eitaa logo
رِیْحانَةُ ال‍حُسَینْ🌱
162 دنبال‌کننده
417 عکس
141 ویدیو
7 فایل
دور پرچم امام حسین علیه السلام می گردیم💚 . جهاد ما امروز جهاد محبت و تبیین است؛ جهادی بالذات زنانه و بالفعل زینب گونه... . گروه ریحانة الحسین بنیاد علمی فرهنگی حیات . 📩 @z_mirghasemi
مشاهده در ایتا
دانلود
در شلوغی جلوی غرفه چشمم به یک جوان نهایت ۲۲ ساله خورد؛ که با دقت محتوای روی میز را بررسی می کرد. نگاهی که به سکناتش انداختم، با خودم گفتم: از این پسرای بیکاره که اومده مزه بپرونه و وقت بکشه... می دانستم که مسخره می کند، پس بی رغبت گفتم: این پرچم حضرت زینبه از سوریه اومده میتونید زیارت کنید. گفت: بله؛ دوستتون گفت. زیارت کردم. دوباره گفت: یک روسری برای نامزدم میدین ببرم؟ انگار جملات ذهنم تایید شده بود... گفتم: این روسری برای خانم هایی هست که روسری همراهشون نیست. با لحن کش داری گفت: اونم روسری نمیذاره به خدا... لودگی اش کم کم عصبانی ام کرده بود. گفتم: بیاریدش اینجا.. چشم روسری هم میدیم. گفت: اون طرفه نمیاد اینجا... گفتم: میتونم گیره روسری بدم ببرید براش. گفت: نه گیره نمیذاره. اینا رو استفاده نمیکنه. داشتم فکر میکردم چه کنم تا بی خیال شود و برود؛ که یکباره خانمی که آن طرفتر ایستاده بود و بچه ها داشتند برای دخترش روسری می بستند، گفت: راست میگه.. داداشمه. تازه نامزد کرده... لحظه ای به خودم آمدم. شرمنده شدم از خیالی که پسر در سرش داشت و تصوری که در سر من می گذشت. کتاب ترگل را برداشتم و به پسر دادم. گفتم: این کتاب را ببرید برای همسرتان. بازش کرد، بعد چند ثانیه ای تورق، با ذوق گفت: ایول این خیلی خوبه... ممنون. گیره دادم با یک روسری به انتخاب خودش. این بار من تلنگر خورده بودم و دلم برای غیرتی که داشت سینه به سینه منتقل می شود غنج می رفت... شهربازی پارک طلایی، آمل ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
40.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زائران پرچم حضرت زینب سلام الله، زیارتتان قبول...😍 غرفه ۲۹ اردیبهشت شهربازی پارک طلایی، آمل ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
دختر بزرگتر، با دقت خاصی گیره روسری انتخاب کرد. بعد بستن روسری، خواهر کوچکتر هم از مادر روسری خواست. برای او هم بستیم. وقتی روسری اش را می بستیم؛ چند دقیقه ای غرفه خلوت شد. حواسمان جمع زائر کوچکمان بود و کیف می کردیم... یکی از خادم ها آروم گفت: فقط نگاه باباش... صورتم را برگرداندم تا چهره پدر را ببینم. مرد جوانی که پدر این دو فرشته است؛ از دور گردن کج کرده بود و با لبخندی عمیق دخترش را که شال صورتی دور صورت ماهش بسته میشد نگاه می کرد. دعوتش کردیم بیاید کنار دلبرکانش... با کمال میل آمد. از پدر خواستیم که دخترانش را ببوسد.. موقر و آرام پذیرفت. و این شد زیباترین قاب آن شب غرفه ما.... بوسه غیرت پدر بر حجاب دخترش❤️ وقت رفتن رسید. مادربزرگ بچه ها، که حالا او هم محجبه شده بود با خوشحالی عمیقی از خادمان تشکر کرد و گفت: شب به یادموندنی شد.. ۲۹ اردیبهشت ماه شهربازی پارک طلایی؛ آمل خادم پرچم ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
بیرون از غرفه، مسئول دعوت رهگذران برای زیارت پرچم حضرت ابالفضل علیه السلام، بودم. خانم های زیادی در رفت و آمد بودند‌. هر خانمی که رد می شد، فارغ از نوع و میزان حجابش، دستم را روی بازویش می گذاشتم و می گفتم:« شما به زیارت پرچم متبرک حرم آقا ابالفضل دعوت شدید... بفرمایید زیارت...» واکنش ها متفاوت بود! از بعضی ها که حجاب قابل قبولی داشتند؛ توقع نداشتم که منکرانه دعوتم را رد کنند. برخی دیگر از خانم ها که کم حجاب بودند؛ وقتی با دعوتم مواجه شدند از جلوی غرفه بی تفاوت گذشتند. اما بعد از چند لحظه، متوجه شدم که دوباره آمده اند و داخل غرفه شدند. با اشک های جاری شده و قلب پر کشیده سمت حرم قمر بنی هاشم علیه السلام، پرچم را زیارت کردند. وقت رفتن هم از من تشکر کردند. این اتفاق در طول غرفه چندبار تکرار شد. خانم دیگری در جواب دعوتم گفته بود:« ممنون،فرصت ایستادن ندارم». چند دقیقه بعد، آمد. داخل غرفه شد و خادم ها برایش روسری بستند. وقت رفتن به من گفت:« خانم، من بی حجاب داخل غرفه شدم و با حجاب اومدم بیرون!😍» من در جواب گفتم:« زیارتتان قبول. ان شالله نگاه آقا امام زمان عج روزی شما». خیلی حس خوبی بود. غرفه زیارتگاه شده بود. هر کسی که از غرفه خارج می شد، بوی خوش حرم می داد‌. چه روزی پر برکتی و چه مهمان با کرامتی! قمر بنی هاشم مهمان ما و خانم های شهر، زائر ایشان شده بودند... السلام علیک یابن امیرالمومنین السلام علیک یا ابالفضل العباس مسئول دعوت ۴/٣/۱۴۰۲،بابل ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
داخل غرفه مشغول پذیرایی از زائران پرچم حضرت عباس علیه السلام بودم؛ که آقایی از دور به میز ما رسید. از من پرسید:« به آقایون هم گل میدید؟ گفتم:« نه! فقط به خانمها میدیم!» کمی جلوتر آمد و گفت:« خب میدید برا خانمم ببرم؟» گل های غرفه نذری بود و صاحب نذر، برای خانم های زائر پرچم، نیت نذر داشتند. پس به آن آقا گفتم: «اگه برای خانومتون گل بخرید و بهشون هدیه بدید، بیشتر خوشحال میشن!😊» غرفه بعدی هم همین آقا آمدند و همین درخواست را داشتند...😂 هر چند توجه این آقا به علاقه مندی های همسرش و تلاش زیادی که کرد برایم جالب بود؛ اما حتما همسر این آقا وقتی بفهمد که همسرش با سلیقه خودش گل هدیه خریده بیشتر خوشحال می شود... خادم غرفه ۴/۳/۱۴۰۲،بابل ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غرفه کوچک ما، زیارتگاه پرچم متبرک حرم امام حسین علیه السلام بود. همین کافی بود تا دل ها هوایی حرم باشد. از دور دیدم که دختر خانم‌ حدود ۱۸ ساله ای با حجاب خیلی کم، نظرش به غرفه جلب شد. به سمت غرفه آمد و خیلی خوشحال و ذوق زده بود. از همه چیز خوشش آمده بود! پرچم را زیارت کرد و گل هدیه گرفت. سپس گیره روسری را رو به او پیشنهاد کردیم. ناگهان در دل پشیمان شدم و فکر کردم ممکن است حس خوبی که تجربه می کند؛منجر به حس بد شود‌. اما دختر جوان خیلی استقبال کرد. خادم ها با اجازه اش، دکمه های لباسش را هم بستند. روسری اش را با گیره مرتب کردیم. خیلی خوشحال شد. وقت رفتن می گفت:« یه جوری ام... حال عجیبی دارم که تابه حال تجربه اش نکردم...» واکنش مهمان جوان ما، برایم خیلی جالب بود. چه قدر وقتی از هم دوریم و فاصله داریم؛ همه چیز جور دیگری به نظر می رسد! چه قدر در واقعیت دل هایمان به هم نزدیک است... چه قدر از هم ایم و چه قدر مثل هم ایم! دوساعتی گذشت و من دو خیابان بالاتر از غرفه، در مسیر بازگشت به خانه بودم. صحنه ای که می دیدم هم جالب بود و هم خنده دار! دختر جوان، با همان پوششی که در غرفه کامل کرده بود و در جمع دوستانش که کمترین شباهتی به او نداشتند؛ قدم می زد. مهمان ما بوی امام حسین علیه السلام گرفته بود. نگاه پدرانه ، روزی دختر شده بود. همچنین رفتار مهربانانه و همدلانه خادمان غرفه هم در تداوم اثر زیارت، قابل ملاحظه بود. ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ آمل،بلوار امام خمینی،خیابان هراز خادم عکاس ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
44.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بزرگترین اشتراک ما، عشق به شماست یا امام الرئوف و یا شمس الشموس💛 اینجا زیارتگاه است... غرفه ریحانة الحسین،شهرستان آمل ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
12.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اوایل برنامه ۴ دختر و پسر جوان به غرفه آمدند. با خنده و شوخی گفتند: این کتاب ها فروشیه؟ گفتم: نه؛ هدیه است... هدیه به دخترخانوم ها. پیکسل ها رو بلند کردم سمت پسرها و گفتم: این هم هدیه به آقایون! پسر جوان یکی را برداشت و گفت: چیکارش کنم؟ بزنم اینجا؟ و همزمان به قلبش اشاره کرد. گفتم: روی پیکسلی که برداشتید عکس شهید حاجی زاده ست. شهید مدافع حرم آملی... توجهش به عکس روی پیکسل جلب شد و گفت: آهااا ایول! نمی توانستم نسبت بین آن ها را حدس بزنم. از طرفی هم نمی خواستم قضاوت شان کنم. ولی جَوی که بر غرفه حاکم شده بود را هم دوست نداشتم. ناخودآگاه پناه بردم به پرچم و گفتم: پرچم ضریح امام رضاست! بفرمایید زیارت... دخترها به سمت پرچم آمدند و پرچم را بوسیدند. حس عمیقی در چشمانشان بود. خادم، به هردوشان گیره روسری تعارف کرد. یکی شان قبول کرد. دیگری پیشنهاد را رد کرد و رفت. بعد نیم ساعت برگشت و به اصرار پسری که همراهش بود، گیره روسری برداشت. خادم مشغول بستن روسری شد. دختر جوان در حجاب چه شیرین و معصوم شده بود! خادم روسری پرسید: شما چه نسبتی با هم دارید؟ پسر گفت: داداشش هستم. خادم گفت: ماشاءالله، داداش خوش غیرتی هم هستی. مراقب خواهرت باش... گفت: چشم. هر دو شان چند دقیقه ای کنارمان ایستادند... گویی در این شلوغی آشنای قدیمی هم بودیم‌. پسر و دختر دوم هم که چند دقیقه ای بود برگشته بودند کنار ما، پرسیدند: شما کانالی، پیجی ندارید؟ و ما معرفی کردیم... انگار حلقه گمشده زنجیر، آمده بود و دوباره همه مان را به هم گره زده بود.. حلقه دستان . ↪️ @reyhana_alhosain
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو خانم را دیدم که حدوداً ۴۰ ساله بودند. بهشان گیره تعارف کردیم. رفتم تا برای این دو خانم گیره هایشان را ببندم. با خانم اولی مشغول صحبت بودم و گیره میزدم. مدل شالش جوری بود که نمیشد برای حجاب جمعش کرد؛ اما چاره ای نداشتم. داشتم سعی میکردم جوری ببندم که خیلی بد نباشد! در همین فاصله، دوستش گفت: خانم ابراهیمی چقد حجاب بهت میاد! به چهره اش با تعجب نگاه کردم. نمیدانستم باید تعجب کنم یا خوشحال باشم که آنقدری که فکر میکردم چهره ی این خانم بد از آب در نیامده... تمام که شد نوبت همان خانم رسید. شال او را که بستم خیلی بهتر از اولی شد. گفتم: ان شاءالله هدیه امام رضا همیشه براتون موندگار باشه و از خودتون جداش نکنید. صورتش سرخ شد. گفت: دعا کنید! من خیلی ضعیفم... شما برامون دعا کنید.. دلم لرزید. گفتم: ما کی باشیم براتون دعا کنیم. شما واسه ما دعا کنید... گفت: نه شما فرق میکنید با حجابین. گفتم: نه همه چی که تو ظاهر آدما خلاصه نمیشه و آینه رو دستش دادم. خودش را که دید اشک در چشمان مهربانش جمع شد. کتاب را با تمام قلبم به او دادم. وقتی داشت میرفت تازه فهمیدم چرا از حجاب دوستش که به زعم من خوب جفت و جور نشده بود خوشش آمد. او حجاب را دوست داشت نه صورتی که حجاب دارد را. او حجاب را یکی از مراتب نزدیک شدن به خدایش میدید و هر چیزی که بوی خدا میگرفت برایش زیبا بود. به کانال "ریحانه الحسین" بپیوندید. ↪️ @reyhana_alhosain
اواخر برنامه مرد مسنی صدایم زد. پرسید: - ببخشید براتون سوال نشده چرا وقتی با روی خوش این خانوما رو دعوت میکنید برای زیارت پرچم امام حسین اونا اصلا نمی ایستن؟ فکر میکنید اینا امام حسین رو دوست ندارن؟ اینا همونایی هستن که وقتی روز عاشورا اسب تعزیه میاد خم میشن اسبو میبوسن! + به نظر شما چرا نمیان؟ - من چند دقیقه ست که اینجا ایستادم و شما رو نگاه می کنم. از یکی از این خانومایی که از جلوتون رد شد پرسیدم تو چرا نرفتی؟ به امام حسین اعتقاد نداری؟ گفت چرا دارم ولی از اینا خوشم نمیاد. دخترم قبول کن که بین مردمو نظام فاصله افتاده. این خانما شما رو نماینده نظام میدونن واسه همین نمیان زیارت پرچم. + اینا که خیلیاشون تکلیفشون روشنه؛ یه وقتی همین مذهبی هایی که کلی ادعاشونه نامه زدن به امام حسین که پاشو بیا. اما وقتی خود امام حسین رفت بازم نرفتن سمتش. - آره آفرین اینم هست! + اگه کسی اینجا رد بشه و نیاد جلو اما یه لحظه از سر دلتنگی واسه امام حسین بغض کنه همون برامون کافیه. شمام دعا کنید برامون. - ماشاءالله به این روحیه! موفق باشید. پ.ن: چه امام زمان غریبی داریم حقیقتاً! برنامه سه شنبه های امام زمانی؛ سه شنبه ۱۳ تیر. خیابان هراز ↪️ @reyhana_alhosain
7.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اواخر غرفه بود اما بچه ها هنوز مثل دقایق اولیه آماده ی مهمان های پرچم بودند. خانمی با حجاب زننده به غرفه نزدیک شد. گفتم: بفرمائید زیارت پرچم امام حسین! از کربلا اومده.. با تعجب و درنگ نگاهی کرد. ممنونِ کوتاهی گفت و نایستاد. چند قدم پائینتر از غرفه به دو خانم مسن رسید که آن ها هم آرایش نامتعارفی داشتند. مکالمه کوتاهی کردند و از هم دور شدند. آنها را هم به غرفه دعوت کردیم اما... خانم اول با تاسف نگاهی به صورتم انداخت و گفت: ایشالله عروسی! و رفت. خانم دوم هم با اشاره به خانم بد حجابی که رد شد گفت: آدم اینا رو می‌بینه دلش وا میشه به خدا! و او هم رفت. تازه متوجه شدم آن مکالمه کوتاه برعکس کار ما بود. او داشت آن خانم را به خاطر پوشش زننده ای که داشت تحسین می کرد. بخشی از فیلم اخراجی های دو: در سکانس هواپیما مرد مسنی کنار دخترش نشسته بود. وقتی فهمید هواپیما گروگان گرفته شده به گروگانگیر گفت: آفرین منم با شمام. حالا کجا قراره بریم؟ لندن؟ گروگان گیر گفت: میریم اسرائیل. شایدم عراق! او هواپیما را به اسارت دشمن درآورده بود. خادم گیره روسری. ۲۷ تیر آمل. خیابان هراز ↪️ @reyhana_alhosain
اواخر برنامه چند دختر نوجوان مهمان پرچم بودند‌. سنشان نهایتاً به ۱۷ میرسید. بعد از اینکه سیر پرچم را زیارت کردند؛ با اشتیاق عجیبی محتوای روی میز را می کاویدند. یکی از آنها، از گوشه گوشه غرفه عکس می گرفت و با لذت به عکسهایش نگاه می کرد. انگار بعد مدتها آمده باشی به خانه پدری و عشق به در و دیوار خانه را بخواهی در قاب کوچکی جا کنی و با خود ببری! موقع خداحافظی؛ زائران استخوان سبک کرده ای شده بودند که حالشان خریدنی بود❤️ حال خادمها هم با حال آن ها خوب شد. مگر نه اینکه هر نسلی از انقلاب نسبت به نسل های بعد از خود مسئول است؟ نسلِ جوانِ اسلامِ عزیز را دریابیم🪴 خادم گیره روسری؛ ۲۷ تیر آمل. خیابان هراز ↪️ @reyhana_alhosain