مجموعه ادبی روایتخانه
🔻#ضیافتگاه 5⃣قسمت پنجم از ماشین که پیاده میشویم تعداد زیادی زن و مرد میبینیم که توی محوطه بیرونی
🚨صدای ما را از #سوریه میشنوید
🔻#ضیافتگاه
📑 سلسله روایتهای #شبنم_غفاری_حسینی از مقاومت در آن سوی مرزها
http://ble.ir/jarideh_sh
✈️ راوی اعزامی راوینا @ravina_ir
6️⃣قسمت ششم
با ما همراه باشید .. 🍃
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
🚨صدای ما را از #سوریه میشنوید 🔻#ضیافتگاه 📑 سلسله روایتهای #شبنم_غفاری_حسینی از مقاومت در آن
🔻#ضیافتگاه
6️⃣ قسمت ششم
محمد از مدافعین حرم است. از مدافعین منطقه سیده زینب. از کنار میدان حجیره که رد میشویم از خاطراتش برایمان میگوید. میدان حجیره در نزدیکی حرم حضرت زینب(سلام الله) است. شاید پانصد،ششصدمتر بیشتر فاصله نباشد. مسلحین تا اینجا آمده بودند؛ تا نزدیکی حرم.
محمد دستش را دراز میکند سمت ساختمانهای اطراف و میگوید:"همه جا رو گرفته بودن. توی ساختمانها، خونه ها..."
بعد اشاره میکند به کوچه روبرویی: "من نزدیک بود اینجا شهید شم... به خدا..."
میپرسم: "خانواده تون کجا بودن اون موقع؟"
_ همینجا. توی همین خونه ای که الان هستیم. جنگ که شروع شد من ازدواج کردم. مادرم میگفت جمع کنیم بریم. گفتم مادر هرجا بریم بالاخره پولمون تموم میشه، اینجا خونه داریم. گفت میزنن خونه رو، خطرناکه. گفتم جای دیگه بریم، نمی میریم؟ از کجا معلوم بریم جای دیگه و اونجا رو نزنن؟ مردم اینجا سالم بمونن؟"
توی دلم ذوقش را میکنم. محمد فقط حرف نزده. عمل هم کرده.
دستش را به حالت تفنگ گرفت:
_ رفتم اسلحه گرفتم براشون با دو تا بمب... یعنی نارنجک؛ برای خواهر و مادر و همسرم. همه مان توی یک ساختمان بودیم. گفتم اگه مسلحین رسیدن خودتون رو بکشید، ولی یه جوری که از اونام کشته بگیرید، نه همین طور الکی.
یاد مدافعین خرمشهر می افتم. مدافعین گیلانغرب و بستان. مردم ما هم این روزها را از سر گذرانده بودند.
محمد از شهادت رفیقش جلوی چشمهایش میگوید. از قناصه زنی که ده تا از بچه هایشان را با تیر قناصه زده بود؛ از سوراخهایی که از پشت چهار دیوار با هم تراز شده بودند.
محمد از شهید همدانی میگوید. از ایرانیهایی که سلاح آوردند برای شیعیان تا در منطقه سیده زینب بتوانند از خودشان و خانه و زندگی شان دفاع کنند.
_جنگ،اول، خانه به خانه بود. سلاحهای ایرانیها که رسید، کوچه به کوچه و خیابان به خیابان جنگیدیم تا تونستیم از این منطقه بیرونشون کنیم.
بعد مکثی میکند، نفس عمیقی میکشد و میگوید: "الهی الی ظهورالمهدی، احفظ قائدنا الخامنه ای"
#روایت_مقاومت_مردمی_سوریه
✍️#شبنم_غفاری_حسینی
http://ble.ir/jarideh_sh
✈️ راوی اعزامی راوینا @ravina_ir
با ما همراه باشید ... 🍃
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
💌 برسد به دست مردم لبنان و فلسطین ... 🔻#روایت_نصر 🔸🔸🔸 ا❁﷽❁ا تصاویر مجاهدان را در تلویزیون دید، ت
🔻#روایت_نصر
❣️قلب بزرگ ، دستهای کوچک
🔸🔸🔸
خبر بخشیدن طلا برای کمک به جبهه لبنان که شد وا ماندم. چیزی برای دادن نداشتم. هرچه بود و نبود را داده بودیم برای قسطهای پیاپی.
