🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_12
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد روی کاناپه لم دادو گفت
_زیاد ضر میزنه رو مخمه
سپس سیگاری روشن کرد وروبه من گفت
_از جلوی چشمم گمشو
خواستم حرکت کنم که شهرام گفت _بشین رو کاناپه گلجان
نگاهی به شهرام انداختم و گوشه ایی ارام نشستم روبه مریم خانم گفت
_ برو یه لیوان شربت برای این دختر بیار رنگ تو صورتش نمونده
مریم خانم گفت
_چشم اقا
سپس به سمت اشپزخانه رفت شهرام کنار من روی یک مبل تک نفره نشست و گفت
_این کارها از تو بعیده
فرهاد با کلافگی گفت
_ول کن شهرام تروخدا سخنرانی راه ننداز برام این هرزه باید از این خونه گورشو گم کنه الان ستاره اومد اینجا
شهرام هینی کشید و گفت
_ یا پیغمبر فهمید
مریم خانم یک سینی شربت اورد و سپس تمام ماجرا را مو به مو تعریف کرد
شهرام با تومأنینه گفت
_ به اقای تهرانی زنگ زدم گفتم وام فرهاد اوکی شده از مدارکش فقط قولنامه کارخونه کمه گفت رو چشمم اطاعت میشه چهار دنگ کارخونه مال فرهاده
فرهاد سیگار دیگری روشن کرد و گفت
_چرا چهار دنگ؟
میگه یه دنگ کادوی عروسیشونه
فرهاد سر تاسفی تکان دادو گفت
_ کادو؟
پس هنوز ستاره ندیدش
_نه خدارو شکر پاشو برو ساعت ده محضر اقای عبدالملکی منظرته گفتم تو خودت چند وقته روت نمیشه این مسئله رو عنوان کنی بلند شو نه و نیمه
فرهاد رو به مریم خانم گفت
_یه خواهش ازت بکنم؟
مریم خانم که انگار جا خورده بود گفت
_با منی؟
_بله با شمام
نگاه تنفر امیزی به من کرد وادامه داد
_این زباله رو چند روز ببر خونت تا ببینم چیکار باید باهاش بکنم
شهرام با غیض گفت
_ خیلی بی تربیتی فرهاد
_تو ساکت شو شهرام اینقد طرفداری اینو نکن
شهرام سر تاسفی تکان داد
مریم خانم سرش را پایین انداخت و گفت
_شرمنده م اقا فرهاد من سه تاپسر عذب دارم خونه پسرهامم که میشناسی نامردن
بغضی کرد چانه لرزاند و گفت
_ اگر مرد بودند مادرشون نمیومد کلفتی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پارت_
❣زبان_ عشق❣
_من زنگ زدم به بابام علی پرو بازی درآورد من همینجوری یه چی گفتم مثل اینکه درست دراومده
_باور کنم
_باور کن
باید راستش رو به امیر بگم ولی ترجیح میدم هر وقت تنها شدیم بگم که اگه عکس العمل خوبی نشون نداد بقیه متوجه نشن
_خب برو به علی بگو بزار اروم شه اوقات هر دو شون رو خراب کردی
_چی بگم خودت برو بگو دیگه ، بگو دنیا به دستی زده راست دراومده
سرش رو تکون داد و نفس سنگینی کشید شام رو خوردیم و خانواده ی عمو به غیر از امیر به خونشون برگشتن و من و امیر هم به اتاقمون رفتیم لباس هاش رو مرتب روی تخت تا کرده بودم روی تخت نشست از پشت یقه ی کتکش رو گرفتم و کمک کردم تا درش بیاره
_دنیا امشب باید میرفتم خونمون عمو بدجور نگاهم می کرد
_اخه اگه تو بری من خوابم نمیاد
لبخندی زد و بلند شد لباسش رو عوض کرد و روی تخت دراز کشید
کتش رو پشت در آویزون کردم و کنارش خوابیدم
_امیر یه چیزی بگم
_دو چیزی بگو
بلند خندیدم
_وقتی می گی دو چیزی بگو خیلی خوشم میاد
لبخندی زد ارنجش رو روی تخت و دستش رو زیر سرش گذاشت گفت
_اینجوری که میخندی میتونی سه چیزی بگی
صدای خندم بالاتر رفت
دستش رو روی دهنم گذاشت
_یکم اروم تر صدا نره پایین
_باشه
_خب بگو
_راستش ،میخوام اعتراف کنم ، یه بار من به عمه شکایت کردم بعدش گفتم به زهرا حسودیم می شه اونم گفت که دعوا زن و شوهری رو همه دارن، اونام دارن، همین چند رو ز پیش دعواشون بالا گرفت اومدن پیش ما تو حلش کمکشون کنیم منم امروز که علی حرصم رو درآورد اینو بهش گفتم ناراحت شد
نفس سنگینی کشید گفت
_پس چرا پایین گفتی یه دستی زدی ؟
_خواستم تو تنهایی بهت بگم
_چرا ؟
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_12 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت1
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
#پارت13
رمان زیبای عسل
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فرهاد سیگارش را خاموش کرد و گفت
_این چه حرفیه خاله اینجا خونه خودته
شهرام گفت
_ستاره قهر کرده اخلاقشم که میدونی حالا حالاها اشتی بکن نیست گل جان صلاح نیست جایی بره درستش اینه همینجا باشه
فرهاد فکری کرد چشمانش را ریز کرد و گفت
_ چرا؟
_حالا بهت میگم تو پاشو برو
کمی فکر کرد و گفت
_ منم باهات میام
*از زبان فرهاد*
با حس کنجکاوی از جا برخواستم و به اتاق کارم رفتم شهرام هم به دنبالم امد در اتاق را بست وگفت
_تو چرا اینقدر احمقی؟
هاج و واج نگاهش کردم ادامه داد
_نمیفهمی؟ یا خودتو زدی به نفهمی ؟
_تو به این دختر تجاوز کردی
از شرم سرم را پایین انداختم شهرام ادامه داد
_ کتکش هم زدی حالا میگی برو؟ اومدیم و رفت زنگ زد به یکی از اقوامش ماجرا رو گفت میخوای چیکار کنی؟
چشمانم گرد شد حق با شهرام بود
ارام گفت
_ همین مریم که خودشو میزنه به سادگی اگر یک کلمه بهش بگه خاک برسرت چرا خودتو قایم کردی ؟ میزاشتی زنش بفهمه به درک فرهاد این دختره ساده س از جلو چشمت بره کار یادش میدن بیچاره میشی
شهرام مکثی کردو گفت
_سادس اما پولداره
چشمانم ریز شدو گفت
_ چه پولی؟
دیشب داشت برام حرف میزد میگفت _نوه ی حشمت شهسواریه
تمام صورتم از تعجب برانگیخت و گفتم _چی؟
_میگفت مادرش سر زا رفته باباش شش سالش بوده مرده خواهر برادر نداره فقط یه عمه داشته مجرد بوده با اون زندگی میکرده الان عمه هم مرده میشه تنها وارث
سرم را پایین انداختم شهرام گفت
_زود پاشو کیفتو ور دار بریم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت1 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم #پار
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_14
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
روی کاناپه ها از درد به خودم میپیچیدم سر درد ناشی از کشیده شدن موهایم امانم را بریده بود دردبازویم انقدری زیاد نبود اما با هر تکان حتی ریز هم جای لگد فرهاد چنان تیری میکشید که اه از نهادم بلند میشد در باز شد نگاهی به فرهاد انداختم کتو شلوار سورمه ایی چقدر به اندامش مینشست به من اصلا نگاه نکرد فقط رو به مریم خانم گفت
_خاله مریم امروز میتونی بری این دختر اینجا هست تو برو استراحت کن
مریم خانم دستهایش را خشک کرد و گفت
_چشم
همه رفتند و من ماندم و تنهایی از جایم برخاستم چرخی در خانه زدم بغیر از اتاق خواب سه اتاق دیگر هم بود
درب اتاق اول را باز کردم دورتادور کتابخانه بود و ان روبرو دیوار اتاق کلا شیشه بود و به حیاط دید داشت پرده کرم رنگی هم نصب بود که از دوطرف جمع شده بود وسط پرده کاناپه تک نفره و روبیش هم میز بود
در را بستم اتاق دیگر را گشودم تخت دو نفره با رو کش صورتی روبرو به دیوار عکس خانم اقایی بود که کنار دریا انداخته بودند پوزخندی زدم
اینجا اتاق پدر مادرشه
در کمد را گشودم لباسهایش همه داخل کمد بود حتی لوازم ارایشش هنوز روی میز بود و این یعنی به تازگی فوت شده بود
از گرسنگی به حالت ضعف افتاده بودم ساعت سه بعد از ظهر شده بود در یخچال را باز کردم داخل یخچال کمی میوه برداشتم و خوردم در اینه نگاهی به خودم انداختم رد انگشتان فرهاد روی صورتم ورم کرده بود در دلم غوغا بود ترس از اینده و اینکه حالا سرنوشتم چه میشود لحظه ایی رهایم نمیکرد
باید یه تصمیم اساسی میگرفتم اگر اندکی پول داشتم از اینجا میرفتم
در دلم جرقه ایی زد یاد دوست صمیمی عمه کتی افتادم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_14 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم رو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_15
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
خاله مهناز باید به اون زنگ میزدم
سراسیمه به سمت تلفن رفتم و شماره موبایلش را گرفتم لحظاتی بعد گوشی را بر داشت و گفت
_بله
بغضم ترکید و با گریه گفتم
_سلام
_شما
_گلجانم
با تعجب گفت
_شماره مال تهرانه تو کجایی؟
باهق هق گفتم
_ بدادم برس
صدای مهناز پر از نگرانی شدو گفت
_ تو کجایی؟ چیشده؟
_من بغیر از شما کسی رو ندارم خاله مهناز عمه کتی وقتی داشت میمرد گفت سفارش منو به شما کرده الانم من که چیزی ندارم به شما بدم بخاطر خدا کمکم کن
_عزیزم سعی کن اروم باشی گریه نکن درست توضیح بده ببینم چیشده
کمی ارامش گرفتم بغضم را با اب دهنم قورت دادم و گفتم
_باید ببینمتون تلفنی نمیتونم
_ادرس بده الان میام سراغت
_من ادرس بلد نیستم منو اوردند اینجا نمیدونم کجاست
_از شماره ت معلومه سمت نیاورانی یه اژانس بگیر بیا به این ادرس ادرسو یاد داشت کن به راننده بگو ادرستو یاداشت کنه که از کجا میای بنویس دخترم ۰۰۰
با شنیدن صدای ماشین دستپاچه گفتم _به اینجا زنگ نزن من دوباره خودم زنگ میزنم
سپس تلفن را قطع کردم و سراسیمه به اتاق خواب رفتم
فرهاد وارد خانه شد بدون اینکه کلامی حرف بزند به سمت اتاق خواب امد نگاهی به من انداخت ارام گفتم
_سلام
جواب منو با سر دادو گفت
_ چرا غذا درست نکردی؟
هاج و واج ماندم خیره به چشمانش گفتم بلد نیستم
_پس چی بلدی؟
نفسی کشید و گفت
_ اونجا تو خونه عموم چیکاره بودی؟مگه خدمتکار نبودی؟
مگه میشه خدمتکار غذا بلد نباشه بپزه
_من خدمتکار نبودم
_پس چی بودی؟
من و بردند اونجا که یه هفته بعد قرار بود ازدواج کنم
_پس نامزد داشتی؟
دستانم را با استرس بهم ساییدم و گفتم
_نه نامزد که نداشتم
فرهاد فکری کرد میان حرفم پرید و گفت _تو اگر خدمتکار نبودی پس چرا با ظرف میوه امدی تو اتاق؟
_خاتون ازم خواست
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_15 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم خا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_16
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد گوشه لبش را گزید به دیوار تکیه کرد و گفت
_ همیشه ازت کار میخواست؟
_روز اول میخواست منو بزاره پیش ننه طوبا واسه اشپزی ارباب قشقرق به پاکرد گفت کسی حق نداره از گلجان کار بکشه
فرهاد سری تکان داد و از اتاق خارج شد سپس تلفنی غذا سفارش داد لحظاتی بعد پیک غذا را اورد فرهاد صدازد
_هی دختر بیا غذاتو بخور تلف نشی
دوست نداشتم برم اما گرسنگی خیلی بهم فشار اورده بود برخاستم وارد اشپزخانه شدم نگاهی به فرهاد انداختم مشغول خوردن بودکه تلفنش زنگ خورد ارام روبرویش نشستم گوشی اش را در اوردو گفت
_صدات در نیاد
سپس صفحه را لمس کرد و گفت
_جانم/-سلام /- ممنون/- چشم حتما میام/
گوشی را قطع کرد دست از غذا خوردن کشید و برخاست با گوشی اش از اشپز خانه خارج شد صدایش از کمی دورتر میامد
_الو شهرام بیا اینجا زود باش
غذایم را خوردم برخاستم وارد اتاق شدم
لحظاتی بعد شهرام به خانه امد
روبروی اینه نشستم موهایم را دو قسمت کردم و شروع به بافتن نمودم صداهای ناواضح اطرافم توجهم را جمع کرد
روسری رنگ رنگی ام را به سرم انداختم و کنار در ایستادم صدای شهرام می امد
-فرهاد جان، برادر من، حرف من و گوش بده
-نمیتونم شهرام بخدا دست خودم نیست دوسش دارم
-پاشو برو ببین مادر زنت چی کارت داره
-بیا با هم بریم
-مگه بچه اییی من بیام کار خراب میشه، یه جوروانمود کن که اتفاق خاصی نیفتاده و همش سو تفاهمه
-موی این دختره رو چی بگم؟
-اظهار بی اطلاعی کن بگو روسری مال مریمه، من از کجا بدونم؟ اصلا طلب کار شوبگو دارید به من تهمت میزنید!
-از ظهر ده بار بهش زنگ زدم ،جواب نمیده
-طلبکار شو بگو کجا بودی؟ حق نداره جوابتو نده
-نمیتونم ، اون حق داره جواب منو نده
-خیلی خوب پاشو برو
-این انترو چیکار کنم میترسم هر لحظه اونها تصمیم بگیرن بیان.
-اونها نمیان
-اصلا گیرم اونها نیان، یا بیان، اخرش چی ؟ من چیکا باید کنم؟
-چند روز صبر کن میرم با عمو صحبت می کنم برش میگردونم ده خودشون
استرس تمام جانم را گرفت دوباره ان خانه و ترس ازدواج با ارباب
دوباره زخم زبون های خاتون
نه من به اونجا بر نمیگردم
گوشه ایی نشستم بعد از مرگ عمه دربه در شده بودم سرم را روی زانویم گذاشتم و ارام اشک میریختم و نفهمیدم کی خوابم برد
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_16 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_17
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد با صدایی مملو از ناراحتی گفت
-اصلا انتظار نداشتم شهرام، ستاره حاضر نشد یک کلمه با من حرف بزنه
-قبلا هم بهت گفتم اینها تیکه ما نیستند
-_دارم از ناراحتی سکته میکنم، حالم خیلی بده،مادر ستاره هر چی از دهنش در اومد به من گفت
سپس سکوتی کرد و گفت
-تو میری وساطت کنی؟
-یکم صبر کن ببین چی میشه؟
-چه صبری مادرش گفت میره وکیل میگیره و هزار تا سکه رو اجرا
میزاره،اقای تهرانی خیلی شاکی بود گفت نقشه کشیدید به دروغ به من گفتید وام از فیضی پرسیدم گفت
کارهای وامتون هنوز مونده، تو به ما اعتماد نداری، فکر کردی ما میخواهیم حقتو بخوریم؟ تا با ستاره حرفت شد یاد سهمت افتادی؟
شهرام پوفی کرد و گفت
-فیضی احمق
-نباید طلب سهممو میکردم
-تا دو دستی بالا بکشنش؟
-اقای تهرانی گفت تو که به دختر من خیانت کردی چرا دیگه یه دنگ کادو رو قبول کردی؟به من گفت از خونه من برو بیرون گدا گشنه
شهرام اهی کشید و گفت
-ستاره متانت نداره شهرام
-تو از ستاره بدت میاد چون با مرجان با هم خوب نیستند.
_نه فرهاد زن اگر متین باشه ......
-ستاره یکی یدونس یکم لوسه
_اصلااینطوری که تو فک میکنی نیست ، زن اگر حیا داشته باشه واسه دعواش با جاریش شکایت نمیکنه....
فرهاد با کلافگی گفت
_ای بابا ....ول کن دیگه دوماه گذشته یادت نرفته؟
سکوت طولانی شد فرهاد ادامه داد
_ببرم گل جان و ولش کنم تو شهر بره گم و گور شه
_وای چقدر احمقی،این دختر ناموسته
فرهاد با فریاد گفت
_چه ناموسی؟
_مگه صیغه ت نیست؟
_برو بابا این یه مزاحمه که باید دک شه دختره دهاتی ،ناموس منه؟
_اگر بابا نیومده بود تهران توأم الان دهاتی بودی. یادت نره اصالتت مال همونجاست. فک نکن بچه تهرانی
مکثی کرد و ادامه داد
_ جنبه داری یه چیزی بگم بیست چهار ساعت فک کنی بعد جواب بدی؟
_بگو
_بیا و از خر شیطون بیا پایین ستاره رو ردش کن بره
_این حرفو نزن شهرام من اونو دوسش دارم
_یادت رفته سه روز بعد عقدتون تو پارتی گرفتنش و......
_خیلی خوب حالا فک کن طلاقش دادم بعدش چی؟
_همینو بگیر
_کیو؟
_گل جان و میگم بگیرش
فرهاد با فریاد گفت
_میشه خفه شی
_چرا ؟چشه مگه؟ دختر پاک و نجیب و افتاب مهتاب ندیده.
_برو بابا دهاتیه لحجه داره
_اولأ که لحجه نداره دروغ نگو، دومأ دختره عین پنجه افتابه ،تو خوشگلی هنوز مثلشو ندیدم ، خانومه ،دست نخوردس
فرهاد پوزخندی زدو گفت
_ از اینها که گفتی فقط خوشگله همین و بس، بد قدمه، شومه، ازش بدم میاد، زندگی منو بهم ریخت
_به جان ریتا اشتباه میکنی این دختر ماهه اینو بگیری خوشبختی حالا خود دانی .برو همون ستاره رو بگیر که مدام اموال باباشو بکوبه تو فرق سرت، برو همونو بگیر که پارتیشو میره،
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_17 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
#پارت18_19
رمان زیبای عسل
با پسرها کافه میره بعد هم میگه اینها دوستای اجتماعیمن،برو همون......
_ترو خدا دهنتو ببند
_به حرفام فک کن من خوبیتو میخوام
دستم را روی سینه ام نهادم خدایا از چاله در اومدم افتادم تو چاه
شهرام ادامه داد
_الان لباس های روستا تنشه، ببرش خرید یه لباس درست حسابی براش بخر ستاره رو لوله میکنه میزاره تو جیبش
_بعد اگر یکی دعوتم کرد مهمونی با این منگول برم اره؟ نمیگن اینو از کدوم طویله پیدا کردی؟تو مرجان و گرفتی چون خوشگل بود؟
_اون فرق داره ازدواج من مال 17سال پیشه، بعد هم مرجان خیلی خوبه ، پاکه، نجیبه،متینه، ابرو داره، ستاره یه سیلی بهش زد فقط بهش گفت خیلی بی شخصیتی، همین، مگه نه؟ ستاره چیکار کرد غربتی بازی، جیغ و داد ، فحش ، اخرهم شکایت، دستش به جایی بند نشد وگرنه باز داشتش هم میکرد
_مرجان هم مقصر بود
_چه تقصیری داشت؟
_اون به ستاره بی محلی میکرد ستاره ناراحت میشد
_بی محلی میکرد چون ستاره باهاش سر جنگ داشت
از زبان فرهاد
توی حیاط قدم میزدم و به زندگی فکر میکردم
حرفهای شهرام شبیه حقیقت بود ،شهرام راست میگفت ستاره متانت نداره،ستاره کار خیلی بدی کرد،هرچقدر بهش گفتم ابروی منو نبر به خاطر من گذشت کن اهمیتی نداد
اما به هر حال دوست نداشتم زندگیم خراب شه، ستاره رو دوست
داشتم ،کسی رو هم ندارم که بفرستم بره وساطت کنه، ستاره چیزی متوجه نشد همش حدس و گمان بود،اگر یه ادم دلسوز داشتم میرفت وساطت میکرد درست میشد .....
اما من که کسی و ندارم، فقط شهرامه ،اونم که با ستاره دشمنه، اینم از پیشنهادش
طلاقش بده
اره طلاقش بدم ،بعد هم گلجان و بگیرم، یه دختره دهاتی رو چون خوشگله بگیرمش
خدایا بدادم برس اسم این دختره تن و بدنم را میلرزونه، چیکارش کنم؟
فرهاد سرش را مابین دستانش گرفته و گوشه الاچیق نشسته بود با صدای زنگ موبایلش ان را از جیبش در اورد با دیدن اسم ستاره مثل برق گرفته ها پرید و گفت
_جانم
ستاره با خشم گفت
_ چطور تونستی به من خیانت کنی؟
_چه خیانتی ستاره؟
_خفه شو اسم منو نیار
_تو اشتباه میکنی چیزی نشده که،یه تار مو این همه داستان داره
_به نظرت واقعا قضیه یه تار .....
_ستاره جان به خدا من عاشقتم
_خفه شو دهن کثیفتو ببند ، خوب گوشهاتو باز کن یک بار بهت فرصت میدم که مثل بچه ادم،پاشی بیای محضر، سکه هامو سگ خورد،مال خودت ،طلاق منو بدی وگرنه فرهاد به خداوندی خدا
شکایت میکنم، وکیل میگیرم،اون مو یه متری رو گیر میارم، پای اونم وسط میکشم ، پدرتو از تو گورش بیرون میکشم،تف تو شرفت میکنم، ابروتو میبرم ،میرم شمال سراغ عمو جونت،بعد طلاقمو میگیرم
اسم شمال که امد تنم لرزید شمرده شمرده گفتم
_عجله نکن ستاره ، بخدا هیچی .....
_توضیح نده، من همونی رو قبول دارم که دیدم، ضرت و پرت هات به درد قبر ننت میخوره
_ستاره درست حرف بزن ها
ستاره با فریاد گفت
_ درست حرف نزنم چه .... میخواهی بخوری؟ یه لا قبای پاپتی، کنار خونواده من ادم شدی،یادت نره که بابای من تورو به نون و نوا رسوند
فرهاد با چشمان از حدقه بیرون زده گفت
_چرا چرند میگی؟
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم #پارت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_20
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
ستاره با فریادو لحن تهدید گفت
_ پامیشم میام اونجا حیثیتتو میبرم ها
فرهاد با کلافگی گفت
_ برو بابا روان پریش دیوونه، تو هیچیت نیست دنبال بهونه ایی منو دک کنی.
با قطع شدن ارتباط تیز از جا جستم و دوان دوان به سراغ گلجان رفتم روی تخت نشسته بود دستش را کشیدم و گفتم
_ ستاره داره میاد اینجا برو توی اتاق پدر مادرم صدات در نیاد درو هم روی خودت قفل کن ، هر اتفاقی که افتاد پاتو از اتاق بیرون نزار
وارد اتاق شدم در را قفل کردم سپس صندلی را پشت در نهادم خوشبختانه بالای در شیشه بود و از همه مهمتر پرده داشت اماده شده بودم تا همه چیز را ببینم
لحظاتی گذشت صدای زنگ ایفن بلند شد فرهاد به سمت ایفن رفت و شاسی رازد ستاره وارد خانه شدو با فریاد گفت
_اومدم اینجا فحش بدم ببینم کی جلودارمه؟
فرهاد مقابلش ایستاد و گفت
_ اروم باش باهم صحبت کنیم
_روان پریش ها نمیتونن اروم باشند
سپس به سمت اتاق خواب رفت و گفت _بفرما، بیا اینجا ،صبح روسریش بود، الان گل سرش روی تخته
فرهاد با دیدن کش موی گلجان قلبش ایستاد
سعی کرد خود را نبازد و گفت
_من نمیدونم شاید مال مریمه
اره مال مریمه ،اینجا روی تخت خواب تو گل سر کلفتت چیکار میکنه؟
سپس پوزخندی زدو گفت
_نکنه کنیزته؟
فرهاد با صدای نسبتا بلندگفت
_ ستاره داری زیاده روی میکنی ها ....قبلا اون روی سگ منو دیدی ها
ستاره به حالت چندش گفت
_ روی سگت؟ داری منو تهدید میکنی؟ اره روی سگتو یادمه بعدشم یادمه پارس میکردی که ببخشمت. یادمه مثل سگ وایساده بودی جلو خونمون
فرهاد در حالی که به نفس نفس افتاده بود دستش را بالا برد سپس دندان هایش را با خشم بهم سایید و گفت
_ دهنتو ببند ازت خواهش میکنم
از اتاق خارج شد ستاره هم بدنبال او روانه شد و گفت
_ هی بی بته... اهای بی خانواده .....
فرهاد از راه رفتن ایستاد سرش را بین دستانش گرفت ستاره ادامه داد
_با توام صدقه خور بابام
فرهاد همینطور که بر میگشت کشیده محکمی به صورت ستاره کوبید ستاره نقش بر زمین شد سپس خودش را جمع و جور کرد برخاست و گفت
_تو صورت من میزنی ؟من همینو میخواستم حالا اون پدر پدر سگتو از قبر بیرون میکشم
فرهاد یقه ستاره را گرفت اورا به ستون چسباند و گفت
_ ازت خواهش کردم دهنتو ببند
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