یه عزیز ویلچری اومد جلو و گفت ٢٠،٣٠تا معلول زیردستم کار میکنن توی خونههاشون و عروسک میبافن. قشنگترین عروسکهای پلیسی رو درست میکنم. نامهاش رو داد به سیداحمد عبودتیان. خوندش گفت ۵٠٠ میلیون وام میخوای؟ گفت ۵میلیارد تومان!! گفتش برای چی؟ گفت میخوام کارخونه بزنم بیان اونجا کار کنم. هرچی سرمایه بذارید من تولید کنم، همبن الآن بازار فروشش هست!!!
اینم رفت توی لیست مصاحبه...
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
@revayatnevis
بعضی وقتها گلایههامون تحت تاثیر فضا و جو هست. یکی گفت آقای عبودتیان از استانداری چیزی در نمیاد کمک نمیکنن. گفت چی میخواهید؟ زمین میخواهید؟ وام؟ چی؟ اینم گفت نه زمین داریم! بنده خدا هول کرد. پسرش اومد جلو توضیحات بیشتری داد...
یکی دیگه هم مال نجفآباد اصفهان بود. توی کار سیانسی بود. گفت نه برق داریم نه آب نه گاز!!! خانمی که اونجا بود گفت کنارمون تالار عروسی است برق سه فاز داره!!
گفتن بهش توی شهرک صنعتی هستی؟ گفت نه. گفتن خوب برو شهرک صنعتی مجبورن تا دم در کارگاه برات برق سه فاز بیارن. گفت آخه تالار کنارمون چرا داره؟ گفت نمیدونم. شماهم مجوز تالار بگیر، برق سه فاز بهت بدن بعد توش کارت رو انجام بده😊😂
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
@revayatnevis
خوب، صبح امروز قراره روایت دانشآموزان رو توی غرفه روایت پیشرفت، روایت کنم براتون.
مدارس سمپاد قراره بیان از روایت پیشرفت بهیار صنعت اصفهان بشنون...
خانم هماهنگ کننده برنامه رفت باهاشون صحبت کنه که حوصلهشون سر نره تا گروه بعدی برسن، بعد گفت مدیرتون رو چقدر دوست دارید؟ یکی گفت یه تار موی مدیر رو با دنیا عوص نمیکنیم!!! 😊 بقیه هم دست زدن...
خیلی جالبه اینقدر مدیرشون رو دوست دارن
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#روایت_بهیار_صنعت
@revayatnevis
بچای بهیار صنعت روایت رو شروع کردن و توی روایتشون چارچوبهای ذهنی دانشآموزان رو میشکستن. اینکه نیاز به پول برای شروع کار نیست، نیاز به برادری و همراهی هست، هدفمون خودمون بودیم که میتونیم کاری انجام بدیم و از پسش برمیآییم، پس انجام بدیم و...
بعد بحث رسید به روند کار؛ از تولید برانکارد تا چراغ الایدی اتاق عمل و... که هرکدوم مزیتها و قابلیتهای خاصی دارد.
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#روایت_بهیار_صنعت
@revayatnevis
نکته بعدی وصل کردن و اعتماد کردن بچا به خدا بود...
اینکه همه برنامهها و آیندهات رو خودت بچینی و هرکاری کنی تا بهش برسی یا اینکه این وسط برای خدا و قضا و قدر الهی هم جایی باز کنی!!
اگه خواستید متوجه دقیقتر این قضیه بشید کتاب "تندتر از عقربهها حرکت کن" روایت آقای نوید نجاتبخش از کارش و راهاندازی بهیار صنعت بخونید.
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#روایت_بهیار_صنعت
@revayatnevis
دستگاه شتابدهنده خطی سرطان رو از تعمیرش شروع کردن تا حس کردن میشه ساختش، ۶سال زحمت کشیدن ساختن اما کسی ازشون نخرید به دلیل نوساز بودن، سخت بودن امتحان کردنش و... ۳سال طول کشید توی این رفت و آمدها تا اینکه رهبری گفتن کشور نیاز به دستگاه ایکسری کانتیر داره. خلاصه رفتن ساختن ولی باز نخریدن تا اینکه خودشون شدن سهامدارش😏 یعنی خودشون دستگاه خودشون رو خریدن... بعدش هم دستگاه شتابدهنده رو تونستن بفروشن (خیلی فراز و نشیب داشت خلاصه گفتم.🙄)
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#روایت_بهیار_صنعت
@revayatnevis
یه نکته خیلی مهم که بود، خیلی جاها وقتی راوی میگفت بچهها چرا این محصول رو از ما نخریدن؟
چندتایی میگفتن چون ایرانی بود!!؟ 😏😑
این باید شکسته بشه برای این نسل توی این سن و سال
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
@revayatnevis
خیلی این بحث مهم و قشنگ بود
بچهها وقتی بزرگ بشید اگه دقت نکنید فقط پول براتون مهم میشه؛ عاطفه و خانواده و... کم اهمیت میشه. ما بعضی بچامون تا نصف شب دارن کار میکنن اما وقتی میرن پیش خونواده واقعا وقت میذارن و جبران میکنن.
میگن زندگی باشه، پول هم باشه اما ما میگیم فقط زندگی باشه، پول خودش میاد. کم و زیادش هم مهم نیست میرسه.
(این قصه گم شده نسل امروزه که اگه بهش منتقل بشه خیلی مسائل حل میشه)
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#روایت_بهیار_صنعت
@revayatnevis
یه چیزی که بچا رو خیلی گرفت این بود که راوی گفت ما توی مجموعهمون از دانشآموز داریم تا بازنشسته...
یکی پرسید یعنی ما میتونیم بیاییم؟ (این یعنی هم کار پسندشون بوده و هم اینکه دانشآموز دارن)
راوی جواب داد بله، زمان جنگ هم بعضی شناسنامه رو دستکاری میکردن برن جبهه کسی هم جلوشون رو نمیگرفت. ماهم نمیگیم مدرکت چیه؟ سنت چیه و...
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#روایت_بهیار_صنعت
@revayatnevis
همون روز اول، یه غرفه چشمم رو گرفت؛ اینا کِرمه؟ یا یه چیزی شبیه کرم؟
گوشه چشمی انداختم و رفتم. توی بازدید مسئولین دیدم بله کِرم هست اما یه جمله منو گرفت که باید حتما بعدا برگردم و ازش بپرسم اونم اشتغال برای زندانیان بود!
خلاصه اومدم برای شنیدن روایتشون.
همشهری خودمون بود یعنی اهل مهریز! (من از ته لهجهاش حدس زدم😊)
ورشکسته شدهبود اما دلیلش را نمیخواست بگوید. به پیشنهاد یکی از دوستانش رفته سراغ کرم میلورم! به قول خودش الکی الکی شروع میکند به پرورش کرم توی زیرزمین مادرش. ۳۰،۴۰ میلیونی از رفقا و اطرافیانش قرض میگیرد و شروع میکند. تلفات و اینها سر جای خودش اما تیکه انداختن اطرافیان که این چه کاریه؟ اینم شد کار؟ و... بیشتر اذیتکننده بود. نزدیک به ول کردن کار هم میرسد اما ادامه میدهد. کمکم توی اینترنت و اینطرف اونطرف مطالعه میکند، از دوستانش میخواهد کمکش کنند و کار روال بهتری پیدا میکند. با آزمون و خطا و مطالعه و اضافه شدن متخصصها کار به جایی میرسد که میشود به دیگرانی هم توصیه کرد تا به سمتش بروند. از زندانیان تا افراد تحت پوشش بهزیستی و کمیته و سرپرست خانوارها که علاوهبر آموزش، محصولاتشون رو هم ازشون میخره.
گفتم مدرک شما چیه؟ خندید و گفت دیپلم!!! اما توی تیم ۵،۶ نفری دکترا هم داریم و متخصص جانور شناسی و... هم داریم. حتی توی ارائه کارشون وقتی به تهران یا جاهای دیگه میرن، میگفت من ارائه میدم چون بهتر میتونم همه ابعادش رو بگم و سایر اعضای تیم هم قبول دارن. توی اولین ارائهها میگفت خیلی اصطلاحات و آمارهای تخصصی رو نمیدونستم و حرفهای خودم رو میزدم و اثر هم داشت!!
حالا میگفت جا داره کمک کنن بهم تا بتونم کار رو گسترش بدم و به صادرات ورود کنیم که خیلی جای کار داره. گفت ما دلار از کشور خارج میکنیم تا سویا (برای دام) وارد کنیم اما همون هزینه بیاد برای این کار، میشه صادر هم کرد و خیلی کشورها خصوصا کشورهای عربی خواهانش هستن.
اینم بگم تقریبا هر دستگاهی برای کارش نیاز بوده رو خودش و تیمش ساختن؛ مثلا دستگاه خشک کردن کرمها.
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#کرم_میلورم
@revayatnevis
مدام از جلوش رد میشدم. میومدم برم سمتش گفتم این غرفه که همون آبسردکنهای نیدار هست که خیلی جاها دیدم. دوش و شیر آب پدالی رو هم دیدم؛ پس چیزی نداره...
اتفاقی موقع بازدید یه جمعی روایتش رو شنیدم:
از روستای دهنو بود. گفت چن سال پیش از تلویزیون شنیدم جنگ آینده برسر آب هست؛ همین تلنگری شد که ورود کنم به بحث آب و صرفهجویی، اونم برای شهری مثل یزد.
خلاصه که شروع کردم با آبسردکنهای نیدار و... گلایهاش از یه چیز بود. میگفت مسئولین میان کارو میبینن و بعد تشکر میکنن میرن!! 🙄
گفت بهشون پیشنهاد دادم حمایت کنید تضمینی همه خونههای یزد رو اینها کار بذارم، ۴۰درصد مصرف آب کاهش پیدا میکنه!!! این هزینهاش برمیگرده توی جیب مردم و بحران آب هم کنترل میشه! و چندتا پیشنهاد دیگه. خودش هم میگفت نمیدونم چرا کسی پای کار نمیاد.
اما نکته قشنگ ماجرا این بود که گفت وقتی میخواستم کار رو گسترش بدم و کارخونه بزنم، به جای شهر یزد، رفتم روستای خودمون دهنو زدم و بچای روستا الآن اونجا مشغول به کارن...
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#روایت_آب
@revayatnevis
غرفه روبروییمون صنایع دستی بود. دو دل بودم که برم یا نه تا اینکه یه جمله چشمم را گرفت؛ اولین کارگاه آموزشی صنایع دستی ویژه ناشنوایان!! دیگه مجال ایستادن نبود. رفتم برای شنیدن روایت. خانم حسینی گفت هنرستان صنایع دستی خونده و از سال ۸۸ وارد کار صنایع دستی شده و دانشگاه هم همین رشته رو ادامه داده. وقتی پرسیدم همه این کارها رو بلدید؟ گفت بله. رسته صنایع دستی هر ترمی یه چیز یاد میدن و خودمم علاقه داشتم و پیگیر شدم و کار کردم و الان همه رو بلدم (شاید ١٠،١۵ مورد بود)
درباره ناشنوایان گفت از توی دانشگاه یکی دوتا همکلاسیهام ناشنوا بودن. استعدادشون رو دیدم که از ماها که به ظاهر سالمتر هستیم بهتر کار رو انجام میدن. همین توی ذهنم بود که این قشر رو جدی بگیرم. دنبال کارگاه بودم و به خونه سنتی میخواستم، پیدا شد اما توی تفت. مهم نبود رفت و آمدش رو به جون خریدم رفتم اونجا و شروع کردم به آموزش ناشنوایان. قرار بود نصف هزینه رو کمیته امداد بده و نصفش رو هم خودشون. خودشون که اکثرا وضع مالیشان خوب نبود و نمیگرفتم اما کمیته هم هزینهای که باید میداد رو نداد و کلاسها عملا رایگان شد. مدتی گذشت و کارآموزها تونستند مستقل کار کنند و من هم تصمیم گرفتم برگردم یزد و کارگاه رو اینجا تشکیل بدم. کار شروع شد و دوستانی اومدن. حتی یه گروه سرود ناشنوایان هم تشکیل شد که من سرگروهشون شدم اما متاسفانه هزینهها رو چک میکشیدن برای ۶ماه آینده اما پاس نمیشد!! کرونا هم که آمد مضاف شد و گروه سرود از هم پاشید.
اما کار صنایع دستی رو مجازی پیگیری کردم تا بعد کرونا که مجدد به حالت قبل برگشت.
گفتم یزدی هستید؟ گفت بله. از علت لهجه داشتنش پرسیدم که گفت به خاطر تعامل با ناشنوایان و گروه سرود، مجبور بودم کلمات رو معیار ادا کنم تا متوجه بشوند. گفتم نکنه اینکه کمی سرعت صحبت کردنتون هم آهسته هست به همین دلیله که تایید کرد.
#روایت_پیشرفت
#روایت_امید
#روایت_صنایع_دستی
@revayatnevis