.58M
صداےملڪوتۍاذانِ •شھیدابراهیمهادے
#اشْھَدٌانَّمٌحَمَّدرَسوٌلالله 💚✨
.
#اذان_ظهروعصر 🌙
°•🌱|@refigh_shahidam
هدایت شده از رفیق شهیدم ابراهیم هادی
بسم اللّٰه الرحمن الرحیم🍃
رفقای شهید هادی ، ما در حال ساخت مجموعه ای قرآنی تربیتی هستیم برای تربیت نوجوانانی طراز و موفق در جامعه انشاءاللّٰه😉🙏🏻
در ساخت این مجموعه هزینه زیادی شده تا الان و تقریبا حدود 30 میلیون برای تکمیل مجموعه نیازه که ان شاءاللّٰه به عنایت خدا و به کمک دستای کریم شما جمع بشه و مجموعه با کمک شما شروع به کار کنه🤲🏻
هر مقدار کمک کنین در این راه صدقه ای جاریه براتون هست و هرکسی در این مجموعه تربیت بشه ثوابش به شما هم میرسه😉🌸
شماره کارت حقیر جهت واریز کمک هاتون👇🏻
6037991645457452به نام :مجتبی اخلاقی روی شماره کارت بزنین کپی میشه ✅ آدرس مجموعه : یزد میبد خیابان ولی عصر کوچه شاهد ۵۶ پرسش سوال یا ارسال رسید👇🏻 @Mr_Mim_alef ☑️مورد تأیید☑️
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
بسم اللّٰه الرحمن الرحیم🍃 رفقای شهید هادی ، ما در حال ساخت مجموعه ای قرآنی تربیتی هستیم برای تربیت
جانمونید رفقای شهید هادی از مشارکت👌
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
|•سلامبرابراهیم•|
قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آنها حرف
زدند كه خيلي از آنها غيرتي شدند.
َرده و غيرت داره و نميخواد دست اين
آخر صحبتها هم گفتند: هر كي م
بعثيها به ناموسش برسه با ما بياد.
سخنان آنها باعث شد كه تقريبًا همه سربازها حركت كردند.
قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي.
چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم.
قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند
و شروع به شليك کردند.
با شــليك چند گلوله توپ، تانكهاي عراقي عقب رفتند و پشــت مواضع
مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند.
غروب روز دوم جنگ بود. قاســم خانهاي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه
به ســنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي
توسل بخوانيم.
شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نمازمغرب شد. هنوز زياد
دور نشــده بودم كه يك گلوله خمپاره جلوي درب همان خانه منفجر شــد.
گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه
صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد.
وارد اتاق شديم. چيزي كه ميديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه
دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به
آرزويش رسيد!
محمد بروجردي با شــنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر
قاسم، دعاي توسل را خوانديم.
فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهي كرديم.
#اینحکایتدارد
۩﴿دعاےحدیثکساء﴾۩
بہ نیت #شھدا برای ظهور✨
•قرائت روزشانزدهم
•.˹@refigh_shahidam˼ |ོ
Shab2Fatemieh1-1397[02].mp3
7.87M
#حضرتزهرا"سلام الله علیها "🖤
#فاطمیه
#فلسطین🇵🇸
#طوفانلاقصی🖤
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[حاج#میثممطیعی🎤]
°•🌱|@refigh_shahidam
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