آنجا نبودم آستین بالا بزنم و پشت جبهه لباس خونی کسی را برایش بشویم یا حتی پوتین سربازی را تمیز کنم. حالا که اینقدر فاصله بود تنها کمک دعا بود و کمک های مالی. به طلاهایی که مردم اهدا میکردند خیره شدم. توی خودم فرو رفتم. من حتی طلایی نداشتم برای اهدا. نشستم روی صندلی. رفتم توی فکر. غمگین و شرمسار. ناگهان دختر شش سالهام آمد جلو: "مامان من خیلی فکر کردم. من گوشواره نمیخوام...وقتی بقیه بچه ها روی سرشون بمب و موشک میریزه همین که جای من گرم و نرمه کافیه. میشه گوشوارههای منو بدی برای کمک به بچههای فلسطینی؟"
نگاهم افتاد روی گوشوارههای حلقهای توی گوشش، همانی که برای تولدش خریدیم و چقدر دوستشان داشت. بغضم ترکید و بغلش کردم. امیدوارم آن گوشوارهها برسد به دست مادری.
لقمهای نان بشود در دست دختری. خنده بیاورد روی لبهای پدری.
💌 فاطمهالسادات حسینی، ۶ ساله ، استان گلستان
🔸🔸🔸
🔖اگر شما هم روایتی از این روزها دارید از کمکهای مالی مادرانه، تا دعاها و ختم صلواتها و مراسمهای روضهای که برای پیروزی محور مقاومت برگزار میشود، از ترشی و ربها و محصولات خانگی مادرانه ای که عایدییشان صرف کمک به مردم لبنان و فلسطین میشود و خلاصه هر عمل خیری پس بسم الله ....
💢 روایتهایتان را به نام کاربری زیر بفرستید:
@nesteki 👈
#ایران_همدل
با ما همراه باشید .. 🍃
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
🔻#ضیافتگاه 6️⃣ قسمت ششم محمد از مدافعین حرم است. از مدافعین منطقه سیده زینب. از کنار میدان حجیره
🚨صدای ما را از #سوریه میشنوید
🔻#ضیافتگاه
📑 سلسله روایتهای #شبنم_غفاری_حسینی از مقاومت در آن سوی مرزها
http://ble.ir/jarideh_sh
✈️ راوی اعزامی راوینا @ravina_ir
7️⃣قسمت هفتم
⏳به زودی ....
با ما همراه باشید .. 🍃
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
🚨صدای ما را از #سوریه میشنوید 🔻#ضیافتگاه 📑 سلسله روایتهای #شبنم_غفاری_حسینی از مقاومت در آن
🔻#ضیافتگاه
7️⃣قسمت هفتم
نزدیکیهای حرم ساکن میشویم.شُقه ای در کوچه پس کوچه های زینبیه. توی بازار، بین دکانهای عطر و بدلیجات و شیرینی و لباس. وسط بوی عطر عربی، نان زعتر زده، فلافل داغ، و نان تازه از تنور درآمده.
اینجا به واحد آپارتمانی میگویند شُقه. شقه ما چسبیده به شقه صاحب ملک است. صاحب اینجا یک زن و شوهر پاکستانی اند اهل پاراچنار. مرد مدافع حرم است و زن که اسمش امالبنین است خادم حرم. خانه شان در جنگ خراب شده و اینجا را اجاره کرده اند. نجیب و مهربان و خوشرو. زن و شوهر هر دو به فارسی مسلط اند. اینجا برای بچه ها دوره آموزش زبان فارسی هم دارند. با تعجب از امالبنین میپرسم"چرا فارسی؟ زبان قرآن که عربی است..." با چشمهای گرد شده میگوید:"فارسی زبان انقلابه. یعنی نمیدونید؟!" از خودم خجالت میکشم. یادم می آید که این حرف را قبلتر هم شنیده بودم. از چند خانم لبنانی توی حرم.
در شقه رو به راه پله باز میشود. پله های باریک و تاریک و بلند را بالا میرویم و وارد ساختمان میشویم. یک سالن تاریک و سرد و نمور، با یک اتاق و آشپزخانه ای کوچک که فقط سینک ظرفشویی دارد.
امالبنین چراغها را نشانمان میدهد و میگوید: "اینا با باطری شارژ میشن. تا میشه روشن نکنین که شارژشون تموم نشه." بعد اشاره میکند به آبگرمکن کوچک و مستهلک کنار آشپزخانه: " اینم روشن نکنین، خرابه."
چشمی میگوییم و در را پشت سرش میبندیم. کوله پشتی ها را می اندازیم روی حصیر کهنه کف سالن و میپیچیم لای پتو. دو تخت و یک پتو برای سه نفر. هرچه لباس داریم روی هم میپوشیم شاید تا صبح زنده بمانیم.
اینجا روزی یک ساعت بیشتر برق نیست. آن هم یک ساعت نامشخص؛ و این یعنی روی هیچ چیز نمیتوانی حساب کنی. هزینه موتور برق و مولد هم آنقدری زیاد هست که اکثرا از پسش برنیایند.
این زندگی عادی و معمولی مردم اینجاست. برای گرم کردن خانه هایشان باید بنزین و مازوت بسوزانند؛ از پس هزینه اش اما برنمی آیند و مجبورند لباس روی لباس بپوشند. یکی دو ماه دیگر که سرمای جان سوز سوریه برسد، حتی غذا هم نمیتوانند بپزند. کپسول گاز اینجا گران است و کمیاب.
یاد حرف محمد می افتم. توی ماشین وقتی از مسلحین و جنگ داخلی حرف میزد، گفت:" مردم قبل از جنگ وضعشون خیلی خوب بود. رفاه داشتن. پول داشتن، توی کشور فقیر خیلی کم داشتیم، نمیدونم چرا این جوری کردن... چرا اعتراضاتشون به جنگ کشیده شد؟ چی میخواستن؟" و رفت توی فکر.
پتو را روی سرم میکشم تا از هوای سرد اتاق فرار کنم. به مردم سوریه فکر میکنم. به عکسهای سیدحسن که درودیوار و بازار و دکانها را پر کرده. به آن زن سوری که میگفت لبنانی ها مهمان ما هستند؛ نگویید نازحین. به آن دیگری که غبطه روزهای جنگ سی و سه روزه را میخورد. نه غبطه جنگ، دلش میخواست مثل آن روزهایی که هنوز درگیر جنگ داخلی نبودند و وسعشان میرسید، از مهمانان لبنانی پذیرایی کند. میگفت سوری ها آن روزها تا آنجا که میتوانستند برای مهمانانشان کم نگذاشتند. حالا هم البته همین طورند. در سختی اند ولی دوست ندارند به مهمانشان سخت بگذرد.
شیعیان سوریه را میگفت.
#روایت_مقاومت_مردمی_سوریه
✍️#شبنم_غفاری_حسینی
http://ble.ir/jarideh_sh
✈️ راوی اعزامی راوینا @ravina_ir
با ما همراه باشید ... 🍃
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
❓سلام. ببخشید یک سوال :
کارگاه « راههای عملی بهرهگیری از متون دینی» فقط مناسب برای کسایی که میخواهند داستان کودک و نوجوان بنویسند؟
💬 سلام. خیر، رویکرد این کارگاه به تنهایی کودک و نوجوان نیست. این کارگاه شما را با متون دینی کهن آشنا می کند و می توانید برای هر شکل از داستان از آن بهره ببرید.
‼️ ظرفیت کارگاه محدود است و فرصت زیادی تا پایان مهلت ثبت نام نمانده است.
⭕️ جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر به شناسه زیر پیام دهید :
@zohrefasihi1403 👈
با ما همراه باشید ... 🍃
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
🔻#بریده_کتاب
🏴☠ سفر به ولایت عزرائیل
📑سفرنامه فلسطین اشغالی
✍اثر جلال آل احمد
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
🔻#روایت_نصر
🪶 مثل پر
🔸🔸🔸
هر کاری کردند نتوانستند از دستم بیرون بکشند. محکم به مچ دستم چسبیده بودند و جدا بشو نبودند که نبودند.
عاقبت یک انبر فلزی آوردند و هر هجده تایشان را چیدند. من دوستشان داشتم خیلی دوستشان داشتم ۲۴ سال تمام توی دستم بودند اما هیچ مالی به آدم نمانده و نمیماند. هر هجده تا را از دستم جدا کردند و حالا خیالم راحت راحت شد که پولشان خرج جای خوبی میشود. خرج راهی که خودم نمیتوانم قدم در آن بگذارم اما میتوانم یک سهم کوچک خیلی کوچک در آن داشته باشم. النگوها را بریدند و گفتند که پولشان برای کمک به مردم جبهه ی مقاومت در فلسطین و لبنان خرج میشود.
ای کاش این اولی صرف شیرخشک شود، دومی اش بشود لباس زمستانه و بعدی اش بشود تکه نانی توی دست بچه شیعه های لبنانی. چقدر خوب است که چهارمی روسری بشود برای دختربچه ها.
دستانم انگار از بار سنگینی رها شده بودند. انگار جانم سبک شده بود. درست عین یک پَر. حالا با همان خیال راحت میتوانم پرواز بکنم.
💌 روایتگر : حدیثه محمدی
🔸🔸🔸
🔖اگر شما هم روایتی از این روزها دارید از کمکهای مالی مادرانه، تا دعاها و ختم صلواتها و مراسمهای روضهای که برای پیروزی محور مقاومت برگزار میشود، از ترشی و ربها و محصولات خانگی مادرانه ای که عایدییشان صرف کمک به مردم لبنان و فلسطین میشود و خلاصه هر عمل خیری پس بسم الله ....
💢 روایتهایتان را به نام کاربری زیر بفرستید:
@nesteki 👈
#ایران_همدل
با ما همراه باشید .. 🍃
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
🔻#ضیافتگاه 7️⃣قسمت هفتم نزدیکیهای حرم ساکن میشویم.شُقه ای در کوچه پس کوچه های زینبیه. توی بازار،
🚨صدای ما را از #سوریه میشنوید
🔻#ضیافتگاه
📑 سلسله روایتهای #شبنم_غفاری_حسینی از مقاومت در آن سوی مرزها
http://ble.ir/jarideh_sh
✈️ راوی اعزامی راوینا @ravina_ir
8️⃣قسمت هشتم
⏳به زودی ....
با ما همراه باشید .. 🍃
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
🚨صدای ما را از #سوریه میشنوید 🔻#ضیافتگاه 📑 سلسله روایتهای #شبنم_غفاری_حسینی از مقاومت در آن
🔻#ضیافتگاه
8⃣قسمت هشتم
کجای تاریخ ایستاده ام؟
وسط محاصره فوعه و کفریا؛ و نبل و الزهرا. توی غوطه شرقی ام. وسط گیرودار و وحشت فراوان. میان درختهایی که انگار به کمک دشمن آمده اند. میگفت آن روز از زمین آدم میرویید.
کجایم؟ میانه زینبیه، پشت میدان حجیره، روبروی تک تیرانداز مسلحین. شاید هم وسط بچه هایی که بعد از سه سال محاصره به هوای چیپس و کیک و پفک دویدند و بعد با یک انفجار شهید شدند.
آن روز که این خبر را خواندم، یادم است. تا چند شب خوابم نمیبرد. شبها بچه هایی جلوی چشمم بودند که از دیدن کیک و پفک چشمهایشان برق میزد و بعد...
تا چند وقت نمیتواستم خوراکی بخورم. از کنار سوپری ها که رد میشدم دوباره تصویر آن بچه ها می آمد جلوی چشمم و من سعی میکردم پاکش کنم.
چه کسی فکر میکرد حالا بعد از ده سال بیایم بنشینم اینجا، روبروی زنی که در محاصره فوعه بوده و آن انفجار را دیده؟ که این فقط یکی از مصیبتهایش باشد؛ که اشکش تمامی نداشته باشد. منِ ایرانی و اوی سوری، ساعتها کنار هم گریه کنیم و همدیگر را در آغوش بگیریم. هر دو شیعه... از انسانیت حرف زدن اینجا برایم شوخی است. فقط حب امیرالمومنین است که مثل نخ تسبیح به هم وصلمان کرده.
وسط اشک و بغض الحمدلله از زبانش نمی افتد. میگوید خدا امتحانم کرد و من باید خودم را هم اندازه امتحان خدا میکردم. باید بزرگ میشدم.
او همان وقتها بعد از آن روزهای سخت و دیدن سه داغ سخت تر، دستش را گرفته سر زانویش و بلند شده؛ چه بلند شدنی. موسسه فرهنگی اش دستگیر بچه های سوری است و به زودی لبنانی. یک موسسه آموزشی و فرهنگی. میگوید خدا آدمهای خوبی سر راهم قرار داد که کمکم کردند بچه هایم درس بخوانند و برای خودشان کسی شوند؛ حالا نوبت من است که سر راه بچه های دیگر قرار بگیرم. موسسه را با کمک یک عراقی تاسیس کرده. میگوید ایرانی ها خیلی هوایش را دارند. دست آخر هم اشکهایش را پاک میکند و میگوید: "من شیعه مرتضی علی و مقلد سیدالقائدم. اللهم احفظ سیدناالقائد."
اینجا چشم همه به ایران است.
#روایت_مقاومت_مردمی_سوریه
✍️#شبنم_غفاری_حسینی
http://ble.ir/jarideh_sh
✈️ راوی اعزامی راوینا @ravina_ir
با ما همراه باشید ... 🍃
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
📣گروه کودک و نوجوان روایتخانه با همکاری حوزه هنری برگزار میکند :
📚جمعخوانی کتابهای کودک و نوجوان
7️⃣ نشست هفتم
🦊 کتاب زنده برای همیشه
✍️ با حضور مترجم اثر : بنفشه نفیسی
🎼 گفتن از جدایی و مرگ در ادبیات کودک
🎤 کارشناس: محمدرضا رهبری و محبوبه صفدریان
📅سه شنبه ۱۵ آبان
🕰 ساعت ۱۶
🏢 اصفهان، خیابان استانداری، گذر سعدی، حوزه هنری
📌حضور برای عموم آزاد و رایگان است
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
🔻#روایت_نصر
🏺 مسافر قدیمی
#ایران_همدل
با ما همراه باشید .. 🍃
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
🔻#روایت_نصر 🏺 مسافر قدیمی #ایران_همدل با ما همراه باشید .. 🍃 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @rev
🔻#روایت_نصر
🏺 مسافر قدیمی
🔸🔸🔸
کاسه را آرام از توی جعبه در می آورم.با سر انگشتانم از حاشیه آبی دورش تا وسط کاسه را نوازش میکنم. این کاسه ،یک مسافر قدیمی است احتمالا از کارگاه چینی سازی در یک بازار قدیمی که مادر بزرگم با خودش خانه بخت برده بود.این کاسه و دوستش گلاب پاش گل سرخی حکم آلبوم خاطرات مادربزرگم را داشتند که همه تنها اجازه داشتیم آنها را از دور تماشا کنیم میشد .فقط سال به سال،روز سالگرد شهادت دایی از کمد مادربزرگ بیرون می آمدند تا بوی عطر گلاب بگیرند و مادر بزرگ گلاب توی آنها را روی صورت هایمان بپاشد.
سالها بعد مادر بزرگ کاسه های عزیزش را برایم چشم روشنی آورد.
روزی که رهبر فرمودند« برهمه فرض است کمک به جبهه مقاومت »کلمه فرض لرزه ای انداخت روی تک تک سلول هایم و آرام و قرارم را گرفت.گزینه هایم برای کمک کردن یکی یکی جلوی چشمم آمدند.اما کاسه جز گزینه ها نبود.آخر عزیزترین دارایی ام بود.و یادگاری اجدادی!
