eitaa logo
محتوای روایتگری راویان
3هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
466 فایل
🌟 محتوای روایتگری راویان 🌟 📚 بازخوانی خاطرات شهدا 🎖 تشریح عملیات‌های دفاع مقدس 📖 معرفی کتاب و خاطرات ارزشمند 🗓 پرداختن به مناسبت‌های مهم ✍️ محتوای روایتگری 📩 ارتباط با ادمین : @Revayatgar_admin وابسته به موسسه روایت سیره شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
سید غلامرضا میرافضلی معروف به سید حمید، فرزند سید جلال و بی بی فاطمه در هفدهم بهمن ماه سال ۱۳۳۵ در محله قطب آباد شهرستان رفسنجان به دنیا آمد. وی پنجمین فرزند پسر خانواده بود. سیدحمید تا ۶ سالگی در هر نوع بازی آزاد بود و اگر اشتباهی می کرد کسی با او برخورد بد نداشت. وی از سال ۱۳۴۲ تحصیلات خود را آغاز و در دوره ی دبستان را در مدرسه حکمت قدیم، در شهر رفسنجان گذراند. دوره ی متوسطه را در دبیرستان اقبال و در رشته ی فرهنگ و ادب ادامه داد و قبل از انقلاب دیپلم خود را گرفت. سیدحمید چندان مورد سوال واقع نمی شد و نسبتا در برخوردهای اجتماعی آزاد بود. در سنین ۱۷-۱۶ سالگی به واسطه ی مجالست با دوستان، تغیراتی غیر عادی در رفتار او مشاهده می شد. رفقایی که از نظر خانواده خلاء مورد تایید نبودند روی وی تاثیر گذار بودند. این دوران مصادف با سال ۱۳۵۱ بود. این وضعیت از نظر خانواده یک امر غیرعادی محسوب می شد. یکی از این رفتارها یا به عبارتی کارهای سید حمید انجام می داد، سیگار کشیدن بود. درحالی که هیچ یک از اعضای خانواده سیگاری نبودند. ولی او با دوستان خود سیگار می کشید، و روی این کار حساسیتی نداشت. هر چند که مادرش نسبت به این کار از خود حساسیت نشان می داد. برادرش، سید مهدی میرافضلی، می گوید: قبل از انقلاب، گاهی اوقات سید حمید شب ها دیر به خانه بر می گشت. من که برادر بزرگتر بودم و نیز مادرم، او را مورد سوال قرار می دادیم. وی با این که اهل این محفل ها بود، ولی هرگز در آن دوران پیش روی خانواده اش سیگار نکشید. قبل از انقلاب، سید حمید با دوستانش در مکانی که اکنون ایستگاه حسین (ع) نامیده می شود نشسته بودند که ناگهان یک مغازه بقالی در آن جا آتش می گیرد و سید حمید با شجاعت به درون آتش و به داخل مغازه می پرد و بچه ای که داخل مغازه بوده و مقداری از اثاثیه درون مغازه را بیرون می آورد و خودش هم دچار سوختگی می شود. سید حمید با برادر خود سید محمدرضا بسیار صمیمی بود و رابطه ای دوستانه داشت و زمانی که سید محمدرضا به دست افراد رژیم شاه به شهادت رسید بسیار به روی سید حمید تاثیر گذاشت. او دوره ی جدیدی آغاز کرد و راه برادر را ادامه داد و در راه پیمایی ها حضور فعال خود را آغاز کرد. او به پخش اعلامیه علیه رژیم می پرداخت و وارد صحنه ی مبارزاتی شده بود. در آن زمان آقا سید حمید با چند تن از دوستان خود فعالیت داشتند و مقالاتی تحت عنوان <ندای حق> چاپ و پخش می کردند. چندین بار هم از طرف شهربانی مورد پیگرد قرار گرفتند. وی برای ادامه ی تحصیل به کرمان رفت. در دانشسرای کرمان به مدت ۲ سال به تحصیل پرداخت و در شهریور سال ۱۳۵۹ مدرک کاردانی خود را دریافت کرد. در روز های پایانی شهریور ماه سال ۱۳۵۹ سید حمید می بایست برای تدریس به یکی از مدارس کرمان می رفت اما چون حملات عراقی ها به کشور شروع شده بود ترجیح داد به صف جهادگران بپیوندد. با شروع جنگ تحمیلی از جمله کسانی بود که از همان اوایل جنگ به صف رزمندگان پیوست. آقای آذین می گوید: آقا سید حمید اولین بار با من به جبهه رفت. او پیش من آمد و گفت: شما که به جبهه می روید مرا هم با خود ببرید. و من به او جواب مثبت دادم. ولی نمی خواستم او را با خود ببرم. برای همین ساعت حرکت را به او عقب تر گفتم. مثلا ساعت ۷ را ۸ گفتم. ولی دیدم ساعت ۴ صبح آمده در هلال احمر نشسته است. ما از آن جا با ماشین باری داشتیم کمک به جبهه می بردیم. او وارد ستادی به نام شیخ هادی که روحانی مبارز بود شد. و در واحد اطلاعات عملیات مشغول شد و پس از انحلال ستاد شیخ هادی و سقوط سوسنگرد جذب سپاه حمیدیه شد. همرزمش سردار هواشمی می گوید: در تمامی عملیات هایی که ما داشتیم شرکت می کرد و نقش بارزژ هم داشت. در عملیات هایی که در تاریخ های ۵/۵/۱۳۶۰ و ۱۰/۶/۱۳۶۰ به نام های رجایی و باهنر بود. فکر می کنم ۲۴ یا ۲۵ اسفند ۱۳۶۰ بود که در عملیات ام الحسنین که یک عملیات انحرافی بود تا ذهن دشمن را متوجه این قسمت کنیم که کار عملیات فتح المبین با مشکل روبه رو نشود شرکت کرد. در عملیاتی در تاریخ۱۰/۲/۱۳۶۰ نیز شرکت داشت که منجر به آزادی خرمشهر شد. از مهم ترین فعالیت ها و ماموریت های سید حمید به همراه نیروهای اطلاعات عملیات شناسایی منطقه ی هورالعظیم بود که حاصل آن در عملیات خیبر به بار نشست. 👇 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
