هنیه میخندد!
اخبارو چک میکردم که یکهو خبر حمله سپاه پاسداران به رژیم صهیونسیتی رو اعلام کردند خبری که دو ماه منتظر وقوعش بودیم.
سریع کانال ها رو چک کردم تا مطمئن بشم . تلویزیون و روشن کردم، اون لحظه داشتم بال در می آوردم ، البته فکرم بال درآورده بود چون از شادی بین زمین و هوا بودم، به دوستهام سریع پیام دادم.
تو خونه صدای خنده و شادی قطع نمیشد
همه خوشحال از وقوع عملیات بودیم.
عملیاتی که گریههای حزن روز شنبه رو تبدیل به گریههای شادی کرد.
خونه جای موندن نبود باید شادی رو تقسیم می کردیم، پرچم های حزب الله و فلسطین رو توی کیفم گذاشتم تا با افتخار دست بگیرم.
جمعیت زیادی به میدان اصلی شهر اومده بودند انگار اونا هم نتونسته بودند فضای خونه رو تحمل کنند.
روی لب همه خنده نشسته ، پرچم حزب الله بیشتر از بقیه ی پرچم ها خودنمایی کرد.
عکس سید حسن و شهید هنیه دوباره غم از دست دادن شون رو به یادم آورد اما از اینکه تونستیم ذره ای انتقام خون شون رو بگیریم خوشحال بودیم.
به خونه برگشتیم و شبکه خبر باز بود و مامان با تمرکز دنبال می کرد.
یهو گفت زهرا ببین انگار شهید هنیه میخنده انگار خوشحال شده سپاه حمله کرده!راست گفت اون لحظه تو اون عکس داشت می خندید.
زهرا سالاری/کلاله
#عملیات_انتقام
#روایت
#قلم_روای
ارسال روایت ها از طریق پیامرسان
@revaitgolestan
💠https://eitaa.com/revait_golestan
🖤💚 امروز حضرت پدر :
عزای ما به معنای ماتم گرفتن و گوشهای نشسن نیست، عزای ما از جنس عزای سیدالشهداست، زنده و زنده کننده است. عزاداریم اما این عزا ما را به حرکت و شوق بیشتر به کار وادار میکند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🟢 سادات خانم، هیئت امنای مسجد داشت میرفت فاطمیه تا مثل همیشه اولین نفر باشه که رحل و قرآن و شمع بچینه و فضا رو روبراه کنه برای مراسم
⬛ سید مقاومت، شهید سید حسن نصرالله
⬅️ او از زمان انقلاب و دفاع مقدس تا حالا پای کاره.
🟠 یکی تو راه بهش گفت: که چی بشه؟ تو خودت مریضی؟
🟢 گفت: جوابتو برو از کوچهپس کوچههای محله و شهر و کشور بگیر که همه جا آرامش و امنیت برقراره.
✍🏻نورمحمدی/گرگان
۱۱ مهر ۱۴۰۳
#روایت_گلستان
#شهادت_سیدحسن_نصرالله
ارسال روایت ها از طریق پیامرسان
@revaitgolestan
💠https://eitaa.com/revait_golestan
دلشورههای ما جنسش خیلی متفاوته از همهی دلشورههای عالم
همانطوریکه غمهایمان جنسش خیلی متفاوتتره از همهی غمهای عالم
ما همیشه سوگ و غم امام حسین و شهدای کربلا در سینههایمان داریم و خواهیم داشت. غمی که ضامن انسان بودن ماست و همهی نااهلان را با معجزهی اشکی سر براه میکنه...
بدا به حال نااهلان چموش و انسان نمایانی که مثل گرگ و سگ هار افتادن به جان بیپناهان در مدرسهها و بیمارستانها غزه و لبنان
افتادن به جان کودکان و زنان بیگناه
و شرورانه و خبیثانه وجود منادیان نور را میدرند...
ما با قلبهایمان نه با زبانهایمان
به وعدهی نور ایمان داریم
گیریم مثل چنگیز مغول همه جا را تار و مار کنند اما روسیاهیشان هرگز از ذهن تاریخ پاک نخواهد شد
گیریم که همهی مردان و زنان مؤمن و آزاده را حذف کنن؛
آیا خیلی افتخار و بزرگی و قوم برتری است که بر فراز این جنایتها پرچم بنشانند و آن وقت یکی از خودشان آرزو کند با تمام وجود آرزو کند:
کاش ما حیوان بودیم و شرافتمندانه زندگی میکردیم و اینگونه روی انسانها را در زمین سیاه نمیکردیم...
همهی ما روزی زمین را ترک خواهیم کرد و به وعدهگاهمان خواهیم رفت
یکی با روسیاهی و بیآبرویی
یکی با روسفیدی و آبروداری
مباد آنروز که از جنس نخست باشیم
چرا که دلشورهها و غمهایمان جنس دیگریست🏴🏴🏴🌲🌲🌲
✍🏻طاهره نورمحمدی/گرگان
۷ مهر ۱۴۰۳
#سید_حسن_نصرالله ❤
#شهادت_سید_حزبالله
#لبنان 🖤
ارسال روایت ها از طریق پیامرسان
@revaitgolestan
💠https://eitaa.com/revait_golestan
شب ستاره باران اsرائیل
تازه از سر کار به خانه رسیدم.
طبق معمول هر شب منزل خواهرم برای دیدن خواهرزادهها رفتم. در حال خوردن شام بودند و من هم همراهشان.
برادرم از شیراز به خواهرم زنگ زد و گفت: «سپاه با موشک حمله کرده» از او تکرار و از ما باور نکردن.
ناچار قسم خورد که آسمان شیراز از موشک ستاره باران شده و ما هم شبکه خبر زدیم.
همه صفحه تلویزیون موشک باران آسمان را پخش میکرد تا اینکه جمله(طلاعیه مهم سپاه تا دقایقی دیگر)بر روی صفحه تلویزیون ظاهر شد.
خواهر زاده های ۱۳ و۹ساله همراه مهدی۴ساله ما با شادی بالا پایین می پریدند.
به سرعت روانه منزل ما شدند که پدرم خوابم را بیدار کنند و اولین نفر باشند که خبر می دهند. از شادی در پوست خود نمی گنجیدم.
چقدر دلم می خواست در کنار مردم در شهر شادی کرده و احساسم را با آنها تقسیم کنم ولی افسوس که ما در روستا بودیم و بدون وسیله نقلیه.
خدایا جای حاج قاسم،اسماعیل هنیه،سید حسن عزیز و بهخصوص سردار حسن تهرانی مقدم باعث این قدرت زیبا چقدر خالی ست.
✍🏻سمیه آبدهی مقدم/کلاله
۱۱ مهر ۱۴۰۳
#عملیات_انتقام
#روایت
#قلم_روای
ارسال روایت ها از طریق پیامرسان
@revaitgolestan
💠https://eitaa.com/revait_golestan
ساده اما خاص
همیشه دغدغه اش انجام مراسمه؛ چه شادی! چه سوگ! درست مثل سادات خانم، هیئت امنای مسجد.
اما جوون و پرتلاش و پراحساس!
خانم گرزین را میگویم.
سهشنبههای هیئت با همکاری دوستاش فاطمیهی مسجد برو بیاییه. بچههای قدو نیم بعد از کلاس مهدویت در اتاق بغلی میان تو هیئت. خانم زاهدی مربیشون، هم باهاشونه. این دو تا کبوتر کاغذی خوشگل کار همین بچههاس.
براش خیلی مهمه که بچههای هیات در این سوگ شریک باشن حتی ساده اما خاص.
✍🏻نورمحمدی/گرگان
۱۰ مهر ۱۴۰۳
#روایت_گلستان
#شهادت_سیدحسن_نصرالله
ارسال روایت ها از طریق پیامرسان
@revaitgolestan
💠https://eitaa.com/revait_golestan
*فشفشه تولد*
اوضاع خونه خوب نبود.
از یک طرف مادر بچه ها از صبح تو بیمارستان منتظر تیغ جراح بود و بالاخره غروب با کلی دلهره، با عملی ۴ ساعته، از اون چهاردیواری پر از انتظار خارج شد.