یک روز جلوی آینه راه کمک کردنم را پیدا کردم.سال ها بود پلاک مریم گلی مهمان گردنم بود.از وقتی که قرآن را با تلاوت صحیح ختم کرده بودم و به رسم قدیمی خانواده ام این پلاک طلا را هدیه گرفته بودم..
هدیه ای که قبلا در برابر چندین برابر قیمتش حاضر نبودم آن را از دست بدهم.پلاک را با زمزمه آیات قرآن از گردنم باز کردم و همراه انگشتری که چشم روشنی زایمان اولم بود اهدا کردم.اما باز دلم آرام نگرفت.انگار باز چیزهایی بودند که باید ذره ذره از آنها دلم میکندم.این بار گوشواره های که با دسترنج خودم خریده بودم باید از من جدا میشدند.
اما این دل باز قرار نداشت.باید میرفتم سراغ عزیزترین دارایی ام
قیمتش چقدر است نمیدانم اما من دلم کندم
از عزیزترین دارایی ام برای عزیزترین های پیش خدا
💌 روایتگر : راضیه ترکان
🔸🔸🔸
🔖اگر شما هم روایتی از این روزها دارید از کمکهای مالی مادرانه، تا دعاها و ختم صلواتها و مراسمهای روضهای که برای پیروزی محور مقاومت برگزار میشود، از ترشی و ربها و محصولات خانگی مادرانه ای که عایدییشان صرف کمک به مردم لبنان و فلسطین میشود و خلاصه هر عمل خیری پس بسم الله ....
💢 روایتهایتان را به نام کاربری زیر بفرستید:
@nesteki 👈
#ایران_همدل
با ما همراه باشید .. 🍃
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
👑 #شاه_بیت
📘دیوان اشعار
✍️صغیر اصفهانی
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
🔻#ضیافتگاه 8⃣قسمت هشتم کجای تاریخ ایستاده ام؟ وسط محاصره فوعه و کفریا؛ و نبل و الزهرا. توی غوط
🚨صدای ما را از #سوریه میشنوید
🔻#ضیافتگاه
📑 سلسله روایتهای #شبنم_غفاری_حسینی از مقاومت در آن سوی مرزها
http://ble.ir/jarideh_sh
✈️ راوی اعزامی راوینا @ravina_ir
9️⃣قسمت نهم
⏳به زودی ....
با ما همراه باشید .. 🍃
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
🚨صدای ما را از #سوریه میشنوید 🔻#ضیافتگاه 📑 سلسله روایتهای #شبنم_غفاری_حسینی از مقاومت در آن
🔻#ضیافتگاه
9⃣قسمت نهم
حاج آقا ایستاده است توی چهارچوب در و صدایش میپیچد توی اتاق. خون میریزد روی زمین و زیر پایش جاری میشود. صدایش میخورد به در و دیوار، می آید بیرون و میپیچد زیر آسمان خدا: " اللهم عقیقه عن سمانه بنت محمد... اللهم عقیقه عن محمدجواد ابن علی..."
با لهجه عربی میخواند؛ بلند و محکم و فصیح. گوسفندها یکی یکی زمین میخورند و خونشان جاری میشود.
صدای حاج آقا از یزد می آید. از آپارتمانی از صفائیه شاید. از خانه ای قدیمی در فهادان، از بیمارستانی در وسط شهر یا خانه ای کاهگلی در روستایی. صدای حاج آقا از نفسهای گرم نوزادان یک روزه و ده روزه و چندماهه می آید. از قلب مادران و پدرانی که برای سلامتی فرزندشان عقیقه کرده اند. عقیقه ها این همه راه آمده اند تا رسیده اند به اینجا. از دوهزار کیلومتر آن طرفتر راه خودشان را پیدا کرده اند. حاج آقا صیغه عقیقه را میخواند و گوسفندها یکی یکی زمین میخورند تا بشوند وعده غذایی دخترکی از بعلبک، پسرکی از صور، زن بارداری از ضاحیه و پیرزنی از بقاع؛ که حالا همه پناه آورده اند به زینبیه و حمص و حلب و ... . نیتهای خالص همیشه راه خودشان را پیدا میکنند. چه فرق میکند کجای این دنیا باشند یا زبان و گویششان چه باشد.
حاج آقا قبلش به ردیف گوسفندهایی که میرفتند برای ذبح اشاره کرده بود و گفته بود: "خوش به حالشون که دارن فدایی مقاومت میشن."
هزینه گوسفندها را آقای ابوترابی با خودش آورده. مردم صدوده گوسفند نذر و عقیقه کرده اند و پولش را داده اند برای لبنانی های دور از وطن و خانه و زندگی. حالا هر روز بنا به شرایط، تعدادی شان را میکشند. یک روز بیست تا، روز دیگر ده تا...
گوسفندها را که وزن کشی کرده بودند، همه شان سربه زیر و آرام، راه افتاده بودند طرف کشتارگاه. انگار خودشان هم دوست داشتند فدایی مقاومت شوند.
تهیه غذا برای مهمانان لبنانی فقط یکی از هزاران کاری است که باید انجام شود. اینجا کار روی زمین مانده زیاد است اما آدمهای خودش را میخواهد. آدمهایی که یک تنه هزارنفر را حریف باشند و بتوانند بار بردارند؛ نه اینکه خودشان دست و پاگیر باشند. آدمهایی که بلدِ کار باشند. "بلد"ها اصلا از قدیم هم آدمهای خاصی بودند. سرازیر میشدند توی کوره راههای تنگ و تاریک و راه را به بقیه نشان میدادند؛ این یعنی قبلترش، نه یک بار و دوبار، که بارها و بارها خودشان سنگلاخها و کوره راهها را به تنهایی گز کرده بودند و راه را بلد شده بودند و شده بودند "راه بلد."
بلدها اینجا از جاهای مختلفی آمده اند. کم اند ولی هستند. از بشاگرد و کرمانشاه و بم و خوزستان و... . نه که حتما اهل آنجا باشند؛ روزگارشان را آنجا گذرانده اند؛ میان محرومیت سیستان، بین آوارهای زلزله بم و کرمانشاه، وسط گل و لای سیل خوزستان و حالا رسیده اند به اینجا: وسط زینبیه دمشق، توی حمص و حلب و طرطوس. آدمهایی که خط شکنند و راه باز میکنند برای بقیه. اصلا خط و ربطشان را که دربیاوری، میرسی به پدرانشان که خط شکنهای فکه و شلمچه و چزابه بودند. خیلی هاشان این طوری اند. انگار که خط شکنی میراث خانوادگی شان باشد. آنقدر توی روستاهای سیستان و بلوچستان و سیل و زلزله تجربه دار شده اند که حالا حواسشان به چیزهای دیگری غیر از خوراک و پوشاک هم باشد؛ به زخمهای روحی مردم. به بچه هایی که وامانده اند میان سرگردانی و غربت و وحشت. جنگ این بار در لبنان روی دیگرش را نشان داده. با جنگ سی و سه روزه و قبلترش فرق دارد. در جنگ سی و سه روزه، مردم کم کم خانه هایشان را خالی کرده بودند. با طمانینه اثاث جمع کرده بودند، در خانه هایشان را بسته بودند و رفته بودند. میدانستند به زودی برمیگردند. این بار اما فقط رسیده اند روسری ای روی سر بیندازند و دست بچه هایشان را بگیرند و بدوند بیرون. اغلب، مردهایشان نیستند. شوهر و پسر و برادری اگر مانده باشد توی جبهه مقاومت است و دارد میجنگد. زنها و بچه ها یک ربع نشده باید خانه هایشان را خالی کنند و هرکدام جایی پناه بگیرند و بعد راه بیفتند به طرف یک جای امن، شمال لبنان یا سوریه. بشار اسد مرزها را باز گذاشته است تا بی دردسر وارد شوند.
این جنگ با جنگهای قبلی فرق دارد. مقاومتی است که دیگر سیدحسن ندارد. درد غربت و دوری از وطن و خانه یک طرف، درد از دست دادن همه کس و کارشان یک طرف.
این جنگ البته، یک فرق دیگر هم دارد: "مقاومت قوی تر شده است." نسل جدید حزب الله از شجاعت هیچ کم ندارد. جوان تر ها میگویند آنقدر میجنگیم تا یا شهید شویم یا اسرائیل از روی زمین پاک شود. بچه ها منتظرند تا بزرگ شوند و به حزب الله بپیوندند و مادرها همه چیزشان را، همسر و بچه هایشان را، فدایی مقاومت میخواهند.
راه بلدها حواسشان هست که مقاومت هزینه دارد و هزینه اش برای این مردم، رها کردن زندگی لاکچری و مرفه است. هزینه اش دوری از وطن است و این با آوارگی فرق دارد.
✍️#شبنم_غفاری_حسینی
○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
📣گروه کودک و نوجوان روایتخانه با همکاری حوزه هنری برگزار میکند : 📚جمعخوانی کتابهای کودک و نوجوا
⚠️#یادآوری
❓آیا تا بحال با کودکی که عزیزی را از دست داده روبرو شدهاید؟ با او چه رفتاری دارید؟ چطور با او همدردی میکنید؟ چطور به او میگویید که زندگی ادامه دارد؟ چه کاری برای بدست آوردن آرامش او میکنید؟
💢در کتاب "زنده برای همیشه" سمور، خرگوش و موش کور، روباه که مثل پدری مهربان برای آنها بود را از دست دادهاند. زندگی برای آنها تلخ و غمگین است. هیچکدام حرفی نمیزنند و کاری نمیکنند. زمستان رفتهاست اما خانه آنها همچنان سرد و بی روح است.
تا روزی که سنجاب به دیدن آنها میآید. و همه چیز عوض میشود.
🌀ما امروز با هم دربارهی این کتاب به گفتگو خواهیم نشست با حضور مترجم و کارشناسان عزیز.
حضور شما مایهی دلگرمی ما است. اگر کودک دبستانی دارید به همراه خود بیاورید.
📅سه شنبه ۱۵ آبان
🕰 ساعت ۱۶
🏢 اصفهان، خیابان استانداری، گذر سعدی، حوزه هنری
با ما همراه باشید ... 🍃
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
هدایت شده از انتشارات حماسه یاران
📘 چاپ سوم کتاب «پنجرهای رو به خانه ما» به بازار آمد
روایت زندگی خانم زهرا صادقی مادر ۱۰ فرزند
📌 خانم زهرا صادقی، بانویی جوان، در روزگاری که تصویر مطلوب و غالب از خانواده با یک یا دو بچه ترسیم میشود، با انتخاب مسیری متفاوت با ده فرزندش تصویر دیگری ساخته است.
تصویری از خانهای که پر از هیاهو و زندگی است، تصویری از رشد و بالندگی زنی با نقش مادری، تصویری شیرین از مادرانگی.
🛒 لینک سفارش اینترنتی کتاب:
http://B2n.ir/r97736
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
📺#اخبار_روایتخانه
🌲 آیین اختتامیه جشنواره باغ رمان ایرانی در محل مدرسه روایت استان سمنان برگزار شد.
🏁 این رویداد در اسفند ۱۴۰۱ آغاز شد و روز گذشته با معرفی برگزیدگان به کار خود پایان داد.
🌉 در این جشنواره، رمان «پل» اثر #مطهره_شیرانی با راهبری #بهزاد_دانشگر به عنوان اثر برگزیده انتخاب شد.
👏این موفقیت را به سرکار خانم مطهره شیرانی تبریک میگوییم و آرزوی توفیقات بیشتر برای ایشان و سایر اهالی روایتخانه داریم ..🤲
با ما همراه باشید.. 🍃
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
هدایت شده از حوزه هنری اصفهان
#ببینید گزارش تصویری
📚جمعخوانی کتابهای کودک و نوجوان
7️⃣ نشست هفتم
🦊 کتاب زنده برای همیشه
✍️ با حضور مترجم : بنفشه نفیسی
🎼 گفتن از جدایی و مرگ در ادبیات کودک
🎤 کارشناس: محمدرضا رهبری و محبوبه صفدریان
📅سه شنبه ۱۵ آبان
💠 حوزه هنری استان اصفهان در مجازی:
وبسایت | اینستاگرام | ایتا | بله |
.