eitaa logo
رواق
184 دنبال‌کننده
186 عکس
45 ویدیو
1 فایل
🌹رواق پنجره‌ای رو به خدا🌹 ما در رواق برآنیم تا به لطف خداوند، قدمی موثر در نشر معارف الهی برداشته و مطالب مفید را منتشر کنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
✏️ 🏴 روز پنجم 🏴در این روز عبیدالله بن زیاد، شخصی بنام را به همراه ۱۰۰۰ نفر به طرف گسیل داد. 🏴عبیدالله بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری داشته و بخواهد به سپاه امام حسین علیه السلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد ۵۰۰ نفر بودند. 🏴در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیه السلام صورت گرفت، مردی به نام خود را به امام حسین علیه السلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به رسید. ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴روز ششم 🏴در این روز نامه ای برای فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کرده ام . توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می فرستند . 🏴در این روز مظاهر_اسدی به عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکی طائفه ای از سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم. 🏴امام حسین علیه السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده ام، شما را به یاری پسر دعوت می کنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود، عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر می نمایم ... . 🏴در این هنگام مردی از بنی اسد که او را » می نامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می کنم و سپس رجزی حماسی خواند: 🏴قد علم القوم اذ تواکلوا 🏴واحجم الفرسان تثاقلوا 🏴انی شجاع بطل مقاتل 🏴کاننی لیث عرین باسل «حقیقتا این گروه آگاهند - در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، - که من [رزمنده ای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه ام .» 🏴سپس مردان که تعدادشان به ۹۰ نفر می رسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه السلام حرکت کردند. 🏴در این میان مردی مخفیانه را آگاه کرد و او مردی بنام را با ۴۰۰ سوار به سویشان فرستاد . آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با نداشتند. 🏴هنگامی که یاران دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا بر آنان بتازد . 🏴 به خدمت امام حسین علیه السلام آمد و جریان را بازگو کرد. 🏴حضرت فرمودند: «لاحول ولا قوة الا بالله». ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴روز هفتم 🏴در این روز ضمن نامه ای به از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد. 🏴 نیز بدون فاصله را با ۵۰۰ سواره در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه السلام و یارانش به آب شدند. 🏴در این روز مردی به نام فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره ای از آن را نخواهی آشامید، تا از جان دهی! 🏴 فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول خود قرار نده . 🏴 می گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا می آمد و آن را بالا می آورد و باز فریاد می زد: العطش! باز می خورد، ولی نمی شد، چنین بود تا به هلاکت رسید. 📚انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۰ 📚ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۸۶ ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴روز هشتم 🏴نوشته اند که در این روز و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند، بنابراین حضرت، کلنگی برداشت و در پشت ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. 🏴هنگامی که خبر این ماجرا به رسید، پیکی نزد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه می کَند و بدست می آورد. به محض اینکه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر او و یارانش سخت بگیر. 🏴در این روز از اجازه گرفت تا با گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه کند بر عمر بن سعد وارد شد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می پنداری پس چرا بر پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته ای و را که حتی حیوانات این وادی از آن می نوشند از آنان مضایقه می کنی؟ سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می دانم که آزار دادن به این خاندان است، من در لحظات حساسی قرار گرفته ام و نمی دانم باید چه کنم، آیا را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می سوزم؟ و یا دستانم به آلوده گردد، در حالی که می دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی بینم که بتوانم از آن گذشت کنم. بازگشت و ماجرا را به عرض رساند و گفت: حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند. 🏴 مردی از یاران خود بنام را نزد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو با هم ملاقاتی داشته باشند. 🏴در این ملاقات هر بار در برابر سؤال که فرمود: آیا می خواهی با من کنی؟ عذری آورد؛ ❌یک بار گفت: می ترسم خانه ام را خراب کنند! ✅ فرمود: من خانه ات را می سازم. ❌ سعد گفت: می ترسم اموال و املاکم را بگیرند! ✅حضرت فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم . ❌ گفت: من در بر جان افراد خانواده ام از خشم بیمناکم و می ترسم آنها را از دم بگذراند. 🏴 هنگامی که مشاهده کرد بن سعد از تصمیم خود باز نمی گردد، از جای برخاست در حالی که می فرمود: تو را چه می شود؟ جانت را در بسترت بگیرد و تو را در نیامرزد. 🏴به خدا سوگند! من می دانم که از نخواهی خورد! با تمسخر گفت: جو ما را بس است. 