eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
692 دنبال‌کننده
743 عکس
91 ویدیو
6 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی www.revayatkhane.ir ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست داریم اهل خیر باشیم چون شما فرموده اید به اهل خیر سر میزنید! به مناسبت امروز و امشب💫: ▪️▪️▪️▪️▪️ سلام آقاجانم آجرک الله عرض تعزیت آقا! تسلیت این کمترین تان را میپذیرید؟ روزگار عجیبی شده آقا. ما را ببخشید که بلد نیستیم آنطور که باید در غمتان غمین باشیم یا در شادی تان آنطور که باید شاد... اما همینقدر میدانیم که امروز عزاداریم. چون شما، امام و حجتمان عزادارید‌! اربعین اگر رفتیم، چون شما، حجت و امام عصر ما، به زیارت اربعین مشرف میشوید.. جامانده اگر بودیم، چون میدانستیم جامانده و محروم از زیارت جدّ شماییم. محروم از همسفری و پیروی از زیارت شماییم... صدقه اگر میدهیم چون شما اهل صدقه و بخششید. شما فرموده اید ببخشیم. دوست داریم اهل خیر باشیم چون شما فرموده اید به اهل خیر سر میزنید! به اهل خیر نگاه محبت آمیز می اندازید! به اهل خیر دعا میکنید. اهل خیر را از خودتان میدانید!.. اگر مهمان دعوت میکنیم چون به دعای شما روزی میخوریم، دور هم مینشینیم و از وجود شماست که برکت داریم. جان عالَم به فدایتان که ریزه ترین موجودات اقیانوس ها از برکت وجودتان روزی میخورند... اگر اخلاق خرج کسی میکنیم، چون شما همه جوره خُلق عظیمید. هرچی ما اَبرو توی هم میکشیم، شما تبسُم مَحضید. هرچی ما پشت میکنیم، شما بیشتر بغل وا میکنید... شما سلطانید و میگویند سلطان به گدا راحت میبخشد. حتی اگر گدا الکی حرف بزند. ادا دربیاورد. چرند ببافد اصلا. شما که به رویش نمی آورید. سلطان که نداری گدا را به رُخش نمیکشد. بزرگوار که حقیری گنهکار را یادش نمیماند. می ماند؟! رسوایش که نمیکند. میکند؟. خودتان فرموده اید خب. شما که عادتکم احسان.. آقایی که عادت شما و اهل بیت شما و پدران عزیز شما همه احسان و کرم بوده!... ببخشیدمان آقا! روزگار عجیبی شده آقا. ما اهالی روزگار عجیبیم. روزها دستمان به ریسمان هایی چسبیده که انگار به هیچ جا وصل نیست! این ریسمانهای رها را هی سفت تر میچسبیم و هی شدیدتر با مخ پرت میشویم کف زمین. شاید چون یادمان رفته که شما هنوز منتظرمان هستید. شاید هم اصلا باور نکردیم که شما مدام منتظرید. ولی به خدا آقاجان! به خدا بگذارید به حساب غفلتمان. اگر هی میلغزیم، نه اینکه طاقت گریه ی شما را داشته باشیم! نه! اما غافلیم. حواسمان پرت شده از اینکه اصل، شمایید! ریسمان محکم شمایید! حجّت، شمایید! روزگار عجیبی شده، اما عالَم که به حال خودش واگذاشته نیست! خلقت صاحب دارد. ما صاحب داریم. روزگارمان صاحب دارد. صاحب شمایید!... اگر این بار یادم رفت که حجت هر چیز، فقط شمایید، یک وقت ولم نکنیدها! توی روزگاری که حتی پدر از فرزندش بی خدایی میخواهد و خواهر به خواهرش منکر دین خداست، یک لحظه دستم را ول نکنید! صاحب شمایید! حجت شمایید! صاحب و قراری جز شما نمیشناسم آقا امروز داغدار و محزونیم. چون شما صاحب ما، محزونید یا لااقل خودمان را به محزونی میزنیم. خودمان را به تباکی میزنیم. چون این را هم شما فرمودید.. اگر آنطور که باید نیستیم، که نیستیم؛ ببخشیدمان روزگار عجیبی شده. الحمدالله که صاحب داریم به قلم✍منیر پرویزیان 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📚 مسیر رستگاری ✍ به قلم شبنم غفاری حسینی مسیر رستگاری خاطرات مردی است برامده از دل شهری مومن و انقلابی ولی غریب، نجف آباد شهر آقا سید علی نجف آبادی، شهر احمد کاظمی محسن حججی و شهر دکتر ابوترابی، مردی گمنام که همه زندگی اش را پای جنگ گذاشت. مسیر رستگاری ناگفته های بهزاد رستگاری است، خاطراتی از محروم ترین روستاهای زمان پهلوی، از دستیاری پدر پزشکیارش در پنج سالگی تا زندگی در انگلستان و زندان های عربستان. از رسیدگی به مجروحین در خط مقدم تا آسایشگاه جانبازان ضایعه‌ی نخاعی در نجف اباد، از دانشکده پرستاری تا بیمارستان ضایعه‌ی هسته ای. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📝 📌آتش گشودن به نظر شما این کلمه گرته برداری شده از چه زبانیه؟🤔 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📖 مسیر رستگاری به قلم شبنم غفاری حسینی اولش وقتی آن همه برگه تایپ شده را دستم دادند، خوف کردم. حجم مصاحبه ها خیلی زیاد بود. با اینکه بار اولم نبود ولی ترسیدم. طبیعی است؛ اگر صدمین کتابت هم باشد آخرش تا کار را شروع کنی و به سرانجام برسانی، نگرانی جزو جدانشدنی زندگی ات می شود؛ حالا کم یا زیاد. آن چندصد صفحه مصاحبه را گذاشتم جلوی رویم و هی نگاهشان کردم. هی نگاه کردم و هی فکر کردم که این کار را قبول کنم یا نه. بهزاد رستگاری را نمی شناختم. تنها چیزی که می دانستم پرستار بودنش در زمان جنگ بود. بالاخره تصمیم گرفتم بنویسم. مصاحبه ها را نخوانده قبول کردم. فقط یک صفحه از خاطراتش به چشمم خورده بود: بهزاد پنج شش ساله سوار بر الاغ توی تاریکی نیمه شب، وسط ترس از مار و گرگ و ظلمات، داروهای جامانده پدر پزشکیارش را می برد تا در دورترین روستای محروم اصفهان به دستش برساند. همین برایم کافی بود. چه چیزی بهتر از این می توانست شخصیت بهزاد رستگاری را بشناساند؟ پسری که در کودکی با چنین تعلیقی روبرو باشد قطعا تا آخر زندگی نمی تواند آرام بنشیند و بهزاد رستگاری دقیقا چنین شخصیتی دارد. گستره خاطراتش از لحاظ جغرافیایی از شمال شرقی تا جنوب غربی ایران را در بر می گیرد؛ حتی انگلستان و زندانهای عربستان؛ و از نظر زمانی حدود هفت دهه از تاریخ ایران. مسیر رستگاری برایم کاری متفاوت بود. تجربه ای سخت ولی به یادماندنی. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
📨 کارگاه 🌱 حرکتی نو در روایتخانه 🔸در مسیر یادگیری پستی و بلندی‌های وجود دارد که اگر چراغی این مسیر را روشن نکند ممکن است نویسنده زمین بخورد یا راهش را گم کند... در این کارگاه با یادگیری نقد درست و تحلیل یک اثر ادبی، نویسنده در برابر نقد نادرست چراغی دارد که از مسیری که آمده مطمئن شود. 🔹تدریس استاد سعيد معتمدی و برگزاری نقد و بررسی کتاب با حضور نویسنده‌ی اثر خانم 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
✨ صلی الله علیک یا نبی الرحمة ✨ «محمد از قلب‌ها وارد می‌شود نه از دیوارها...» 💬 این دیالوگ از فیلم جاودانه‌ی «محمد رسول الله(ص)» را یادتان هست؟ 🕋 بعد از ماجرای فتح مکه، بلال آن غلام آزاد‌شده‌ی سیاه پوست، درحالی که روی اسبش نشسته، فرمان‌های پیامبر را یکی یکی اعلام می‌کند: هیچ سری نباید شکسته شود، به کسی نباید تعرض شود. حتی می‌گوید افرادِ خانه‌ی ابوسفیان در امان‌اند و... بعدش ابوسفیان، دشمنِ اصلی پیامبر رو به هند جگرخوار، همسرش می‌گوید: محمد از قلب ها وارد می‌شود نه دیوارها! 🌱 چیزی جز این توقع نداریم از آن کسی که خداوند در وصف صفاتش میان کلمات نور کلمه ی "خُلُقٍ عظیم" را به کار برده ، ویژگی های اخلاقی که عقل از درک آنها در حیرت است. اسوه ی حسنه، همان کسی که وقتی مرد یهودی شکمبه‌ی گوسفند روی سرش می‌ریخت و به سخره‌اش می‌گرفت، به جای رو تُرش کردن، هنگامی که چند روزی مرد در بستر افتاد سراغش را می‌گیرد، باورتان می‌شود؟ می‌توانید باور کنید که یک بشر به این درجه‌ی انسانیت رسیده باشد؟ ❣پیامبر قلب گنجشکی‌مان را می‌گویم که موقع نماز خواندن، سجده‌هایش را طولانی‌تر می‌کرد تا بچه ها روی کمرش بازی، بازی کنند... ✍ 💐 میلاد رسول اکرم، کسی که رحمتش در وصف نگنجد بر همه‌ی مسلمانان جهان مبارک! 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🔺روایت خانه باهمکاری پاتوق کتاب اصفهان برگزار می کند. 🌱آیین رونمایی و جشن امضای کتاب تو دیگر بمان ✍️نوشته زهرا کرباسی 🔹روایت زندگی بانو خدیجه براتی 🔸باحضور نویسنده و سر کارخانم براتی 📆زمان: سه شنبه ۱۸مهرماه ساعت ۱۶الی۱۸ 📚مکان: پاتوق کتاب اصفهان 📌آدرس: خیابان احمدآباد، ابتدای خیابان گلزار ❕حضور برای عموم آزاد است @patoghketab_esfahan @nashreshahidkazemi 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
💡 🔻 خبرگزاری کتاب ایران، ایبنا در خبری از آیین رونمایی و جشن امضای کتاب «تو دیگر بمان» خبر داد. در بخشی از متن خبر به معرفی اجمالی کتاب پرداخته شده است: «تو دیگر بمان» روایت زندگی خدیجه براتی، همسر شهید حسین براتی، دختر شهید علی آقا براتی و خواهر شهید احمد براتی است. بانویی که بعد از شهادت عزیزانش نخواست به بقیه وابسته باشد و خودش بلند شد ایستاد و رشد کرد و قوی شد و بعد از چند سال دوباره فرزندش را راهی سوریه کرد. مشاهده متن کامل خبر: B2n.ir/t00876 💌 شما هم دعوتید... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
💌 این یک دعوت‌نامه‌ی متفاوت است از طرف یک نویسنده... ❣این دو، سه روز همه‌ از نوشتند، اما من می‌خواهم از آدمی بگویم که دوست داشت کف پاهایش توی زمین بخورد این را کِی گفت؟ وقتی که بود؛ دوست داشت با اسرائیل بجنگد و لابد بعدش خدا شهادت را نصیبش کند... اما نشد، قسمتش چیز دیگری بود. شد شهید مدافع حرم ❓که را می‌گویم؟ شهید جواد محمدی همان که استاد دانشگر وسط مصاحبه‌های کتابش رسیدند به سوژه‌ی این کتاب، کتاب «تو دیگر بمان» فرزند خانم براتی دوست و همرزم جواد بوده، از درچه بگیر تا سوریه، همه جا با هم بودند. یک روز استاد گفتند بروم و بنشینم پای صحبت های خانم براتی؟ ببینم حرف های شان قد یک کتاب می‌شود؟ و شد. 📚حالا کتاب افتاده توی همین روزهایی‌ که مقاومت اشک شادی را روی چشم‌های مان جاری‌کرده، نمیدانم کتاب را خوانده اید یا نه؟ کتاب با جواد شروع شد و با جواد هم تمام شد. 🔹 حالا با ربط و بی ربطش را نمیدانم اما من دلم میخواست شما را اینطوری دعوت کنم. دعوت کنم امروز قدم سر چشم‌مان بگذارید و پای قصه‌ی یک بنشینید. ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
هدایت شده از پاتوق کتاب اصفهان
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ببینید 🔸فیلم بایگانی شده‌ از پخش زنده‌ی رویداد رونمایی و جشن امضای کتاب «تو دیگر بمان» 🌱 باحضور همسر، مادر و دختر شهید خانم خدیجه براتی و نویسنده‌ی اثر 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🎊 آیین رونمایی و جشن امضای کتاب «تو دیگر بمان» با همکاری پاتوق کتاب برگزار شد 🔹روایت زندگی بانو خدیجه براتی همسر شهید حسین براتی، دختر شهید علی آقا براتی و خواهر شهید احمد براتی 🔸باحضور نویسنده‌ی اثر و سرکار خانم براتی @patoghketab_esfahan @nashreshahidkazemi 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane