༺ریحانھ جانــ🌱
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ #گناهوتاوان🌪 #قسمت309 •┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈• د
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵
🔥
♡﷽♡
#گناهوتاوان🌪
#قسمت310
•┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
" چکار کردی ؟ "
" همه چیز آماده و مُهیاست بانوی من ! "
" دیووونه ای به خدا !
دستت درد نکنه ... من اگه تو رو نداشتم چکار می کردم عزیزم ؟ "
" شکر خدا ...
کاری نداری ؟ "
" نه عزیزم
فدات شم "
بعد از کلی فسفر سوزوندن و فکر کردن ف به این نتیجه رسیدم که بهتره باز هم از پروانه کمک بگیرم !
هنوز اونقدر توی کارتم پول داشتم که از عهدهء یک تولد ساده برای همسرم بر بیام
به لطف خواهرانه های پروانه کیکی سفارش دادم که زحمت آماده کردنش افتاد به دوشِ پوریا !
با خودم فکر کردم چرا باید همیشه انتظارِ غافلگیری از طرفِ همسرم داشته باشم ؟
امروز فرصتِ خوبی بود تا با این برنامه یکبار دیگه میزان عشق و علاقهء خودمو به نازنین همسرِ مهربانم ثابت کنم ......
لژ خانوادگیِ کافی شاپ رو به مدت یک ساعت اختصاص داده بودیم به تولد احسان !
یه کیک کوچیک که با توجه به زائقهء احسان ، نسکافه ای سفرش داده بودم و دو فنجان قهوه که همیشه می گفت با کیک میچسبه !
دو شاخه گلِ رز ، یکی سفید و دیگری قرمز !
و کادو ...
چیزی بود که اطمینان داشتم خوشش میاد چون چند بار اسمشو پیش من به زبون آورده بود !
همه چیز حاضر بود برای ساعت هفت بعد از ظهر و من مشتاق برای خلقِ لحظاتی شاد و شیرین در کنار همسرم ......
- بچه ها خدا حافظ
خانوم سپهری ، خانوم فاتحی فعلاً
از دفتر خارج شدم و به سرعت خودمو رسوندم به خیابون اصلی
از شانس خوبم اولین تاکسی که جلو پام ترمز کرد مسیرش با من یکی بود
گوشی رو بعد از نشستن داخل تاکسی از کیفم خارج کردم و با پیامکی کوتاه از احسان خواستم بیاد به آدرسی که براش می فرستم
اسمی از کافی شاپ نبرده بودم و تنها به ذکر نام خیابان و مرکز خربد کوچکی که در اون قرار داشت اکتفا کردم
واکنش احسان همونی بود که انتظار داشتم !
•┈┈••✾•💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
ادامه دارد...
بقلم #الههبانو🪶
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/reyhanastory/3740
●|رمان گناه و تاوان مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🪵
🪵🔥🪵
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