از طرفی دیگه بچه ها کنار مادربزرگشون خیره به عقربه های ساعت بودند و هر بار عقربه بزرگه به ۱۲ میرسید، زنگ میزدند که چه خبر؟!
بالاخره اون ساعات سخت گذشت و به شب رسیدیم که جشن شب تولد اولین فرزندمان بود.
دخترم از صبح استرس داشت و حالا غصه شب تولد دوازده سالگی اش بدون حضور مادر هم بهش اضافه شده بود.
از راه بیمارستان، کیکی براش خریدم تا دست کم با دیدنش، قدری خوشحال بشه. قنادی شبیه تالار عروسی بود! مردم شادی میکردند و «ای والله» و «دمشون گرم» میگفتند. «وعده صادق ۲» سر زبانها و شیرینی های قنادی مضاعف شده بود. سریع رفتم تا شادی رو با بچه ها تقسیم کنم. الحمدالله هم حال بچه ها خوب شد هم مامانشون با شادی پیام داد که موشک باران، درد قبل و بعد عمل رو یکجا شست و برد. برای دخترمان هم نوشت :
«تولدت مبارک عشق مامان. *ما برات تولد نگرفتیم اما ایران کل اسرائیلو برات فشفشه زد*
✍🏻سید حسام بنی فاطمه /کردکوی
#عملیات_انتقام
#وعده_صادق_دو
#روایت
#قلم_روای
ارسال روایت ها از طریق پیامرسان
@revaitgolestan
💠https://eitaa.com/revait_golestan
زوم!
چشم از تلویزیون بر نمیداریم هیچ کدام جم نمیخوریم...از ابتدای قرآن و مداحی مثل زوم گوشی چسبیدیم به تلویزیون و تمام رکوع و سجود آقا در خیال به او اقامه بستیم...اما مامان آیت الکرسی می خواند و من دعای حفظ ایشان«اللهم الجعله فی درعک الحصینه التی تجعل فیها من تشا»
ایمانمان کم است وگرنه او با متانت و اطمینان و ایمان خطبه را خواند و نماز هم...آفرین به تمام مردمی که با این شجاعت پشت او نماز خواندند و از تهدیدات نهراسیدند..ترس که نه حتی جدی هم نگرفتند نه از نادانی بلکه از ایمان...
حقیقت این است اگر من هم میتوانستم میرفتم حالا که پشت صفحه شیشهای هستم کمی نگرانم...
✍🏻ستاره یوسفی/ گرگان
#جمعه_نصر
#روایت
#قلم_روای
#نهضت_روایت_گلستان
ارسال روایت ها از طریق پیامرسان
@revaitgolestan
💠https://eitaa.com/revait_golestan
خنکای پاییزی پیامرسان دوم
مجازی و چهره به چهره
همه جا صحبت از فردا بود؛
فردا موسم حضور و اقتدا نه بیم و پروا از یاوه گوییهای اسقاطیا
یکی از خانمهای محله این پستو گذاشت توی گروه:
ساعت ۱۰ امشب، حرکت سمت تهران، برای شرکت در مراسم گرامیداشت شهادت سید مقاومت، شهید سیدحسن نصرالله و نماز جمعه با حضور و امامت حضرت آقا
خیلی از خانمها خوش بحالی و سفربخیر و التماس دعا گفتن
و خیلی دیگه از خودشون عکس و ویدیو گذاشتن که ما هم تو راه کعبه عشقیم.
بانویی هم این با این پست مشق عشق کرد:
میرین بسلامت خواهرم
به نیابت از بانوان گروه یک نفس و یک سلام هدیه کنین به آسمان مصلی تهران؛
شما پیامرسان اول
خنکای پاییزی پیامرسان دوم
برسد به قلب و وجود نورانی آقاجان
✍🏻طاهره نورمحمدی/ گرگان
۱۲ مهر ۱۴۰۳
#نهضت_روایت_گلستان
#پیام_تاریخی_حضرت_آقا
#جمعه_نصر
#آغاز_نصرالله
ارسال روایت ها از طریق پیامرسان
@revaitgolestan
💠https://eitaa.com/revait_golestan
آبی
باز هم تپش قلبم نوید خبرهایی را میداد، انگار بزرگراهی از کلاله به بهشت باز شده و باز هم شهیدی ازین سرا!
شهید ایمان درویشی عزیز که در تفتان به شهادت رسید همسایه دوستم فائزه در روستای « چشمه نیل» بود.
دوست برادرش ابراهیم بود. پدرو مادرش برای دل تسلایی شان منزل شهید رفتند.
فائزه می گفت: « همسرش مدام می گوید گوشی تلفنم را بدهید باید به ایمان زنگ بزنم بگم امیرعلی امروز یاد گرفته بنویسه آبی »
ناباوری همسر شهید از شهادتش سد اشک همه را شکسته بود.
امیر علی در کلاس اول، ناگهان یاد می گیرد که علاوه بر آبی آسمان محبت پدرش، پیکرش برای وطن، قرمز خونین شد.💔
محمد حسن چهار ساله اما هنوز نبودن را نمی داند!
روایت فائزه عیدی /کلاله
به قلم زهرا سالاری/کلاله
#شهید_امنیت
#تفتان
#نهضت_روایت_گلستان
#قلم_روای
ارسال روایت از طریق پیامرسان
@revaitgolestan
💠https://eitaa.com/revait_golestan
هدایت شده از راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
🇮🇷 راوینا برگزار میکند:
🟠 دوره «روایت مقاومت»
چگونه جبهه مقاومت را روایت کنیم؟
🔶 علی عبدی
🔸 تاریخچه اسرائیل
🔶 محمدحسین عظیمی
🔸 روایت لبنان
🔶 محمدحسین بدری
🔸 موقعیت روایتنویسی
🔶 حمیدرضا غریبرضا
🔸 تاریخچه گروههای مقاومت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
💻 دوره مجازی، در بستر اسکای روم
🗓 از ۱۸ تا ۲۱ آبان؛ هرشب ساعت ۲۰ الی ۲۱:۳۰
📋 جهت ثبتنام، عبارت «روایت مقاومت» را در بله یا ایتا، به نام کاربری زیر ارسال نمایید:
@ravina_ad
‼️ ظرفیت محدود
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
شنیده ایم...
شنیده بودم که آسمانی ها وقتی نوبت عروج شان میرسد خبردار میشوند و عزیزانشان را دور خود جمع میکند تا دید و بازدید کنند تا وداع کنند. اما به چشم ندیده بودم!
دقیقا هفته ی پیش بیمناسبت ملی و مذهبی گفتند؛ سردار مازندرانی، خانواده های تیپ را دعوت به مهمانی خانوادگی کردند.
برایم عجیب بود. مدام از همسرم میپرسیدم داستان و دلیل این برنامه چیست؟
نه روز زن هست، نه روز پاسدار، نه روز پدر...
برنامه اجرا شدو بچه های قد و نیم قد پاسداران حسابی بازی و شادی کردند و دور و بر سردار میچرخیدند و سردار بالبخند پدرانه و برق شادی که در چشمانش متبلور بود به آن ها نگاه میکرد؛ مثل پدربزرگی که نوه هایش دورش را گرفته اند. همه بچه ها از دست سردار هدیه گرفتند.
متواضعانه سر میزها آمد و با خانوادهها احوالپرسی کرد. انگار میهمانی خانواده ای است و همه عزیزانش.
شنیده را به چشم دیدم! انگار سردار هوای وداع با خانواده ی بزرگ فرزندان مجاهد خود را در سر داشت سفره ی بزرگ خداحافظی اش را پهن کرد و رفت شبی که آخرین دیدار بود.
یادت مانا،در آغوش آسمان،آسمانی شدی.
سلامما را به سردار دل ها برسان.
خاطره همسر یکی از پاسداران تیپ: م.ق/ گالیکش
1403/8/15
#سردار_مازندرانی
#فرمانده_مجاهد
#نهضت_روایت_گلستان
#قلم_راوی
ارسال روایت از طریق پیامرسان
@revaitgolestan
💠https://eitaa.com/revait_golestan