🏴پس از این ماجرا، نامه ای به نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین را رها کنند، چرا که خودش گفته است که یا به برمی گردم یا به مملکت دیگری می روم. در حضور یاران خود نامه را خواند، سخت برآشفت و نگذاشت با پیشنهاد موافقت کند. 📚ارشاد، ج۲، ص۸۲ 📚وقایع الایام، ج۵، ص۲۷ 📚کشف الغمة، ج۲، ص۴۷ 📚بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۸ 📚مقتل الحسین، ج۱، ص۲۴۴ ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴روز نهم ( ) 🏴در این روز با نامه ای که از داشت از - که لشکرگاه و پادگان کوفه بود - با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد شد و نامه عبیدالله را برای قرائت کرد. 🏴 به گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای. به خدا قسم! تو را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی ... 🏴 که با قصد وارد کربلا شده بود، از عبیدالله برای خواهرزادگان خود و از جمله گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت. 🏴در این روز اعلان جنگ شد که امام را باخبر کرد. 🏴 فرمود: ای عباس! اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش بگذاریم. 🍃خدای متعال می داند که من بخاطر او و تلاوت را دوست دارم🍃 🏴 نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. 🏴 در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ 🏴 گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی می کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی. 🏴عاقبت فرستاده نزد آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می دهیم، اگر شدید شما را به می سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت. 📚ارشاد، ج ۲ ص ۸۹ و ۹۱ 📚انساب الاشراف، ج ۳ ص ۱۸۴ 📚اللهوف، ص ۳۸  ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴 🏴در شب عاشورا به یکی از یاران امام علیه‌السلام خبر دادند که فرزندت در سرحد ری شده است . او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو می کنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم. ▪️ چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش. ▪️ گفت: در حالی که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم. ▪️امام علیه السلام پنج جامه به او داد که هزار ارزش داشت و فرمود: پس این لباسها را به فرزندت که همراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف کند. 🏴 در سخنرانی شب عاشورا خبر از یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی داد. ▪️در این مجلس به امام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ ▪️امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! در نزد تو چگونه است؟ ▪️عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام من از شیرین تر است. ▪️امام علیه السلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنکه به رنج سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم (کودک شیرخوار) به شهادت خواهد رسید. ▪️قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمه ها هم حمله می کنند؟ ▪️امام علیه السلام به ماجرای شهادت عبدالله اشاره نمودند که تاب نیاورد و گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند. 🏴امام علیه السلام در شب دستور دادند برای حفظ و خیام، خندقی را پشت خیمه ها حفر کنند. ▪️حضرت دستور داد به محض حمله چوبها و خار و خاشاکی که در خندق بود را بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و این امام علیه السلام بسیار سودمند بود. 🏴 شب عاشورا و ۳۰ نفر از به دستور امام از شریعه آب آوردند. ▪️امام علیه السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، کنید و بگیرید که این آخرین توشه شماست. 📚اللهوف، ص ۳۹ 📚نفس المهموم، ص ۲۳۰ 📚الامام الحسین و اصحابه، ص ۲۵۷ 📚امالی، مجلس ۳۰ ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴روز یازدهم 🏴 لباس‌های حضرت سیدالشهدا علیه السلام 🏴تاختن اسب بر مطهر شهدا 🏴غارت کردن 🏴 زدن خیمه ها 🏴فرستادن مبارک امام علیه السلام به از جمله اتفاقات بعد از شهادت امام حسین علیه السلام بود. 🏴روز یازدهم بیماری شدت گرفته بود و پرستاری آن حضرت و کودکان را به‌عهده داشتند. 🏴زنان و کودکان در آن روز با بدن‌های و لباس‌های خاکی و خون‌آلود در انتظار بودند. 🏴در همین شرایط بود که به لشکرش دستور داد سر مبارک را از بدن‌ها جدا کنند تا به خدمت امیرانش در و بفرستد. 🏴سپس دستور داد سرها را بین قبیله‌هایی که در شرکت کرده بودند تقسیم کنند تا هر کدام هدیه‌ای برای دریافت پاداش از داشته باشند. 🏴در این میان جداگانه سر مقدس را به برده بود. 🏴بقیه سرهای شهدای کربلا را جلوتر از کاروان اسرا، توسط و به کوفه بردند. 🏴ظهر روز یازدهم محرم اسیران را آماده حرکت کردند. 🏴 دستور داده بود قبل از حرکت، خیمه‌های آن‌ها را به بکشند، به این ترتیب خانواده و باقی‌ماندگان عزیزترین خَلق خدا با پاهای به برده شدند. 🏴در همان موقع به لشکر گفتند: «شما را به خدا، ما را از عبور بدهید» 🏴وقتی چشم به پیکر غرقه به خون حضرت و آن حضرت افتاد، صدای گریه و شیون در پیچید. 🏴به‌ دستور با زور و اجبار را از پیکر جدا کردند و آن‌ها را با وجود داشتن بزرگ‌ترین مانند اسیران حرکت دادند. 🏴با وجود این که که خود صاحب‌ عزای این غم بزرگ بودند، در تمام مسیر به همراهان خود تسلی و می‌دادند. 📚نفس المهموم 📚مقتل لهوف 📚مقتل الحسین علیه السلام 📚اعیان الشیعه ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴روز سیزدهم 🏴در این روز، خطابه آتشين در بازار لرزه بر اندام جنايتكاران افكند و پايه هاى كاخ حكومت غاصبانه آنها را متزلزل ساخت و بذرهاى را بر ضد اين حكومت جبار و جائر در قلوب مردم و پاشيد: 🏴«گريه مى كنيد و سر مى دهيد، بخدا بسيار بگرييد و كمتر بخنديد، لكّه ننگى بر دامان شما نشست كه با هيچ آبى نمى شود. شما چگونه اجازه داديد سلاله و پناهگاه شما در مشكلات كشته شود و چراغ فروزان جامعه شما را خاموش كنند؟!» 🏴يكى از مسائل حيرت انگيز داستان كربلا همين خطبه غرّاء و تكان دهنده است؛ زنى كه ديروز داغ شش و دو و دهها نفر از بستگان و باوفاى پدرش را ديده و اكنون به صورت اسيرى به سوى مى رود، اما همچون شيرى مى غرّد. 🏴 در مجلس در پاسخ به آن مرد سفّاك بى رحم، با فرمود:«ما رَأَيْتُ إِلّا جَميلًا؛ جز زیبایی (و شجاعت و عظمت) در كربلا نديدم». 🏴از كسانى كه در همان روز در براى مردم خواند جناب دختر بود. 🏴خطبه كوبنده چنان ضرباتی بر وارد كرد که از آماده پيكار با دشمنان و گرفتن انتقام از قاتلان شهداى شدند، ولى كه مى دانست آنها بى وفايى خود را نشان داده اند و سست تر از آن هستند كه قيام همه جانبه اى بر ضد جانيان كنند، سخنان آنها را رد كرد و فرمود: بر ضد ما گامى بر نداريد كه به خير شما اميدى نيست اى سياه رويان! 🏴اين خطبه ها پرده ها را كنار زد و چندين ساله را خنثى کرد و را از خطر بزرگى كه از سوى آنان تهديد مى شد، رهايى بخشید. 🏴 و نقل میکنند كه در مجلس حاضر بوديم و مشاهده كرديم كه با چوبدستىِ خود به چشمها و لبان مى زد و نسبت به آن حضرت جسارت مى كرد. 🏴 كه پس از این گفت و گوها، كاملًا شكست خورده بود، دستور داد  را با غل و زنجیر وارد کردند. 📚عاشورا ريشه ها،انگيزه ها،پيامدها، ص۵۸۵ 📚تاريخ ابن اثير، ج۴ ص۳۴ 📚بحارالانوار، ج۴۵ ص۱۲۱ 📚ارشاد، ص۴۷۵ 📚لهوف، ص۲۰۸ ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
هدایت شده از رواق
✏️ 🏴روز دوم: 🏴 در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری وقتی به کربلا وارد شد،پرسید: نام این سرزمین چیست؟ همینکه نام را شنید فرمود: این مکان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست،این خبر را جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من داده است . 🏴در این روز ضمن نامه ای را از ورود امام علیه السلام به کربلا آگاه نمود. 🏴در این روز امام علیه السلام به اهل نامه ای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه - که مورد اعتماد حضرت بودند - را از حضور خود در کربلا آگاه کرد. حضرت نامه را به دادند تا عازم کوفه شود، اما ستمگران پلید این جوانمرد امام علیه السلام را دستگیر کرده و به رساندند،زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیه السلام رسید، حضرت گریست و بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود: «خداوندا برای ما و ما در نزد خود قرارگاه والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی». 📚اللهوف، ص 35 📚کشف الغمة، ج 2، ص 47 📚مقتل الحسین مقرم، ص 184  ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
هدایت شده از رواق
✏️ 🏴روز هفتم 🏴در این روز ضمن نامه ای به از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد. 🏴 نیز بدون فاصله را با ۵۰۰ سواره در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه السلام و یارانش به آب شدند. 🏴در این روز مردی به نام فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره ای از آن را نخواهی آشامید، تا از جان دهی! 🏴 فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول خود قرار نده . 🏴 می گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا می آمد و آن را بالا می آورد و باز فریاد می زد: العطش! باز می خورد، ولی نمی شد، چنین بود تا به هلاکت رسید. 📚انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۰ 📚ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۸۶ ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
هدایت شده از رواق
✏️ 🏴روز نهم ( ) 🏴در این روز با نامه ای که از داشت از - که لشکرگاه و پادگان کوفه بود - با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد شد و نامه عبیدالله را برای قرائت کرد. 🏴 به گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای. به خدا قسم! تو را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی ... 🏴 که با قصد وارد کربلا شده بود، از عبیدالله برای خواهرزادگان خود و از جمله گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت. 🏴در این روز اعلان جنگ شد که امام را باخبر کرد. 🏴 فرمود: ای عباس! اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش بگذاریم. 🍃خدای متعال می داند که من بخاطر او و تلاوت را دوست دارم🍃 🏴 نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. 🏴 در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ 🏴 گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی می کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی. 🏴عاقبت فرستاده نزد آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می دهیم، اگر شدید شما را به می سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت. 📚ارشاد، ج ۲ ص ۸۹ و ۹۱ 📚انساب الاشراف، ج ۳ ص ۱۸۴ 📚اللهوف، ص ۳۸  ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
هدایت شده از رواق
11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺طَلَعَ البَدرُ حسین و ما اَدراکَ ما قَدرُ حسین 🍃🌸فرا رسیدن سالروز سرور و سالار شهیدان، و روز بر همگان تبریک و تهنیت باد.🌸🍃 🍃🌸🍃@REVAQ1 🍃🌸🍃