eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
801 دنبال‌کننده
895 عکس
122 ویدیو
7 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی www.revayatkhane.ir ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
📣گروه کودک و نوجوان روایتخانه با همکاری حوزه هنری برگزار می‌کند : 📚جمع‌خوانی کتاب‌های کودک و نوجوان 7️⃣ نشست هفتم 🦊 کتاب زنده برای همیشه ✍️ با حضور مترجم اثر : بنفشه نفیسی 🎼 گفتن از جدایی و مرگ در ادبیات کودک 🎤 کارشناس: محمدرضا رهبری و محبوبه صفدریان 📅سه شنبه ۱۵ آبان 🕰 ساعت ۱۶ 🏢 اصفهان، خیابان استانداری، گذر سعدی، حوزه هنری 📌حضور برای عموم آزاد و رایگان است 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
🔻 🏺 مسافر قدیمی با ما همراه باشید ..‌ 🍃 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
🔻#روایت_نصر 🏺 مسافر قدیمی #ایران_همدل با ما همراه باشید ..‌ 🍃 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @rev
🔻 🏺 مسافر قدیمی 🔸🔸🔸 کاسه را آرام از توی جعبه در می آورم.با سر انگشتانم از حاشیه آبی دورش تا وسط کاسه را نوازش میکنم. این کاسه ،یک مسافر قدیمی است احتمالا از کارگاه چینی سازی در یک بازار قدیمی که مادر بزرگم با خودش خانه بخت برده بود.این کاسه و دوستش گلاب پاش گل سرخی حکم آلبوم خاطرات مادربزرگم را داشتند که همه تنها اجازه داشتیم آنها را از دور تماشا کنیم میشد .فقط سال به سال،روز سالگرد شهادت دایی از کمد مادربزرگ بیرون می آمدند تا بوی عطر گلاب بگیرند و مادر بزرگ گلاب توی آنها را روی صورت هایمان بپاشد. سالها بعد مادر بزرگ کاسه های عزیزش را برایم چشم روشنی آورد. روزی که رهبر فرمودند« برهمه فرض است کمک به جبهه مقاومت »کلمه فرض لرزه ای انداخت روی تک تک سلول هایم و آرام و قرارم را گرفت.گزینه هایم برای کمک کردن یکی یکی جلوی چشمم آمدند.اما کاسه جز گزینه ها نبود.آخر عزیزترین دارایی ام بود.و یادگاری اجدادی! یک روز جلوی آینه راه کمک کردنم را پیدا کردم.سال ها بود پلاک مریم گلی مهمان گردنم بود.از وقتی که قرآن را با تلاوت صحیح ختم کرده بودم و به رسم قدیمی خانواده ام این پلاک طلا را هدیه گرفته بودم.. هدیه ای که قبلا در برابر چندین برابر قیمتش حاضر نبودم آن را از دست بدهم.پلاک را با زمزمه آیات قرآن از گردنم باز کردم و همراه انگشتری که چشم روشنی زایمان اولم بود اهدا کردم.اما باز دلم آرام نگرفت.انگار باز چیزهایی بودند که باید ذره ذره از آنها دلم میکندم.این بار گوشواره های که با دسترنج خودم خریده بودم باید از من جدا میشدند. اما این دل باز قرار نداشت.باید می‌رفتم سراغ عزیزترین دارایی ام قیمتش چقدر است نمیدانم اما من دلم کندم از عزیزترین دارایی ام برای عزیزترین های پیش خدا 💌 روایتگر : راضیه ترکان 🔸🔸🔸 🔖اگر شما هم روایتی از این روزها دارید از کمک‌های مالی مادرانه، تا دعاها و ختم صلوات‌ها و مراسم‌های روضه‌ای که برای پیروزی محور مقاومت برگزار می‌شود، از ترشی و رب‌ها و محصولات خانگی مادرانه ای که عایدی‌یشان صرف کمک به مردم لبنان و فلسطین می‌شود و خلاصه هر عمل خیری پس بسم الله .... 💢 روایت‌هایتان را به نام کاربری زیر بفرستید: @nesteki 👈 با ما همراه باشید ..‌ 🍃 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
👑 📘دیوان اشعار ✍️صغیر اصفهانی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
🔻#ضیافت‌گاه 8⃣قسمت هشتم کجای تاریخ ایستاده ام؟ وسط محاصره فوعه و کفریا؛  و نبل و الزهرا. توی غوط
🚨صدای ما را از می‌شنوید 🔻 📑 سلسله روایت‌های از مقاومت در آن سوی مرزها http://ble.ir/jarideh_sh ✈️ راوی اعزامی راوینا @ravina_ir 9️⃣قسمت نهم ⏳به زودی .... با ما همراه باشید ..‌ 🍃 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
