eitaa logo
رواق
177 دنبال‌کننده
155 عکس
42 ویدیو
0 فایل
🌹رواق پنجره‌ای رو به خدا🌹 ما در رواق برآنیم تا به لطف خداوند، قدمی موثر در نشر معارف الهی برداشته و مطالب مفید را منتشر کنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
✏️ 🏴اول محرم: ◼️آغاز ماه اهل بیت علیهم السلام ◾️اول محرم، سرآغاز ماه حزن و اندوه اهل بیت پیامبر علیهم السلام است. ▪️همه دوست داران و پیروان خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله غمگین و محزون اند. ◼️مراسم و مجالس شادی در میان آن ها تعطیل است. ◾️امام رضا علیه السلام می فرمایند: «همین که فرا می رسید، لبخند از لبان پدرم محو می شد و دیگر کسی ایشان را متبسم نمی دید. ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴روز دوم: 🏴 در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری وقتی به کربلا وارد شد،پرسید: نام این سرزمین چیست؟ همینکه نام را شنید فرمود: این مکان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست،این خبر را جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من داده است . 🏴در این روز ضمن نامه ای را از ورود امام علیه السلام به کربلا آگاه نمود. 🏴در این روز امام علیه السلام به اهل نامه ای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه - که مورد اعتماد حضرت بودند - را از حضور خود در کربلا آگاه کرد. حضرت نامه را به دادند تا عازم کوفه شود، اما ستمگران پلید این جوانمرد امام علیه السلام را دستگیر کرده و به رساندند،زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیه السلام رسید، حضرت گریست و بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود: «خداوندا برای ما و ما در نزد خود قرارگاه والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی». 📚اللهوف، ص 35 📚کشف الغمة، ج 2، ص 47 📚مقتل الحسین مقرم، ص 184  ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴 روز سوم 🏴 یک روز پس از ورود امام حسین علیه‌السلام به سرزمین یعنی روز سوم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل وارد کربلا شد. 🏴 قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع می شد را از اهالی و به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز میهمان کنند. 🏴در این روز «عمر بن سعد» مردی بنام -که مرد گستاخی بود- را نزد امام علیه السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند. کثیر بن عبدالله به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به برسانم،ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلا چنین قصدی نداریم. 🏴هنگامی که وی نزدیک خیام رسید (همان مردی که ظهر نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا کرد) نزد امام حسین علیه السلام بود . همین که او را دید رو به امام عرض کرد: این شخص که می آید، بدترین مردم روی زمین است. پس سراسیمه جلو آمد و گفت: شمشیرت را بگذار و نزد برو. گفت: هرگز چنین نمی کنم . 🏴ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی . گفت: هرگز! گفت: پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشت کاری هستی و من نمی گذارم بر امام وارد شوی. او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای بازگو کرد. 🏴سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمده ای؟ حضرت در جواب فرمود: 🏴«مردم مرا دعوت کرده اند و بسته اند، بسوی کوفه می روم و اگر خوش ندارید بازمی گردم ... .» 📚ارشاد ج۲، ص۸۴ 📚مستدرک الوسایل ج۱۴، ص۶۱ 📚مجمع البحرین ج۵، ص۴۶۱ 📚تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۰ ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴 روز چهارم 🏴در روز چهارم محرم مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و آنها را برای شرکت در جنگ با تشویق و ترغیب نمود‌. 🏴به دنبال آن ۱۳ هزار نفر در قالب ۴ گروه که عبارت بودند از: 1⃣ با👈۴۰۰۰نفر 2⃣ با👈۲۰۰۰نفر 3⃣ با👈۴۰۰۰نفر 4⃣ با👈۳۰۰۰نفر به سپاه عمر بن سعد پیوستند . 🏴بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز بوده است. 📚بحارالانوار، ج۴۴، ص ۳۸۶ ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴 روز پنجم 🏴در این روز عبیدالله بن زیاد، شخصی بنام را به همراه ۱۰۰۰ نفر به طرف گسیل داد. 🏴عبیدالله بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری داشته و بخواهد به سپاه امام حسین علیه السلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد ۵۰۰ نفر بودند. 🏴در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیه السلام صورت گرفت، مردی به نام خود را به امام حسین علیه السلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به رسید. ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴روز ششم 🏴در این روز نامه ای برای فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کرده ام . توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می فرستند . 🏴در این روز مظاهر_اسدی به عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکی طائفه ای از سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم. 🏴امام حسین علیه السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده ام، شما را به یاری پسر دعوت می کنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود، عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر می نمایم ... . 🏴در این هنگام مردی از بنی اسد که او را » می نامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می کنم و سپس رجزی حماسی خواند: 🏴قد علم القوم اذ تواکلوا 🏴واحجم الفرسان تثاقلوا 🏴انی شجاع بطل مقاتل 🏴کاننی لیث عرین باسل «حقیقتا این گروه آگاهند - در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، - که من [رزمنده ای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه ام .» 🏴سپس مردان که تعدادشان به ۹۰ نفر می رسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه السلام حرکت کردند. 🏴در این میان مردی مخفیانه را آگاه کرد و او مردی بنام را با ۴۰۰ سوار به سویشان فرستاد . آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با نداشتند. 🏴هنگامی که یاران دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا بر آنان بتازد . 🏴 به خدمت امام حسین علیه السلام آمد و جریان را بازگو کرد. 🏴حضرت فرمودند: «لاحول ولا قوة الا بالله». ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴روز هفتم 🏴در این روز ضمن نامه ای به از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد. 🏴 نیز بدون فاصله را با ۵۰۰ سواره در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه السلام و یارانش به آب شدند. 🏴در این روز مردی به نام فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره ای از آن را نخواهی آشامید، تا از جان دهی! 🏴 فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول خود قرار نده . 🏴 می گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا می آمد و آن را بالا می آورد و باز فریاد می زد: العطش! باز می خورد، ولی نمی شد، چنین بود تا به هلاکت رسید. 📚انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۰ 📚ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۸۶ ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴روز هشتم 🏴نوشته اند که در این روز و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند، بنابراین حضرت، کلنگی برداشت و در پشت ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. 🏴هنگامی که خبر این ماجرا به رسید، پیکی نزد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه می کَند و بدست می آورد. به محض اینکه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر او و یارانش سخت بگیر. 🏴در این روز از اجازه گرفت تا با گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه کند بر عمر بن سعد وارد شد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می پنداری پس چرا بر پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته ای و را که حتی حیوانات این وادی از آن می نوشند از آنان مضایقه می کنی؟ سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می دانم که آزار دادن به این خاندان است، من در لحظات حساسی قرار گرفته ام و نمی دانم باید چه کنم، آیا را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می سوزم؟ و یا دستانم به آلوده گردد، در حالی که می دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی بینم که بتوانم از آن گذشت کنم. بازگشت و ماجرا را به عرض رساند و گفت: حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند. 🏴 مردی از یاران خود بنام را نزد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو با هم ملاقاتی داشته باشند. 🏴در این ملاقات هر بار در برابر سؤال که فرمود: آیا می خواهی با من کنی؟ عذری آورد؛ ❌یک بار گفت: می ترسم خانه ام را خراب کنند! ✅ فرمود: من خانه ات را می سازم. ❌ سعد گفت: می ترسم اموال و املاکم را بگیرند! ✅حضرت فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم . ❌ گفت: من در بر جان افراد خانواده ام از خشم بیمناکم و می ترسم آنها را از دم بگذراند. 🏴 هنگامی که مشاهده کرد بن سعد از تصمیم خود باز نمی گردد، از جای برخاست در حالی که می فرمود: تو را چه می شود؟ جانت را در بسترت بگیرد و تو را در نیامرزد. 🏴به خدا سوگند! من می دانم که از نخواهی خورد! با تمسخر گفت: جو ما را بس است. 🏴پس از این ماجرا، نامه ای به نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین را رها کنند، چرا که خودش گفته است که یا به برمی گردم یا به مملکت دیگری می روم. در حضور یاران خود نامه را خواند، سخت برآشفت و نگذاشت با پیشنهاد موافقت کند. 📚ارشاد، ج۲، ص۸۲ 📚وقایع الایام، ج۵، ص۲۷ 📚کشف الغمة، ج۲، ص۴۷ 📚بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۸ 📚مقتل الحسین، ج۱، ص۲۴۴ ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴روز نهم ( ) 🏴در این روز با نامه ای که از داشت از - که لشکرگاه و پادگان کوفه بود - با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد شد و نامه عبیدالله را برای قرائت کرد. 🏴 به گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای. به خدا قسم! تو را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی ... 🏴 که با قصد وارد کربلا شده بود، از عبیدالله برای خواهرزادگان خود و از جمله گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت. 🏴در این روز اعلان جنگ شد که امام را باخبر کرد. 🏴 فرمود: ای عباس! اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش بگذاریم. 🍃خدای متعال می داند که من بخاطر او و تلاوت را دوست دارم🍃 🏴 نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. 🏴 در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ 🏴 گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی می کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی. 🏴عاقبت فرستاده نزد آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می دهیم، اگر شدید شما را به می سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت. 📚ارشاد، ج ۲ ص ۸۹ و ۹۱ 📚انساب الاشراف، ج ۳ ص ۱۸۴ 📚اللهوف، ص ۳۸  ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴 🏴در شب عاشورا به یکی از یاران امام علیه‌السلام خبر دادند که فرزندت در سرحد ری شده است . او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو می کنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم. ▪️ چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش. ▪️ گفت: در حالی که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم. ▪️امام علیه السلام پنج جامه به او داد که هزار ارزش داشت و فرمود: پس این لباسها را به فرزندت که همراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف کند. 🏴 در سخنرانی شب عاشورا خبر از یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی داد. ▪️در این مجلس به امام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ ▪️امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! در نزد تو چگونه است؟ ▪️عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام من از شیرین تر است. ▪️امام علیه السلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنکه به رنج سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم (کودک شیرخوار) به شهادت خواهد رسید. ▪️قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمه ها هم حمله می کنند؟ ▪️امام علیه السلام به ماجرای شهادت عبدالله اشاره نمودند که تاب نیاورد و گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند. 🏴امام علیه السلام در شب دستور دادند برای حفظ و خیام، خندقی را پشت خیمه ها حفر کنند. ▪️حضرت دستور داد به محض حمله چوبها و خار و خاشاکی که در خندق بود را بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و این امام علیه السلام بسیار سودمند بود. 🏴 شب عاشورا و ۳۰ نفر از به دستور امام از شریعه آب آوردند. ▪️امام علیه السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، کنید و بگیرید که این آخرین توشه شماست. 📚اللهوف، ص ۳۹ 📚نفس المهموم، ص ۲۳۰ 📚الامام الحسین و اصحابه، ص ۲۵۷ 📚امالی، مجلس ۳۰ ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴روز دهم ( ) 🏴بنابر نقل‌های تاریخی، سپاهیان دو طرف بعد از  آماده نبرد شدند. ▪️پیش از شروع امام حسین(ع) و بُرَیر سپاه مقابل را کردند. ▪️امام حسین(ع) به یارانش هشدار داده بود شروع‌کننده نباشند. ▪️پس اولین تیر را  به سوی لشکر امام حسین(ع) پرتاب کرد. ▪️در ابتدا حملات به صورت گروهی بود و عده زیادی از  در این حملات شدند. ▪️بعد از آن یاران امام به صورت فردی یا دونفری به جنگ رفتند. 🏴هنگام  امام حسین (ع) تصمیم به نماز گرفت و  و  محافظانِ امام و یارانش شدند که سعید بن عبدالله به شهادت رسید. 🏴در ادامه نبرد، اولین شهید از ، حضرت  بود. 🏴  نیز که وظیفه آوردن با او بود، در نبرد با نگهبانان شریعه  به شهادت رسید. 🏴هنگامی که امام حسین(ع) شیرخوارش،  را بر دست گرفت تا از تشنگی کودکش شکایت کند، دشمن گلوی طفل را با تیر شکافت. 🏴پس از شهادتِ تمامی یاران و بنی‌هاشم،  به میدان رفت. ▪️لشکریان، امام حسین(ع) را احاطه کردند؛ ولی همچنان پیش نمی‌آمدند و آنان را به حمله تشویق می‌کرد. ▪️لشکر امام را کرد و شمر و یارانش به امام حسین(ع) حمله کردند و آن حضرت را به رساندند. 🏴هنگامی که امام حسین(ع) به میدان رفت  نیز قصد به میدان رفتن کرد؛ اما به دلیل بیماری توان این کار را نداشت. 🏴هنگامی که دشمن خیمه‌ها را کرد قصد کشتن امام سجاد(ع) را داشت که  مانع شد. 🏴دشمن سر مبارک امام حسین(ع) و یارانش را جدا کرد و به سوی  فرستاد و بر بدن آن حضرت و شهدای کربلا  دواند. 🏴  با جمعی از لشکریانش آن شب را در  ماند و روز بعد نزدیک ظهر پس از  کشتگان سپاه خود، همراه و دیگر بازماندگان، به سمت  حرکت کرد. 📚ارشاد، ج۲ ص۱۳۳ 📚کشف الغمه، ج۲ ص۴۰ 📚مصباح المهتجد، ص۷۱۲ 📚منتخب التواریخ، ص۲۲۸ 📚بحار الانوار، ج۴۵ ص۲۱۸ 📚منتهی الآمال، ج۱ص۴۰۱ 📚مستدرک سفینه البحار، ج۵ ص۲۱۵ ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴روز یازدهم 🏴 لباس‌های حضرت سیدالشهدا علیه السلام 🏴تاختن اسب بر مطهر شهدا 🏴غارت کردن 🏴 زدن خیمه ها 🏴فرستادن مبارک امام علیه السلام به از جمله اتفاقات بعد از شهادت امام حسین علیه السلام بود. 🏴روز یازدهم بیماری شدت گرفته بود و پرستاری آن حضرت و کودکان را به‌عهده داشتند. 🏴زنان و کودکان در آن روز با بدن‌های و لباس‌های خاکی و خون‌آلود در انتظار بودند. 🏴در همین شرایط بود که به لشکرش دستور داد سر مبارک را از بدن‌ها جدا کنند تا به خدمت امیرانش در و بفرستد. 🏴سپس دستور داد سرها را بین قبیله‌هایی که در شرکت کرده بودند تقسیم کنند تا هر کدام هدیه‌ای برای دریافت پاداش از داشته باشند. 🏴در این میان جداگانه سر مقدس را به برده بود. 🏴بقیه سرهای شهدای کربلا را جلوتر از کاروان اسرا، توسط و به کوفه بردند. 🏴ظهر روز یازدهم محرم اسیران را آماده حرکت کردند. 🏴 دستور داده بود قبل از حرکت، خیمه‌های آن‌ها را به بکشند، به این ترتیب خانواده و باقی‌ماندگان عزیزترین خَلق خدا با پاهای به برده شدند. 🏴در همان موقع به لشکر گفتند: «شما را به خدا، ما را از عبور بدهید» 🏴وقتی چشم به پیکر غرقه به خون حضرت و آن حضرت افتاد، صدای گریه و شیون در پیچید. 🏴به‌ دستور با زور و اجبار را از پیکر جدا کردند و آن‌ها را با وجود داشتن بزرگ‌ترین مانند اسیران حرکت دادند. 🏴با وجود این که که خود صاحب‌ عزای این غم بزرگ بودند، در تمام مسیر به همراهان خود تسلی و می‌دادند. 📚نفس المهموم 📚مقتل لهوف 📚مقتل الحسین علیه السلام 📚اعیان الشیعه ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴روز دوازدهم 🏴روز بدن های مطهر توسط به یاری جمعی از است. 🏴روز دوازدهم روز ورود با حالت اسارت به است. 🏴 فرمان داد که احدی حق ندارد با از خانه بیرون آید، و ۱۰۰۰۰ سوار و پیاده بر تمام کوچه ها و بازارها موکل گردانید. 🏴سپس فرمان داد و در پیش چشم حرکت داده و در کوچه و بگردانند. 🏴مردم با دیدن ذریه و و بانوان و مخدرات در های بدون پوشش، صدا به بلند نمودند. 🏴 و و و علیهم السلام به ترتیب با جگرهای سوزان و قلوب دردناک ایراد نمودند. 🏴عده ای از لشکر با دیدن این اوضاع از کرده خود شدند، اما هنگامی که خیلی دیر شده بود!! 🏴 در این روز نیز، شهادت در سال ۹۴ هجری و در سن ۵۷ سالگی واقع شده است(۳۴ سال بعد از ) 📚اعلام الوری، ج۱ ص۴۷۰ 📚وقایع الایام، ص۱۳۲ 📚وقایع الحوادث، ج۴ ص۲۵ 📚قلائد النحور، ص۲۰۵ 📚توضیح المقاصد، ص۳ ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
✏️ 🏴روز سیزدهم 🏴در این روز، خطابه آتشين در بازار لرزه بر اندام جنايتكاران افكند و پايه هاى كاخ حكومت غاصبانه آنها را متزلزل ساخت و بذرهاى را بر ضد اين حكومت جبار و جائر در قلوب مردم و پاشيد: 🏴«گريه مى كنيد و سر مى دهيد، بخدا بسيار بگرييد و كمتر بخنديد، لكّه ننگى بر دامان شما نشست كه با هيچ آبى نمى شود. شما چگونه اجازه داديد سلاله و پناهگاه شما در مشكلات كشته شود و چراغ فروزان جامعه شما را خاموش كنند؟!» 🏴يكى از مسائل حيرت انگيز داستان كربلا همين خطبه غرّاء و تكان دهنده است؛ زنى كه ديروز داغ شش و دو و دهها نفر از بستگان و باوفاى پدرش را ديده و اكنون به صورت اسيرى به سوى مى رود، اما همچون شيرى مى غرّد. 🏴 در مجلس در پاسخ به آن مرد سفّاك بى رحم، با فرمود:«ما رَأَيْتُ إِلّا جَميلًا؛ جز زیبایی (و شجاعت و عظمت) در كربلا نديدم». 🏴از كسانى كه در همان روز در براى مردم خواند جناب دختر بود. 🏴خطبه كوبنده چنان ضرباتی بر وارد كرد که از آماده پيكار با دشمنان و گرفتن انتقام از قاتلان شهداى شدند، ولى كه مى دانست آنها بى وفايى خود را نشان داده اند و سست تر از آن هستند كه قيام همه جانبه اى بر ضد جانيان كنند، سخنان آنها را رد كرد و فرمود: بر ضد ما گامى بر نداريد كه به خير شما اميدى نيست اى سياه رويان! 🏴اين خطبه ها پرده ها را كنار زد و چندين ساله را خنثى کرد و را از خطر بزرگى كه از سوى آنان تهديد مى شد، رهايى بخشید. 🏴 و نقل میکنند كه در مجلس حاضر بوديم و مشاهده كرديم كه با چوبدستىِ خود به چشمها و لبان مى زد و نسبت به آن حضرت جسارت مى كرد. 🏴 كه پس از این گفت و گوها، كاملًا شكست خورده بود، دستور داد  را با غل و زنجیر وارد کردند. 📚عاشورا ريشه ها،انگيزه ها،پيامدها، ص۵۸۵ 📚تاريخ ابن اثير، ج۴ ص۳۴ 📚بحارالانوار، ج۴۵ ص۱۲۱ 📚ارشاد، ص۴۷۵ 📚لهوف، ص۲۰۸ ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
هدایت شده از رواق
✏️ 🏴روز دوم: 🏴 در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری وقتی به کربلا وارد شد،پرسید: نام این سرزمین چیست؟ همینکه نام را شنید فرمود: این مکان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست،این خبر را جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من داده است . 🏴در این روز ضمن نامه ای را از ورود امام علیه السلام به کربلا آگاه نمود. 🏴در این روز امام علیه السلام به اهل نامه ای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه - که مورد اعتماد حضرت بودند - را از حضور خود در کربلا آگاه کرد. حضرت نامه را به دادند تا عازم کوفه شود، اما ستمگران پلید این جوانمرد امام علیه السلام را دستگیر کرده و به رساندند،زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیه السلام رسید، حضرت گریست و بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود: «خداوندا برای ما و ما در نزد خود قرارگاه والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی». 📚اللهوف، ص 35 📚کشف الغمة، ج 2، ص 47 📚مقتل الحسین مقرم، ص 184  ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
هدایت شده از رواق
✏️ 🏴 روز سوم 🏴 یک روز پس از ورود امام حسین علیه‌السلام به سرزمین یعنی روز سوم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل وارد کربلا شد. 🏴 قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع می شد را از اهالی و به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز میهمان کنند. 🏴در این روز «عمر بن سعد» مردی بنام -که مرد گستاخی بود- را نزد امام علیه السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند. کثیر بن عبدالله به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به برسانم،ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلا چنین قصدی نداریم. 🏴هنگامی که وی نزدیک خیام رسید (همان مردی که ظهر نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا کرد) نزد امام حسین علیه السلام بود . همین که او را دید رو به امام عرض کرد: این شخص که می آید، بدترین مردم روی زمین است. پس سراسیمه جلو آمد و گفت: شمشیرت را بگذار و نزد برو. گفت: هرگز چنین نمی کنم . 🏴ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی . گفت: هرگز! گفت: پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشت کاری هستی و من نمی گذارم بر امام وارد شوی. او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای بازگو کرد. 🏴سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمده ای؟ حضرت در جواب فرمود: 🏴«مردم مرا دعوت کرده اند و بسته اند، بسوی کوفه می روم و اگر خوش ندارید بازمی گردم ... .» 📚ارشاد ج۲، ص۸۴ 📚مستدرک الوسایل ج۱۴، ص۶۱ 📚مجمع البحرین ج۵، ص۴۶۱ 📚تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۰ ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
هدایت شده از رواق
✏️ 🏴روز هفتم 🏴در این روز ضمن نامه ای به از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد. 🏴 نیز بدون فاصله را با ۵۰۰ سواره در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه السلام و یارانش به آب شدند. 🏴در این روز مردی به نام فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره ای از آن را نخواهی آشامید، تا از جان دهی! 🏴 فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول خود قرار نده . 🏴 می گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا می آمد و آن را بالا می آورد و باز فریاد می زد: العطش! باز می خورد، ولی نمی شد، چنین بود تا به هلاکت رسید. 📚انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۰ 📚ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۸۶ ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
هدایت شده از رواق
✏️ 🏴روز نهم ( ) 🏴در این روز با نامه ای که از داشت از - که لشکرگاه و پادگان کوفه بود - با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد شد و نامه عبیدالله را برای قرائت کرد. 🏴 به گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای. به خدا قسم! تو را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی ... 🏴 که با قصد وارد کربلا شده بود، از عبیدالله برای خواهرزادگان خود و از جمله گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت. 🏴در این روز اعلان جنگ شد که امام را باخبر کرد. 🏴 فرمود: ای عباس! اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش بگذاریم. 🍃خدای متعال می داند که من بخاطر او و تلاوت را دوست دارم🍃 🏴 نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. 🏴 در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ 🏴 گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی می کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی. 🏴عاقبت فرستاده نزد آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می دهیم، اگر شدید شما را به می سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت. 📚ارشاد، ج ۲ ص ۸۹ و ۹۱ 📚انساب الاشراف، ج ۳ ص ۱۸۴ 📚اللهوف، ص ۳۸  ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈
هدایت شده از رواق
✏️ 🏴روز دهم ( ) 🏴بنابر نقل‌های تاریخی، سپاهیان دو طرف بعد از  آماده نبرد شدند. ▪️پیش از شروع امام حسین(ع) و بُرَیر سپاه مقابل را کردند. ▪️امام حسین(ع) به یارانش هشدار داده بود شروع‌کننده نباشند. ▪️پس اولین تیر را  به سوی لشکر امام حسین(ع) پرتاب کرد. ▪️در ابتدا حملات به صورت گروهی بود و عده زیادی از  در این حملات شدند. ▪️بعد از آن یاران امام به صورت فردی یا دونفری به جنگ رفتند. 🏴هنگام  امام حسین (ع) تصمیم به نماز گرفت و  و  محافظانِ امام و یارانش شدند که سعید بن عبدالله به شهادت رسید. 🏴در ادامه نبرد، اولین شهید از ، حضرت  بود. 🏴  نیز که وظیفه آوردن با او بود، در نبرد با نگهبانان شریعه  به شهادت رسید. 🏴هنگامی که امام حسین(ع) شیرخوارش،  را بر دست گرفت تا از تشنگی کودکش شکایت کند، دشمن گلوی طفل را با تیر شکافت. 🏴پس از شهادتِ تمامی یاران و بنی‌هاشم،  به میدان رفت. ▪️لشکریان، امام حسین(ع) را احاطه کردند؛ ولی همچنان پیش نمی‌آمدند و آنان را به حمله تشویق می‌کرد. ▪️لشکر امام را کرد و شمر و یارانش به امام حسین(ع) حمله کردند و آن حضرت را به رساندند. 🏴هنگامی که امام حسین(ع) به میدان رفت  نیز قصد به میدان رفتن کرد؛ اما به دلیل بیماری توان این کار را نداشت. 🏴هنگامی که دشمن خیمه‌ها را کرد قصد کشتن امام سجاد(ع) را داشت که  مانع شد. 🏴دشمن سر مبارک امام حسین(ع) و یارانش را جدا کرد و به سوی  فرستاد و بر بدن آن حضرت و شهدای کربلا  دواند. 🏴  با جمعی از لشکریانش آن شب را در  ماند و روز بعد نزدیک ظهر پس از  کشتگان سپاه خود، همراه و دیگر بازماندگان، به سمت  حرکت کرد. 📚ارشاد، ج۲ ص۱۳۳ 📚کشف الغمه، ج۲ ص۴۰ 📚مصباح المهتجد، ص۷۱۲ 📚منتخب التواریخ، ص۲۲۸ 📚بحار الانوار، ج۴۵ ص۲۱۸ 📚منتهی الآمال، ج۱ص۴۰۱ 📚مستدرک سفینه البحار، ج۵ ص۲۱۵ ┈••✾•🥀@REVAQ1🥀•✾••┈