با شروع عملیات خیبر و در پی حضور لشکر ثارالله در جزایر مجنون سید حمید که به چند و چون منطقه به خوبی آشنا بود به همراه رزمندگان این لشکر در منطقه حضور یافت. همرزمش مهدی شفازند می گوید: در عملیات خیبر فشار کار و جنگ به حدی زیاد بود که هیچ کس نمی توانست حتی یک لحظه بعد را حدس بزند که چه پیش خواهد آمد. جنگ به اوج خود رسیده بود. در سمت چپ جزیره مجنون جنوبی حاج همت (شهید) مستقر شده بود و چون نیروی کمی برایش باقی مانده بود قرار شد از لشکر ثارالله یک گردان یا کمتر آن جا بفرستند. تا هم کمک حاج همت باشند و هم نیروی لشکر محمد رسول الله (ص) بروند برای بازسازی. این ماموریت به سید حمید داده شد تا برود و خط را تحویل بگیرد و من هم همراهشان بروم تا خط را تحویل بگیرم و شب را هم به شناسایی برویم. به طرف موتور حاج همت آمدم سوار شوم که سردار سلیمانی مرا صدا زد. من هم از موتور پایین آمدم و رفتم به طرف ایشان که در بین راه حرفشان را زدند. آمدم برگردم و سوار موتور حاج همت شوم دیدم سید حمید نشسته پشت سر حاج همت و چون فرصت کم و آتش هم شدید بود معطلی معنی نداشت. برای همین سید حمید سوار موتور حاج همت شد و گفت: مهدی تو با موتور خودت بیا. بعدا در فرصت بعدی سوار موتور حاج همت بشو. من هم راه افتادم. موتور حاج همت جلو و من هم پشت سرشان به فاصله شاید یکی دو متر می رفتیم چون سنگر پایین جاده بود برای رفتن روی پد وسط می بایست از پایین پد بیاییم روی همین جاده و این عمل باعث می شد که سرعت موتور کم شود. چون دشمن روی همین نقطه دید داشت. همان جا تانکی را مستقر کرده بود و هر وقت ماشین یا موتوری پایین و بالا می شد و نور آفتاب به شیشه های آن می خورد گلوله اش را شلیک می کرد. موتور حاج همت اول آمد روی پد من پشت سرشان بودم و طبق معمول گلوله ی مستقیم تانک شلیک شد. دود عظیمی بین من و موتور حاج همت و سید حمید قرار گرفت. صدای گلوله و انفجارش موجی را به طرف من آورد که باعث شد تا چند لحظه گیج بمانم و نفهمم که چه اتفاقی افتاده است. رسیدم روی پد وسط و از آن میان دود و باروت بیرون آمدم و به رفتن خود ادامه دادم یک دفعه متوجه موتوری شدم که در سمت چپ جاده افتاده بود. جنازه ها هم روی زمین افتاده بودند. پیش خودم گفتم: این ها کی شهید شده اند. و چه وقت این اتفاق برایشان افتاده که از صبح تا حالت من آن ها را ندیده ام؟ به کلی فراموشکار شده بودم. شاید این هم لطف الهی بود. چون اگر همان موقع متوجه می شدم به علت عظمت و بزرگی مصیبت ممکن بود از حالت عادی خود خارج شده و شوکه می شدم. به هر حال به آرامی از موتور پیاده شدم. به سراغ اولین شهید رفتم دیدم تمام بدنش سالم است فقط صورت ندارد و انگار که تمام صورتش را موج قطع کرده است و اصلا شناخته نمی شد. یم دفعه همه چیز یادم آمد. دویدم به سراغ دومین شهید آن هم به رو افتاده بود. لباس سیاهش بیشتر ترس به بدنم انداخت. چرا که نمی توانستم باور کنم این شهید میرافضلی است. شهید را چرخاندم ایشان از ناحیه صورت و چشم ها به شدت آسیب دیده بود. این حادثه در تاریخ ۲۲/۱۲/۱۳۶۳ و در عملیات خیبر اتفاق افتاد. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
