eitaa logo
روایتگران شهدا
283 دنبال‌کننده
345 عکس
240 ویدیو
13 فایل
✍🏻جمع ما یه جمع از دهه شصتی تا دهه نودی هاست. ☀آتش به اختیاریم و از شهدا می‌پرسیم و برای شهدا می‌نویسیم. 💥با شهدا زندگی می‌کنیم و درس می آموزیم... راه ارتباطی با مدیر کانال: @admin_revayatgaran
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 دلسرد نشوید ‎‎‌‌‎‎ 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✍با هم رفته بودیم بیرون. 💢خیلی گرسنه ام شده بود. به حسین گفتم: 🔻 💬بیا بریم یه چیزی بخوریم. حسین گفت:🔻 🌀من اگه برم خیابان و معدم از گرسنگی درد بگیره از بیرون غذا نمی خورم. ♻️مادرم توی خونه غذا درست کرده و سهم من مونده، اسراف میشه اگه از بیرون غذا بخورم. 💬جواب نعمت خدا رو چی باید بدم؟ 💠این کفر نعمته. راوی: کوچکعلی رضایی عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
4_5780592519431589441.mp3
3.83M
⁉️امکان جهاد همیشه وجود داره..؟! 🎙استاد شجاعی 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍حسین یک روان شناس خبره بود. 🌀روان شناسی که روان شناسی اسلامی بلد بود... 💢نه روانشناسی مبتنی بر علوم غیر توحیدی. ♻️ تمام برنامه هایش روی حساب و کتاب بود و هدفدار. راوی: علی بهشتی عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍وقتی ازدواج کردم رسم این بود که سن دخترها پایین باشد. 💬یازده ساله بودم که به خانه ی شوهرم حاج محمود بزاز زاده رفتم. 💢بچه های شوهرم از خودم بزرگ تر بودند اما من مادر آن ها شده بودم. 🌀خدا به من هشت فرزند داد و امیر پنجمین فرزندم بود. 💥با آنکه همراه فرزندانم روز به روز بزرگ تر و با تجربه تر می شدم اما از دل و جان برایشان مایه می گذاشتم تا کمبودی احساس نکنند. ♻️همه ی فرزندانم برایم عزیز بودند و هستند اما امیر چیز دیگری بود. 💠اواخر ماه هشتم بارداری ام سر امیر با شکم به زمین خوردم. آشوبی به جانم افتاد:🔻 ♨️نکند بچه ضربه دیده باشد؟ ▪️نکند... ▫️امکاناتی نبود تا قبل از تولد بچه بتوانیم از سلامتی اش مطمئن شویم و باید منتظر می ماندیم تا به دنیا بیاید. 💭ماه نهم که شروع شد خبری از علائم زایمان نبود. 💢بیشتر پریشان شدم. 💠اطرافیان هم نگران بودند و مادرم از همه نگران تر. ♻️چاره ای جز صبر و دعا نبود. 🌀خدا رو شکر، بلاخره امیر به دنیا امد. 💬نوزده سالم بود. 🔆پسری زیبا و درشت اندام با پوستی سفید و موهایی روشن. 💢دوران کودکی و نوجوانی امیر پر از حوادثی بود که بی تابم می کردند و من هم در همه ی این لحظات و صحنه های سخت و دل خراش در کنارش بودم و با دعا و استغاثه سلامتی اش را از خدا می خواستم، اما هیچ وقت به این فکر نمی کردم که چرا این اتفاقات برای امیر می افتد. راوی: هاجر سلطان شابزاز، مادر شهید عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
خستگی ممنوع ۲۱.mp3
4.28M
💬دوره قرآنی ✍جلسه بیستم و یکم🔻 🎙️حجت‌الاسلام امین فرید 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