🚨صدای ما را از #سوریه می‌شنوید 🔻#ضیافت‌گاه 📑 سلسله روایت‌های #شبنم_غفاری_حسینی از مقاومت در آن
🔻 9⃣قسمت نهم حاج آقا ایستاده است توی چهارچوب در و صدایش میپیچد توی اتاق. خون میریزد روی زمین و زیر پایش جاری میشود. صدایش میخورد به در و دیوار، می آید بیرون و میپیچد زیر آسمان خدا: " اللهم عقیقه عن سمانه بنت محمد... اللهم عقیقه عن محمدجواد ابن علی..." با لهجه عربی میخواند؛ بلند و محکم و فصیح. گوسفندها یکی یکی زمین میخورند و خونشان جاری میشود. صدای حاج آقا از یزد می آید. از آپارتمانی از صفائیه شاید. از خانه ای قدیمی در فهادان، از بیمارستانی در وسط شهر یا خانه ای کاهگلی در روستایی. صدای حاج آقا از نفسهای گرم نوزادان یک روزه و ده روزه و چندماهه می آید. از قلب مادران و پدرانی که برای سلامتی فرزندشان عقیقه کرده اند. عقیقه ها این همه راه آمده اند تا رسیده اند به اینجا. از دوهزار کیلومتر آن طرفتر راه خودشان را پیدا کرده اند. حاج آقا صیغه عقیقه را میخواند و گوسفندها یکی یکی زمین میخورند تا بشوند وعده غذایی دخترکی از بعلبک، پسرکی از صور، زن بارداری از ضاحیه و پیرزنی از بقاع؛ که حالا همه پناه آورده اند به زینبیه و حمص و حلب و ... . نیتهای خالص همیشه راه خودشان را پیدا میکنند. چه فرق میکند کجای این دنیا باشند یا زبان و گویششان چه باشد. حاج آقا قبلش به ردیف گوسفندهایی که میرفتند برای ذبح اشاره کرده بود و گفته بود: "خوش به حالشون که دارن فدایی مقاومت میشن." هزینه گوسفندها را آقای ابوترابی با خودش آورده. مردم صدوده گوسفند نذر و عقیقه کرده اند و پولش را داده اند برای لبنانی های دور از وطن و خانه و زندگی. حالا هر روز بنا به شرایط، تعدادی شان را میکشند. یک روز بیست تا، روز دیگر ده تا... گوسفندها را که وزن کشی کرده بودند، همه شان سربه زیر و آرام، راه افتاده بودند طرف کشتارگاه. انگار خودشان هم دوست داشتند فدایی مقاومت شوند. تهیه غذا برای مهمانان لبنانی فقط یکی از هزاران کاری است که باید انجام شود. اینجا کار روی زمین مانده زیاد است اما آدمهای خودش را میخواهد. آدمهایی که یک تنه هزارنفر را حریف باشند و بتوانند بار بردارند؛ نه اینکه خودشان دست و پاگیر باشند. آدمهایی که بلدِ کار باشند. "بلد"ها اصلا از قدیم هم آدمهای خاصی بودند. سرازیر میشدند توی کوره راههای تنگ و تاریک و راه را به بقیه نشان میدادند؛ این یعنی قبلترش، نه یک بار و دوبار، که بارها و بارها خودشان سنگلاخها و کوره راهها را به تنهایی گز کرده بودند و راه را بلد شده بودند و شده بودند "راه بلد." بلدها اینجا از جاهای مختلفی آمده اند. کم اند ولی هستند. از بشاگرد و کرمانشاه و بم و خوزستان و... . نه که حتما اهل آنجا باشند؛ روزگارشان را آنجا گذرانده اند؛ میان محرومیت سیستان، بین آوارهای زلزله بم و کرمانشاه، وسط گل و لای سیل خوزستان و حالا رسیده اند به اینجا: وسط زینبیه دمشق، توی حمص و حلب و طرطوس. آدمهایی که خط شکنند و راه باز میکنند برای بقیه. اصلا خط و ربطشان را که دربیاوری، میرسی به پدرانشان که خط شکنهای فکه و شلمچه و چزابه بودند. خیلی هاشان این طوری اند. انگار که خط شکنی میراث خانوادگی شان باشد. آنقدر توی روستاهای سیستان و بلوچستان و سیل و زلزله تجربه دار شده اند که حالا حواسشان به چیزهای دیگری غیر از خوراک و پوشاک هم باشد؛ به زخمهای روحی مردم. به بچه هایی که وامانده اند میان سرگردانی و غربت و وحشت. جنگ این بار در لبنان روی دیگرش را نشان داده. با جنگ سی و سه روزه و قبلترش فرق دارد. در جنگ سی و سه روزه، مردم  کم کم خانه هایشان را خالی کرده بودند. با طمانینه اثاث جمع کرده بودند، در خانه هایشان را بسته بودند و رفته بودند. میدانستند به زودی برمیگردند. این بار اما فقط رسیده اند روسری ای روی سر بیندازند و دست بچه هایشان را بگیرند و بدوند بیرون. اغلب، مردهایشان نیستند. شوهر و پسر و برادری اگر مانده باشد توی جبهه مقاومت است و دارد میجنگد. زنها و بچه ها یک ربع نشده باید خانه هایشان را خالی کنند و هرکدام جایی پناه بگیرند و بعد راه بیفتند به طرف یک جای امن، شمال لبنان یا سوریه. بشار اسد مرزها را باز گذاشته است تا بی دردسر وارد شوند.   این جنگ با جنگهای قبلی فرق دارد. مقاومتی است که دیگر سیدحسن ندارد. درد غربت و دوری از وطن و خانه یک طرف، درد از دست دادن همه کس و کارشان یک طرف. این جنگ البته، یک فرق دیگر هم دارد: "مقاومت قوی تر شده است." نسل جدید حزب الله از شجاعت هیچ کم ندارد. جوان تر ها میگویند آنقدر میجنگیم تا یا شهید شویم یا اسرائیل از روی زمین پاک شود. بچه ها منتظرند تا بزرگ شوند و به حزب الله بپیوندند و مادرها همه چیزشان را، همسر و بچه هایشان را، فدایی مقاومت میخواهند. راه بلدها حواسشان هست که مقاومت هزینه دارد و هزینه اش برای این مردم، رها کردن زندگی لاکچری و مرفه است. هزینه اش دوری از وطن است و این با آوارگی فرق دارد. ✍️ ○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
📣گروه کودک و نوجوان روایتخانه با همکاری حوزه هنری برگزار می‌کند : 📚جمع‌خوانی کتاب‌های کودک و نوجوا
⚠️ ❓آیا تا بحال با کودکی که عزیزی را از دست داده روبرو شده‌اید؟ با او چه رفتاری دارید؟ چطور با او همدردی می‌کنید؟ چطور به او می‌گویید که زندگی ادامه دارد؟ چه کاری برای بدست آوردن آرامش او می‌کنید؟ 💢در کتاب "زنده برای همیشه" سمور، خرگوش و موش کور، روباه که مثل پدری مهربان برای آنها بود را از دست داده‌اند. زندگی برای آنها تلخ و غمگین است. هیچکدام حرفی نمی‌زنند و کاری نمی‌کنند. زمستان رفته‌است اما خانه آنها همچنان سرد و بی روح است. تا روزی که سنجاب به دیدن آنها می‌آید. و همه چیز عوض می‌شود. 🌀ما امروز با هم درباره‌ی این کتاب به گفتگو خواهیم نشست با حضور مترجم و کارشناسان عزیز. حضور شما مایه‌ی دلگرمی ما است. اگر کودک دبستانی دارید به همراه خود بیاورید. 📅سه شنبه ۱۵ آبان 🕰 ساعت ۱۶ 🏢 اصفهان، خیابان استانداری، گذر سعدی، حوزه هنری با ما همراه باشید ... 🍃 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
📘 چاپ سوم کتاب «پنجره‌ای رو به خانه‌ ما» به بازار آمد روایت زندگی خانم زهرا صادقی مادر ۱۰ فرزند 📌 خانم زهرا صادقی، بانویی جوان، در روزگاری که تصویر مطلوب و غالب از خانواده با یک یا دو بچه ترسیم می‌شود، با انتخاب مسیری متفاوت با ده فرزندش تصویر دیگری ساخته است. تصویری از خانه‌ای که پر از هیاهو و زندگی است، تصویری از رشد و بالندگی زنی با نقش مادری، تصویری شیرین از مادرانگی. 🛒 لینک سفارش اینترنتی کتاب: http://B2n.ir/r97736 انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
📺 🌲 آیین اختتامیه جشنواره باغ رمان ایرانی در محل مدرسه روایت استان سمنان برگزار شد. 🏁 این رویداد در اسفند ۱۴۰۱ آغاز شد و روز گذشته با معرفی برگزیدگان به کار خود پایان داد. 🌉 در این جشنواره، رمان «پل» اثر با راهبری به عنوان اثر برگزیده انتخاب شد. 👏این موفقیت را به سرکار خانم مطهره شیرانی تبریک می‌گوییم و آرزوی توفیقات بیشتر برای ایشان و سایر اهالی روایتخانه داریم ..🤲 با ما همراه باشید.. 🍃 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
هدایت شده از حوزه هنری اصفهان
گزارش تصویری 📚جمع‌خوانی کتاب‌های کودک و نوجوان 7️⃣ نشست هفتم 🦊 کتاب زنده برای همیشه ✍️ با حضور مترجم : بنفشه نفیسی 🎼 گفتن از جدایی و مرگ در ادبیات کودک 🎤 کارشناس: محمدرضا رهبری و محبوبه صفدریان 📅سه شنبه ۱۵ آبان 💠 حوزه هنری استان اصفهان در مجازی: وبسایت | اینستاگرام | ایتا | بله | .