گزیده ای از بسم الله الرحمن الرحیم بسم رب الشهدا و الصدیقین حمد و ثنای خدا را که در برهه از زمان، به تاریکی همه ی شب ها، نوری را از تبار پاک رسول الله (ص) برای هدایت ما قرار داد. درود فراوان به امام بزرگوارمان. سلام بی کران به روان پاک گلگون کفنان صراط خون و شهادت و همه ی عاشقان راه سرور شهیدان حسین (ع). «الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون.» گرچه فلسفه‌ی قربانی شدن و ریختن خون در جهاد با خصم خدا، اگر مورد قبول و رضای درگاه ایزد منان واقع شود گویای همه‌ی مفاهیم عمیق این حرکت و فعل می‌باشد. ولی ای خدای من، ای معبود من و معشوق من، ای همه مقصود من، ای همه وجودم و ای کسی که همه چیزم از آن توست. تو شاهد بودی، تو ای سرزمین گرم خوزستان. تو ای تاریخ شاهد بودی، شما ای سرور من، ای آقا و مولای من. شما شاهد بودید چگونه ما بر عهد و پیمانی که با نائب برحق خودتان از روزی که برخط و صراطی که در پیش گرفته که همانا ادامه‌ی راه جد بزرگوارتان حسین (ع) است شناخت پیدا کردیم و آگاهی یافتیم، تا آخرین قطره خون خود برای نثار راه مبارکش ایستادیم. و زمانی که ندای هل من ناصر ینصرنی حسین (ع) را ازحلقوم پاکش تکرار کرد، چگونه با همه‌ی مشقات و سختی‌ها و رنج‌ها لبیک گفتیم. ما پذیر فتیم، زیرا ما زاده‌ی رنجیم؛ رنجی به سنگینی همه‌ی تاریخ. به اندازه‌ی همه‌ی تاریخ بعد از قیام مولایمان حسین (ع). …ای بقیه الله، ما با همین انگیزه حرکت کردیم و با خون خدا عهد بسته‌ایم که در همه احوال و شرایط یاری‌اش دهیم. پس شما، ای امت هوشیار مکتب سرخ تشیع، کاملا واقف هستید به این امر که: زمزمه‌ی جدایی روحانیت از انقلاب، یا از منبع جهل سرچشمه می‌گیرد و یا انگیزه های شوم شیطانی دارد، که به هر حال به شکست انقلاب به صورت مستقیم یابه انحراف آن منتهی می‌شود. چنان‌که با نگرشی کوتاه به نهضت های گذشته خودمان می توان به این خطر پی برد. رمز پیروزی ما در وحدت کلمه و کلمه‌ی توحید است. حال سخنی با پدر و مادر، برادران و خواهر گرامی‌ام: دیگر فکر نکنم لزومی باشد به توضیح بیشتر درباره‌ی روشی که به آن عمل کرده‌ام، بپردازم. گرچه من قابلیت نداشتم، ولی راهی است مشخص و وظیفه‌ای است معلوم و رضا و رغبت شما هم مشوق و چراغ راهی بود بر این امر الهی و ان‌شاءالله مورد قبول حضرت حق واقع می شود، به برکت دعای امام. توصیه من به شما در این گونه مصائب و مسائل مشابه این است که صبر و استقامت و دفاع همه جانبه از کیان اسلام و انقلاب برمبنای معیارها و میزان‌های الهی را در سرلوحه‌ی زندگی خود قرار دهید و الحمدلله تاکنون داده‌اید و من مفتخرم به این گونه زیستن شما. ضمنا مخارج غسل و کفن و مجالسم را صرف امور جنگ کنید. چنانچه جنازه ام به دست شما نرسید باز هم غم و اندوهی به خود راه ندهید. دوباره و چندباره سجده‌ی شکر به جا بیاورید؛ زیرا آرزوی قلبی‌‎ام در این رابطه یک جا و باهم برآورده می‌شود. به امید پیروزی حق بر باطل و اشاعه‌ی هرچه بیشتر فرهنگ غنی اسلامی در جهان و امید طلب عفو به خاطر رنجشی که برای شما به وجود آوردم با همه‌ی شما عزیزان خداحافظی می‌کنم. اما سخنی کوتاه و عاجزانه با همه‌ی دوستان و آشنایان و اقوام‌: «حلالم کنید» 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
🌺 🌺 🔷سيد حميد خيلي آرزو داشت كه به كربلا برود. او توانسته بود قبل از شهادت به زيارت برود. در خط مقدم با يك سرهنگ۲ عراقي آشنا شده بود كه با نيروهاي خودی همكاری مي كرد، به او پول مي دادند او هم سيد حميد و چند تن از دوستان را به منطقه نيروهاي بعثي می برد و آنها از مقر دشمن فيلم می گرفتند تا برای شناسايی استفاده كنند. در يكی از همين ديدارها سيد حميد عنوان مي كند كه آيا می شود ما را به كربلا ببری؟ ابتدا سرهنگ عراقی مخالفت می كند كه از دژبانی بصره به سختی می شود عبور كرد اما بالاخره قبول كرد و سيد حميد و دوستش را با ماشين به كربلا برده و تذكر داده بود كه به هيچ عنوان گريه نكنيد، آنها هم با لباس عربی به زيارت رفته بعد از ۲ روز بازگشته بودند، يكی دو ماه بعد از اين قضيه مجدداً سيد حميد از اين سرهنگ عراقی تقاضای كمك برای رفتن به زيارت می كند و چون خود اين سرهنگ از شيعيان علاقمند به جمهوری اسلامي بودند، خطر را به جان می خرد و دوباره به مدت يك هفته آنها را به زيارت می برد، و به سلامت به جبهه برمی گردند. سيد حميد كه ديگر آرزويی در دنيای خاكی نداشت ۱۵ روز بعد از زيارت به فيض شهادت نايل آمد. 🔸راوی: اكبر حاج محمدی، همرزم شهيد سید حمید میر افضلی. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب : موضوع : زندگینامه و خاطرات ناشر :  شهید ابراهیم هادی نویسنده :  گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی کتاب مصور حاضر به بیان زندگینامه و خاطرات «شهید سید حمید میرافضلی» می پردازد.