16.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ طاقتی که طاق نشد 🌿بخوان به گوشمان سرود مردانه زیستن را ✍️ امروز در مراسم تشییع جانباز ۷۰ درصد «شهید رضا طاقتی» بود که به عمق گمنامی اش پی بردم. 💥قصه ی مظلومیتی که تمامی ندارد. ▪️۴۱ سال تحمل درد و رنج ناشی از جراحات بجا مانده از دفاع مقدس زمان کمی نیست. ▫️نوجوان ۱۵ ساله ای که قسمتی از کاسه سرش با اصابت تیر تخریب می‌شود و بناچار با جسم خارجی (پروتز) آن را ترمیم میکنند. 💢پروتژی که گرما و سرما روی آن تاثیر داشت و گاهی باعث عفونت میشد و مثل پتکی به سر او میکوفت. 💬خدا می‌داند در این ۴۱ سال روزها و شب ها چقدر درد و رنج کشید و البته همسر و فرزندانی که پا به پای او صبورانه در کنارش ایستادند. ♻️فیلم لحظاتی از استحمام شهید طاقتی شاید بتواند گوشه ای از مشکلات یک جانباز و خانواده اش را به تصویر بکشاند. 🌀هنوز هم در جای جای شهرهایمان جانبازانی هستند که خودشان و خانواده شان با صبوری زندگی را سپری می‌کنند. 🌹شادی ارواح طیبه کلیه شهدا خاصه شهید معظم رضا طاقتی صلوات ✍️روابط عمومی قرارگاه جهادی، فرهنگی سفیران ایثار شهرستان دزفول 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍اهل ایثار و مقدم داشتن دیگران بر خود بود... 💢 و بلکه هرگز چیزی را برای خود نگه نمی داشت و چیزی انباشته نکرد با اینکه همه آن موقعیت ها را داشت. 🗯حاج عظیم از شهوت شهرت و مقام و ریاست به جد پرهیز داشت. عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 🌀اگه دغدغه دین داری ببین 💬الان باید چیکار کنیم؟ 💥چرا کار فرهنگی مون نمیگیره!؟ ‌🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍از کودکی به نماز خواندن علاقه داشت. 🌀با دوستانش در نماز جماعت مساجد و همچنین نماز جمعه شرکت می کرد. 💢شب ها قبل از سحر بیدار بود و مشغول نماز شب می شد. عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خستگی ممنوع ۲۲.mp3
4.05M
💬دوره قرآنی ✍جلسه بیست و دوم🔻 🎙️حجت‌الاسلام امین فرید 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔹حمید در کنار مسائل درسی؛ برای مسائل عبادی اش نیز کاملا برنامه ریزی کرده بود. 🔸نمازها را همیشه اول وقت و به جماعت می خواند. 🗯همچنین اصرار داشت که هر هفته در نماز جمعه شرکت کنیم و اگر بهانه ای می آوردم یا سهل انگاری می کردم؛ مرا با خودش همراه می کرد. ▪️مرتب روزنامه ها را می خواند و اخبار روزانه را پیگیر بود. 🔆سخنرانی های امام هم که جز واجباتش بود و حداقل یک بار و کامل آن ها را گوش می داد. ☀️آن قدر با عشق و علاقه گوش می داد که گاهی بخش هایی از سخنان امام را حفظ می کرد. نام شهید: عنوان کتاب: نام راوی: آقای رحمان موذن نژاد( دانشجوی دانشگاه امام صادق) 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍مدتی بود که فکرم درگیر بود و سرم توی لاک خودم. 💬سید کسی نبود که بی توجه از کنار رفقایش رد شود و حال و روز رفقا برایش مهم نباشد. 💢کسی بود که نسبت به غریبه ها هم احساس مسئولیت داشت، چه برسد به اینکه یکی از اطرافیانش را نگران و ناراحت ببیند. آمد کنارم و دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت:🔻 💥عباس! دل تو مثل یه حوض میمونه. 💠با یه سنگ که بیفته داخلش، به هم میریزه. ♻️دلت باید مثل دریا بزرگ باشه و وسیع تا بزرگ ترین امواج هم نتونن به هم بریزینش و طوفانیش کنن! 🗯مثالی که آن شب زد، خیلی به دلم نشست. 🌀می خواست به من یاد بدهد که صبور باشم و در مقابل مشکلات کم نیاورم. ▪️می خواست به من بیاموزد که باید بیشتر روی خودم کار کنم و خودم را خیلی بیش از آنچه که هستم بسازم. ▫️سید می گفت اگر چنین کردی، دیگر مشکلات کوچک و بزرگ روحیه ات را به هم نمی ریزد. 🔹و با پستی و بلندی های روزگار بهتر می توانی کنار بیایی. تا عمر دارم مثال آن سنگ و حوض و دریا، از ذهنم پاک نمی شود. 🔸آن شب واقعا سید به داد دلم رسید و درس بزرگی به من داد. راوی: عباس جوهر قلی، بسیجی عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💬حاج عظیم زیاد درس نخوانده بود اما عقلش بسیار بیشتر از علمش بود. 🌀تدبر و تفکر و اظهار نظرهای بسیار متین و عاقلانه و هوشمندانه از امتیازات او بود. عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔆 او در درس خواندن روش خودش را داشت. ✍برنامه روزانه حمید این بود که:👇👇👇 💢اولا شب ها زود می خوابید و حتما قبل از اذان صبح بیدار می شد. ♨️نماز شب و عباداتش را انجام می داد و بعد از خواندن نماز صبح؛ پیش خوانی درس های آن روز را شروع می کرد و بعد هم صبحانه و شرکت در کلاس. ♻️دوم اینکه با وجود حجم زیاد درس ها؛ کتاب های کمک درسی را که اساتید معرفی می کردند؛ حتما تهیه و مطالعه می کرد؛ در حالی که معمولا دانشجویان به آنچه که در امتحان می آید اکتفا می کردند. 💠سوما مقید بود که قبل از حضور در کلاس؛ درس های آن روز را حتما مطالعه کند. 🌀قبل از شرکت در کلاس؛ درس را خوانده بود و اشکالاتش را می دانست و سر کلاس آن ها را می پرسید. ▪️معمولا در حاشیه ی کتاب ها؛ نکات و خلاصه مطالب را می نوشت. 🔹چهارم اینکه در دانشگاه رسم بر این بود که بعد از کلاس با هم مباحثه می کردیم و معمولا مطالبی را که در کلاس متوجه نمی شدیم، در خلال این مباحثه ها؛ فرا می گرفتیم ولی ایشان به این روش عمل نمی کرد؛ بلکه او قبل از حضور در مباحثه؛ درس را مرور کرده و با نظم خاصی دسته بندی و خلاصه نویسی می کرد. 🔸با این روش؛ او همیشه در مباحثه؛ مطلب داشت برای گفتن. 💬در خصوص حضور دوستان برای شروع مباحثه نیز حساس بود که همه راس ساعت تعیین شده حاضر شوند و بحث به موقع و منظم اجرا شود. ♦️به خاطر این ویژگی ها؛ بچه ها همیشه دوست داشتند که برای مباحثه با ایشان هم گروه باشند. 💥جالب بود که یکی از برنامه هایی که دائما اجرا می کرد این بود که قبل از شروع هر مباحثه؛ حدیثی می گفت و چند دقیقه ای در خصوص آن صحبت می کرد و بعد مباحثه شروع می شد. ✨من هنوز هم آن احادیث را در کتاب هایم به یادگار دارم. نام شهید: عنوان کتاب: نام راوی: آقای رحمان موذن نژاد( دانشجوی دانشگاه امام صادق) 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌀لیستی تهیه کرده بود از کتاب های مفید و خواندنی... 💢 آن ها را از شهر می خرید یا از کسی به امانت می گرفت... 💥و به روستا می برد و به شاگردانش می داد که بخوانند. 💬آن ها را به مطالعه دعوت می کرد. عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍در پایان سال، بخشی از حقوق خود را خرج خریدهای دانشگاه می کرد و می گفت: 🔻 💥ممکنه تو وقت اداری، تلفن شخصی جواب داده باشم، یا کارهای بسیج رو پیگیری کرده باشم! 💬ممکنه بخشی از حقوقی که می گیرم شبهه داشته باشه. 💢این طوری دیگه خیالم راحته که دینی به گردنم نیست. راوی: محمد باقر امین راد، دوست عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea