eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
763 دنبال‌کننده
803 عکس
101 ویدیو
7 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی www.revayatkhane.ir ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 عکس‌های گمشده به قلم مریم زمانی 🖇 ماجرای وصل شدن به یک سیستم (بخش اول) 🔸 همیشه نسبت آدم‌های جورواجور با اهل‌بیت خصوصاً امام‌حسین (علیه‌السلام) برایم جذابیت داشت. اینکه هرکس با هر شرایطی می‌تواند گوشه‌ای از دم و دستگاه امام‌حسین مشغول شود. مثلا ارتباط صنف دانشجو با اهل‌بیت... صنف بازاری‌ها و کاسب کارها صنف لات‌ها صنف چاقوکش‌ها و خلافکارها صنف دکترها و... سادگی، عمیق بودن و دائمی بودن بعضی از ارتباط‌ها خیلی متأثرم می‌کرد. 🔹 مدتی بود با یک روضه‌ی خانگی آشنا شده بودم از صنف لات‌ها. ایده ی اولیه‌ی رمان از همین‌جا شروع شد. آدم‌هایی که ظاهر معمولی داشتند طوری که شاید کسی به حسابشان نمی‌آورد اما توی سیستم امام حسین که کارش کرامت دادن به آدم‌هاست جایی برایشان انتخاب شده بود. آن‌ها تمام مناسبات زندگی‌شان را طوری برنامه ریزی می‌کردند که روضه‌ی هفتگی‌شان یک بار هم تعطیل نشود. موقع اجاره‌ی خانه و انتخاب متراژِ خانه، محور، روضه بود. موقع خرید وسایل خانه، زمان سفر و تمام برنامه‌های ریز و درشت زندگی. ⏳ منتظر بخش دوم باشید... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
حماسه ادامه دارد.mp3
6.4M
📻 🔸حماسه ادامه دارد 📜 روایت ِ کهن، 🔸 قسمت چهارم از فصل روضه کتاب آه بازخوانی ترجمه‌ی نفس المهموم ✍ ویرایش 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
مجموعه ادبی روایتخانه
📚 #معرفی_کتاب عکس‌های گمشده به قلم مریم زمانی #نویسنده_نوشت 🖇 ماجرای وصل شدن به یک سیستم (بخش او
📚 عکس‌های گمشده به قلم مریم زمانی 🖇 ماجرای وصل شدن به یک سیستم (بخش دوم) 🔸 اول یک داستان کوتاه نوشتم که موضوعش فرزندخواندگی بود. بعد همان را با کمک استاد و دوستان گسترش دادم تا تبدیل شد به یک رمان ۱۱۰ صفحه‌ای. ⏱ در مدت نوشتنِ رمان، همه‌جا و همه‌وقت می‌نوشتم. فصل هفتم رمان را تکیه دادم بودم به دیوار، روبه‌روی ضریح حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها)، در دو سه متری ضریح. آن روز گفتم زیارت‌ها را مختصرتر می‌خوانم و به جایش بخشی از رمانم را می‌نویسم. 🔹 بخش‌هایی از رمان را در مسیر پیاده‌روی اربعین نوشتم. در حالی که پسرم بی‌حال از تب روی زانو‌هام خوابیده بود و راننده عراقی وَن توی ترافیک مسیر، خیلی بد رانندگی می‌کرد. پاراگراف‌هایی اش را وسط روضه‌ها و بیشتر رمان را نیمه شب‌ها نوشتم. 📎 من هم میخواستم خودم را وصله‌ی سیستم با کرامت امام‌‌حسین (علیه‌السلام) بکنم به عنوان عضوی از صنف نویسنده‌ها. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
مجموعه ادبی روایتخانه
🖌 🔸 خاطرتون هست در آخرین فرسته از باقیمانده‌ی انواع پیرنگ حرف زدیم؟ 💡حالا از انواع آن، به یک مخرج مشترک رسیدیم.. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ببینید.. روایت‌خوانی از نویسنده‌های روایتخانه در ویژه‌برنامه‌ی 🔸 خانه شعر و ادبیات در و امسال با همراهی چهل نفر از اهالی شعر، ادبیات، فرهنگ و هنر با «فصل باران» پنجره‌ای از روایت گشود به روایت‌خوانی حسینی. این برنامه که با همکاری گروه ادب و هنر شبکه‌۴ تولید شده و هر روز ساعت ۱۲:۲۰ (بعد از اذان ظهر) تا روز از این شبکه پخش می‌شود. ‏ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🩸 به مناسبت تکرار حمله‌ی تروریستی به حرم و شهادت و زخمی شدن تعدادی از هم‌وطنان‌مان 🕊 عکس یادگاری با دو بال 🔸حرم رفتن های مامان آداب داشت. هر وقت می‌رسیدیم، اول باید غسلش را می‌کرد، وضو می‌گرفت، لباس‌های نو به تن خودش و ما می‌کرد، بعد راهی حرم می‌شدیم. هر وقت می‌گفتیم بگذار یک بار اول برویم حرم، تا آقا ببینند ما خسته راه هستیم. اصلاً قبول نمی‌کرد. می‌گفت مادرم سفارش کرده هر موقع خواستید بروید زیارت، پاکیزه و با دل خوش بروید. توی مسیرمان حتماً به بازار هم سر می‌زد. شده بود یک شکلات بخرد، می‌خرید و دستمان می‌داد. مدام با بابا بگو بخند می‌کرد. هر چند قدمی که جلو می‌رفتیم توی جیب‌هایمان یک شکلات می‌گذاشت. نزدیکی‌های حرم که می‌شدیم سکوت می‌کرد. ما هم سکوت می‌کردیم. سکوتی که همه به آن نیاز داشتیم و من بیشتر از همه. از آنجا به بعدش دلم پر بغض می‌شد. پر از شور، پر از امید. وقتی به گنبد نگاه می‌کردم، همیشه یک کبوتر آنجا بود تا پرواز کند و من را دور گنبد پرواز دهد. وقتی به حرم می رسیدیم، دلم خالی می‌شد از بغض، از شور و امید. فقط اشک بود که دل پرم را خالی می کرد. سبک می‌شدم. سبک شدن توی حرم با همه جا فرق دارد. وقتی توی حرم سبک می شوی، آرامش پیدا می کنی. آرامشی که هیچ جا مثل اش را نمی‌توانی پیدا کنی. انگار که دو بال پیدا می کنی. 🔹 همه این چند روز به آن لحظه فکر می‌کنم که آرتین و خانواده‌اش هم پاکیزه به حرم رفته اند. حتماً مادرشان غسل زیارت کرده بود. حتماً به بازار هم سر زده بودند. حتما لباس های عروسی خواهرشان را متبرک کرده‌اند. حتماً جیب‌هایشان را پر از شکلات کرده بودند. حتماً آرتین و آرشام توی صحنه روی سرامیک ها سرسره بازی کرده‌اند. حتماً روبروی ضریح عکس یادگاری گرفته‌اند. حتماً با همان دو بال داشته‌اند به سمت خانه‌شان پرواز می کردند. ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📰 🌱 نویسندگی به سبک رفاقت (بخش اول) 🔸 همه چیز از یک پیامک شروع شد. نماز مغرب و عشاء را توی نمازخانه‌ی خوابگاه خواندم. اوایل مهر ماه بود و شروع ترم جدید و همزمان، ورود دانشجوهای جدید. آن‌هایی که هنوز کارهای خوابگاهشان درست نشده بود توی نمازخانه می‌ماندند. در بین‌شان چهره‌ی آشنایی دیدم. جلو رفتم: - شما خواهر سمانه ای؟ - من خود سمانه ام. سمانه را چند بار توی کلاس قرآن دیده بودم. آن موقع دیگر گرم حرف زدن شدیم و از خودمان برای همدیگر گفتیم. آن سال من سردبیر یکی از نشریه‌های دانشگاه بودم. این را هم به سمانه گفتم. که کار اصلی روزنامه‌ی ما تولید متن است. 💬 چند بار دیگر هم سمانه را دیدم و بعد از مدتی سمانه انتقالی گرفت به دانشگاه دیگری و دیگر سراغش را نداشتم. تا اینکه هفت، هشت ماه بعد پیامکی برایم فرستاد. 🔹 ادامه دارد... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
مجموعه ادبی روایتخانه
📰 #معرفی_نویسنده 🌱 نویسندگی به سبک رفاقت (بخش اول) 🔸 همه چیز از یک پیامک شروع شد. نماز مغرب و عشا
📰 🌱 نویسندگی به سبک رفاقت (بخش دوم) ... پیامکی که احتمالا برای خیلی های دیگر که فکر می کرده نسبتی با نوشتن دارند فرستاده بود. با این مضمون که قرار است یک کلاس نویسندگی با برگزار شود. 🔹 اولش به نیت کلاس نویسندگی ژورنالیستی به کلاس رفتم. اما متوجه شدم که کلاس، کلاس داستان نویسی است. برایم خیلی جالب شد و همین شد شروع باز شدن یک مسیر جدید در زندگی ام که حالا حدود ده سال است که ادامه داده ام. 🌼 گاهی خدا برکت را در وجود آدمی قرار می دهد و به ما می رساند. بدون اینکه هیچ کدام خبر داشته باشیم. و سمانه برای من همان پیک بود. رفاقت با برکتی که اول نصفه نیمه در کلاس قرآن شکل گرفت، بعد در دانشگاه کمی بیشتر شد و در مسیر نویسندگی عمیقِ عمیق شد. و همان رفاقت نوشتن را جلوی پایم گذاشت. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
«مادری دنیایی از تجربه‌ها و حس‌های مختلف انسانی است و آنچه در نوشتن نیاز داریم، همین تجربه زیسته‌های ناب است که در تک‌تک لحظاتِ مادری نهفته است.» 🌻 بخشی از مصاحبه نویسنده‌ی رمان با روزنامه‌ی 🔻 مشاهده و مطالعه متن کامل: http://isfahanziba.ir/15911 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📢 🔸 مشرف شوید روضه‌ی اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) ⏰ ۲۵ و ۲۶ مرداد ماه از ساعت ۱۹:۴۵ الی ۲۲ 📍اصفهان، میدان احمدآباد، خیابان ولی‌عصر(عج)، کوچه ۴۴، حسینیه حضرت علی‌اصغر(ع) 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
در و دیوار دِیْر بوی گلاب می‌داد.mp3
6.19M
📻 🔸در و دیوار «دِیْر» بوی گلاب می‌داد 📜 روایت ِ کهن، 🔸 قسمت پنجم از فصل روضه کتاب آه بازخوانی ترجمه‌ی نفس المهموم ✍ ویرایش ⚠️ بخشی از این قسمت حاوی روضه است، در شرایط روحی مناسب بشنوید... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
مجموعه ادبی روایتخانه
📢 #مراسم_عزاداری 🔸 مشرف شوید روضه‌ی اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) ⏰ ۲۵ و ۲۶ مرداد ماه از ساعت ۱
🌱 تک تک کلماتم نذر روضه‌های تو 🔸 گزارش تصویری از عرض ارادت اهالی روایتخانه به امام حسین (علیه‌السلام) و اهل‌بیت عصمت و طهارت 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🖌 🔸 اون چیزی که باید درباره‌ی چهارچوب‌ها و قوانین پیرنگ بدونید رو براتون در این فرسته جمع‌آوری کردیم.. 💡راستی آماده‌سازی محتوا‌ی این آموزش‌ها حاصل ساعت‌ها کلاس و مطالعه‌ی اهالی روایتخانه‌ست که برای شما توی این پست ها خلاصه و جمع و جور بیان شده😊 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane