eitaa logo
ریحانه 🌱
12.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
544 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
#پارت119 ❣زبان عشق❣ وارد خونه شدم با دیدن زن عمو حالم گرفته شد سلام دادم انقدر آهسته و اروم گفتم ک
❣زبان عشق❣ لباس هام رو درآوردم و رفتم سراغ درس هام که مامان صدام کرد نهارم رو با غر های مامان نسبت به رفتارم با زن عمو خوردم وضو گرفتم برگشتم اتاقم نمازم رو خوندم و به سجادم خیره شدم یاد جشن اخر سال عباسی افتادم نباید برم یعنی نمی تونم که برم نه امیر میزاره نه بابا ولی نباید کم بیارم وگرنه مزحکه ی کل کلاس می شم شانسم رو امتحان میکنم گوشی رو برداشتم شماره ی امیر رو گرفتم هنوز بوق نخورده بود که پشیمون شدم نمی داره برا چی خودم رو سبک کنم به قول مامان یه سیب از درخت بیافته صد بار قل میخوره حالا تا اون موقع دو ماه مونده شاید تونستم راضیش کنم دوباره خودم رو مشغول کتاب هام کردم روز ها پشت سر هم می گذشت و رابطه ی من و امیر هر روز بهتر از قبل میشد من رو کم تر خونشون میبرد و هر بار هم که میبرد کلی سفارش و قول و تهدید که جواب مامانش رو ندم منم تمام تلاشم رو میکردم که البته گاهی هم موفق نمی شدم خوبی امیر به این بود که هیچ وقت شکایتم رو به بابام نمی کرد و نمی ذاشت زن عمو هم این کا رو بکنه امتحاناتمون رو دادیم بالاخره موقع گرفتن کارنامه ها شد امیر اومد دنبالم که با هم بریم نتیجه یک سال زحمتمون که توی یگ برگه بود رو از مدرسه بگیریم امیر تنها اومد دنبالم و خبری از پریسا نبود سوار ماشین شدیم دلم رو به در یا زدم و گفتم _امیر _جانم _یه چی بگم قول میدی نه نیاری _تا چی باشه _به خاطر من قبول کن _شاید به ضررت باشه دنیا جان تو بگو _قراره دوست هام، نه، همکلاسی هام آب دهنم رو قورت دادم و دستهام رو به هم فشردم حتی اگه نامزدش هم نبودم نمی ذاشت برم ولی باید شانسم رو امتحان کنم _یه ...جشن نفس عمیقی کشیدم سرم رو پایین انداختم _...بگیرن واسه اخر سال _خب به چشم هاش نگاه کردم _منم برم بدون اینکه نگاهش رو از فرمون و جاده برداره گفت _نه، خودم برات جشن می گیرم. برگشت سمتم _خوبه ؟ _اخه با دوستام بیشتر خوش می گذره یعنی جشن اخر ساله واسه همون خوش می گذره هر سال این جشن رو می گیرن من تا حالا شرکت نکردم _امسال هم شرکت نمی کنی. _یعنی نمی شه بر... _دنیا بحث نکن. نه. تمام از این همه خود خواهیش حرصم گرفت اصلا به تو چه حالا که ادم نیست ازش اجازه بگیرم یواشکی می رم اخم هام تو هم رفت و تا مدرسه دیگه حرف نزدم کنار مدرسه نگه داشت و پیاده شد من همراهش نرفتم اون هم تمایلی به همراهمیم نداشت ده دقیقه بعد با قیافه داغون برگشت _چی کار کردی تو اصلا درس خوندی رفتی امتحان بدی https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت120 ❣زبان عشق❣ لباس هام رو درآوردم و رفتم سراغ درس هام که مامان صدام کرد نهارم رو با غر های
❣زبان عشق❣ با چشم های گرد شده ترسیده گفتم _چرا چی کم آوروم صدای خندش بلند شد _هیچی بابا میخواستم شک بدم از اخم در بیای کارنامه ام رو گرفت سمتم با دوق به نمره هام نگاه کردم _خیلی نامردی امیر حسابی ترسیدم _عوضش دیگه اخمو نیستی _مال پریسا رو هم میدی ببینم _نه _اذیت نکن دیگه گرفت سمتم _بیا فضول خانوم اونم مثل تو گرفتم و نگاه کردم خوشحال و خندون برگشتیم خونه فوری رفتم تو اتاقم. فکر مهمونی ولم نمی کرد دوست نداشتم جلوی جمع کم بیارم همه منتظر بودن ببینن من میرم یا نه تصمیمم رو برای رفتن گرفتم رفتم پایین تلفن خونه رو برداشتم شماره ی عباسی رو گرفتم زمان و مکان مهمونی رو ازش پرسیدم .خیلی استرس داشتم اماوتصمیمم قطعی بود عباسی گفت ساعت چهار تا شش اون ساعت امیر و بابا شرکت بودن ساعت سه ونیم یه دست لباس مناسب پوشیدم به آژانس زنگ زدم ادرس رو به راننده دادم رسیدیم جلوی در خونه ای که ادرس داده بود کرایه رو حساب کردم پیاده شدم دستم سمت زنگ رفت که پشیمون شدم. اگه امیر بفهمه حتما به بابا میگه. آرامشم رو از دست میدم خواستم برگردم که دستی خورد روی شونم ناصری همون که تو کلاس خط و نشون کشیده بود که من نمیرم بادصدای متعجبی گفت _سلام . حتم دارم پیچوندی _سلام حالا هر چی دیگه . خودت رو آماده کن واسه اسم جدیدت نگاهی به لباس هاش انداختم که اصلا مناسب نبودن دیگه راه برگشت نداشتم زنگ زدیم وارد شدیم به محض ورودم همه جیغ زدن و شادی گردن همه از حصورم تعجب کرده بودن و بالاتفاق مطمعن بودن که نمی رم نشستم یه گوشه و از بشقاب میوه ای که جلوم بود میخوردم نیم ساعت از جشن گذشته بود که چند تا پسر وارد خونه شدن فوری بلند شدم و شالم رو سرم کردم رو به عباسی گفتم _اینا برا چی اومدن خندید و با عشوه گفت _برای برگذاری بهتر جشن _قرار نبود اینطوری باشه _بشین بابا اینا به ما چی کار دارن واسه خودشون یه گوشه می شینن _واقعا برات متاسفم من میرم _مانتوم رو پوشیدم به التماس های عباسی و چند تا از همکلاسی هام هم اهمیت ندادم از خونه بیرون اومدم با صحنه ای که روبه روم دیدم کلا خشک شدم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت121 ❣زبان عشق❣ با چشم های گرد شده ترسیده گفتم _چرا چی کم آوروم صدای خندش بلند شد _هیچی
❣زبان عشق❣ وای اینا از کجا پیداشون شد. پلیس! یکیشون جلو اومد دست من رو گرفت بقیه هم به لطف در باز ی که من باعثش بودم رفتن داخل به خودم جرات دادم و گفتم _خانوم می شه دستم رو ول کن من برم؟ نگاه پر از تاسفی بهم کرد و گفت _نخیر _خانم الان براچی اومدین اینجا _جواب نداد با گریه گفتم _به خدا من نمی دونستم پسر هم هست قرار بود یه جشن اخر سال باشه خانم تو رو خدا ولم کن برم من بدون اجازه اومدم هولم داد سمت ماشین _حرف نزن برو داخل بشین _خانم توروخدا من تا فهمیدم مهمونیه مختلطه اومدم بیرون بزار من برم بدون اهمیت به من جلوی در ماشین ایستاد چند لحطه بعد همه ی همکلاسی هام با چشم گریون اومدن تو ماشین و حرکت کرد. نیم ساعت طول نکشیده بود که گفتن پیاده شیم دوباره شروع کردم به التماس کردن اما هیچ کس اهمیت نداد بردنمون داخل یه افسر مرد اومد جلو گفت _دونه دونه میاید تو اتاق شماره میدید زنگ میزنیم پدر و مادرتون بیان دنبالتون همه با چشم گریون رفتن تو اتاق به جز من پدر مادر ها یکی یکی می یومدن دنبال دختر هاشون . هر کس رفتار متفاوتی داشت یکی چپ چپ نگاه میکرد یکی تهدید می گرد یکی کتک میزد در نهایت همه رفتن من همونجوری گوشه ی راهرو ایستاده بودم همون افسره اومد سمتم _شما هنوز پدر و مادرت نیومدن جواب ندادم و اروم گریه کردم _اصلا اومدی شماره بدی ؟ گریم شدت گرفت _آقا تو رو خدا، من خودم میرم _نمی شه دختر جان شما تو مهمونی مختلط بودی پدر و مادرت باید مطلع بشن جلوتو بگیرن . دفعه اخرت باشه. این کار برای آینده ی خودت خوبه با گریه هق هق می کردم و حرف می زدم _اقا من نمی دونستم مهمونی قاطیه وقتی فهمیدم داشتم می رفتم. دم در اون خانومه من رو گرفت _به هر حال حضور داشتید _من شماره نمی دم چپ چپ نگاهم کرد و گفت _پس امشب اینجا می خوابی انقدر بلند گریه و التماس کردم که یه آقای مسن از اتاق بیرون اومد افسره بهش احترام گذاشت نگاهش خیلی مهربون بود رو به افسر گفت _چی شده ؟ _جناب سرهنگ ایشون شماره نمیدن _نگاهی به من کرد گفت _بیا داخل دنبالش رفتم روی صندلیش نشست گفت _چی شده دخترم _اقا من نمی دونستم مهمونی قاطیه به خدا وقتی فهمیدم فوری اومدم بیرون قرار بود جشن اخر سال بگیریم همین . آقا من نامزد دارم خیلی سخت گیره من رو می کشه تو رو خدا بزاری من خودم برم _من نمیتونم اجازه بدم خودت بری از پشت میز بلند شد لیوان ابی بهم داد _بشین کاری رو که میخواست انجام دادم _اما قول میدم با نامزدت صحبت کنم و راضیش کنم _اون راضی نمی شه . بهش گفتم اجازه نداد منم یواشکی رفتم. به خدا من رو می کشه. _شماره ی پدرت رو بده _چه فرقی داره اوما همشون سر کارن با هم میان . آقا تو رو خدا بزار من برم _اصلا راه نداره. سنت خیلی کمه. الان هم وظیفه ی کاریم ایجاب میکنه هم عرفی دوباره پشت صندلیش نشست _اصلا اگه یه بار تنبیه بشی دیگه این کار اشتباه رو انجام نمیدی _من قول میدم . قول میدم غلط اول و اخرم باشه تو روخدا بزارید من برم کلافه گفت _نمی شه دخترم یا شماره میدی یا شب اینجا میخوابی دیگه چاره ایی نداشتم شماره ی بابا رو با نام خانوادگیم روی کاغذی که بهم داده بود نوشتم بهش دادم _آفرین دختر خوب قول میدم باهاش حرف بزنم تلفن رو برداشت شماره رو گرفت چند لحظه بعد گفت _الو آقای مرادی _سلام . از کلانتری تماس میگیرم لطف میکنید تشریف بیارید اینجا _تشریف بیارید براتون توضیح میدم _در رابطه با رو کرد به من گفت _اسمت چیه دخترم انقدر گریه می کردم که صدام در نمیومد به زور گفتم _دن.....یا _در رابطه با خانم دنیا مرادی _بله ایشون الان اینجا هستن آدرس رو یادداشت میکنید ادرس رو گفت و قطع کرد https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
سلام طاعات و عباداتتون قبول حق پارت گذاشتم👆👆
ریحانه 🌱
#پارت122 ❣زبان عشق❣ وای اینا از کجا پیداشون شد. پلیس! یکیشون جلو اومد دست من رو گرفت بقیه هم به ل
❣زبان عشق❣ دست و پام به شدت می لرزیدن وقتی وضعیتم رو دید اجازه داد همونجا بشینم ده دقیقه نشد که صدای امیر رو از بیرون شنیدم از شدت ترس صدا ها رو ناواضح می شنیدم فوری ایستادم و چند قدم عقب رفتم پلیس مهربون توی اتاق هم فهمید و بلند شد در باز شد اول امیر اومد داخل پشت سرش بابا از چشم های مثل کاسه ی خونش معلوم بود که بیرون همه چیز رو بهش گفتن سرم رو پایین انداختم پاهاشو می دیدم که با شتاب می اومد سمتم قبل از اینکه کسی حرفی بزنه امیر محکم خوابوند تو صورتم. انقدر شدت ضربش زیاد بود که افتادم رو زمین. مزه ی خون رو توی دهنم احساس کردم _آقا لطفا آروم باشید چه خبرتونه به بابا نگاه کردم عقب ایستاده بود و حتی نگاهم نمی کرد مردی که تا چند لحظه پیش قول داده بود باهاشون صحبت کنه به قولش عمل کرد ولی انگار امیر هیچ چیزی نمی شنید و فقط مشتش رو به هم فشار میداد. برگه ای که جلوی بابا گذاشتن رو امضا کرد و از اتاق بیرون رفت امیر با دستش محکم زد پشت سرم گفت _گم شو بیرون روسریم نامرتب شده بود دست بردم تا مرتبش کنم که با دستش زد پشت کمرم هولم داد بیرون چون منتظر این حرکتش نبودم با صورت جلوی پای بابا روی زمین افتادم سرم رو بالا آوردم به بابا نگاه کردم نمی دونم چرا احساس کردم بابا باید جلوی امیر بایسته. اما حتی کمکم نکرد بلند شم با صدای تقریبا بلندی گریه می کردم امیر دستم رو گرفت و محکم سمت خودش کشید از کلانتری بیرون اومدیم برای اینکه با امیر هم قدم شم دنبالش می دویدم رسیدیم به ماشین بابا با ماشین خودش اومده بود و امیر هم با ماشین خودش اروم لب زدم _بابایی بدون اهمیت به من به امیر گفت _خداحافظ عمو انتظار داشتم با رفتار هایی که امیر باهام کرده من رو با خوش ببره اما در کمال ناباوری رفت. امیر برگشت سمتم با دستم خونی که از دهنم بیرون ریخته بود رو پاک کردم _امیر به خدا من نمی دونس... با پشت دست محکم زد تو دهنم از لای دندون های به هم کلید شدش گفت _خفه شو. فقط خفه شو دستش رو انداخت زیر گلوم فشار داد _مگه بهت نگفتم نرو فشار دستش رو بیشتر کرد و با فریاد گفت _هان کمبود اکسیژن به ریه هام باعث خفه گیم شده بود دستم رو روی دستش گذاشتم سعی کردن از دور گردنم بازش کنم اما نمی شد به سختی نفس می کشیدم رهام کرد افتادم روی زمین سرفه کردم با لگد به رون پام زد _بلند شو خودت رو جمع کن در ماشین رو باز کرد نمی تونستم بلند شم هم پام درد می کرد هم کمبود اکسیژن و سرفه های شدیدم مانع از هر کاریم می شد از پشت موهام بلندم کرد دستم رو روی موهام گذاشتم تا شاید از دردش کم بشه پرتم کرد تو ماشین خودش هم ماشین رو دور زد نشست کنارم با دو تا دستش فرمون رو گرفته بودتند تند نفس می کشید _بهت گفته بودم نرو با تاکید و بلند گفت _گفته بودم. دست هاش رو محکم روی فرمون کوبید و برگشت سمتم _چرا رفتی؟ سرم رو پایین انداختم محکم هولم داد سمت شیشه _با توام با احتیاط و اروم لب زدم _ببخشید با شنیدن کلمه ی ببخشید بیشتر عصبانی شد شروع کرد به سر و صورت من ضربه زدن دست هام رو حائل کردم ولی فایده نداشت و بی خیال نمی شد سرش رو کوبوند به فرمون _یه پدری ازت در بیارم. جشن آخر سال .اره ،آرزوی دیپلم گرفتن رو به دلت میزارم. ماشین رو روشن کرد و خیلی تیز حرکت کرداز این همه کتکی که خوردم ناراحت نبودم اما اون لحظه ای که بابا توی اون شرایط رهام کرد و رفت خیلی رو اعصابم بود . جعبه ی دستمال کاغذی رو از رو داشبرد برداشت و پرت کرد رو پام _پاک کن. نجس کاری نکن. چاره ای جز اطاعت نداشتم با دستمال خون بینی و دهنم رو پاک کردم حتی جرات گریه کردن هم نداشتم. رسیدیم . ماشین بابا جلوی در پارک بود انگار من رو با امیر تنها گذاشته بود کتک بخورم انتظار داشتم اون سیلی رو از بابام بخورم فکر میکردم با وجود بابام امیر جرات نکنه دست روم بلند کنه اما امیر جلوی بابا من رو زد.پرتم کرد. حتی کمکم نکرد بلند شم برای اینکه دوباره کتک نخورم خودم پیاده شدم و دنبالش راه افتادم . یعنی بازم میخواد کتکم بزنه https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
ریحانه 🌱
#پارت123 ❣زبان عشق❣ دست و پام به شدت می لرزیدن وقتی وضعیتم رو دید اجازه داد همونجا بشینم ده دقیقه
❣زبان عشق❣ مستقیم رفت سمت خونه ی ما در خونمون باز بود دستم رو گرفت و از پله ها بالا رفت پرتم کرد تو اتاقم با صدای بلند گفت _همینجا میمونی بیرون هم نمی ای تا تکلیفت رو فردا مشخص کنم در رو محکم بست و رفت تمام بدنم درد میکرد به سختی خودم رو از روی زمین بلند کردم و روی تخت نشستم الان مامان میاد بالا کمکم می کنه درد پام و گلوم اذیتم میکرد چرا نمیاد گوشیم رو برداشتم شمارش رو گرفتم دو تا بوق خورد بعد بوق تند اشغال. رد تماس زد! اصلا باورم نمی شد دوباره گرفتم خاموش بود یعنی اشتباه من انقدر بزرگ بوده که محبت پدر و مادرم رو نسبت به من از بین ببره پریسا هر وقت کار اشتباهی انجام میده زن عمو حمایتش میکنه چرا مامانم جوابم رو نداد اصلا چرا نمیاد بالا کتک هایی که از امیر خوردم جلوی کار مامان و بابام هیچه .صحنه ای که بابام ولم کرد مثل فیلم از جلوی چشمام رد میشه چرا حمایتم نکرد. مامان چرا جوابم رو نداد اصلا براشون اهمیت ندارم نفرت جلوی چشم هام رو گرفت سمت حموم رفتم تیغ رو برداشتم بردم سمت دستم با فکری که به سرم افتاد تیغ رو روی زمین انداختم اومدم بیرون یه ساک بزرگ برداشتم چند دست لباس داخلش گذاشتم ساک هدایای عقدم رو هم داخلش انداختم چادر نمازم رو برداشتم و به دسته ی سالک بستم اروم از پنجره بیرو ن انداختم اهسته از پله ها پایین رفتم در رو باز کردم رفتم پایین پنجره ی اتاقم گره ی چادر رو از دستش باز کردم ساک رو برداشتم و در خونه حرکت کردم در رو باز کردم تا پام رو بیرون گذاشتم ... سلام. وقت بخیر🍀 الباقی رمان اشتراکی هست بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی فاطمه علی کرم علی کرم سی هزار تومن قابل هم نداره شات فیش واریزی فراموش نشه🌹 بعد از واریز نام رمان رو هم بگید توجه❌❌ عزیزان دقت داشته باشید بعد از واریز فقط اسم رمان رو برای من تایپ کنید. به دلیل حجم بالای پیام ها فقط پیام‌هایی را رو باز می کنم که اسم رمان آورده شده باشه. درخواست هایی مثل: خواهشا زود جواب بدید؛ پول رو واریز کردم، پس چرا سین نمی‌کنید، این درخواست‌ها رو من دیرتر باز می کنم چون سرم شلوغه و فقط می خوام لینک رو به کسانی که فیش رو واریز کردند بدم. پس لطف کنید آخرین کلمه ای که برای من تایپ می کنید اسم رمانی باشه که قصد خریدش رو دارید بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن رمان های قابل فروش این نویسنده زبان عشق ۵۷۲ پارت اوج نفرت ۸۶۴ پارت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️