این خاطرات در قالب داستان های کوتاه و با زبانی ساده و روان نگاشته شده اند. «شهادت برادر»، «دعای مستجاب»، «اعزام»، «جنگ های نامنظم»، «سوسنگرد»، «ستاد شیخ هادی»، «دوست قدیمی»، «جبهه طراح»، «خلاقیت»، «حکایت دست»، «دنیا از زندان مؤمن»، «شیمیایی»، «آرزوی شهادت»، «خیر به خانواده»، «بوی عطر»، «وصیت نامه»، «جذب نیرو»، «چشم های کم سو» عنوان های برخی از داستان های این کتاب هستند سید .پابرهنه از جوانان شهر رفسنجان بود. از آنها كه دوست داشتند ديده شوند، لذا به هر كاري دست مي زد... اما روح پاك او آرام نمي شد. با شهادت برادرش وارد جمع نيروهاي انقلابي شد. او در آغازين روزهاي نبرد راهي جبهه ها شد. دانشگاه و معلمي را رها كرد و به صفوف مجاهدين پيوست. سيدحميد ميرافضلي همواره در جبهه ها با پاي برهنه بود. مي گفت:‌ اين خاك حرمت دارد. جاي جاي اينجا به عطر خون شهدا متبرك است. براي همين به سيد پابرهنه مشهور شد. او يكبار توانست همراه با كردهاي عراقي راهي كربلا شود. سيد حميد در اواخر سال 62 خبر از شهادت خودش داد. مژده وصل را از زبان مادرش حضرت زهرا(س) شنيده بود. سيد حميد سوار بر موتور حاج همت بود كه يك گلوله خمپاره سفر آنها را به ملكوت آغاز كرد. بعد از شهادت، حضور سيدحميد بيش از قبل حس مي شود 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱کتاب سید پا برهنه🌱 زندگينامه و خاطرات اين شهيد عارف در كتاب پابرهنه در وادي مقدس به رشته تحرير درآمده است و در قسمتي از اين كتاب مي خوانيم: 🔹 'آقـا حميد قصه ما، جوون بـود و بـا كله اي پـر از بـاد،  لات هـاي محله كلي ازش حساب مي بردنـد.  خلاصه بزن بهادري بود بـراي خودش.   يه روز مادر ايـن آقـا حميد، ايـشون رو از خونه بيرون انداخت و گفت: بـرو ديگه پـسر ِمـن نيستـي، خستـه شـدم از بـس جـواب كـارات رو دادم ... همه همسايه هـا هـم از دستش كلافـه شـده بودنـد ... تا اينكه برادرش شهيد شد و حميد تحت تاثير پيكر برادر ...  روزي از روزهـا يـك راننـده كـاميون  بهش ميگه حميـد تـو نمي خواي آدم شي ؟؟! بيـا بـا من بريم جبهه، حميـد ميگه اونجـا من رو راه نميدن با اين سابقه، راننده به حميد مي گه تو بيا و ناراحت نباش ...   🔹سيد حميد ما مدتي بعد بر مي گرده رفسنجان، اولين جـا هم ميره پيش دوستـاش كـه سر كوچه بودن !! ميگه بچه هـا من دارم ميرم جبهه !! شماها هم بيائيـد!! ميگه بچـه هـا خاك بر سر من و شماهـا؛ پاشيم بريم  ناموسمـون در خطـره...! اومد خونـه از مادر حلاليـت طلبيـد و خداحافظي كرد و رفـت ... بـه جبهـه كـه رسيد كفشاشـو داد به يكي و ديگـه تو جبهه كسي اونـو با كفش نـديـد، مي گفت: اينجا جايي كه خون شهدامـون ريخته شده. معروف شــد به «سيد پا برهنه» 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
۲۲اسفند‌ماه ، گرامی باد. 🥀 💠نـام پـدر :علی اکبر 🎂تولـــــد:۱۳۴۸/۰۱/۱۲(تهران) 🕊شهادت:۶۳/۱۲/۲۲ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
شهید سعید طوقانی متولد 1342 از کودکی با هدایت پدر و عمویش در باشگاه جعفری به ورزش باستانی پرداخت و در سن 7 سالگی در جشن هنر طوس نشان و بازوبند طلای پهلوانی کشور را به دست آورد، در بخشی از کتاب در این‌باره آمده است: «در آن جشن که هر سال برای بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی و شاهنامه‌ی او برگزار می‌شد، حدود 500 نفر از بزرگان ورزش باستانی حضور داشتند. در شب نهایی، وقتی همه ورزشکاران هنر خود را به نمایش گذاشتند، سعید هفت ساله وارد شد و با اجرای حرکات نمایشی بسیار خوش درخشید، به طوری که فرح از جا برخاست و به طرف او رفت. پس از گفت و گو با سعید نشان پهلوانی و بازوبند طلای پهلوانی کشور را به بازوی او بست». از آن روز به بعد، پوسترها و تصاویری با عنوان «پهلوان کوچولوی کشور سعید طوقانی» زینت بخش زورخانه‌ها و نشریات ورزشی شد. با شروع حرکت مردم به رهبری امام خمینی‌(ره) علیه حکومت طاغوت، سعید نیز همراه بزرگترهای خانواده خود در آن شرکت کرد و با سیل خروشان ملت همراه گشت. نامه‌ای به امام نوشت و به نشانه اعتراض و به خاطر ظلم ستم های شاه ملعون دست از ورزش باستانی کشید. بعد از انقلاب به همراه گروهی از ورزشکاران و پهلوانان ورزش باستانی به دیدار حضرت امام (ره) رفت. در سال ۱۳۵۸ طی حکمی توسط مرحوم پهلوان مصطفی طوسی "رئیس وقت فدراسیون ورزش های باستانی" سرپرست نوجوانان باستانی کار کشور می‌شود. پهوان سعید بعد از شهادت برادر بزرگش محمد در عملیات والفجر1، در سال 1362 تلاش زیادی برای اعزام به جبهه کرد که به دلیل مخالفت خانواده و کمی سن موفق نشد. در آخر با گرفتن موافقت پدر و دستکاری در شناسنامه به جبهه اعزام شد و با حضور در پادگان دوکوهه، به همراه شهید "عباس دائم الحضور" توانست رزمندگان را به ورزش باستانی جذب کند. بعد از حضور چند ماهه در جبهه و اعزام مجدد در پاییز سال 1363 در عملیات بدر در شرق دجله ردای شهادت پوشید و پیکراش بعد 14 سال به خانه برگشت. جالب اینکه شعبان جعفری ملقب به شعبون بی مخ در سال 1378 نوار ویدئویی را برای پدر سعید ارسال کرد که در آن ضمن تسلیت شهادت سعید گفته بود چرا اجازه دادید پهلوان سعید به جبهه برود و کشته شود. حاج اکبر پدر شهیدان طوقانی برای شعبان پیام فرستاد که: «حضور در جبهه و جنگ بر همه واجب بود. سعید که هیچ، حتی اگر لازم بود بچه های دیگرم را نیز می فرستادم جبهه تا از انقلاب و کشور دفاع کنند.» 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
پهلوانان هرگز نمی میرند پهلوانان شهید گردان میثم   🌹شهید شهادت : عملیات بدر 🌹شهید شهادت : عملیات بدر 🌹شهید ۲۲ اسفند شهادت : عملیات بدر هر سه شهید در اسفند سال ۶۳ به مقام والای شهادت رسیدند خوش به سعادتشان هدیه به ارواح مطهر همه شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «انتخابات در کشور ما یک فرصت بسیار بزرگ است؛ این فرصت را نباید از دست داد. البتّه مخالفین جمهوری اسلامی نمیخواهند جمهوری اسلامی از این فرصت استفاده کند. ... اگر شرکت مردم پُرشور باشد، این یقیناً به آینده‌ی کشور کمک خواهد کرد. البتّه اگر این شرکت پُرشور مردم همراه بشود با یک انتخاب درست که حقیقتاً یک نیروی کارآمد و باایمان و پُر‌انگیزه و علاقه‌مند به کار انتخاب بشود به وسیله‌ی مردم، خب این نورٌعلیٰ‌نور است.» ۹۹/۱۱/۲۹ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
۲۳ اسفندماه ، گرامی باد . 🥀 نام عملیات : ظفر ۷ – نامنظم زمان اجرا : ۲۳/۱۲/۱۳۶۶ رمز عملیات : یا محمد رسول الله (ص) مکان اجرا : شرق استان سلیمانیه عراق – عقبه جبهه شمالی دشمن تلفات دشمن : ۵۵۰ (کشته ، زخمی و اسیر) ارگان های عمل کننده : نیروهای عملیاتی قرارگاه برون مرزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با همکاری معارضان کرد عراقی تلفات‌ دشمن: ۵۵۰‌ (کشته، زخمی‌ و اسیر) اهداف عملیات : آزادسازی بلندیهای منطقه عمومی خرمال و انهدام نیروهای دشمن 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
(نامنظم) گامی دیگر تا شروع عملیات بزرگ والفجر 10 نيروهاي قرارگاه «رمضان» سپاه پاسداران انقلاب اسلامي با همكاري معارضان كرد عراقي، در روز 23 اسفند ماه 1366 عملياتي را با نام «ظفر7» با رمز «يا محمد رسول الله(ص)» در منطقه شرق استان «سليمانيه» مركز كردستان عراق - عقبه شمالي جبهه دشمن - به انجام رساندند. اين يورش كه در منطقه اي به گستردگي 40 كيلومتر مربع صورت گرفت، با هدف آزادسازي بلندي هاي منطقه شهر «خرمال» و انهدام نيروي دشمن پيگيري شد. در اين عمليات 14 ارتفاع مهم منطقه و 7 روستا در حدفاصل نوار مرزي و شهر خرمال آزاد و به همراه آن 15 دستگاه تانك و نفربر زرهي، 20 دستگاه خودرو، ده ها قبضه خمپاره انداز و شماري سلاح سبك و نيمه سنگين دشمن منهدم و يگان هاي تيپ 424،432 و گردان مستقل حفاظت ارتش عراق متلاشي شد. عراق در اين حمله 550 تن كشته و زخمي و اسير بر جاي گذاشت. همچنين 10 دستگاه تانك،23 دستگاه خودرو نظامي، صدها قبضه آر.پي.جي7 و شماري قبضه هاي خمپاره انداز دشمن به غنيمت رزمندگان اسلام درآمد. نیروهای قرارگاه رمضان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با همکاری معرضان کرد عراقی در روز 23 اسفندماه 1366 ، عملیاتی را با نام ظفر 7 با رمز یا محمد رسول الله (ص) در منطقه شرق استان «سلیمانیه» مرکز کردستان عراق – عقبه شمالی جبهه دشمن – به انجام رساندند . این یورش که در منطقه ای به گستردگی 40 کیلومتر مربع صورت گرفت ، با هدف آزادسازی بلندی های منطقه شهر «خرمال» و انهدام نیروی دشمن پیگیری شد . در این عملیات 14 بلندی مهم منطقه و 7 روستا در حد فاصل نوار مرزی و شهر خرمال آزاد و به همراه آن 15 دستگاه تانک و نفربر زرهی ، 20 دستگاه خودرو ، ده ها قبضه خمپاره اندازه و شماری سلاح سبک و نیمه سنگین دشمن منهدم و یگانهای تیپ 424 و 432 و گردان مستقل 24 حفاظت ارتش عراق متلاشی شد . عراق در این حمله 550 تن کشته ، زخمی و اسیر بر جای گذاشت . همچنین 10 دستگاه تانک ، 23 دستگاه خودرو نظامی ، صدها قبضه آر پی جی 7 شماری قبضه های خمپاره انداز دشمن به غنیمت رزمندگان اسلام درآمد . 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
۲۳ اسفندماه ، گرامی باد . 🥀 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
🌷سردار شهید عبدالحسین برونسی متولد سال ۱۳۲۱ در روستای “گلبوی” از توابع تربت حیدریه است. 🌷قبل از انقلاب اسلامی به کار سخت و طاقت‌فرسای بنایی مشغول بود و در کنار آن به خواندن دروس حوزوی نیز روی آورده بود تا اینکه بعدها به علت شدت یافتن مبارزات او زندانی و مورد شکنجه‌های وحشیانه ساواک قرار گرفت. 🌷با پیروزی انقلاب اسلامی زمینه‌های لازم برای رشد او مهیا شد و در جریان جنگ تحمیلی چنان لیاقت و کارآمدی از خود نشان داد که زبان‌زد همگان شد. 🌷او در تاریخ ۲۳ اسفند سال ۱۳۶۳ با مسئوولیت فرماندهی تیپ ۱۸ جوادالائمه(ع) در منطقه عملیاتی بدر به شهادت رسیده و پیکرش در منطقه عملیات بر جای می ماند. 🌷سال‌ها بعد در جریان تفحص شهدا پیکر ایشان شناسایی و در تاریخ هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۰ در سالروز شهادت حضرت زهرا (س) در بهشت رضا(ع) در مشهد مقدس به خاک سپرده شد. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
ماجرای مجروحیت و شفای شهید برونسی : قبل از عمليات یک گلوله به بازوی سردار شهید برونسی خورد. برای مداوا به بيمارستاني در يزد منتقل شد. او فقط ميخواست تا عمليات شروع نشده به منطقه برود؛ اما چون دكترها اجازه این کار را به او نمي دادند، لذا به دامان اهل بیت متوسل شد. مثل باران اشك مي ريخت واز آنها می خواست فرج و گشايشي در كارش بدهند. در حال گريه خوابش برد. شايد هم بين خواب و بيداري احساس کرد حضرت عباس(ع) دارند به طرف او مي آيند. حضرت به طرف بازوی او دست برده و چيزي از آن بيرون آورده و فرمودند: «بلند شو، دستت خوب شده. » بعد از اين خواب هرچه برونسی به دكتر می گفت: من خوب شده ام، دكتر باور نميكرد و به او می گفت :بايد عكس بگيرم. شهيد برونسي به دکتر گفت : به شرط اينكه به كسي چيزي نگويي ماجرا ی خوب شدنم را به شما می گویم. وقتي دکترها از دست او عكس گرفتند هيچ اثري از گلوله در آن دیده نمی شد . دكترها با گريه او را از بیمارستان بدرقه كردند. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فراز هایی از 📜ای جوان‌ها، ای انسان‌ها! به این قرآن توجه کنید که با ما چقدر دارد روشن حرف می‌زند و به روشنی به ما بیان می‌کند، بیایید تجارت در راه خدا کنید و از این تجارت چهار روز دنیا دست بکشید. 📜چه معامله ای بالاتر از اینکه خدا خریدارش باشد. خدا، جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده است. آخر چرا به طرف جهنم پیش می‌روید. 📜این قرآنی که چندین سال است که در غریبی مانده است، او را زنده کنیم و سرمشق زندگی‌مان قرار دهیم و آن انسانیتی که خدا برای ما خلق کرده است و ما را به بهترین اندام و قواره خلق کرده را به اثبات برسانیم... . 📜فرزندان عزیزم! از قرآن مدد بجویید و از قرآن سرمشق بگیرید تا به گمراهی کشیده نشوید من که این آیات را برای شما می‌خوانم از صمیم قلب می‌خواهم چند شب دیگر به سمت دشمن روانه شوم و اگر برنگشتم امیدوارم که شما به قرآن بپیوندید و به این وصیت‌هایی که من کردم عمل کنید... باید مو به مو حرف رهبر عزیزمان را عمل کنیم و اگر قلب امام از ما ناراضی شد خدا از ما ناراضی است ... . 📜مادر عزیزم! مادر مهربانم، خوب توجه کن من این راه را با چشم باز انتخاب کرده‌ام و با چشم باز این راه را رفته‌ام. ای همسر عزیز و ای همسر مهربانم که زیاد در خانه من رنج کشیده ای انشاءالله که خداوند از تو و من راضی باشد من که از تو بسیار راضی هستم. 📜فرزندانم! هر آینه، خدا شما را به این آیات قرآن آزمایش می‌کند. حواستان جمع باشد، خیلی خوب جمع باشد و همیشه آیات قرآن را زمزمه کنید تا شیطان به شما رسوخ پیدا نکند... خدا خودش می‌گوید وقتی رزمنده ای از خانه‌اش بیرون می‌رود تکفل آن خانه به عهده خود خداست... من می‌دانم که خدا یار فرزندانم است... توصیه آخری که به فرزندانم دارم، فرزندان عزیزم قدر مادرتان را بدانید و نگذارید مادرتان غصه بخورد. 📜پروردگارا ما را هم مدیون شهدایمان نمیران. مرگ ما را هم کشته شدن در راه خودت قرار بده... پروردگارا همسرم را برای بزرگ کردن فرزندانش در راه خودت یاری فرما و از زخم زبان‌هایی که زده می‌شود و آن‌ها را و این زن انقلابی را خودت محفوظ و منصور بدار. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب : موضوع : ✍🏻 ... خاطرات اوستا عبدالحسین برونسی به نقل از خانواده و همرزمان شهید. این کتاب شرح حال انسانی وارسته است که قبل از انقلاب در روستای گلبوی کدکن از توابع تربت حیدریه به کار سخت طاقت فرسای بنایی مشغول بود و در کنار آن به خواندن دروس حوزوی نیز روی آورده بود تا اینکه بعد ها به علت شدت یافتن مبارزات او زندانی و مورد شکنجه های وحشیانه ساواک قرار گرفت. با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران زمینه های لازم برای رشد او مهیا شد و چنان لیاقتی از خود نشان داد که زبانزد همگان شد و نامش حتی در محافل خبری استکبار جهانی نیز راه یافت. رمز رستگاری شهید برونسی عبودیت و بندگی بی قید و شرط او در مقابل حق و حقیقت بوده است. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
توصیه به مطالعه کتاب من واقعا دوست دارم شماها (این کتاب را) بخوانید ... 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
توصیه در مورد مطالعه 📙 خواندن این کتاب یک دوره اخلاص است ... درباره کتاب : منتخبی از خاطرات خانواده و همرزمان در مورد ویژگی‌ها و خصوصیات شهید است. کتاب با ارائه یک زندگینامه فشرده و مختصر هفتاد روایت کوتاه و خواندنی از ابعاد شخصیتی و زندگانی این فرمانده نقل می‌کند. هر خاطره نقل شده در مورد شهید با یک عکس از شهید همراه است. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
همسر شهید : ●پسرم ازروی پله ها افتاد ،دستش شکست. بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.بچه راکه داشت به شدت گریه میکرد بغل گرفت. ازخانه دویدبیرون.چادرسرم کردم ودنبالش رفتم.ماتم برد وقتی دیدم دارد می رودطرف خیابان.تامن رسیدم به او،یک تاکسی گرفت. درآمد لحظه ها،ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود. ●خانه ما آفتاب گیربود.ازاواسط بهارتااوایل پاییز من وچند بچه قدونیم قد،دایم باگرما دست و پنجه نرم می کردیم. فقط یک پنکه درب وداغان داشتیم.من نمی دانستم عبدالحسین فرمانده گردان است ولی می دانستم حقوق اوکفاف خریدن یک کولر را نمی دهد‌. یک رو اتفاقی فهمیدم ازطرف سپاه تعدادی کولر به او داده اند تابه هرکس خودش صلاح میداندبدهد. بعضی از دوستانش واسطه شده بودند تایکی ازآنهاراببردخانه خودش ،قبول نکرده بود.بهش اصرارکرده بودند. گفته بود:این کولرهامال آن خانواده هاییه که جگرشون داغ شهید داره ،تاوقتی اوناباشن نوبت به خانواده من نمی رسه... 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔وقتی آن‌قدر سرگردان چرخاندن امورات زندگی بشوی که مجبور شوی گوشواره‌هایت را برای تهیه‌ی غذا بفروشی... درون صحبت‌های خانم سبک‌خیز همسر شهید برونسی غم سنگینی از تنگدستی روزهای پس از شهادت همسرس وجود دارد که انگار حتی پس از گذشت سال‌ها از آن روزها همچنان دل این بانوی عزیز را می‌فشرد... 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
۲۳ اسفندماه سردار رشید اسلام ، فرمانده دلاور لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در عملیات بدر ، سال گرامی باد .🥀 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
سال ۱۳۳۶ هجری شمسی در «قهرود» کاشان چشم به جهان گشود. دوران ابتدایی را در این روستا به پایان رسانید و وارد هنرستان شد. بعد از اخذ دیپلم در رشته نساجی، به سربازی رفت. فعالیتهای سیاسی دوران خدمت وظیفه او با مبارزات انقلابی امت اسلامی ایران همزمان بود. با وجود خفقان شدید حاکم بر مراکز نظامی، اعلامیه‌های حضرت امام خمینی(ره) را مخفیانه به «پادگان عباس‌آباد» تهران منتقل و آنها را پخش می‌کرد. پس از فرمان حضرت امام خمینی(ره)، خدمت سربازی خود را رها کرد و با پیوستن به صف مبارزین در راه پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی فعالیت کرد و در جریان تشریف فرمایی حضرت امام(ره) نیز جزو نیروهای انتظامی کمیته استقبال بود. در بهار سال ۱۳۵۸ به هنگام تأسیس سپاه پاسداران کاشان با احساس تکلیف، به عضویت سپاه درآمد و در قسمت اطلاعات مشغول به خدمت شد. در تابستان سال ۱۳۵۹ داوطلبانه برای مبارزه با ضدانقلاب عازم کردستان شد و در سپاه پیرانشهر با واحد اطلاعات - عملیات همکاری کرد. حضور در دفاع مقدس پس از مدت کوتاهی، به واسطه بروز رشادت و دقت عمل، به عنوان «مسئول اطلاعات - عملیات» این سپاه معرفی شد. از جمله فعالیت‌های شهید در منطقه «خونرنگ» کردستان، انجام شناسایی عملیات و آزادسازی منطقه دزلی و ... بود که توسط نیروهای تحت امر و با هدایت او صورت گرفت. شهید کریمی بعدها همراه سردار «حاج احمد متوسلیان» و شهید چراغی به جبهه‌های جنوب عزیمت کرد و به عنوان مسئول اطلاعات - عملیات «تیپ محمد رسول الله(ص)» به فعالیت خود ادامه داد. شناسایی دقیق و خوب این سردار دلاور اسلام در عملیات «فتح‌المبین» باعث موفقیت عملیات گردید. عباس در این عملیات از ناحیه پا بشدت مجروح شد و حدود دو ماه بستری بود. به توصیه پدر، در این ایام (مهر ماه ۱۳۶۱) مقدمات ازدواج خود را فراهم کرد. نزدیکی‌های عملیات «مسلم بن عقیل» بود که عباس عصا به دست به صف رزمندگان لشکر پیوست. حضور او با این حال، در تقویت روحیه رزمندگان اثر به سزایی داشت. پس از این عملیات، شهید کریمی دیگر به واحد اطلاعات نرفت و با تجربه و شم بالای نظامی، فرماندهی یکی از تیپ های لشکر محمد رسول الله (ص) را پذیرفت. در عملیات های والفجر مقدماتی، والفجر یک و والفجر ۴، فرمانده تیپ بود. پس از شهادت سردار شهید همت، شهید کریمی به دلیلی لیاقت و شایستگی به عنوان فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) معرفی شد. حدود یک سال فرماندهی بر عهده حاج عباس بود. ویژگی‌های اخلاقی شهید کریمی انس ویژه ای با قرآن داشت. روزانه حتما آیاتی از کلام الله مجید را تلاوت می کرد. به تعقیبات نماز اهمیت می داد. همواره با وضو بود. در مجالس دعا عموما حالاتش دگرگون می شد. به ائمه طاهرین عشق می ورزید و از محبین و دلسوختگان اهل بیت عصمت و طهارت بود. رفتار، گفتار و برخوردهای شهید در خانواده و اجتماع، حاکی از آن بود که او سعی می کرد برنامه های تربیتی اسلام را در هر جا که حضور دارد به مورد اجرا بگذارد. به شدت از غیبت دوری می کرد و اگر کوچکترین سخن از کسی می شد، اظهار ناراحتی می کرد و نمی گذاشت صحبت او ادامه یابد. در مقابل مومنین متواضع و فروتن بود. به کودکان احترام می گذاشت. هر وقت به آنها اشاره می کرد، می گفت: اینها مردان آینده هستند. دلیر مردان جبهه اند و ... . حاج عباس کریمی در اثر استمرار بخشیدن به برنامه های تربیتی اسلام، برای نیل به مقام و مرتبه انقطاع الی الله تلاش می کرد و هیچ نوع علاقه و میلی که معارض با حب الهی و رضا و خشنودی او باشد، ‌در وجودش باقی نمانده بود. همسر شهید در باره اخلاق او می گوید: از رفتار، ‌نشست و برخاست و نیز صحبت ها و برخوردهای شهید احساس عجیبی به انسان دست می داد. هنگامی که من با او روبرو می شدم، بی اختیار خود را ملزم به رعایت ادب و احترام در مقابل او می دیدم. شهادت سرانجام روز ۲۴ اسفند ماه ۱۳۶۳ در چهارمین روز عملیات «بدر» در منطقه عملیاتی شرق رودخانه «دجله» بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به پشت سرش شربت شهادت نوشید. پیکر غرق در خون شهید به تهران منتقل شد که تنها چند روز از اولین سالگرد شهادت فرمانده پیشین لشکر محمد رسول الله (ص) «حاج محمد ابراهیم همت» می‌گذشت. شهید کریمی را طبق وصیت خودش در بهشت زهرای تهران قطعه ۲۴ در جوار مزار شهید دکتر مصطفی چمران دفن کردند. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani