ا❁﷽❁ا
دستهای نوچ شده ام را با دستمال کاغذی پاک میکنم، برچسب هایمان تمام شده پس دیگر نمیتوانیم بسته بندیشان کنیم. نگاهی به ته کارتن مقوایی خرما می اندازم،
دخترک میپرسد:
_ چندتا مانده؟
* چشمی پنجاه تا فکر کنم....
میتونی باقی مونده ها رو تو پخش کنی بعد به مردم بگی برای بچه های غزه دعا بکنن؟
_ نه ماماااان روم نمیشه.
*میتونی مامان، شب امتحان میکنیم اگه تونستی که چه بهتر اگه نتونستی هم اشکالی نداره من یا بابا این کار رو انجام میدیم.
از ماشین که پیاده میشویم دستهایش شروع میکنند به لرزیدن ولی کارتن مقوایی را میگیرد دستش و میگوید خودم میخوام پخششون کنم.
چندتای اولی را هول هولکی و با اضطراب میگیرد جلوی رهگذران، بعد انگار که خیلی بهش چسبیده باشد آهسته شروع میکند بگوید: لطفا برای بچه های غزه دعا کنید.
دلم غنج میزند و میگویم: ماشاالله لاحول و ...
خرماهای داخل کارتن دارند یکی، یکی تمام میشوند.
کلی دعا راهی غزه شده، خیلی خوشحالیم.
برای بچه ها خوشحالیم....
خیلی زیاد....
تا اینکه میرود می ایستد درست جلوی پسر موتوری که به محض پیاده شدن دیدمش. میخواهم بدوم و بگویم: نه مامان، به این آقا نمیخواد تعارف کنی. میترسم چیزی بگوید و دل دخترکم بشکند.
تا بیاییم خودم را برسانم کار از کار گذشته، روبروی پسر موتوری ایستاده و دارد حرفهایش را تکرار میکند: آقا بفرمایید، برای بچه های غزه هم دعا کنید.
پسر موهای مرتب ولی عجیب و غریبی دارد، بوی تند و مطبوع ادکلن و تافت سرش را خیلی خوب احساس میکنم. میان انگشتانش هم سیگاری قرار دارد و همینطور که به حرفهای دخترم گوش میدهد، دود سیگارش را پوفی میفرستد توی هوا.
یک دانه خرما برمیدارد، بعد خم میشود و دست نوازشی میکشد روی سر دخترم و میگوید: قبول باشه عموجون، حتما دعاشون میکنم، تو هم برای من دعا کن.
جا خورده ام، عکس العملش برایم عجیب است با آن شمایل ظاهری رفتارش برایم خیلی جالب است.
مطمئنم که خدا مثل من، مثل خیلی از ما نیست که برون را بنگرد و قال را، حتما درون را مینگرد حتما....
خرماهای داخل جعبه تمام شده، خرماهای برچسب دار هم همینطور لبخند میزنم به صورت دخترم که از خوشحالی روی پاهایش بند نیست.
مامان کلی دعا فرستادیم برای بچه های غزه، من مطمئنم جنگ تموم میشه و حالشون خوب میشه.
مطمئنم.....!
#غزه #روز_قدس
✍️#حدیثه_محمدی
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
دعاى روز بیست و سوم 🌙
اللَّهُمَّ اغْسِلْنِي فِيهِ مِنَ الذُّنُوبِ وَ طَهِّرْنِي فِيهِ مِنَ الْعُيُوبِ وَ امْتَحِنْ قَلْبِي فِيهِ بِتَقْوَى الْقُلُوبِ يَا مُقِيلَ عَثَرَاتِ الْمُذْنِبِينَ
الهی! هرچه خواستم آلودگیهای گناهانم را بشویم و وارد میهمانیات شوم، نشد. به درگاهت آمدهام، از خودت میخواهم، تا بهدست خودت گناهانم را که در وجودم ریشهکردهاند را بشویی.
الهی! عیوبی دارم که آنها هم تنها بهدست خودت پاک میشوند. پاکم کن از همه آنها.
الهی! قوت قلبی به من عطا کن تا در امتحان قلب به تقوا از آن سربلند بیرون بیایم.
الهی! خطاکار و گنهکار به درگاهت آمدهام که تو پذیرنده لغزشهای گنهکاران.
~ بیست و سوم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ندیده عاشقش شدم ❣
📼 حضور خانم کامیلا سلستینو راوی کتاب تولد در سائوپائولو در برنامه تلویزیونی #محفل
🍰تولد در سائوپائولو سومین کتاب منتشر شده از مجموعه تولد دوباره به قلم #راضیه_مکاریان است.
📚در مجموعه #تولد_دوباره سرگذشت انسانهایی را میخوانید که در سرتاسر این کره خاکی تحول عمیقی در زندگی خود تجربه کردهاند و تولدی دوباره داشته اند.
تاکنون ۵ جلد از این مجموعه منتشر شده 👇
1⃣ تولد در لس آنجلس 🇺🇸
روایت زندگی محمد عرب به قلم #بهزاد_دانشگر
2⃣ تولد در توکیو 🇯🇵
روایت زندگی آتسوکو هوشینو به قلم #حامد_علیبیگی
3⃣ تولد در سائوپائولو 🇧🇷
روایت زندگی کامیلا سلستینو به قلم #راضیه_مکاریان
4⃣ تولد در کالیفرنیا 🇺🇸
روایت زندگی ستوده یارمحمودی به قلم #هدیالسادات_حامی
5⃣ تولد در سرزمین مارادونا 🇦🇷
روایت زندگی سهیل اسعد به قلم #مهریالسادات_معرکنژاد
برای تهیه و خرید کتاب به ادمین پیام دهید.
@Revayat_khaneh 👈
#کتاب_خوب
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
به نام خدا
📱بین عکس های گوشی میگشتم. دنبال عکسی از برادر زاده ام تا برای مادرم بفرستم.
عکسی قشنگ، که در آن صاف ایستاده باشد. صورتش را مثل وقت هایی که شوخی اش میگیرد کج و کوله نکرده باشد و به دوربین لبخند زده باشد.
کدام بچه ای چنین عکسی دارد؟
در یک عکس پشتش به من است،
در عکس بعدی تار افتاده،
در یکی صورتش را پشت اسباب بازی اش قایم کرده،
در آن یکی صورتش را چسبانده به شیشه و دماغش پهن شده.
میخندم. انگار یک بار هم نگذاشته یک عکسِ...یکدفعه لبخندم خشک میشود.
💢بین عکس ها عکس بچه ای میبینم. صورتش خونین است. نگاه غمگینش را به دوربین دوخته.
برای لحظاتی نمیدانم چه کنم.
خیلی سریع یادم می آید این عکس را قبلا از یک کانال ذخیره کرده بودم.
بارها دیده بودمش.
اما همین مدت کوتاه، مشابه بودن شکل صورت آنها، هم سن و سال بودنشان...کافی بود، تا حس کنم گرما از دستم خارج میشود.
این بار خون های روی صورت کوچکش، نگاه غمگین و معصومش را طور دیگری میدیدم.
خدایا، حال مادرها در غزه چگونه است؟ 🇵🇸
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
{...يَا حِرْزَ مَنْ لَاحِرْزَ لَهُ، يَا غِياثَ مَنْ لَاغِياثَ لَهُ،...}
{...ای نگاهدار آن که نگاهداری ندارد، ای فریادرس آن که فریادرسی ندارد،...}
✍#فاطمه_سعیدیمقدم
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
دعاى روز بیست و چهارم 🌙
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فِيهِ مَا يُرْضِيكَ وَ أَعُوذُ بِكَ مِمَّا يُؤْذِيكَ وَ أَسْأَلُكَ التَّوْفِيقَ فِيهِ لِأَنْ أُطِيعَكَ وَ لاَ أَعْصِيَكَ يَا جَوَادَ السَّائِلِينَ
الهی! همان چیزی را از تو میخواهم که رضایت و خشنودیت در آن باشد.
الهی! به تو پناه میآورم از هرچیزی که تو نمیپسندیاش.
الهی! اطاعت و فرمانبرداری از فرمانت فقط با توفیق خودت بهدست میآید. از تو میخواهم تا این توفیق را نصیبم کنی و دور باشم از نافرمانیت.
الهی! به در خانه تو آمدهام و از تو میخواهم، که عطاکننده درخواست کنندگانی.
~ بیست و چهارم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
من نگران فلسطین نیستم
فلسطین نگران من است.
🇵🇸
درست مثل یک معلم که نگران دانش آموزش است. فلسطین از این معلمها است که هفتهی آخر نکات مهم درس را مرور میکند، نمونه سوال حل میکند و بعد همانها را توی امتحان میآورد تا مبادا کسی رفوزه شود.
فلسطین انگار دارد داستان نویسی درس میدهد و نکات مهم را مرور میکند:
🔸درونمایه و پیام داستان
هر داستانی نیاز به یک درونمایه یا یک مضمون دارد. درونمایه همان پیام اصلی است که نویسنده قصد دارد ارائه دهد. مثلا درونمایه داستان باشد: « فلسطین کلید رمزآلود فرج است »
🔹اسطوره و کهن الگو
نویسندههای حرفهای در داستانشان به سراغ کهن الگوها میروند. این الگوها تجاربی است که در طول تاریخ مدام تکرار میشود. حالا برای درونمایه بالا به سراغ کدام تجربه ی تاریخی برویم؟ یک تجربه که در طول تاریخ مدام تکرار شود. عاشورا چطور است ؟ بیاید امتحان کنیم.
عاشورا تقابل خیر و شر است. سپاه خیر متشکل از افراد مختلفی است که تا قبل از روز عاشورا سابقه های فکری و دینی و نژادی مختلفی داشتند. مثلا جون سیاه پوست را داشتیم. خب حالا در داستان فلسطین هم باید سیاهپوستها نقش مهمی ایفا کنند. این را میگذاریم به عهدهی آفریقای جنوبی. یا مثلا وهب نصرانی را داشتیم. ایرلندیها و اسکاتلندیها انگار گزینهی بدی برای این کار نیستند. حر هم شخصیت تاثیرگذاری در داستان بوده. یک شخصیت که از سپاه شر به سپاه خیر می رود. نظرتان در مورد یک سرباز آمریکایی که خودش را به نشانه اعتراض آتش بزند چیست ؟
تکلیف اسطورههای سپاه شر هم مشخص است. حرمله و شمر و یزید به قدر کافی داریم. میماند فقط کوفیان . کسانی که ادعاهایشان گوش فلک را کر کرده بود. منتظران منجی.
🔸تغییر شخصیت
شخصیت داستانی باید در خط داستانی تغییر کند. حالا یا رشد و صعود کند یا سقوط. فرقی ندارد. نباید اول داستان با آخر داستان در یک موقعیت باشد. بهترین نویسنده جهان هم توی کتابش گفته است که سرنوشت قومی را در داستانش تغییر نمیدهد مگر آن که خود آن قوم تغییر کند. (*)
البته نباید شخصیت یکدفعه عوض شود. هر چه این تغییر نرم تر و به مرورتر باشد باورپذیرتر است.
فلسطین دارد اینها را میآورد جلوی چشمم. مرور میکند. وقتی تغییر را توضیح میدهد بیشتر به من نگاه میکند. انگار نگران است این مبحث را متوجه نشده باشم. انگار میخواهد بگوید به اطرافم نگاه کنم چقدر تغییر کرده است. خودم چقدر ...
این تغییر صعودی است یا سقوطی ؟ شخصیت من در نقطه اوج چه انتخابی می کند؟ در تعادل ثانویه پس از گره گشایی کجا قرار دارم؟ چه نقشی در داستان ایفا کرده ام ؟
من مطمئنم همهی این سوالات توی امتحان میآید...
* إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ... ( سوره رعد آیه ۱۱)
#بارقه #روز_قدس #فلسطین
✍#مسعود_شیخحسینی
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
« کاش کم بودیم»
🔸
دخترم دارد شعر سوره ی فیل را می خواند:
- کی بود کی بود ابرهه، چیکار میکرد تو مکه.
داستان ابابیل را بلد است. خدا خیر بدهد به مربی پیش دبستانی اش، دخترم امسال چندتا سوره و شعر یادگرفته.
یک دفعه نگاهم می کند و میگوید:
- بازم از اینا هست؟
می گویم
- از کدوما؟
- از این پرنده ها که سنگ بزنن تو سر دشمنا؟
- آره هست
- چرا نمیزنن تو سر اسرائیل؟
یک دفعه دختر بزرگم می گوید:
- خدا فقط خونه خودش را دوست داره که ...
دست و پایم را گم می کنم. مانده ام وسط بحث دوتا دخترها چه بگویم، یکی دنبال معجزه است برای نجات مردم غزه، یکی خدا را یک جوری میبیند که نباید.
🔸
باید بگردم دنبال چندتا جمله ی کوتاه. بچهها حوصله منبر ندارند. دست به دامان حرف هایی میشوم که شنیده ام، جمله های از پیش ساخته، آنها که مال خودم نیستند.
- ما مسلمونا اگه همه یه سطل آب بریزیم رو سر اسرائیل، اسرائیل غرق میشه. ما خیلی زیادیم.
بعد خودم توی دلم می گویم کاش کم بودیم. اگر کم بودیم می توانستیم بگوییم«أنا رَبُ الإبل فإنّ للبیت ربّاً»
🔸
آن وقت خدا دست و آستین بالا میزد برای نگهداری از آدمهای اهل غزه. آدمهایی که پیش خدا حرمتشان کمتر از کعبه نیست.
اما ما زیادیم. من اگر جای پرونده ها باشم میگویم « زرنگید! ما سنگ توی منقارمان داشته باشیم و شما مسلمانان کولا؟»
دخترم میگوید
- پس چرا هیچ کار نمی کنیم؟
می گویم
- چقدر حاضری از عیدی هایت را بدهی تا به حسابی که برای مردم غزه است واریز کنم؟
عیدی هایش را می آورد. میگویم
- این فقط می شود یک قرص نان
میگوید:
- چقدر گرونه!
🔸
توی دلم دوباره میگویم کاش زیاد نبودیم آن وقت لابد پرنده ها شغلشان را عوض می کردند و میشدند پیکی و از آن بالا برای مرد غزه نان می ریختند پایین.
اما ما خیلی زیادیم...
#غزه
#فلسطین
#روز_قدس
✍ #زینب_سنجارون
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
دعاى روز بیست و پنجم 🌙
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مُحِبّاً لِأَوْلِيَائِكَ وَ مُعَادِياً لِأَعْدَائِكَ مُسْتَنّاً بِسُنَّةِ خَاتَمِ أَنْبِيَائِكَ يَا عَاصِمَ قُلُوبِ النَّبِيِّينَ
الهی! مرا دوستدار اولیائت قرار ده. هم آنانی که در وصفشان گفتهای: «لاخوف علیهم و لاهم یحزنون»
تا دیدارشان یاد تو را در دلم زنده کند و رنگ و بویشان را بگیرم
الهی! مرا دشمن دشمنانت قرار ده. دوست نداشتهباشم آن را که دینش را به دنیا فروخته و به تو پشت کرده. بدتر از آن، با تو دشمنی میکند!
الهی! پیامبرت را اسوه حسنه برایمان قرار دادی تا با پیروی از او به همان جایگاهی که برایمان تعریف کردهای برسیم. یاریم ده تا به راه و رسم سنت پیامبرت زندگی کنم.
ای عصمتبخش قلبهای پیامبران!
~ بیست و پنجم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
👣 امروز نوبت ما شده که قدمی برداریم.
از صبح بعد از اذان خوابم نمیبرد. بالاخره روز ما هم رسید.
دست و پاهایمان را بسته بودند و جلوی چشمانمان بچه میکشتند به چه راحتی، مدرسه میزدند به چه آسانی، بیمارستان هدف میگرفتند به بیخیالی.
دستهایمان بسته بود. عکس و فیلم ها را میدیدیم و اشک میریختیم.
مجبور بودیم برویم و بیاییم و سرمان به کار خودمان باشد و زندگی معمولیمان را بکنیم. اما یکهو صبح که از خواب بیدار میشدیم دلمان میخواست وسط آن خرابهها باشیم، پیش آنها.
کمکی اگر توانستیم اگر هم نه با آنها بمیریم.
امسال ماه رمضان قرآن نخواندهام، دعا نخواندهام، شبهای قدر نداشتهام. آیهای به یاد ندارم که برایش #بارقه بنویسم. ولی قرآن خواندن آن کودک غزهای روی تلِ خاک بارقهای بر دلم افکنده که خاموش نمیشود.
❗️از هیچ چیز بهتر است، اینکه لباسهای تمیزت را بپوشی و بروی توی خیابانهایی که از خون حسین سرسنگی ها امنیت دارد و شعار بدهی و بعد برگردی توی خانه و مشغول پختن افطار بشوی.
نه نه این طوری بهش نگاه نکن، یادت هست گفت فریاد انتقام شما سوخت موشک است. سوخت برسانید. سوخت برسانید برای نجات بچه ها. به هرکس که انسان است و دلش به درد آمده بگویید بیاید.
امروز نوبت ما شده که قدمی برداریم.
✍زینب عطایی
#روز_قدس
#سوخت_موشک
#طوفان_الاحرار
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
#شما_فرستادید
🌱 به زودی در این تکه از بهشت، گُلی پرورش یافته با عشق اباعبدالله(ع) شکفته خواهد شد.
#سردار_زاهدی
#طوفان_احرار
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
دعاى روز بیست و ششم 🌙
اللَّهُمَّ اجْعَلْ سَعْيِي فِيهِ مَشْكُوراً وَ ذَنْبِي فِيهِ مَغْفُوراً وَ عَمَلِي فِيهِ مَقْبُولاً وَ عَيْبِي فِيهِ مَسْتُوراً يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ
الهی! هر وقت تو را بخوانم صدایم را میشنوی که تو شنواترین شنوندگانی.
اینبار هم از تو میخواهم؛
تلاشم در بندگیت را تلاشی مشکور قرار ده. اندک تلاش را از من بپذیر.
الهی! به امر خودت از رحمتت ناامید نیستم «لا تقنطو من رحمةالله إنّالله یغفرالذنوب جمیعا»
پس از تو میخواهم تا گناهم را ببخشی.
الهی! تو بهتر از هرکس به من آگاهی و میدانی عملی ندارم تا بهسویت بیاورم. با چشم امید به درگاهت عملم را آوردهام تا از من قبول کنی.
الهی! خواستم عیوبم را رفع کنم، نشد. از تو میخواهم تا بپوشانیشان.
ای بهترین شنوای دعای خلق!
~ بیست و ششم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕سمانه زاهدی
اینکه روز تولدش مصادف شد با ایام شهادت پسرعموی پدرش شاید هیچ ربطی به هیچ چیزی نداشته باشد و هیچ توضیح علمی و عقلی و شرعی برایش نباشد اما برایم جالب بود. فقط همین...جالب... هرچند این روزها که کلیپ های سردار زاهدی را می بینم متوجه شباهت های ریز ریزی می شم. نه فقط توی لهجه، توی قاطعانه حرف زدن، حرف های ساده و خوب زدن، خالصانه و از صدق دل به دیگران کمک کردن، نسبت به مشکلات دیگران بی توجه نبودن. توی داستان هایش آن قدر آسمان ریسمان می بافد که خطای شخصیت های داستانش را بپوشاند تا مهربان تر باشند باهم، تا پای هم بایستند. رمانی دارد از مردی که با تمام سختی پای زن و زندگی اش ماند. خودش هم همچین آدمی است.تا آن جا که بتواند پای آدم های اطرافش می ماند آن قدر که خودش به مضیقه می افتد.
❓اگر بین علایم نگارشی نماینده ای برایش وجود داشته باشد حتما ؟ است. همه ی وقت هایی که داری برای خودت سرخوش برنامه میچینی با یک چرای بزرگ تو را مجبور میکند دوباره به همه چیز فکر کنی و البته برای خودش این چراها گاهی خیلی پر تکرار میشوند. جستجوگر است و معمولا ایده های خوبی دارد. قدم اول تشکیل کلاس داستان را او برداشت وقتی هنوز روایتخانه به این شکل وجود نداشت.
رد پای این چراها را توی نوشتنش هم میبینی.
رمان زیبای "شکوفه های گیلاس در فصل بهار" را هنوز از شاخه نچیده. شاید چون وسواس گونه بازنویسی میکند. و رمان دومش تازه جوانه زده.
📚آثار:
معجزه بن سای(مشترک)
روز دیدار(مشترک)
○● @revayat_khane ●○
✨و گفت: حقیقت معرفت آن است که
دوست داری او را به دل، و یاد کنی او را به زبان، و همّت بریده گردانی از هر چه غیر اوست.
#تذکرة_الاولیاء_عطار
#حکایت
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
دعاى روز بیست و هفتم 🌙
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ فَضْلَ لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ صَيِّرْ أُمُورِي فِيهِ مِنَ الْعُسْرِ إِلَى الْيُسْرِ
وَ اقْبَلْ مَعَاذِيرِي وَ حُطَّ عَنِّيَ الذَّنْبَ وَ الْوِزْرَ يَا رَءُوفاً بِعِبَادِهِ الصَّالِحِينَ
الهی! از تو میخواهم تا عالیترین درجه فضیلت شب قدر را روزیم کنی.
الهی! وعده «إنّ معالعسر یسرا» را باور دارم که همه وعدههای تو حق است. از تو میخواهم تا عبور از سختی بهسوی گشایش را برایم آسان کنی.
الهی! پشیمان از گناهانم بهسویت آمدهام. عذرم را بپذیر. آثار گناه را از وجودم محو کن.
الهی! یاریم ده تا در زمره صالحینت قرار گیرم که تو با صالحین رئوف و مهربانی.
~ بیست و هفتم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
«مسابقه»
🔸️ چند وقتی بود جیغ و داد بچهها از روی مخ رد شده و به داخل آن نفوذ کرده بود!
شنیده بودیم با تولد فرزند جدید به قبلیها مسئولیت بدهید تا همراهیشان بهتر شود و دلگرمیشان به محیط جدید بیشتر. خیر سرمان در حال عمل به همین وظیفه بودیم که جنجالها روی سرمان خراب شد.
پوشکشا من میارم...
من زودتر شلوارشو در آوردم...
من جورابشو میشورم...
گفتگو با این جمله ها شروع میشد و ادامهاش داد و بیداد بود و حتی زد و خورد!
در حال وازدگی از شیوههای نوین تربیت بودم که این آیه رخ نمود.
«والسّابقونَ السّابقون»
🔸️ میان دعوا آیه را پیش کشیدم.
- ماشاءالله چه داداشایی... دارن برا کار خوب باهم مسابقه میدن!
بچهها همدیگر را میزدند و من با خنده ادامه میدادم.
- آفرین، فکرشو نمیکردم اینقدرا به کار خوب علاقهمند باشید!
بچهها زیرچشمی نگاه کردند. به منی که اینبار نه نگاهم خشمگین بود و نه صدایم بلند. خندیدند و ازهم جدا شدند.
هر سه خندیدیم...
🔸️ آیه را با ماژیک روی کاغذ نوشتم و برایشان خواندم.
«والسّابقونَ السّابقون»
کاغذ را چسباندیم جلوی چشم. دعواهای مسئولیت پذیرانه تبدیل به بازی شده بود...
#واقعه۱۰
#بارقه
✍️ #لیلا_آصالح
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
دعاى روز بیست و هشتم 🌙
اللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظِّي فِيهِ مِنَ النَّوَافِلِ وَ أَكْرِمْنِي فِيهِ بِإِحْضَارِ الْمَسَائِلِ وَ قَرِّبْ فِيهِ وَسِيلَتِي إِلَيْكَ مِنْ بَيْنِ الْوَسَائِلِ يَا مَنْ لاَ يَشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ
الهی! تو با مهربانیت نوافل را به ما عطا کردی تا با کمک آنها به تو تقرب پیدا کنیم. از تو میخواهم تا بهرهام از نوافل را فراوان گردانی.
الهی! از تو میخواهم اکرامم کنی با آمادهساختنم برای مسائلی که فردای قیامت از آنها سوال میشود.
الهی! از تو میخواهم تا ازبین همه اسباب، آنچه مرا به تو نزدیک میکند، برایم فراهم کنی.
الهی! به درگاهت رو آوردهام که سماجت و اصرار درخواست بندگانت، تو را مشغول و خسته نمیکند
~ بیست و هشتم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنان ابراهیموار هجرت کردند و اسماعیلگونه سر به قربانگاه سپردند تا انسان به خلیفةاللهی و امامت رسد ...
سالروز عروج سید شهیدان اهل قلم، سیدمرتضی آوینی گرامیباد. 🌹
🔸️ باشد که همهی ما نویسندگان او را همانند سرمشق مقابل چشمانمان بگذاریم و خالصانه و هنرمندانه در راه اسلام و انقلاب قلم بزنیم.
#آوینی
#روایتخانه
○● @revayat_khane ●○
🌱 #یک_آیه
وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ
و هر که بر خدا توکل کند خدا او را کفایت خواهد کرد.
طلاق | ۳
~ بیست و هشتم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
دعاى روز بیست و نهم 🌙
اللَّهُمَّ غَشِّنِي فِيهِ بِالرَّحْمَةِ وَ ارْزُقْنِي فِيهِ التَّوْفِيقَ وَ الْعِصْمَةَ وَ طَهِّرْ قَلْبِي مِنْ غَيَاهِبِ التُّهَمَةِ يَا رَحِيماً بِعِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ
الهی! مرا به لباس رحمتت بپوشان. رحمتی که برخودت واجب کردهای «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» و همه عالم را گرفته.
الهی! با امید به این رحمت واسعهات از تو میخواهم تا روزیم کنی توفیق استغفار را، تا با جان و روحی سبک از میهمانیت بیرون بیایم.
الهی! مقاومت در دوری از گناه را از تو میخواهم، تا آنچه با رحمتت عطایم کردهای را ازدست ندهم.
الهی! از تو میخواهم تا قلبم را از هر بیماری که میتواند در آن لانه کند،پاک گردانی. از همه تاریکیهای شک و اوهام باطل.
الهی! مرا در زمره بندگان مومنت قرارده که تو رحیمی بر اهل ایمان.
~ بیست و نهم رمضان ۱۴۴۵
○● @revayat_khane ●○
🎂#معرفی_اعضا
🗓#روزنوشت
🧕زینب عطایی
📿بعضی آدمها به نخ تسبیح میمانند؛ محکم و باقدرت دانههای زیبای تسبیح را به هم وصل میکنند درحالیکه که خودشان دیده نمیشوند. زینب عطایی از این دسته آدمهاست.
از آنهایی که تا یادمان میآید نقش ویژهای در پیونددادن رفقا و بخصوص رفقای نویسندهاش داشته است. او از آنهایی است که از ازل در روایتخانه بوده و اتفاقاً نقش پررنگی هم داشته است.
از زمان حدیث راه عشق و پیریزی پایههای روایتخانه بگیر تا قلمستان و گستردهشدن فضای نویسندگان تا ساختمان رشحه و جبهه فرهنگی و تثبیت پایههای روایتخانه.
اصلاً پیشنهاد تشکیل کلاسهای نویسندگی در خیابان رشحه را او داده بود؛ به بهانه جمعشدن بچهها و دورهمی.
اگر همت و اراده او نبود، شاید کتابهای چهارده خورشید و یک آفتاب هیچوقت منتشر نمیشد چرا که روز موقع ویرایش، هارد سوخت و او مجبور شد از روی نسخه اولیهای که روی کامپیوتر خانهاش بود، دوباره از اول شروع کند.
زینب عطایی بامرام است. هنوز هم دوروبر آدمها را دارد و هربار به بهانه آش دوست و آشنا را در خانهاش دور هم جمع میکند.
بامرام است که در تمام این سالها، از وقتی روایتخانهای هنوز نبود تا همین حالا، علیرغم همه چالشها و مشکلات، هنوز هم پای کار روایتخانه مانده است.
📚آثار:
آفتاب بر نی
پیش مرگ
ققنوس
عطشان
وقت اضافه
شقایق عاشق
جنگی که تمام نشد
جانا
جنگ مال خودت
فر ایمان از فریمان
و...
○● @revayat_khane ●○
جهان بر ابرویِ عید از هِلال وَسمه کشید
هِلال عید در ابرویِ یار باید دید
👤 #حافظ
🗓#روزنگار، ۱ شوال
🌸عيد سعيد فطر مبارك
○● @revayat_khane ●○
#شما_فرستادید
[سلام به بچههای مظلوم، اما قوّی غزه
من هم مثل شما یک بچه هستم، من برای شما ناراحت هستم.
اما هر کمکی که از دست من برمیآید برایتان انجام میدهم و کمکی که فعلا ازدست من برمیآید این است که کالاهای اسرائیلی را نمیخرم تا پول آن به دست اسرائیل نرسد و نتواند بمب و موشک بخرد،
مثل:KitKat, Pepsi, Nescafe ,M&M]
💌 ابراز همدردی با کودکان فلسطینی و تحریم کالاهای اسرائ⚠️یلی به سبک یک #پسربچه
#غزه #فلسطین
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
⁉️ 🖋 #چگونه_بنویسیم
📚 خواندن را جدی بگیرید! جدییییییی!
#آداب_نویسندگی #داستان
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
🦋 #بازخورد_مخاطب
عزیزی برامون از مواجههشون با کتاب «عکسهای گمشده» گفتن
#رضایت_مشتری😎
✨✉️ شما هم اگر اثری از اهالی روایتخانه خوندید، خوشحال میشیم نظراتتون رو با ما درمیون بذارید...
👉@revayat_khaneh
#اهالی #مریم_زمانی
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○